دلمشغولی به مسئله کشاکش صد ساله جامعه ايرانی با تجدد، نگاهی دقيِق تر را
به کتابی کوچک که چهل و شش سال پيش انتشار يافت لازم گردانيد. «تسخير تمدن
فرنگی» از فخرالدين شادمان، که يک انتلکتوئل سياستگر برجسته پادشاهی محمد رضا
شاه بود در گفتمان تجدد ايران يکی از سرفصل های عمده است و اگر واپسماندگی و
قبيله وار بودن سياست ايران نگذاشت در زمان خودش توجهی درخور بيابد امروز هيچ
بحث جدی در اين باره از بازگشت مکرر بدان گريزی ندارد. او که در قالب عاميانه
روشنفکر آن دوره نمی گنجيد از سوی جامعه روشنفکری ايران که بيشتر، تاريکی های
ذهنی اجتماع در زنجير ايدئولوژی مذهبی و شبه مذهبی را نمايندگی می کرد، ناديده
گرفته شد. توطئه سکوتی که پيش از او ثروت انتلکتوئل تقی زاده ها را نيز به
بيرون از بينوائی روشنفکری رايج رانده بود، چنان نويسنده برجسته و انديشمند
اجتماعی پيشروئی را زير سايه مانندهای جلال آل احمد و احمد فرديد می برد.
ملتها همچنين شايسته روشنفکرانی هستند که دارند.
چاپ دوم کتاب که به همت و با مقدمه روشنگرانه دکتر عباس ميلانی انتشار يافته
است (تهران، گام نو، ١۳۸٢ ) ما را به روزگاری بر می گرداند که مسئله تجدد
هنوز در خام ترين صورتش برای ما جلوه گر بود. چهل سالی پس از انقلاب مشروطه و
بيست و پنج سالی پس از اصلاحات رضا شاهی، مردی با ريشه های ژرف (بيش از اندازه
ژرف؟) در فرهنگ سنتی به معنی عربيت و ادبيت تا حد آموزش مدرسی دينی، که بهمان
ژرفی در فرهنگ غربی ريشه کرده بود «در نخستين رساله ای که پس از سفری دراز به
آستانه ملت بزرگ ايران تقديم» می کرد از تصوير جامعه ای که تازه از اولی می
بريد و با دومی آشنائی می يافت دلش بهم بر می آمد.
ايران آن زمان نوکيسه ای فرهنگی بود که در کيسه اش چيز قابلی هم نداشت. اين
چنين نوکيسه ای را شادمان فکلی می ناميد و کتاب کوچک او پر از تاختن ها و
بازتاختن ها به اين تيپ فرهنگی است که ما نمونه هايش را امروز بيشتر در اجتماع
مهاجر ايرانی در اروپا و امريکا می يابيم. مردمانی که پس ازمدتها زيستن، حتا
تربيت يافتن، در اروپا به قول گوبينو، سفير ناماور فرانسه در دربار ناصرالدين
شاه «همانند که بودند. با اين تفاوت که بر عيوبشان افزوده شده است و من در
ميانشان کسی که يکی از فضائل و خوبيهای اروپا را بدست آورده باشد هرگز نديده
ام.»
تفاوت عمده فکلی شادمان با خانه بدوش فرهنگی مهاجر آن است که اولی می کوشيد
ايران را مانند اروپائی که در ذهن کوچک او می گنجيد سازد و دومی می کوشد هرچه
بيشتر از ايران فاصله بگيرد. از هر دو سو افزودن معايب غرب است بر کم و کاستی
های ايران. خانه بدوش فرهنگی مهاجر اين مزيت را بر فکلی دارد که از نيش قلمی
همچون فخرالدين شادمان در امان است. کسی او را جدی نمی گيرد. او می خواهد خود
و بويژه فرزندانش اروپائی يا امريکائی شوند. مشکلی نيست؛ «برآن که چه افزود و
زان که چه کاست؟» شش دهه ای پس از حملات گزنده شادمان، فکلی نيز مدتهاست
در شمار نمی آيد. جامعه ايرانی از نگرانيهای «تسخير تمدن فرنگی» که
امروز مبالغه آميز می نمايد درگذشته است.
