تلاش ـ در گفتگوئی در پاسخ
به پرسشهای تلاش و همچنين در يکی از نوشتههای خود، بر اين جمله تکيه
کردهايد: «ايران يک هسته سخت دارد.» اين عبارت به چه معنائی است؟ به معنای
آنچه به عنوان سرزمين ايران و جود دارد؟ يا آن روحيه ايرانی که در تمام درازای
تاريخ خود از يکپارچگی ملی و تماميت سرزمينی خود دفاع کرده و هر چند در مواردی
ناکام، اما همواره کوشيده حتا گوشهای از خاک خود را از دست ندهد.
داریوش همایون ـ هسته سخت هم تعبیری جغرافیائی
است هم صفتی که از روانشناسی و تاریخ ایران بر میآید. سرزمینی که امروز به
نام ایران بر جغرافیای جهان جای دارد هسته ماندگار این سرزمین در سه هزار سال
یکی از پر آشوبترین تاریخها در جهان است. شمار جابجائیهای مرزی ایران از دست
تاریخنگاران رفته است. ولی در نقشههای ایران که از سدههای پیش از میلاد
تاکنون مانده و بیشترشان را دیگران از جمله هماوردان ایران کشیدهاند این هسته
سخت همواره در مرکز دیده میشود. (آقای سیروس علائی در کتاب بیمانندی همه این
نقشهها را گرد آوردهاند ــ بهترین بیان جغرافیائی یکی از برجستهترین
سرگذشتهای ملی جهان.)
اما هسته سخت اصلی، این ملت پرمایه تابآور است که همه پیشگویان نابودی و
نافرجامی را سرخورده کرده است. ملتی که شکست را نیز سرانجام به گونهای پیروزی
درمیآورد؛ و مانند سرگذشت استثنائیاش از تعریف ساده میگریزد. این ملت، این
هسته سخت هر چه هم در ظاهر از دسترفته بنماید در یکجائی نمیگذارد؛ اجازه
نمیدهد؛ نیروهائی را از هیچجا به میدان میفرستد؛ از نومیدی محض ناگهان به
سرچشمههای ناپیدای انرژی دست مییابد؛ ناسزاوارترین فرزندانش را نیز یکشبه
دگرگون میکند و به بلنداهای سربلندی و فداکاری میرساند.
بسیار از داستانهای پایداری ملی در دورانهای دور گفتهاند، از مقدونیان و
عربها و مغولان و تاتاران، ولی من سی ساله پایانی سده نوزدهم و آغازین سده
بیستم را به خودمان با ارتباط بر مییابم. آن زمانی بود در توفان بحران جهانی
پیش و پس از جنگ جهانی اول که درختهای کهن و استوار صدها ساله را از ریشه
درآورد و بر ایرانی فرو افتاد که در سالهای نهائی سلسله قاجار نهالی پژمرده و
از ریشه برکنده بود ــ خالیترین دستها روبرو با بیشترین تهدیدها. ما اکنون
نمیتوانیم ابعاد درام آن سی ساله را درک کنیم. ولی همروزگاران در پایان احساسی
مانند معجزه داشتند. ایران نه تنها دستنخوزده از تندباد بدر آمد بلکه یک دوران
انقلابی نوزائی ملی را آغاز کرد که ارتجاع خونین جمهوری اسلامی نیز مغلوب آن
خواهد شد.
تلاش ـ در يکی از آخرين
گفتگوهایمان در توصيه به نيروها گفتهايد:
«وارد هیچ ترتیباتی با آن سازمانها (سازمانهای تجزيه طلب) نشوند تا هنگامی که
بر سر دو اصل توافق صورت گیرد: تمرکز زدائی و حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و مذاهب
ــ هر دو در چهارچوب اسناد سازمان ملل متحد از جمله اعلامیه جهانی حقوق بشر و
میثاقهای پیوست؛ و کشور و ملت ایران.»
