تسخير تمدن يا انتقال فرهنگ غربی

داريوش همايون


‏‏‏ دلمشغولی به مسئله کشاکش صد ساله جامعه ايرانی با تجدد، نگاهی دقيِق تر را به کتابی ‏کوچک که چهل و شش سال پيش انتشار يافت لازم گردانيد. «تسخير تمدن فرنگی» از فخرالدين ‏شادمان، که يک انتلکتوئل سياستگر برجسته پادشاهی محمد رضا شاه بود در گفتمان تجدد ايران ‏يکی از سرفصل های عمده است و اگر واپسماندگی و قبيله وار بودن سياست ايران نگذاشت در ‏زمان خودش توجهی درخور بيابد امروز هيچ بحث جدی در اين باره از بازگشت مکرر بدان ‏گريزی ندارد. او که در قالب عاميانه روشنفکر آن دوره نمی گنجيد از سوی جامعه روشنفکری ‏ايران که بيشتر، تاريکی های ذهنی اجتماع در زنجير ايدئولوژی مذهبی و شبه مذهبی را ‏نمايندگی می کرد، ناديده گرفته شد. توطئه سکوتی که پيش از او ثروت انتلکتوئل تقی زاده ها را ‏نيز به بيرون از بينوائی روشنفکری رايج رانده بود، چنان نويسنده برجسته و انديشمند اجتماعی ‏پيشروئی را زير سايه مانندهای جلال آل احمد و احمد فرديد می برد. ملتها همچنين شايسته ‏روشنفکرانی هستند که دارند.‏

‏ چاپ دوم کتاب که به همت و با مقدمه روشنگرانه دکتر عباس ميلانی انتشار يافته است ‏‏(تهران، گام نو، ١۳۸٢ ) ما را به روزگاری بر می گرداند که مسئله تجدد هنوز در خام ترين ‏صورتش برای ما جلوه گر بود. چهل سالی پس از انقلاب مشروطه و بيست و پنج سالی پس از ‏اصلاحات رضا شاهی، مردی با ريشه های ژرف (بيش از اندازه ژرف؟) در فرهنگ سنتی به ‏معنی عربيت و ادبيت تا حد آموزش مدرسی دينی، که بهمان ژرفی در فرهنگ غربی ريشه کرده ‏بود «در نخستين رساله ای که پس از سفری دراز به آستانه ملت بزرگ ايران تقديم» می کرد از ‏تصوير جامعه ای که تازه از اولی می بريد و با دومی آشنائی می يافت دلش بهم بر می آمد. ‏

‏ ايران آن زمان نوکيسه ای فرهنگی بود که در کيسه اش چيز قابلی هم نداشت. اين چنين ‏نوکيسه ای را شادمان فکلی می ناميد و کتاب کوچک او پر از تاختن ها و بازتاختن ها به اين تيپ ‏فرهنگی است که ما نمونه هايش را امروز بيشتر در اجتماع مهاجر ايرانی در اروپا و امريکا ‏می يابيم. مردمانی که پس ازمدتها زيستن، حتا تربيت يافتن، در اروپا به قول گوبينو، سفير ‏ناماور فرانسه در دربار ناصرالدين شاه «همانند که بودند. با اين تفاوت که بر عيوبشان افزوده ‏شده است و من در ميانشان کسی که يکی از فضائل و خوبيهای اروپا را بدست آورده باشد هرگز ‏نديده ام.»‏

‏ تفاوت عمده فکلی شادمان با خانه بدوش فرهنگی مهاجر آن است که اولی می کوشيد ايران را ‏مانند اروپائی که در ذهن کوچک او می گنجيد سازد و دومی می کوشد هرچه بيشتر از ايران ‏فاصله بگيرد. از هر دو سو افزودن معايب غرب است بر کم و کاستی های ايران. خانه بدوش ‏فرهنگی مهاجر اين مزيت را بر فکلی دارد که از نيش قلمی همچون فخرالدين شادمان در امان ‏است. کسی او را جدی نمی گيرد. او می خواهد خود و بويژه فرزندانش اروپائی يا امريکائی ‏شوند. مشکلی نيست؛ «برآن که چه افزود و زان که چه کاست؟» شش دهه ای پس از حملات ‏گزنده شادمان،  فکلی نيز مدتهاست در شمار نمی آيد.  جامعه ايرانی از نگرانيهای «تسخير تمدن ‏فرنگی» که امروز مبالغه آميز می نمايد درگذشته است.‏