شادمان خطر را می ديد ولی بزرگتر از آنچه می بود. بسيار از ژاپن به عنوان
نمونه ای که بايست در روبروئی با غرب پيروی می کرديم گفته اند. ولی دو سه دهه
پس از اصلاحات «می جی» در دهه شصت سده نوزدهم، ژاپن پر از فکلیها بود. مردمی
که پس از لنگر انداختن ناوگان دريادار «پری» امريکائی در ناگازاکی، از سه سده
انزوای فرهنگی در آمده بودند تا گلو در تقليد يک تمدن بالا تر که در نخستين
مراحل بناچار سطحی و آسانگير و شيفته وار است فرو می رفتند. برای ژاپنی
ها همان دو سه دهه بس بود که به ژرفا و پيچيدگی فرهنگی که با زور،
اگر چه بی شليک يک گلوله، آنان را ناگزير از گشايش بر جهان کرده بود پی برند.
آنها هزار هزار برای آموختن به غرب رفتند وبه تندی به ترجمه صدها و هزاران
کتاب مهم از زبانهای اروپائی پرداختند و زيرساخت اداری و اجتماعی و نظامی خود
را از روی بهترين هائی که اروپا عرضه می داشت بازسازی کردند.
برای ما با کوله بار اسلامی مان که شصت سال هم ديرتر آغاز کرديم اين فرايند
به درازا کشيد و هنوز ادامه دارد. از پاره ای جهات ما هنوز در پايان سده
نوزدهم ژاپن هستيم. فکلی نتوانست زبان، حتا خط فارسی را عوض کند و مردم را از
اسلام برگرداند (خود آخوندها دارند به صورتی اين کار را می کنند و ديگر به
آسانی نمی توان تصور کرد که ايرانيان در عموم، مسلمانانی مانند دوره شادمان يا
بيست سی سال پيش باشند.) فرهنگ سخت جان تر از آن است که او می ترسيد و مانعی
بزرگتر از آن است که او می پنداشت.
* * *
زبان فارسی قهرمان اصلی
«تسخير تمدن فرنگی» است. شادمان همان آب و تاب را در ستايش اهميت فارسی به
عنوان سلاح تسخير تمدن غرب، و به عنوان يک زبان به خرج می دهد که در نکوهش
فکلی. فارسی معشوقی است و گنجينه ای است و از مهمترين و بهترين زبانهاست.
اينهمه ستايش در زمانی که فرنگی مآبی می رفت که به غافل ماندن از تسلط بر زبان
ملی بينجامد و کار سترگ فرهنگستان ايران رضا شاهی به عنوان ريشه کنی زبان از هر
سو زير حمله بود (چه اندازه هر روز بزرگی و فراخی ديد آن پادشاه نمايان تر می
شود!) خدمتی بشمار می رفت. فارسی که ناگهان خود را دربرابر هجوم فرانسه و
انگليسی ناتوان می يافت در فارسی زبانان احساس
کوچکی بر می انگيخت. کسی با آگاهی شادمان از زبانها و ادبيات اروپا لازم می
بود که اين احساس کوچکی را بزدايد: «زبانهای کامل اروپائی از قبيل فرانسه و
انگليسی مثل هر زبان ديگری در ابتدا ناقص و کم لغت بوده و به تدريج به مرحله
کمال رسيده است.... فارسی از قديمی ترين زبان زنده فرنگی چندين قرن قديم تر و
از اين حيث مهم تر است زيرا که فارسی چندين صد سال پيش از هر زبان مهم فرنگی
کامل و پخته بود ... نخستين روزی که مردم ايتاليا و فرانسه و انگليس و آلمان و
روس در باب علم و ادب و هنر به زبان ملی خود کتاب نوشتند زبانشان صد يک لغات و
اصطلاحات فارسی امروز را نداشت و در سستی و ناپختگی در مرحله ای بود نظير
فارسی لا اقل دويست سال پيش از ايامی که رودکی به زبان بليغ عهد خويش چنين
شعری روحپرور گفت.»
نکته مهمی که «تسخير تمدن فرنگی» بر آن تاکيد دارد نقش فارسی دانی در آنچه
است که امروز انتقال فرهنگ يا فرهنگ پذيری می گوئيم و او تسخير تمدن می ناميد.