در مورد «حق تعيين سرنوشت» چطور؟ مگر اين حق خارج از چهارچوب اسناد سازمان ملل
متحد است؟
همايون ـ توصیه من از بررسی استراتژی گردانندگان
"کنگره ملیتها ..." آمده است. این استراتژی پنج مولفه دارد:
الف ــ گذاشتن ملیت-ملتهای ایران بجای ملت ایران (که همه چیز را به دنبال
خواهد آورد؛ زیرا در دولت-ملت نخست ملت میآید.)
ب ــ تقسیم ایران به شش منطقه زبانی-ملی کرد، ترک، بلوچ، عرب، ترکمن، فارس (در
ایران زبانهای بسیار بیشتری هست و اگر بنا بر جدا کردن است چرا اقلیتهای
مذهبی واحدهای فدرال نداشته باشند؟)
پ ــ جا انداختن نظام فدرال به عنوان تنها راه حل دمکراتیک چه برای حل "مسئله
ملی" و چه برای غیرمتمرکز کردن حکومت (لابد به همین دلیل است که از نزدیک به
دویست کشور عضو سازمان ملل متحد تنها بیست و چند کشور نظام فدرالی دارند.)
ت ــ تشکیل حکومتهای فدرال با ارتشهای محلی به نام نیروهای انتظامی و نظام
آموزشی خود و اختیار وضع قوانین در "مناطق ملی" ششگانه در زیر یک حکومت مرکزی
مسئول دفاع، سیاست خارجی و برنامهریزی کلی اقتصاد (که با توجه به تجربه عراق
فدرال اساسا به معنی تقسیم درامد و منابع نفت و گاز خواهد بود.)
ث ــ گرد هم آوردن یک جبهه نیروهای دمکراتیک بر پایه دو شعار فدرالیسم و
سکولاریسم. (این شعار دومی برای فدرالیستها کمخطرتر از دمکراسی و حقوق بشر
است که بجای زبان بر حقوق طبیعی هر فرد انسانی و حکومت اکثریت تکیه دارد.)
ج ــ نزدیک شدن به محافل جنگطلب در اسرائیل و امریکا (که احتمال دارد برای
جلوگیری از برنامه اتمی جمهوری اسلامی و خطری که برای ایران و منطقه و جهان
دارد به راهحل نظامی متوسل شوند.)
ما میبینیم که با بالاگرفتن بحرانهای سهگانه رژیم اسلامی (سیاسی، اقتصادی،
روابط خارچی) تلاش برای جایگزینسازی به معنی پر کردن خلاء قدرت در صورت
سرنگونی رژیم افزایش یافته است. حزب دمکرات کردستان ایران به سبب امکانات مالی
و تشکیلاتی که در نیروهای مخالف بیرون مانند ندارد و نیز ارتباطات تنگاتنگ خود
با آن محافل در اسرائیل و امریکا وزنه سنگینی در عموم این تلاشهاست و برای
پشتیبانی یا دستکم موافقت خود بهای هنگفتی به هزینه موجودیت ملی ایران
میخواهد که متاسفانه کسانی به آسانی آماده پرداخت آن شدهاند.
با توجه به آنچه در پشت پرده میگذرد و در بیشتر جاها ندیده گرفته میشود
توصیه من آن بود که اگر تصور میکنند موضوع حقوق اقوام مهمترین مسئله ماست (در
ایران کسی چنین احساسی ندارد) و حقیقتا غم مردم و کشور دارند دامنه توافق و
همرائی را به تمرکززدائی و نه صرفا شکل فدرالی آن، و حقوقی که در اعلامیه
جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست آنهم در چارچوب ملت و کشور ایران، محدود کنند
که راه بر گرایشهای تجزیهطلب باز نشود. شایسته یادآوری است که اسناد مربوط به
حقوق اقلیتها همه از حقوق افراد متعلق به اقلیتها سخن میگویند و نه خود
اقلیتها.
