تلاش ـ «ما بر پايه مبانی
ارزشی و مواضع سياسی و با حفظ استقلال خود از جنبش سبز دفاع میکنيم.» اين جمله
تقريباً روح کلی سخن بسياری از سازمانها، احزاب و شخصيتهای مخالف جمهوری
اسلامی است. در داخل و در خط مقدم مبارزه اين دفاع تا کنون معنای هماهنگی و
همراهی در عمل داشته و در هر فرصتی، به صورتهای گوناگون از جمله در خيابانها
به نمايش گذاشته شده است. سخنگويان و مدافعان سرشناس جنبش نيز به منظور جلوگيری
از پراکندگی، در موضعگيریهای فراگير خود سعی کردهاند، همنظری و همرايی ميان
خود و بدنه جنبش را نشان دهند. اگر چنين است، پس معنای «با حفظ استقلال» در
داخل و خارج چيست؟
همايون ـ جنبش سبز به سبب طبیعت خود بر
دگرگشتهای گوناگون گشاده است و اگر کسانی در درون و بیرون با فاصله از آن
پشتیبانی میکنند از سر احتیاط است. در درون یک ملاحظه دفاعی نیز هست: اگر
شعارها و اقدامات جنبش سبز تندتر از انتظارشان شد بتوانند خود را حفظ کنند.
ولی تا اینجا به نظر میرسد که این ملاحظات بیهوده است. شعارها تندتر وتندتر
میشوند و پیام جنبش به لایههای بیشتر اجتماعی سرایت میکند. آنها که بر
استقلال خود این همه تاکید میکنند میباید مراقب باشند به تکروی معمول
سیاستگران ایرانی نیفتند.
تلاش ـ شما و همفکرانتان
بارها بر ضرورت پشتيبانی بيرونيان از جنبش سبز و از سرامدان و سخنگويان آن در
خط مقدم مبارزه تکيه کردهايد و بابت آن نشانِ «انحلال طلبی» يا «دنبالهروی»
دريافت نمودهايد. اما چگونه میتوان از کسانی که از قضا از دل همين نظام بيرون
آمده و به آن وابستهاند، چنين دفاع بیباکانهای کرد، و در عين حال شرط وجودی
سياسی و اجتماعی خود را ضد وجود حکومت جمهوری اسلامی اعلام داشت؟
همايون ـ مشکلی نیست. ما راه دراز پرمخاطرهای
(برای مردم در درون) در پیش داریم و از منزلگاهها و مراحل بسیار، هر کدام در
هنگام و جای خود، میباید بگذریم و دستمان نیز در گزینش همراهان گشاده نیست؛
گذشته از آنکه جلو همراهی هیچکس را نمیتوانیم بگیریم. میهن خود را بر لبه
پرتگاه نزدیکتر از آن مییاببم که پروای منزهطلبی داشته باشیم. انقلابیان
سینهچاک پیشین را در بیرون میبینیم که عبرت گرفتهاند و اصلاح شدهاند و فکر
میکنیم در درون نیز چنین عبرتها و بهبودها امکان داشته است و احتمالا بیش از
بسیاری در بیرون. پشتیبانی ما از نامها نیست؛ از مایهای است که از خود در
مبارزه میگذارند. چگونه میتوانیم بابت گذشتهها از کسانی که قربانی دادهاند
و میدهند طلبکاری کنیم؟ آیا میتوان کسانی را که در برابر خامنهایها و احمدی
نژادها ایستادهاند و یا به زندان افتادهاند یا هر روز ممکن است بیفتند کنار
گذاشت و دل به کسانی خوش کرد که در ده پانزده هزار کیلومتری سخنانی گاه خطرناک
و عموما ناقصتر از آن زنان و مردان در حط آتش میگویند؟
تلاش ـ اجازه
دهيد پرسش را عکس کنيم؛ آيا میتوان به نام استقلال هر کاری کرد و هر موضعی
گرفت و خود را همچنان بخشی از جنبش سبز ناميد؟
همايون ـ میان استقلال و فرصتطلبی میباید تفاوت
گذاشت. مستقل در این معنی کسی است که به خود اجازه اندیشیدن میدهد و جنبش سبز
را پیشتر میبرد که ضرورتی است. یکی از قدرتهای جنبش سبز نیز در این است که
میتواند اتدیشههای تازه را در خود بگیرد.