چنانکه خود بارها می گويد رابطه ميان زبان و انديشه، زبان و علم، روشن است.
ولی زمانهائی بوده است، حتا زمان خود ما، که اين بديهی را می بايد تکرار کرد.
ذهن ايرانی اگر پی ريزی زبانی اش درست باشد (به معنی تسلط بر زبان و پرورش
ادبی کلاسيک فارسی) توانائی لازم را برای دريافت و تحليل مفاهيم تازه و بيگانه
با فرهنگ ايرانی بهتر می يابد. شادمان اين معنی را چنين بيان می داشت: «اگر
همت باشد با چنين زبانی تسخير کردن تمدن فرنگی کاری مشکل نيست.» زبانی با
ادبيات غنی، چنانکه فارسی هست، به گويندگانش يک جهش آغازين می دهد. آنهمه ذوق
و انديشه که در آفريدن آن ادبيات رفته انديشه و احساس را بالا می برد. اين امر
بديهی را هنوز دير نشده است که دريابيم. از اين گذشته اگر فارسی را درست
ندانيم و اگر با فارسی درست رفتار نکنيم، يا می بايد عملا از انتقال فرهنگ چشم
بپوشيم و به اندک بهره ای خرسند باشيم، يا فارسی را فدای دستيابی به فرهنگ
کنيم ــ چنانکه هر دو در مستعمرات پيشين فرانسه و انگلستان پيش آمده است.
رفتار درست با فارسی چيست؟ در اينجاست که محافظه کاری شادمان پايش را از
رفتار می بندد و او را دربرابر کسی مانند محمد علی فروغی، يک مرد بزرگ ديگر
دوران رضا شاه که منتش بر گردن همه نسلهای ايرانی پس از اوست، واپس مانده جلوه
می دهد. ايرانی که ناگهان با وظيفه سنگين نوسازندگی در همه زمينه ها روبرو شده
بود خود را زير آوار هزاران پديده و فرايافت CONCEPT می
يافت که معادل فارسی خود را می طلبيدند. نبوغ رضا شاه، فرهنگستان
را به ياری فرستاد که نه تنها چند صد واژه لازم که جا افتاده اند به فارسی
بخشيد، راه را به زبان نشان داد تا برای چالش تجدد آماده شود. برای شادمان
واژه هائی چون کنش و واکنش و هزينه و دانشگاه و دامپزشگ، گوشخراش و مسخره است
و دارالعلم و کحال و بيطار را ترجيح می دهد. راهنمائی هايش برای ساختن واژه
های نو درست ولی کلی است و خودش يک واژه تازه نمی سازد. مشکل او را هر کسی که
در دريای ادبيات فارسی غوته ای زده است احساس می کند. در همين رويکرد به زبان
فارسی است که بخشی از مسئله ما با تجدد قرار دارد.
فارسی به لطف ادبيات و بويژه شعر خود (شادمان که شعر انگليسی را می دانست،
شعر فارسی را خزينه بهترين شعر عالم می ناميد) افسون لطيفی است که انسان نمی
خواهد از آن بدرآيد. ولی ما برای گامزدن در تجدد چاره ای جز گشودن هر زنجيری
از دست و پای خويش، اگر خود زنجير زرين ادبيات کلاسيک فارسی باشد، نداريم.
فارسی بر خلاف زبانهای مهم اروپائی، پيش از مدرنيته (باز زايش يا رنسانس سده
شانزده و روشنرائی يا بقول مشهور، روشنگری سده هژده) به کمال رسيده بود. آن
زبانها آزاد از سنگينی يک سنت افتخار آميز و حتا هستی بخش توانستند در هر سو
که لازم بود گسترش يابند و آزادانه از هر سرچشمه زبانی، بويژه يونانی و لاتين
که مادر و خويشاوندشان بود و همه سير مدرنيته از آنها آغاز شد، سيراب شوند. ما
در فارسی در هر گام با سعدی و حافظ روبروئيم. آن زبانها همراه مدرنيته پرورش
يافتند. فارسی را به رغم خودش می بايد با مدرنيته همراه کرد و يونانی و لاتين
جز خويشاوندی در ريشه با فارسی ندارند و آن کمک حياتی را نمی توانند بکنند.