اما حق تعیین سرنوشت با فرد انسانی میآید. سرنوشت فرد با خود اوست و اگر
نخواست نمیتوان او را به نام حانواده یا قبیله یا قوم یا مذهب یا ملت مجبور
کرد. مردمان در همه جا از کوچکترین واحدها آغاز کردند و از چند صد سالی پیش
(برای اندک شماری از دو سه هزاره پیش) در صورتهای رو به تکامل دولت ملت ــ
مردمانی با تاریخ و فرهنگ و منافع مشترک در قلمرو معین و در زیر یک حکومت ــ
سازمان یافتهاند. این دولت-ملتها حق تعیین سرنوشت خود را دارند یعنی مستقل
هستند و نمیتوان به آنها تجاوز کرد. منشور ملل متحد بجای آنکه از تک تک افراد
هر کشور بپرسد حق تعیین سرنوشت را به مجموعه دولت-ملت داده است. کشورها و
سرزمینهای مستعمره پس از جنگ جهانی دوم به استناد این حق که به تصریح به آنها
داده شد استقلال یافتند.
به موجب منشور ملل متخد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن نمیتوان برای
هر گروه زبانی حق تعیین سرنوشت شناخت. تصادفی نیست که در کنگره ملیتها کسی به
یاد این اسناد نمیافتد. اشاره به حق تعیین سرنوشت بخشی از آن مبانی فکری است
که برای خدمت به یک هدف سیاسی سرهم کردهاند. کسانی نیز که سخنگوی آن کنگره
شدهاند بهتر است پیش از تکرار نسنجیده فدرالیسم به عنوان راه دمکراتیک و تنها
چاره تمرکزگرائی و تبعیض، آن اسناد را یکبار بخوانند.
تلاش ـ اخيراً
دو نوشته تحقيقی در بارهی معنا و سير تاريخی مفهوم حق تعيين سرنوشت در حوزهی
حقوق بينالملل ـ از آقايان دکتر محمد رضاخوبروی پاک و محمد علی بهمنی قاجار ـ
در تلاش آنلاين منتشر کردهايم. میدانيم اين «حق» از ديرباز مورد استناد احزاب
و سازمانهای قومگرا و نيروهای چپ بوده است. سازمان ملل که خود را پيشگام دفاع
از حقوق انسانها میشمارد، با استناد دائمی به اين حق ـ يا اساساً با تصويب هر
قاعده و مقررات تازه ـ در عمل ميدان چالش جديدی در برابر ملتها و دولتها
میگشايد. بهترين راه چيست؟ مخالفت، تسليم، يا ...؟
همايون ـ مسلما مواردی پیش میآید که اقوام یا
مذاهب گوناگون همزیستی را ناممکن مییابند و موضوع را با همهپرسی بر سر جدائی
یا جنگ فیصله میدهند. مردم در ایران مشکلی در همزیستی ندارند؛ مشکلشان با
حکومت است نه یکدیگر. ما حق تعیین سرنوشت را برای فرد فرد مردم ایران میخواهیم
که در فضای آزاد پس از حکومت کنونی با انتخاب مجلس موسسان برای تدوین قانون
اساسی تازه و همهپرسی برای تصویب آن، نظام حکومتی خود را برگزینند. مسلم است
که میباید در برابر جدائی انداختن میان مردم و جا انداختن ایده تقسیم ایران به
مناطق فدرال زبانی و تیشهزدن به ریشه یگانگی ملی ایستادگی کرد و از رنجش دوست
و خشم دشمن نهراسید. از ما این ملت و کشور خواهد ماند نه دوستیها و دشمنیها.