تلاش ـ در نوشته خود «از
پشت کدام منشور؟» به جريانهايی که در خارج کشور جبهه متحدی را تشکيل دادهاند
اشاره کردهايد، جبههای بر محور چند شعار و شخصيت، که در باره آن میگوئيد:
«نیروهای بیرون اگر به این جنبش تازه نپیوستهاند یا خود را در بیهودگی
مبارزات سردرگمشان فرسودهاند یا نومیدوار در پی جانشین کردن خود با جنبش سبز
هستند.»
اما آيا به هم رسیدن نيروهائی ظاهراً و سنتاً متفاوت، از چپ و راست، پادشاهی و
جمهوری، قومگرای جدائیخواه و ناسيوناليست ايرانپرست را نبايد يک موفقيت سياسی
تلقی کرد؟
همايون ـ من به نتایج تاکنون مینگرم و چیز
قابلی نمیبینم. اما هر بهم رسیدنی موفقیت سیاسی نیست. اگر گروهی از چپ و راست
و جمهوریخواه و سلطنتطلب و ناسیونالیست و عضو کنگره ملیتهای ایران بر سر
فدرالبسم به هم برسند و در سکولاریسم توقف کنند چه جای شادی است؟ از همه بدتر
این تشنگی رهبری جنبش سبز است که هیج نقشی در آن نداشتهاند و از هر فرصت بهره
میگیرند که سرانش را بکوبند. ما لازم نیست در ایران باشیم تا واکنش کوشندگان
جنبش سبز را در برابر این "بیهودگی مبارزات سر در گم و کوشش نومیدوار برای
جانشین کردن خود با جنبش سبز" حس کنیم.
تلاش ـ بسيار شنيدهايم که
«در سياست گذاشتن همه تخممرغها در يک سبد شرط عقل نيست.» بسيار خوب! حال آيا
کسانی که خود را حامی جنبش سبز دانسته و در خارج در تلاش تشکيل يک جبهه متحدند
و دربدر به دنبال چهره، شخصيت و رهبر میگردند و در هر فرصتی «نالايقی» و
«ناتوانی» و کارنامه گذشته سخنگويان کنونی مبارزات داخل را به رخ میکشند، به
همان «شرط عقل» عمل نمیکنند؟ آيا در صورت تسليم يا حتا نابودی چهرههائی چون
موسوی و کروبی و.... عاقلانه نيست که چيزی برای روز «مبادا» داشته باشيم و آن
را بلافاصله ــ پيش از آن که مردم نااميد شوند ــ جايگزين کنيم؟ اگر «مردم»
تعهدی ندادهاند که تا ابد به پای رهبران کنونی بنشينند، آيا تدارک بديل ديگری
ياری به آنها در مبارزه نيست؟
همايون ـ این "بدیل" هم مانند تعمیق و فلهای و
هجمه هر بار مانند صدای ناخوشی در گوش من میپیچد. درست است که اگر موسوی و
کروبی را بگیرند سخنگویان و سران دیگری برای جنبش لازم خواهند بود (بگذریم از
آنکه دستگیری، آنان را بالاتر خواهد برد). ولی این جنبش بر گرد شخصیتها نیست
و رهبران بسیار دارد. بعد هم جایگزینان سران جنبش اگر در ایران نباشند بیش از
آنچه هستند چه میتوانند بکنند؟ جایگزینسازی در این مرحله اگر به فرض به جائی
هم برسد به انحراف و تکه تکه شدن جنبش کمک خواهد کرد. من اصلا بختی برای
مدعییان نمیبینم و سازندهترین رویکرد همان پشتیبانی است؛ خدمت به مبارزه است؛
بقیهاش را یک توده درسخوانده چند ده میلیونی پیش خواهد برد. جنبش سبز کی
منتظر رهیری مانده است؟ از توانائی رژیم در خفه کردن جنبش سبز نیز نمیباید
مطمئن بود. در یک سو توده بیدار شدهای است که هر چه هم میگیرند و میکشند از
پا نمیایستد و سرامدانی که روز به روز پابرجاتر میشوند؛ و در سوی دیگر
مقاماتی که هیچ تکیهگاهی جز سرنیزه ندارند و در نبردی نابرابر با دنیا
درافتادهاند.
تلاش ـ در ميان مخالفتهای
شما با سه شعار ۱ ـ رهبری از بيرون ۲ ـ سکولاريسم ۳ ـ فدراليسم که ظاهراً متحد
کننده اين جبهه است، از همه شگفتآورتر، مخالفت با سکولاريسم است. با توجه به
درجه فزايندهی بيزاری مردم از رژيم اسلامی و رژيم آخوندی، با توجه به اين که
حتا نيروهای مذهبی و بسياری از آخوندهای بزرگ میدانند دين و سياست هر دو چه
زيان جبرانناپذيری از تداخل دين و سياست ديده و در آرزوی بازگشت به شرايط پيش
از اين آزمون و خطای بزرگ هستند، چرا شما در درستی انتخاب اين شعار ترديد
داريد؟
همايون ـ من مخالف عرفیگرائی (سکولاریسم) نیستم.