‏ شادمان خطر را می ديد ولی بزرگتر از آنچه می بود. بسيار از ژاپن به عنوان نمونه ای که ‏بايست در روبروئی با غرب پيروی می کرديم گفته اند. ولی دو سه دهه پس از اصلاحات ‏‏«می جی» در دهه شصت سده نوزدهم، ژاپن پر از فکلیها بود. مردمی که پس از لنگر انداختن ‏ناوگان دريادار «پری» امريکائی در ناگازاکی، از سه سده انزوای فرهنگی در آمده بودند تا گلو ‏در تقليد يک تمدن بالا تر که در نخستين مراحل بناچار سطحی و آسانگير و شيفته وار است فرو ‏می رفتند.  برای ژاپنی ها همان دو سه دهه بس بود که به ژرفا  و پيچيدگی فرهنگی که با زور،  ‏اگر چه بی شليک يک گلوله، آنان را ناگزير از گشايش بر جهان کرده بود پی برند. آنها هزار ‏هزار برای آموختن به غرب رفتند وبه تندی به ترجمه صدها و هزاران کتاب مهم از زبانهای ‏اروپائی پرداختند و زيرساخت اداری و اجتماعی و نظامی خود را از روی بهترين هائی که اروپا ‏عرضه می داشت بازسازی کردند. ‏

‏ برای ما با کوله بار اسلامی مان که شصت سال هم ديرتر آغاز کرديم اين فرايند به درازا ‏کشيد و هنوز ادامه دارد. از پاره ای جهات ما هنوز در پايان سده نوزدهم ژاپن هستيم. فکلی ‏نتوانست زبان، حتا خط فارسی را عوض کند و مردم را از اسلام برگرداند (خود آخوندها دارند ‏به صورتی اين کار را می کنند و ديگر به آسانی نمی توان تصور کرد که ايرانيان در عموم، ‏مسلمانانی مانند دوره شادمان يا بيست سی سال پيش باشند.) فرهنگ سخت جان تر از آن است ‏که او می ترسيد و مانعی بزرگتر از آن است که او می پنداشت. ‏‏

 * * *‏

‏ زبان فارسی قهرمان اصلی «تسخير تمدن فرنگی» است. شادمان همان آب و تاب را در ‏ستايش اهميت فارسی به عنوان سلاح تسخير تمدن غرب، و به عنوان يک زبان به خرج می دهد ‏که در نکوهش فکلی. فارسی معشوقی است و گنجينه ای است و از مهمترين و بهترين ‏زبانهاست. اينهمه ستايش در زمانی که فرنگی مآبی می رفت که به غافل ماندن از تسلط بر ‏زبان ملی بينجامد و کار سترگ فرهنگستان ايران رضا شاهی به عنوان ريشه کنی زبان از هر ‏سو زير حمله بود (چه اندازه هر روز بزرگی و فراخی ديد آن پادشاه نمايان تر می شود‎!‎‏) ‏خدمتی بشمار می رفت. فارسی که ناگهان خود را دربرابر هجوم فرانسه و انگليسی  ناتوان  می ‏يافت در  فارسی زبانان  احساس  کوچکی بر می انگيخت. کسی با آگاهی شادمان از زبانها و ‏ادبيات اروپا لازم می بود که اين احساس کوچکی را بزدايد: «زبانهای کامل اروپائی از قبيل ‏فرانسه و انگليسی مثل هر زبان ديگری در ابتدا ناقص و کم لغت بوده و به تدريج به مرحله کمال ‏رسيده است.... فارسی از قديمی ترين زبان زنده فرنگی چندين قرن قديم تر و از اين حيث مهم ‏تر است زيرا که فارسی چندين صد سال پيش از هر زبان مهم فرنگی کامل و پخته بود ... ‏نخستين روزی که مردم ايتاليا و فرانسه و انگليس و آلمان و روس در باب علم و ادب و هنر به ‏زبان ملی خود کتاب نوشتند زبانشان صد يک لغات و اصطلاحات فارسی امروز را نداشت و در ‏سستی و ناپختگی در مرحله ای بود نظير فارسی لا اقل دويست سال پيش از ايامی که رودکی به ‏زبان بليغ عهد خويش چنين شعری روحپرور گفت.»‏