تلاش ـ دو نوشته
تحقيقی يادشده در مراحل و در وقايع مختلف در چهارگوشهی جهان نشان میدهند در
قطعنامهها و تصميمات بينالمللی در موضوع «حق تعيين سرنوشت» همواره بر اصول
اوليه و پايهای منشور سازمان ملل يعنی خدشهناپذيری و استقلال دولتها در
قلمرو داخلی و گزندناپذيری مرزهای رسمی کشورها تأکيد ويژه شده است. آيا اين
تأکيد بدين معناست که حق تعيين سرنوشت بايد در پرتو و زير سايه اصول فوق تعبير
و تفسير شده و به اجرا درآيدیا آن گونه که ملتسازان میگویند؟
همچنین تفاوت اين تعبیرات از «حق» با اصل حقوق شهروندی در نظامهای ليبرال ـ
دمکراسی که پايه و جانمايهی آنها حق برابر و آزادیهای فردی است، چيست؟
همايون ـ تعبیر ملتسازان از حق تعیین سرنوشت و
اساسا رویکرد آنان به مساله "ملی" لزوما ارتباطی به منشور ملل متحد و اعلامیه
حقوق بشر ندارد زیرا آنها از حقوق فرد انسانی آغاز نمیکنند. در عمل نیز
میبینیم که نه در پاکستان و نه در عراق پیرامون ما حکومتهای فدرال هیجکدام
نمونههای دمکراسی و حقوق بشر نیستند. فدرالیسم برای این گروهها به کار مرزکشی
و ریاست و قدرت و اگر شد جداکردن کشوری از آن خود میآید. اگر نه این باشد به
موجب اسناد جهانروای سازمان ملل متحد و سنت لیبرال دمکرات در یک جامعه شهروندی
نه تبعیض میتوان داشت نه محدودیت در برخورداری از حقوق بشر و نه تمرکز کارها
همه در یک جا (آیا تمرکززدائی هیچ ربطی به تقسیم کشور به مناطق زبانی
دلخواسته، تنها آن شش زبان که تازه پارهای از آنها یک زبان نیستند، دارد؟) این
اصرار بر یک راه حل معین و جلوه دادن آن به عنوان دمکراسی و نادیده گرفتن
استذلالهائی حتا به قوت کارهای آقای دکتر خوبروی پاک و نویسندگان دیگر مانند
آقایان بهمنی نژاد و ثاقب فر نشان میدهد که مساله شناخت حقیقت نیست. آنها
مقاصدی دارند که تنها در بدترین شرایط به آن خواهند رسید. وظیفه همه ماست که
جلو بدترین شرایط را بگیریم.
تلاش ـ در سياست، برای
تأثيرگذاری و دستيابی به هدفها، توازن نيروها مهم است. همين اصل مسئله حقوق
سياسی جمعی را پيش میآورد. چرا بايد اصل حرکتهای جمعی و در بهترين حالت
سازمانيافته را بپذيريم ولی در حقوق سياسی برای اقوام ترديد کنيم؟
همايون ـ توازن نیروها در این بحث آنگونه که من
درمییابم همچنان که اشاره کردم تنها در بدترین شرایط به سود این گروهها
خواهد شد ــ در شرایطی که ایران چنان ازهم بپاشد که توانائی جلوگیری از اقدامات
اهل هر زبان برای گرفتن "منطقه ملی" و راندن "ملت" های دیگر و جنگ داخلی در
اینجا و آنجا نماند و کسی نتواند جلو ورود پیشمرگان از عراق برای تشکیل اقلیم
کردستان ایران و سپاهیان ترک برای خفه کردن آن را بگیرد و بلوچان مسلح و
جندالله از پاکستان و طالبان افغان هر کدام به دلائل خود سرازیر نشوند و
ترکمنها تجربه سال دوم انقلاب را تکرار نکنند و عربها از آن سوی مرز به
"الاهواز" نریزند و هرکس بتواند کارد بر گلوی هرکس دیگر بگذارد.
رویای شش ملت همزبان در آن ایرانستان که محمد رضا شاه میگفت تنها در چنان
اوضاع و احوالی امکان دارد وگرنه هیهات که آن هسته سخت کمترین قماری را با
یگانگی ملی برتابد. ولی آیا حتا در آن شرایط نیز امکان دارد؟ به سرورانی نیز که
از دو سر طیف رو به زوال پادشاهی و جمهوری، و با دست به دامنی نستالژی و "سند"
در فدرالیسمی که به ادعای آنان هیچ خطری برای ایران ندارد به هم رسیدهاند
میباید شعری را که به یادم آمد تقدیم کنم:
زاهدی به میخانه سرخرو ز می دیدم گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی!