هژده سال پیش در منشور سازمانی که به حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) دگرگشت
یافت نوشتم: "همه افراد در برابر قانون برابرند و هيچ امتياز قومی، دينی، جنسی
يا طبقاتی به کسی داده نمیشود و هيچکس حق ندارد به نمايندگی خدا يا به موهبت
الهی سرنوشت مردم را در دست گيرد. دين و مذهب از حکومت جداست. هيچ مقامی حق
ندارد مذهب افراد را بپرسد. ما اقليتی جز در رایگيریها آنهم موقتا
نمیشناسيم." در آن زمانها بازار این سخنان چندان گرمی نداشت. در منشور ما نیز
این عرفیگرائی بجای همه چیز ننشسته بود.
امروز در ایران برای نخستین بار به یک همرائی بر سر دمکراسی و حقوق بشر
رسیدهایم که عرفیگرائی را نیز دربر میگیرد. بیش از صد سال آشنائی و تجربه و
به هر کورهراه و کژراههای رفتن سرانجام دارد ما را در مسیر درست مدرنیته
میاندازد. آن توده تعیینکننده که برای جابجائی فرهنگی لازم است در جامعه
ماپیدا شده است. اکنون اگر در بیرون ایران، که میباید پیشتاز روشنگری ایرانی
باشد ما به ملاحظات تاکتیکی و برای بهرهبرداری از احساسات ضد آخوندی همه تاکید
را بر عرفیگرائی بگذاریم به انحرافی نابخشودنی خواهیم افتاد. سکولاریسم را
دربرابر طرح کلی مدرنیته و بیان سیاسی آن، دمکراسی لیبرال، نهادن، همه به آن
پرداختن و از عناصز مهم دیگر بیخبر ماندن حتی از نظر سیاستبازی صرف نیز
ورشکسته است.
ببینید مردم در ایران برای چه شعارهائی کشته و زندانی وشکنجه میشوند؟ آیا
اصانلوها و باقیها و زید آبادیها و نسرین ستودهها را برای دفاع از نظام
سکولار مثلا سوریه و کره شمالی و زیمبابوه به زندان انداختهاند و احکام زندانی
تازهای برای کسانی هماکنون در زندانها صادر میکنند؟ نسل کنونی ایران پس از
یک سده و بیشتر آزمون و خطا، در همه جبههها به مسئله اساسی فرهنگی و سیاسی خود
حملهور شده است و اولویت را به آزادی و حقوق بشر داده است تا بقیه هم همراهش
بیایند. آن وقت ما داریم جبهههای دروغین خود را میگشائیم. رهبران بیشمار
جنبش سبز از سیاستگران و اندیشهمندان و روزنامهنگاران و کوشندگان کارگری و
سازماندهندگان جامعه مدنی ایران کمتر از بیرونیان به اهمیت حیاتی کوتاه کردن
دست مذهب از حکومت و حکومت از مذهب آگاه نیستند. ولی مبارزه برای آنان تفنن
نیست و هزینههایش به برپائی نشستها محدود نمیشود. آنها در جامعهای عمیقا
مذهبی برای مدرنیته، برای دمکراسی لیبرال کار میکنند و از برانگیختن بیهوده
احساسات مذهبی میپرهیزند. عرفیگرائی آنان ــ هوشمندانه ــ بخشی از یک برنامه
سیاسی پردامنه است نه موتور یا پرچم آن.
تلاش ـ اگر میپذيريم
گوناگونی از ويژگیهای جنیش اجتماعی ـ سياسی امروز ايران است، پس بايد قبول
کنيم که اين يا آن نيرو دلبستگی بيشتری به اين يا آن شعار داشته، اين يا آن
مطالبه را اصل دانسته و بخواهد برگرد آن بحث راه انداخته و در صدد جلب نيروی
بيشتری باشد. در چه صورتی چنين تلاشی در چهارچوب گوناگونی جنبش میگنجد و در چه
حالتی موجب تضعيف آن میگردد؟
همايون ـ پرداختن به یک گوشه طرح کلی دمکراسی
لیبرال اشکالی ندارد. کمپین انتخابات آزاد یک نمونه آن است. ولی اگر تکیه بر یک
گوشه جنبش سبز بهانه تاختن به هر کس نامی در جنبش دارد باشد؛ اگر مثلا گریبان
موسوی را بابت انتخابات در سالهای جنگ بگیرند؛ یا برگزار نشدن تظاهرات نخستین
سالگرد ۲۲ خرداد امسال را با تظاهرات میلیونی سال پیش مقایسه کنند و نتیجه
بگیرند که گناه رهبری بوده است و میباید در بیرون جایگزینسازی کرد ما با روند
دیگری سر و کار داریم که تاکنون به سود هیجکس تمام نشده است.
