تلاش ـ به قلم يکی از
مدافعان فدراليسم جملهای خوانديم شگفتانگيز و يادآور تجربهای ناشاد. ايشان
در هشدار به شما و ايراد به ايستادگی بر سر حفظ ايران از مبارزانی گفتهاند که
« حرفهای هستند... زندگیشان مبارزه شده است، به عبارتی مبارزه برایشان عین
زندگی است...» اين شعارها يادآور اين تلخکامی هستند که زير تسلط «مبارزه عين
زندگی» يکبار به لجنزاری چون حکومت اسلامی درغلطيديم. امروز پيامد سخنانی چنين
«پرحرارت» چيست؟
همايون ـ جنبشهای آخرالزمانی، آرمانهائی که بر
همه نیروهای ذهنی چیره میشوند، با خود چنین روحیههائی میآورند. بهترین
نمونهاش را شما به اشاره آوردهاید ــ چریک گریزانی که با قرص سیانور در بغل و
گاه در دهان از این خانه تیمی به آن نهانگاه در رفت و آمد است. مبارزه شدن
زندگی یعنی جائی برای هیچ عاطفه، بستگی، شادیهای کوچک و بزرگ روزانه و ملاحظات
معمولی انسانی نماند. آن دوست ما که چنین گفتهاند تا اینجاها نرفتهاند ولی
کسان دیگری هستند که با غیرانسانی کردن زندگی ــ به همان معنی که وصف شد ــ
خود و دیگران را قربانی امری میکنند که چه بسا ارزش چنان فداکاری را ندارد و
اصلا نادرست و باطل است. زندگی از همه چیز، از مبارزه و آرمان نیز بالاتر است
که بر خلاف زندگی با انسان به جهان نمیآیند و ما آنها را بر خود میبندیم. از
این سویه است که اندیشهمندان سودگرا و سیاستگران عملگرا بسیار بیشتر به بشریت
خدمت کردهاند تا برپا کنندگان آرمانشهرهائی که حتا بر کوههای استخوان
قربانیانشان ساخته نشدند. آنها که مبارزهشان عین زندگی است مبارزه را نخواهند
برد و میباید بکوشیم زندگی را نبازند.
تلاش ـ ما در نوشتهها و
پيامهای بسياری از جوانان مدافع جنبش سبز بارها شنيدهايم و خواندهايم که اگر
مبارزه میکنند و با دست خالی و به مسالمت به خيابانهائی میروند که اميد
بازگشت با تن و جان سالم به خانه را ندارند، برای زندگی است. گاه تصورات آنان
از زندگيی که در آرزويش به مبارزه با حکومت اسلامی برخاستهاند، بسيار رنگين،
زيبا و منطق و فهم آن برای هر انسانی دستيافتنی و شادیآورست. تفاوت اين دو نوع
نگرش به زندگی و مبارزه در کجاست؟
همايون ـ خود گزینش رنگ سبز گویای کاراکتر این
حنش است. سبز رنگ جوانی و شادابی و شکفتن است، رنگ زندگی است. آن مردمی که به
صورتهای گوناگون به جمهوری اسلامی نه میگویتد آگاهانه یک فرهنگ مرگاندیش را
کنار میگذارند و به شادیها و ریبائیهای زندگی که آن فرهنگ سرکوب میکند روی
میآورند. ایرانی جوان امروزی آرمانخواهی هیستریک و ارادهگرائی تکبرآمیز
جوان نسل پیشین را کنار گذاشته است زیرا پیامدهایش را میبیند. او خود را به
منطق زندگی و طبع جوانی سپرده است. بازماندگان نسل انقلاب نیز هر روز ناگزیر از
روبرو شدن با محدودیتهای اندیشه و عمل خود، اندیشه و عمل انسانی، هستند و بهتر
مییابند که از فرزندانشان بیاموزند. راز مانائی جنبش سبز در همین سازگاریاش
با طبیعت انسانی است که خوشی و آسایش زندگی و تجربه حسی خود را از جهان امروز
بالاتر از تن در دادن به بایدها و نبایدهای آن فرهنگ مرگاندیش میگذارد و
با دگرگون شدن و آموختن و قالبهای کهنه را به آتش افکندن آسوده است. کدام
ایرانی است که اروپا و امریکائی را که خوب آشنائی دارد در ایران نخواهد و حتا
به استانبول و دبی و باکو با چشمان آرزومند ننگرد؟ او مبارزه خود را نیز نه
بجای زندگی، بلکه برای زندگی میگذارد. دست پاسدار بر زمین افتاده را میگیرد و
تن خود را سپر او میکند.