نقش يونانی و لاتين در تکامل فارسی با عربی بود ولی عربی از ريشه با فارسی
تفاوت دارد و اگر يونانی و لاتين نخستين زبانهای تجدد بودند (در مراحل آغازينی
که کشيش ها در صومعه های سده های دوازده و سيزده دست بکار کشف قوانينی شدند که
خداوند جهان هستی را بر پايه آنها آفريده بود) عربی خود بدتر از فارسی دست به
گريبان تجدد است و بجای افسون لطيف و زنجير زرين يک ادبيات سحرآسا بر دست و
پا، همه وزن کوه آسای کلام مقدس را بر پشت دارد.
در همين رويکرد به فارسی است که ما مشکل بزرگتر يک جامعه سنتی گرفتار گذشته
ای را می بينيم که هم مايه سربلندی اوست و هم درجا زدنش. هر اصلاح و تغييری،
جدا شدنی است وهنر زيادی می خواهد هم دلبسته ماندن و هم جدا شدن.
نسخه «تسخير تمدن فرنگی در اصل درست است: می بايد فارسی را خوب آموخت و پايه
استوار ادبی بهم رساند و به خواندن آثار با ارزش غرب و ترجمه آنها پرداخت و
اندک اندک از آن درگذشت و به پژوهش و آفريدن رسيد، چنانکه فرنگيان نيز از هزار
سالی پيش کردند. ولی فارسی زبان به دليری بيشتری نياز دارد که شادمان نداشت و
نمی پسنديد. او اگر «دير تر در دهر ايستاده بود» نه تنها فارسی را می ديد که
از تابوهای بسيار گذشته است و نيرومند تر بدر آمده، از اين شاد می شد که ما
نيز سرانجام داريم بر راه ژاپنيان می رويم. موج واقعی ترجمه کارهای با
ارزش اروپائيان سه چهار دهه ای نيست که برخاسته است و اگر نسل شادمان در ادب
فارسی نخستين پژوهندگان اروپائی منش ايرانی را ديد،
امروز ايرانيانی در همه علوم انسانی داريم، همانگونه
که شادمان می خواست: هر دو پا استوار در خاک پر برکت فرهنگ ايران و فرهنگ غرب
، دستهائی که به دوردستهای تاريخ دراز شده است، و چشمانی که آينده را «گردن
کشيده غرق تماشا»ست.
* * *
لحن مبالغه آميز و جدلی
«تسخير تمدن فرنگی» و بی اختياری نويسنده در ستايش و بويژه نکوهش، از
تاثير آن می کاست؛ ولی بدتر از آن به سوء تفاهمی دامن زد
که مدد رسان يک گرايش ارتجاعی شد؛ درست همان که نمی خواست. برخورد
شادمان به تمدن فرنگی برخورد دشمنانه است. او اين تمدن را دشمنی بدتر از عرب و
مغول می داند که مغلوب کردنی نيست و ايران را معدوم خواهد کرد، مگر آنکه
آيرانيان بر آن چيره شوند، به اين معنی که تمدن فرنگی را از آن خود کنند نه
آنکه ميمون وار به تقليدش دلخوش باشند. در شش دهه ای که از انتشار کتاب گذشته
ترسهای او بيش از اندازه بوده است. حتا سرزمينهائی مانند الجزاير که از آن بد
ترين نمونه ها را اورده است، در برخورد فرو دستانه خود با تمدن فرنگی معدوم
نشده اند و بيشترشان دست و پا زنان در همان فرهنگ سنتی، راهی به بالا تر و
بهتر می جويند. مسئله برای جامعه های سنتی در برخورد با تمدن فرنگی آن نيست که
آنها را از بين خواهد برد، اين است که آنها را پشت سر خواهد گذاشت و در
گرفتاريهاشان رها خواهد کرد.
عيب هائی که شادمان بر تمدن فرنگی گرفته در دست واپسگرايانی که در جنبش
مشروطه و تجدد خواهی، مرگ خود را ديند و می ديدند سلاحی کارآمد شد:
«حمله تمدن فرنگی از حمله عرب و ترک و تاتار بدتر است، چرا که می فريبد
و خود هرگز فريفته نمی شود ... بيرحمی است که علم و هنر و هر چيز خوب فرنگی را
از ما دريغ می دارد اما بهر راهی که که بتواند يک روز به دست فکليان و روز
ديگر به مدد خائنان و رشوه گيران و دين فروشان فکر ما را آشفته می کند ...»