موضوع اصلی که میباید در بیرون روشن شود و از بس بدیهی است کسانی نمیبینند
این است که آن چند ده میلیون حقیقتا نیازی به رهبری بیرون ندارند. آن اندازه
آگاهی یافتهاند که بدانند دارند چه میکنند؛ نه از ما کمتر به عرفیگرائی باور
دارند نه ارزش آزادی را کمتر از ما میدانند. نشانهاش نخستین ماههای جنبش سبز
و آن همه خردمندی و دورنگری و خویشتنداری که از سوی تودههای میلیونی در هر
سطح اجتماعی نشان داده شد. آنها تنها ازادی ما را ندارند.
تلاش ـ شما
همواره از روح مسلط ليبرال ـ دمکراسی بر جنبش سبز سخن میگوئيد و در فراگيری که
برای آن قائل هستيد، تقريباً بسياری از شعارها و مطالباتی را که در سطح جنبش
سياسی مطرح هستند، در چهارچوب آن و به عنوان جزئی از آن، دستيافتنی میدانيد.
آيا مطالبهای هست که از اساس با روح جنبش سبز نخواند؟
همايون ـ هویتطلبی و فدرالیسم به عنوان تنها
گزینه در برابر تمرکز، حتا دیکتاتوری؛ و خط کشی زبانی در میان ایرانیان و در
سرزمین ایران به عنوان حق تعیین سرنوشت از اساس با روح جنبش سبز نمیخواند زیرا
جنبش سبز فرد را به عنوان خودش دارای حقوق برابر با هر فرد دیگر میداند و
هویتطلبان که کمر به تکه تکه کردن "این نقشه" بستهاند فرد انسانی را تنها به
عنوان جزئی از یک ملیت یا ملت به معنی گوینده یک زبان معین، دارای حقوق
میدانند که خودی و غیر خودی کردن جامعه شهروندی و درهم شکستن بنیاد حقوق بشر
است. در اینجا من وارد سناریوهای هراسآور اجرای این طرحها در ایران، چنانکه
هست، نمیشوم.
تلاش ـ اما کم نيستند
نيروهائی که به چنين نگاه کلی و چنين ظرفيتی باور و اعتماد ندارند و ترجيح
میدهند از همين امروز بر شعارها و خواستهای خود به طور تفکيک و خرد شده تکيه
کنند. راه هماهنگی ميان اين دو نگاه چيست؟
همايون ـ آنها مانند معمول با دنبال کردن
خواستهای بیشترینه (حد اکثر) خود رسیدن به راهحلهای بهینه optimum (از جمله
خواستهای بهینه خودشان) را ناممکن میسازند. یک موضوع دیگر که سیاسیکاران ما
نمیتوانند بپذیرند آن است که در یک دمکراسی هیچکس به بیشترینه خواستهای خود
نخواهد رسید.
تلاش ـ آيا ايستادگی در
برابر مطالبات و نظراتی که بیربط و بيرون از جنبش سبز، يا حتا در مقابله با آن
مطرح میشوند، به نوعی انحراف از اصل مبارزه و تضعيف جنبش است؟
همايون ـ هیچ امری از پابرجائی بر اصول زیان
ندیده است. اشخاص ممکن است چندگاهی زیان ببینند ولی برد نهائی با آنهاست زیرا
امری که برایشان اهمیت دارد پیش خواهد افتاد. خودشان نیز بسیار میشود که به
گفتار انگلیسیها خنده آخر را خواهند داشت. در برابر هر انحراف از اصول از سوی
هر کس باشد میباید ایستاد. این رفتار به ویژه در فضای سیاست ما که از
فرصتطلبی و سستعنصری انباشته است اهمیت حیاتی دارد. ما میباید با گذاشتن
سرمشقهای عملی به پاک کردن "این هواهای عفن وین آبهای ناگوار" کمک کنیم.