‏ نکته مهمی که «تسخير تمدن فرنگی» بر آن تاکيد دارد نقش فارسی دانی در آنچه است که ‏امروز انتقال فرهنگ يا فرهنگ پذيری می گوئيم و او تسخير تمدن می ناميد. چنانکه خود بارها ‏می گويد رابطه ميان زبان و انديشه، زبان و علم، روشن است. ولی زمانهائی بوده است، حتا ‏زمان خود ما، که اين بديهی را می بايد تکرار کرد. ذهن ايرانی اگر پی ريزی زبانی اش درست ‏باشد (به معنی تسلط بر زبان و پرورش ادبی کلاسيک فارسی) توانائی لازم را برای دريافت و ‏تحليل مفاهيم تازه و بيگانه با فرهنگ ايرانی بهتر می يابد. شادمان اين معنی را چنين بيان می ‏داشت: «اگر همت باشد با چنين زبانی تسخير کردن تمدن فرنگی کاری مشکل نيست.» زبانی با ‏ادبيات غنی، چنانکه فارسی هست، به گويندگانش يک جهش آغازين می دهد. آنهمه ذوق و ‏انديشه که در آفريدن آن ادبيات رفته انديشه و احساس را بالا می برد. اين امر بديهی را هنوز ‏دير نشده است که دريابيم. از اين گذشته اگر فارسی را درست ندانيم و اگر با فارسی درست ‏رفتار نکنيم، يا می بايد عملا از انتقال فرهنگ چشم بپوشيم و به اندک بهره ای خرسند باشيم، يا ‏فارسی را فدای دستيابی به فرهنگ کنيم ــ چنانکه هر دو در مستعمرات پيشين فرانسه و ‏انگلستان پيش آمده است. ‏

‏ رفتار درست با فارسی چيست؟ در اينجاست که محافظه کاری شادمان پايش را از رفتار می ‏بندد و او را دربرابر کسی مانند محمد علی فروغی، يک مرد بزرگ ديگر دوران رضا شاه که ‏منتش بر گردن همه نسلهای ايرانی پس از اوست، واپس مانده جلوه می دهد. ايرانی که ناگهان با ‏وظيفه سنگين نوسازندگی در همه زمينه ها روبرو شده بود خود  را زير آوار  هزاران پديده و ‏فرايافت ‏CONCEPT‏  می يافت که معادل  فارسی خود را می طلبيدند.  نبوغ رضا شاه، ‏فرهنگستان را به ياری فرستاد که نه تنها چند صد واژه لازم که جا افتاده اند به فارسی بخشيد، ‏راه را به زبان نشان داد تا برای چالش تجدد آماده شود. برای شادمان واژه هائی چون کنش و ‏واکنش و هزينه و دانشگاه و دامپزشگ، گوشخراش و مسخره است و دارالعلم و کحال و بيطار ‏را ترجيح می دهد. راهنمائی هايش برای ساختن واژه های نو درست ولی کلی است و خودش ‏يک واژه تازه نمی سازد. مشکل او را هر کسی که در دريای ادبيات فارسی غوته ای زده است ‏احساس می کند. در همين رويکرد به زبان فارسی است که بخشی از مسئله ما با تجدد قرار ‏دارد.‏

‏ فارسی به لطف ادبيات و بويژه شعر خود (شادمان که شعر انگليسی را می دانست، شعر ‏فارسی را خزينه بهترين شعر عالم می ناميد) افسون لطيفی است که انسان نمی خواهد از آن ‏بدرآيد. ولی ما برای گامزدن در تجدد چاره ای جز گشودن هر زنجيری از دست و پای خويش، ‏اگر خود زنجير زرين ادبيات کلاسيک فارسی باشد، نداريم. فارسی بر خلاف زبانهای مهم ‏اروپائی، پيش از مدرنيته (باز زايش يا رنسانس سده شانزده و روشنرائی يا بقول مشهور، ‏روشنگری سده هژده) به کمال رسيده بود. آن زبانها آزاد از سنگينی يک سنت افتخار آميز و ‏حتا هستی بخش توانستند در هر سو که لازم بود گسترش يابند و آزادانه از هر سرچشمه زبانی، ‏بويژه يونانی و لاتين که مادر و خويشاوندشان بود و همه سير مدرنيته از آنها آغاز شد، سيراب ‏شوند. ما در فارسی در هر گام با سعدی و حافظ روبروئيم. آن زبانها همراه مدرنيته پرورش ‏يافتند. فارسی را به رغم خودش می بايد با مدرنيته همراه کرد و يونانی و لاتين جز خويشاوندی ‏در ريشه با فارسی ندارند و آن کمک حياتی را نمی توانند بکنند. نقش يونانی و لاتين در تکامل ‏فارسی با عربی بود ولی عربی از ريشه با فارسی تفاوت دارد و اگر يونانی و لاتين نخستين ‏زبانهای تجدد بودند (در مراحل آغازينی که کشيش ها در صومعه های سده های دوازده و سيزده ‏دست بکار کشف قوانينی شدند که خداوند جهان هستی را بر پايه آنها آفريده بود) عربی خود بدتر ‏از فارسی دست به گريبان تجدد است و بجای افسون لطيف و زنجير زرين يک ادبيات سحرآسا ‏بر دست و پا، همه وزن کوه آسای کلام مقدس را بر پشت دارد. ‏