همان ناله زدن های مردمی که گناه هر چه نادانی و ناتوانی و سستی خود را به
گردن اين و آن انداختند. گوئی خيانت و رشوه گيری و دين فروشی و آشفته فکری با
فرنگی به ايران آمد؛ و همان فرنگ نبود که هر سال درهای بهترين دانشگاهها و
کتابخانه ها و موزه هايش را بر هزاران چون نويسنده کتاب می گشود و کتابش را که
به گفته شادمان «مظهر کامل و جلوه گاه بزرگ جميع علوم و افکار و عقايد فرنگی
است» به رايگان در اختيار ديگران می نهاد که به زبان خود درآورند؛ و ژاپنيان
را می گذاشت که از هر اختراع او تقليد و بهره برداری کنند. در همان سالهای
انتشار «تسخير تمدن فرنگی» مخترع امريکائی ترانزيستور، اختراعش را به ژاپنی ها
فروخت و هنوز اروپا و امريکا در انقلاب و صنعت شگرف الکترونيک از رقابت
نيرومند آن کشور بر نيامده اند.
شادمان را شور ميهن پرستی و توسن نثر فارسی از جا بدر می برد. فرنگی که او
توصيف می کرد در بسيار جاها بدتر از آن کرده بود که او می نوشت ــ از کشتارهای
جمعی و سيزده ميليون برده ای که در سيصد سال بازرگانی بردگان از افريقا ربودند
و سرزمينهای مستقلی که به اسارت انداختند. ولی همان فرنگ بود که اينهمه
تمدنهای خواب رفته در مرداب بويناک قرون وسطايشان را بيدار کرد و به تکاپوی
پيشرفت انداخت. عربها و مغولها ده هزار و صد هزار می کشتند و آسيابها را از
خون می گرداندند و شهر ها را از جانوران نيز پاک می کردند؛ ولی فرنگی که «بدتر
از آنها» بود تنها با مايه کوبی آبله جان صدها ميليون تن را در صد و پنجاه
ساله گذشته در سرزمين های جهان سومی نجات داده است ــ پيشگيری از ميلياردها
مرگ زود رس ديگر به کنار. تمدن غرب دشمن نبود، يک قله بلند تر، بلند ترين قله
ای تا کنون، بود که انسانيت در هر جا می بايد فتح می کرد. در جامعه های اسلامی
اين را نفهميدند و به مبارزه با دشمن ادامه دادند و می دهند. در روسيه و ژاپن،
چنانکه خود شادمان نيز می گويد، تمدن فرنگی را از آن خود کردند به اين معنی که
بی مقاومت و تعارف و ريا برتری اش را پذيرفتند و تا هرجا لازم بود، و گاه بيش
از لزوم، به آن همانند شدند و خودشان هم ماندند. جامعه های اسلامی نيز در
تسخير شدنشان به دست تمدن فرنگی، خودشان مانده اند ولی آن دو، و پيروان فراوان
ديگرشان «خود» های بهتری هستند.
دکتر ميلانی در مقدمه خود که درهای بحث سازنده ای را می گشايد سوء تفاهمی را
که در بالا اشاره شد چنين بيان می کند: «سرنوشت تبعيدی کتاب شادمان و نسيان
زيان بار تاريخی در مورد نظرات بديعش را می توان به شکلی بارز در چند و چون
حضورش در کتاب غربزدگی آل احمد سراغ کرد.... آل احمد در ... کتابش، آنهم در
زير نويسی ... می نويسد "مراجعه کنيد به تسخير تمدن فرنگی از سيد فخرالدين
شادمان که بر من فضل سبق دارد و سالها پيش از اين اوراق در جستجوی علاج فکلی
مآبی برآمد و آموزش جدی زبان مادری را پيشنهاد کرد و ترجمه آثار فلسفی و علمی
غرب را، وگرچه خوب متوجه درد شده است، اما نسخه مجربی ندارد. چرا که از آن سال
هزاران کتاب فرنگی ترجمه شده است و هرکدام ما کلی معلومات فرنگی خوانده ايم
ولی روزبروز بيشتر به فکلی مآبی می گرائيم. چرا که اين فکلی مآبی يا به
تعبيرمن قرتی بازی خود يکی از عوارض ساده درد بزرگ تری است که غربزدگی باشد.»