حرکتهای جمعی یک چیز است، حقوق سیاسی اقوام چیز دیگر. حرکت مردمی بهرهگیری از
حقوقی است که در اعلامیه جهانی آمده است. حقوق سیاسی افراد متعلق به اقوام در
چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است و تفاوتی با شهروندان دیگر ندارد.
هیچجا نیز اشارهای به حقوق اضافی آن افراد نشده است. باز میباید تاکید کرد
که گوهر حقوق بشر فرد انسانی است و قوم و ملت و مذهب فرع بر اوست.
تلاش ـ با نگاه به تجربه
از همپاشی يوگسلاوی که هنوز پايان نيافته (زيرا اقليتهای قومی کوچکتر در آخرين
کشور جدا شده از باقیمانده يوگسلاوی میخواهند تا آخر خط تفکيک «پاکی» قومی ـ
مذهبی خود پيش روند) میتوان آن دورنما را که گفتید ديد. چه میتوان کرد که
چنان سناریوئی پیش نیاید؟
همايون ـ اینجاست که میبینیم بدترین پیامد این
موضعگیریهای ایران برباد ده هماکنون پدیدار شده است. ما تا پیش از این
تلاشها و دستهای نیرومند بیگانه در پشت آنها همه چیزمان روشن و بی هیچ
پیچیدگی بود. یک دشمن در برابر داشتیم و نگرانی پس از آن دشمن و چگونه پس از آن
دشمن به اندازهای نبود که این همه اندیشناکمان سازد. چنان به سرنگونی رژیم
میاندیشیدیم که دوستان چپ به ما به عنوان سرنگونیطلب حمله میکردند. امروز
دورنمای خطرناک دیگری در برابرمان گذاشتهاند که ممکن است ملت ما را از این
گودال سیاه به سیاهچاله بدتری بیندازد. سناریوهای عراق و یوگوسلاویوار
خیالپردازی نیست. موقعیتی پیش آوردهاند سراپا تناقض که سادهاندیشی و سیاه و
سفید برنمیدارد. من امیدوارم سرهای سردتر در سازمانهای قومی اندکی به آنچه
بر همزبانان خودشان خواهد آمد بیندیشند. این کشوری است که افراد و گروههای
بیشمار خود را از هماکنون آماده میسازند: برای روز مبادا، برای ایستادگی به
هر بها، برای انتقامگیری با هر وسیله، برای رسیدن به بیشترینهای که بیرحمی و
درندهخوئی اجازه خواهد داد.
تلاش ـ «تبعيض» مفهوم
بسيار پردامنهای است و تاريخ دراز ايران سراسر مصداق عينی و عملی تبعيض دينی
و جنسی. اما در سالهای گذشته و توسط محافلی در کشورهای غربی با همکاری برخی
افراد و سازمانهای سياسی تلاش میشود، پروندهای در زمينه تبعيض و «ستم قومی»
يا «ملی» عليه اين ملت گشوده شود. لطفاً بفرمائيد، آيا نزد نهادهای بينالمللی
رسمی و سازمان ملل متحد، پرونده ايران و دولتهای آن در اين زمينه چگونه بوده
است؟
همايون ـ در نهادهای بینالمللی تا آنجا که
میدانم از تبعیض جنسیتی و مذهبی در جمهوری اسلامی یاد شده است ولی نه تبعیض
قومی که برای این رژیم کربلائی و جمکرانی معنی ندارد، زیرا دلمشغولیشان از زن
و خارج از مذهب، و مخالف نظام آنسوتر نمیرود. سرکوبگری و جنایت برضد بشریت
در ایران هر روزه ولی فراگیرنده است و به همه مخالفان و دگراندیشان به یک چشم
مینگرد. آنها دلشان میخواهد بلوچان سنی را به زور و پول "به اسلام مشرف
کنند!" ولی با آنها به عنوان یک قوم دشمنی ندارند.