‏ در همين رويکرد به فارسی است که ما مشکل بزرگتر يک جامعه سنتی گرفتار گذشته ای را ‏می بينيم که هم مايه سربلندی اوست و هم درجا زدنش. هر اصلاح و تغييری، جدا شدنی است ‏وهنر زيادی می خواهد هم دلبسته ماندن و هم جدا شدن. ‏

‏ نسخه «تسخير تمدن فرنگی در اصل درست است: می بايد فارسی را خوب آموخت و پايه ‏استوار ادبی بهم رساند و به خواندن آثار با ارزش غرب و ترجمه آنها پرداخت و اندک اندک از ‏آن درگذشت و به پژوهش و آفريدن رسيد، چنانکه فرنگيان نيز از هزار سالی پيش کردند. ولی ‏فارسی زبان به دليری بيشتری نياز دارد که شادمان نداشت و نمی پسنديد. او اگر «دير تر در ‏دهر ايستاده بود» نه تنها فارسی را می ديد که از تابوهای بسيار گذشته است و نيرومند تر بدر ‏آمده، از اين شاد می شد که ما نيز سرانجام داريم بر راه ژاپنيان می رويم.  موج واقعی ترجمه ‏کارهای با ارزش اروپائيان سه چهار دهه ای نيست که برخاسته است و اگر نسل شادمان در ادب ‏فارسی نخستين پژوهندگان  اروپائی  منش ايرانی  را  ديد،  امروز  ايرانيانی  در همه  علوم انسانی ‏داريم،  همانگونه که شادمان می خواست: هر دو پا استوار در خاک پر برکت فرهنگ ايران و ‏فرهنگ غرب ، دستهائی که به دوردستهای تاريخ دراز شده است، و چشمانی که آينده را «گردن ‏کشيده غرق تماشا»ست.‏

‏ * * *‏

‏ لحن مبالغه آميز و جدلی  «تسخير تمدن فرنگی»  و بی اختياری نويسنده در ستايش و بويژه ‏نکوهش، از تاثير آن می کاست؛ ولی  بدتر از آن به سوء  تفاهمی دامن  زد  که مدد رسان يک ‏گرايش ارتجاعی  شد؛ درست همان که نمی خواست. برخورد شادمان به تمدن فرنگی برخورد ‏دشمنانه است. او اين تمدن را دشمنی بدتر از عرب و مغول می داند که مغلوب کردنی نيست و ‏ايران را معدوم خواهد کرد، مگر آنکه آيرانيان بر آن چيره شوند، به اين معنی که تمدن فرنگی ‏را از آن خود کنند نه آنکه ميمون وار به تقليدش دلخوش باشند. در شش دهه ای که از انتشار ‏کتاب گذشته ترسهای او بيش از اندازه بوده است. حتا سرزمينهائی مانند الجزاير که از آن بد ‏ترين نمونه ها را اورده است، در برخورد فرو دستانه خود با تمدن فرنگی معدوم نشده اند و ‏بيشترشان دست و پا زنان در همان فرهنگ سنتی، راهی به بالا تر و بهتر می جويند. مسئله ‏برای جامعه های سنتی در برخورد با تمدن فرنگی آن نيست که آنها را از بين خواهد برد، اين ‏است که آنها را پشت سر خواهد گذاشت و در گرفتاريهاشان رها خواهد کرد. ‏