تلاش ـ با
اوجگيری تظاهرات خيابانی و حضور ميليونی مردم در ايران، روحی تازه به کالبد
تبعيديان دميده شد. پس از سالها شاهد صفوف متحد و يکپارچه ايرانيان بوديم، و
حضور مردمانی که از فعاليتهای سياسی بريده بودند. گروهها و سازمانهای سياسی
قديمی نيز سعی میکردند خود را هر چه بيشتر به جنبش سبز نزديکتر بنمايانند. اما
امروز به هر سو مینگريم، باز هم شعارهای پراکنده میبينيم و تفرقه. علت چيست؟
همايون ـ ایرانیان بیرون هر چه هم درگیر کار مردم
و کشور، به هر حال در بیروناند و از فشار هر روزه زندگی در درون بیخبر. آنها
را بیش از اندازه نمیباید جدی گرفت. باز هم اگر مردم در ایران راه نفسی بیابند
خواهیم دید که بیرونیان به حنبش در خواهند آمد. مشکل در این است که کوشندگان در
ایران فرصت کمتر از آن دارند (فرصت در همه دلالتهای آن) که لازم است و در
بیرون بیش از آن دارند که سودمند است. گروهها و سازمانهای قدیمی مانند همیشه
در پی یافتن نقشی برای خود هستند. جنبش سبز به زندگیهاشان معنی تازهای داد.
اکنون که خاموشی گورستان و زندان بر جامعه افتاده است بیرونیان وظیفه خود
میدانند که خلاء (همان وایوی پهلوی) را پر کنند. و "هر کس حکایتی به تصور ..."
تلاش ـ در داخل کشور چطور؟
اخبار و گزارشات از ايران حکايت از درگيریهای شديد ميان باندهای حاضر در حکومت
میکنند، احمدی نژاد، فرماندهان سپاه، خامنهای، باند خانواده لاريجانی همه به
جان هم افتادهاند. اما در صفوف مبارزان جنبش سبز در داخل چطور آيا نشانی از
جدائی و پراکندگی مشاهده میکنيد؟ آیا "افت" مبارزه، شعارها و مطالباتی را که
نمیتوانند فراگیر باشند پیش آورده است؟
همايون ـ پراکندگی روزافزون نیروهای مخالف در
چند ماهه گذشته از ارزیابی نادرست موقعیت جنبش سبز و دامنه آن خاموشی گورستان و
زندان برخاست. مبارزه افت کرده بود ولی تنها در تظاهرات بیرونیاش. آنچه از
دیده بسیاری پنهان میماند درآمدن جنبش سبز از یک واکنش اعتراضی با شعارهای
محدود به یک جنبش سیاسی و اجتماعی تمامعیار است که همه پهنه زندگی ملی و نه
تنها سیاست روز و حکومت را دربر میگیرد. توده های بزرگ مردم و تقریبا همه
لایههای انبوه درسخواندگان نگاههای خود را به افقهای گسترده بهترین جهانی
که بشریت امروز از ساختنش برآمده است دوختهاند؛ مردمان دیگری شدهاند. این یک
دو ساله کار دهها سال را کرده است. شعارها را نمیتوان به بانگ بلند گفت ولی
مطالبات، زمینهای برای دگرگونیهای ژرف در جهانبینی و ارزشها و اولویتها
میشود. آن شکاف فزاینده در حکومت، هم نیروبخش و هم تا اندازهای نتیجه جنش
مردمی است. مردم آینده روشن خود را در بحران چارهناپذیر رژیم نیز میبینند و
خواستهای خود را به تناسب ساختن جامعه نوین ایرانی بالاتر میبرند. در این
جاست، از جمله، که تفاوت اصلی درون و بیرون را میبینیم. در بیرون معامله سیاسی
اهمیت هر چه بیشتری مییابد؛ مطالبات و شعارها گرایشی به کوچکتر شدن دارند ــ
به جلب گروههای معین، تمرکز بر حوزههای محدودتر.