تلاش ـ سابقه
لشکرکشی از مرکز و به فرمان حکومتهای مرکزی به مناطقی از کشور به نام
«فرونشاندن شورش» يا «سرکوب جداسری» در تاريخ اين کشور کم نيست. با وجود اين
چرا هيچگاه ايران بابت چنين اقداماتی از سوی نهادهای بينالمللی محکوم نشده
است؟
همايون ـ فرو نشاندن جنبش مسلحانه کار هر روزی
حکومتها بوده است و هست و جزء امور داخلی کشورها به شمار میآید.
تلاش ـ نکته تازهای که در
هر دو آن نوشتههای تحقيقی مورد تأکيد قرار گرفته ظرفيت و حتا ضرورت سازگاری و
انطباق حق تعيين سرنوشت با اصل يک ملت، يک دولت يک کشور است نه بر عکس. اما
سازمانها و احزابی که به اين «حق» استناد دائمی میکنند تا رسيدن به جدائی و
برهم زدن مرزهای کشور میروند. آيا آنها به ظرفيت و امکان تحقق اين «حق» در
چهارچوب وحدت سياسی و انسجام ملی و يکپارچگی سرزمينی در ايران باور ندارند؟
همايون ـ من بعید میدانم که در آن سازمانها نیز
مانند بیشتر ما ایرانیان به مطالب مخالف میل خود با همه ارزشمندی نگاهی
بیندازند. همچنین پیشینه فعالیت بسیاری از آنان نشانی از دلبستگی ویژهای به
ایران نمیگذارد (در این مورد امیدوارم دچار اشتباه باشم.) ولی مساله عمده در
جای دیگر است. این سازمانها خود را در برابر دیگران ــ در نزد افراطیترانشان
در ضدیت با آنان ــ تعریف میکنند. خودی و غیرخودی گوهر "هویتطلبی" آنان است.
روند قابل پیشبینی در حکومتهای فدرالی که خیال دارند، جدائی هر چه بیشتر
خواهد بود. در عراق کودکان کرد کم کم عربی نمیآموزند که به زیان پرورش فکری
آنان است. دیوارهای حکومتهای فدرال زبانی ناچار بالاتر خواهد رفت. این همه
تازه بستگی به این خواهد داشت که مرزکشیها بی جنگ و پاکشوئی قومی انجام گیرد
که در شرایط ایران ناممکن است. نفوذ روزافزون همزبانان همسایه نیز سهم خود را
خواهد داشت.
تلاش ـ برای رسيدن به
جدائی، نيروهای سنتی طرفدار «حق تعيين سرنوشت» به عنوان پشتوانه استدلالی خود
به کارکرد اين «حق» و تعبير کلاسيک آن در چهارچوب استعمارزدائی و موضوع
کشورهای اشغال شده توسط بيگانگان استناد میکنند. چرا استناد به چنين
پشتوانههائی در مورد ايران از اساس بیپايه و بیربط است؟
همايون ـ آذریها و کردها (مادهای آن روزگار)
از نخستین استعمارگران سرزمین ما بودند که از هزاره دوم پیش از میلاد به فلات
ایران سرازیر شدند و نخستین دولت ایرانی را ساختند. بلوچستان دو هزار و پانصد
سال پیش گدروسیا خوانده میشد و یک ساتراپی هخامنشی بود و بلوچان مانند
آریائیان دیگر از آسیای مرکزی کوج کرده بودند (در شاهنامه کوچ و بلوچ.) عربهای
خوزستان در زمان ساسانیان به میل خود به ایران مهاجرت کردند. گروه دیگری نیز پس
از گشودن ایران در میهن تازه خود ماندند. ترکمنها بقایای ایلغاریانی هستند که
از سده یازدهم تا نوزدهم به خراسان بزرگ میتاختند و سردار سپه آنان را وادار
به زندگی شهرنشینی کرد. با این ترتیب ظاهرا تنها گریبان "ملت فارس" استعمارگر
را میباید گرفت.