‏ عيب هائی که شادمان بر تمدن فرنگی گرفته در دست واپسگرايانی که در جنبش مشروطه و ‏تجدد خواهی، مرگ خود را ديند و می ديدند  سلاحی کارآمد شد:  «حمله تمدن فرنگی از حمله ‏عرب و ترک و تاتار بدتر است،  چرا که می فريبد و خود هرگز فريفته نمی شود ... بيرحمی ‏است که علم و هنر و هر چيز خوب فرنگی را از ما دريغ می دارد اما بهر راهی که که بتواند ‏يک روز به دست فکليان و روز ديگر به مدد خائنان و رشوه گيران و دين فروشان فکر ما را ‏آشفته می کند ...» همان‎ ‎‏ ناله زدن های مردمی که گناه هر چه نادانی و ناتوانی و سستی خود را ‏به گردن اين و آن انداختند. گوئی خيانت و رشوه گيری و دين فروشی و آشفته فکری با فرنگی ‏به ايران آمد؛ و همان فرنگ نبود که هر سال درهای بهترين دانشگاهها و کتابخانه ها و موزه ‏هايش را بر هزاران چون نويسنده کتاب می گشود و کتابش را که به گفته شادمان «مظهر کامل ‏و جلوه گاه بزرگ جميع علوم و افکار و عقايد فرنگی است» به رايگان در اختيار ديگران می ‏نهاد که به زبان خود درآورند؛ و ژاپنيان را می گذاشت که از هر اختراع او تقليد و بهره برداری ‏کنند. در همان سالهای انتشار «تسخير تمدن فرنگی» مخترع امريکائی ترانزيستور، اختراعش ‏را به ژاپنی ها فروخت و هنوز اروپا و امريکا در انقلاب و صنعت شگرف الکترونيک از ‏رقابت نيرومند آن کشور بر نيامده اند.‏

‏ شادمان را شور ميهن پرستی و توسن نثر فارسی از جا بدر می برد. فرنگی که او توصيف ‏می کرد در بسيار جاها بدتر از آن کرده بود که او می نوشت ــ از کشتارهای جمعی و سيزده ‏ميليون برده ای که در سيصد سال بازرگانی بردگان از افريقا ربودند و سرزمينهای مستقلی که به ‏اسارت انداختند. ولی همان فرنگ بود که اينهمه تمدنهای خواب رفته در مرداب بويناک قرون ‏وسطايشان را بيدار کرد و به تکاپوی پيشرفت انداخت. عربها و مغولها ده هزار و صد هزار ‏می کشتند و آسيابها را از خون می گرداندند و شهر ها را از جانوران نيز پاک می کردند؛ ولی ‏فرنگی که «بدتر از آنها» بود تنها با مايه کوبی آبله جان صدها ميليون تن را در صد و پنجاه ‏ساله گذشته در سرزمين های جهان سومی نجات داده است ــ پيشگيری از ميلياردها مرگ زود ‏رس ديگر به کنار. تمدن غرب دشمن نبود، يک قله بلند تر، بلند ترين قله ای تا کنون، بود که ‏انسانيت در هر جا می بايد فتح می کرد. در جامعه های اسلامی اين را نفهميدند و به مبارزه با ‏دشمن ادامه دادند و می دهند. در روسيه و ژاپن، چنانکه خود شادمان نيز می گويد، تمدن ‏فرنگی را از آن خود کردند به اين معنی که بی مقاومت و تعارف و ريا برتری اش را پذيرفتند و ‏تا هرجا لازم بود، و گاه بيش از لزوم، به آن همانند شدند و خودشان هم ماندند. جامعه های ‏اسلامی نيز در تسخير شدنشان به دست تمدن فرنگی، خودشان مانده اند ولی آن دو، و پيروان ‏فراوان ديگرشان «خود» های بهتری هستند.‏

‏ دکتر ميلانی در مقدمه خود که درهای بحث سازنده ای را می گشايد سوء تفاهمی را که در ‏بالا اشاره شد چنين بيان می کند: «سرنوشت تبعيدی کتاب شادمان و نسيان زيان بار تاريخی در ‏مورد نظرات بديعش را می توان به شکلی بارز در چند و چون حضورش در کتاب غربزدگی آل ‏احمد سراغ کرد.... آل احمد در ... کتابش، آنهم در زير نويسی ... می نويسد "مراجعه کنيد به ‏تسخير تمدن فرنگی از سيد فخرالدين شادمان که بر من فضل سبق دارد و سالها پيش از اين ‏اوراق در جستجوی علاج فکلی مآبی برآمد و آموزش جدی زبان مادری را پيشنهاد کرد و ‏ترجمه آثار فلسفی و علمی غرب را، وگرچه خوب متوجه درد شده است، اما نسخه مجربی ‏ندارد. چرا که از آن سال هزاران کتاب فرنگی ترجمه شده است و هرکدام ما کلی معلومات ‏فرنگی خوانده ايم ولی روزبروز بيشتر به فکلی مآبی می گرائيم. چرا که اين فکلی مآبی يا به ‏تعبيرمن قرتی بازی خود يکی از عوارض ساده درد بزرگ تری است که غربزدگی باشد.»‏