دکتر ميلانی می نويسد سخن آل احمد بهترين نشانه «قرائت سرسری و ايقان متکی بر
دانشی اندک و سطحی، از خصوصيات بارز طرز فکر و کار فکلی هاست... برخورد آل
احمد با نظرات شادمان و با مضمون تسخير تمدن فرنگی و نيز لحن پر يقين او در
مورد جملگی نظرات التقاطی و گاه سخت سطحی خويش، خود از نوع برخورد فکلی هاست.»
او آنگاه با اشاره هوشمندانه ای، داد شادمان را از کسی که بيشترين سوء استفاده
را از کتاب راهگشا و بد فهميده شده او کرد می گيرد: «برخلاف ادعای آل احمد،
فکلی شادمان همان قرتی غربزده عربزدگی نيست. به گمان شادمان، رويه ديگر اين
فکلی "جوجه فقيه يا فقيه نمائی ... است که چند کلمه فارسی و عربی ياد گرفته و
سی چهل کتاب از نويسندگان کم فکر و پرنويس مصر و شام خوانده و ... دويست سيصد
اصطلاح و عبارت که ترجمه ناقص اصطلاحات و مطالب علمی و فلسفی فرنگی به زبان
عربی است به خاطر سپرده و چند لغت فرنگی ناقص تلفظ را چاشنی کلام خود ساخته و
با گستاخی خاص بعصی از طلاب در هر جا با هر کس در هر باب بحث می کند... و مدعی
است که اهل فرنگ تمام قوانين خود را از اسلام اقتباس کرده اند."»
ولی آسيب زده شده بود. صدای مهمترين انديشه مند آن نسل بر آخوندهائی که پس از
رضا شاه سر بلند کرده بودند و روشنفکرانی که پاسخ پرسشهای بيشتر غلط خود را در
بازگشت به ريشه های اصيل و دوری گرفتن از ترقيخواهی رضا شاهی می جستند افزوده
شده بود. بخش دشوار تر پيام تسخير ... فراموش شد. درس خواندن و ايران و فرنگ
را خوب شناختن را به کناری زدند و به دشمنی که از عرب و مغول هم بد تر بود
پرداختند. در آن خاموشی که بر انديشه ها و نوشته های شادمان تحميل شده بود
بحثی در نگرفت که مقصود او بهتر گفته شود. لحن او بر پيامش سايه انداخت و
جامعه ايرانی به دنبال «آنچه خود داشت» هر چه بيشتر از آنچه می بايد داشت دور
تر افتاد.
* * *
مقدمه کتاب در اشاره به
گفتاوردی از تسخير ... بحث مهم در آوردن تجدد از سنت را پيش می آورد. شادمان
در جائی از کتاب می گويد «در اين سفر که به قصد تسخير تمدن فرنگی در پيش داريم
منزل اول ايران است نه فرنگستان.» دکتر ميلانی اين تعريف از تجدد را «همسو و
همساز» بلوممنبرگ می داند که در «مشروعيت عصر جديد می گويد تجدد جز «خود شناسی
نقاد» نيست. اما برای خود شناسی نقاد، اول قدم، بيرون آمدن از سنت به معنی
فضای غالب فرهنگی است. اگر فضای فرهنگی توان نقادی داشته باشد آنگاه فرايند
تجدد آغاز می شود. در اينجاست که تفاوت اصلی جامعه های پيشا مدرن نمودار می
شود. پاره ای فرهنگها آمادگی بيشتری برای برداشتن آن گام نخستين در خود شناسی
نقاد دارند. تمدن مسيحی- يهودی برپايه سنت يونانی-رومی چنان آمادگی را داشت.
ديگرانی ناگزير بودند منتظر ناپلئون درمصر و ژنرال پاسکويج در دربند قفقاز و
دريا دار پری در ناگازاکی بمانند.
نوامبر ٢٠٠٣
|