تلاش ـ صحبت از
مطالبات فراگير شد، شايد مقايسهای ميان دو نوع ادبيات «مبارزاتی» و مقايسه دو
دسته از مطالبات بد نباشد. خانم زهرا رهنورد در يکی از مصاحبههای اخير خود
میگويند: «هر ايرانی که به دنبال حق، آزادی، دمکراسی و توسعه کشور است عضو اين
جنبش (جنبش سبز) است.»
اما در بيرون شنيده میشود که هرکس فدراليسم قومی ـ زبانی را نپذيرد، يا بر سر
«مليتهای ايران» و «مناطق ملی» در کنار«چپها»ی «دمکرات طرفدار مردم تحت ستم
ملی در مناطق ملی» قرار نگيرد و با سازمانهای قومگرا و ملتساز به توافق نرسد،
یا مخالف به رأی گذاشتن امور اصولی باشد، در کنار جمهوری اسلامی و رودروی
«مبارزان حرفهای» ايستاده است! (از آنجا که سيل تاختن و پرسيدن از هرسو به سمت
شما جاريست حق قضاوت را هم بايد ابتدا به شما داد.)
همايون ـ گفتاورد خانم رهنورد درست همان است که
در نظر داشتم. بسیار به من کمک کردید. ایشان در یک جمله هم بلوغ و بالندگی جنبش
سبز و هم پویائی بارنایستادنی آن را گفتهاند. همان راهیافتن توسعه به
شعارهای میارزه نشانه پیشرفت مهمی در اندیشه سیاسی جامعه ماست که میباید
رهبران بیرون را اندکی شرمسار کند. در این گفتاورد بر خلاف پراکنده گوئیهای
فراوان بیرون هیچ سیاستبازی نمیتوان یافت. هر چه هست بازتاب دگرگونی گفتمانی
جامعه ایرانی است که مردمان را نیز عوض کرده است. این زنان و مردان در صفهای
میلیونیشان هیچ مانند پیشینیان خود نیستند، مانند خود پیشینشان نیز نیستند.
من از شهرهای کوچک ایران، از حیاط خلوتهای جامعهای که میشناختم، همین روحیه
و روشنبینی و جسارتی را میشنوم و میخوانم که در این گفتاورد خانم رهنورد موج
میزند ــ جسارت به معنی بیرون زدن از معمول، از عادت شده.
پس کشیدن سازمانهای قومی از جنبش سبز و گرو کشیهایشان به زیان خود آنهاست
زیرا تنها در یک نظام دمکراتیک میتوانند به خواستهای بهینه خود ــ برداشتن
تبعیض و عدم تمرکز ــ برسند. جنبش سبز اگر به این معاملات بیفتد چه تفاوتی با
پارهای سیاستگران بیرون خواهد داشت؟
اما تاختنها نمک زندگی سیاسی است و پرسشها کلید گشاینده معانی. در این سیل
کوچکی که دوستان از چپ و راست بسوی من روانه کردهاند هم فرصتی برای اندیشیدن
دوباره و بیشتر در باره باورها، حتا اصول و اولویتهای خود یافتم و هم در این
پابرجاتر شدم که یک، ناسونالیسم روشنرای ایرانی را، ناسیونالیسم لیبرالی که در
اروپای نیمه سده نوزدهم موقتا شکست خورد، از دست ننهم؛ و دو، دور از فراز و
نشیبهای جریانات سطحی بیرون هر چه بیشتر امید خود را به دگرگونی اقیانوسی که
در ایران پدید آمده و آن گفتاورد نمونهای از آن است ببندم. اگر نمک زندگی هم
گاه به شوری رسید چه باک.