‏ دکتر ميلانی می نويسد سخن آل احمد بهترين نشانه «قرائت سرسری و ايقان متکی بر دانشی ‏اندک و سطحی، از خصوصيات بارز طرز فکر و کار فکلی هاست... برخورد آل احمد با ‏نظرات شادمان و با مضمون تسخير تمدن فرنگی و نيز لحن پر يقين او در مورد جملگی ‏نظرات التقاطی و گاه سخت سطحی خويش، خود از نوع برخورد فکلی هاست.» او آنگاه با ‏اشاره هوشمندانه ای، داد شادمان را از کسی که بيشترين سوء استفاده را از کتاب راهگشا و بد ‏فهميده شده او کرد می گيرد: «برخلاف ادعای آل احمد، فکلی شادمان همان قرتی غربزده ‏عربزدگی نيست. به گمان شادمان، رويه ديگر اين فکلی "جوجه فقيه يا فقيه نمائی ... است که ‏چند کلمه فارسی و عربی ياد گرفته و سی چهل کتاب از نويسندگان کم فکر و پرنويس مصر و ‏شام خوانده و ... دويست سيصد اصطلاح و عبارت که ترجمه ناقص اصطلاحات و مطالب علمی ‏و فلسفی فرنگی به زبان عربی است به خاطر سپرده و چند لغت فرنگی ناقص تلفظ را چاشنی ‏کلام خود ساخته و با گستاخی خاص بعصی از طلاب در هر جا با هر کس در هر باب بحث می ‏کند... و مدعی است که اهل فرنگ تمام قوانين خود را از اسلام اقتباس کرده اند."»‏

‏ ولی آسيب زده شده بود. صدای مهمترين انديشه مند آن نسل بر آخوندهائی که پس از رضا ‏شاه سر بلند کرده بودند و روشنفکرانی که پاسخ پرسشهای بيشتر غلط خود را در بازگشت به ‏ريشه های اصيل و دوری گرفتن از ترقيخواهی رضا شاهی می جستند افزوده شده بود. بخش ‏دشوار تر پيام تسخير ... فراموش شد. درس خواندن و ايران و فرنگ را خوب شناختن را به ‏کناری زدند و به دشمنی که از عرب و مغول هم بد تر بود پرداختند. در آن خاموشی که بر ‏انديشه ها و نوشته های شادمان تحميل شده بود بحثی در نگرفت که مقصود او بهتر گفته شود. ‏لحن او بر پيامش سايه انداخت و جامعه ايرانی به دنبال «آنچه خود داشت» هر چه بيشتر از آنچه ‏می بايد داشت دور تر افتاد.‏

‏ * * * ‏

‏ مقدمه کتاب در اشاره به گفتاوردی از تسخير ... بحث مهم در آوردن تجدد از سنت را پيش ‏می آورد. شادمان در جائی از کتاب می گويد «در اين سفر که به قصد تسخير تمدن فرنگی در ‏پيش داريم منزل اول ايران است نه فرنگستان.» دکتر ميلانی اين تعريف از تجدد را «همسو و ‏همساز» بلوممنبرگ می داند که در «مشروعيت عصر جديد می گويد تجدد جز «خود شناسی ‏نقاد» نيست. اما برای خود شناسی نقاد، اول قدم، بيرون آمدن از سنت به معنی فضای غالب ‏فرهنگی است. اگر فضای فرهنگی توان نقادی داشته باشد آنگاه فرايند تجدد آغاز می شود. در ‏اينجاست که تفاوت اصلی جامعه های پيشا مدرن نمودار می شود. پاره ای فرهنگها آمادگی ‏بيشتری برای برداشتن آن گام نخستين در خود شناسی نقاد دارند. تمدن مسيحی- يهودی برپايه ‏سنت يونانی-رومی چنان آمادگی را داشت. ديگرانی ناگزير بودند منتظر ناپلئون درمصر و ‏ژنرال پاسکويج در دربند قفقاز و دريا دار پری در ناگازاکی بمانند.‏

‏ نوامبر ٢٠٠٣ ‏