اصطلاح تروريسم بين المللی که نام ديگر تروريسم اسلام بنيادگرا يا به
گفته خودشان اسلام راستين است، پس از يازده سپتامبر ٢۰۰١ وارد واژگان سياسی شد
و هر چه می گذرد هم با مسما تر است و هم چهره اسلامی راستين خود را بهتر نشان
می دهد. پس از کشتار های کوری که از بالی تا رياض و استانبول صد ها کشته و
زخمی، عموما مسلمانان، برجای گذاشته اين چهره واقعی را چنين می توان تصوير
کرد:
ــ جهان با جنبشی روبروست که هزاران جنگنده، و صدها هزار بلکه ميليونها هوادار
در ميان مسلمانان دارد. اين جنبش می خواهد کفر را از روی زمين بردارد و کفر
برايش هر چه جز خود اوست. غير مسلمانان و مسلمانانی که با آنها نشست و برخاست
دارند يا شيوه زندگی آنها را پذيرفته اند؛ حکومتهای جامعه های اسلامی که شريعت
نبوی را بی هيچ گذشت و تعديل عمل نمی کنند؛ و حکومتهای جامعه های اهل کتاب که
تسليم فرمانروائی اسلاميان راستين نمی شوند، کفر جهانی را می سازند.
ــ شيوه برقراری مدينه النبی نبرد مسلحانه است زيرا به موجب سنت می بايد با
کافران به زبان شمشير سخن گفت، همان گونه که از سده هفتم ميلادی معمول شد: يک
دست شمشير و دست ديگر کتاب، و گزينش با خود کافران است.
ــ از آنجا که شمشير مدتهاست جز به درد تشريفات نمی خورد و کتاب به خرج کسی،
حتا بسياری از مردمان جامعه های اسلامی، نمی رود و پيروزی لشگريان اسلام در
ميدانهای نبرد از سيصد و پنجاه سال پيش هر چه ناممکن ترشده است (اگر ناممکن تر
شدن ممکن باشد،) حکم حق را می بايد به وسائل ديگری جاری کرد. اگر زور اسلام به
سپاه کفر نمی رسد مردم عادی در کوچه و خيابان و کافه و بانک و اداره فراوانند
و مايه اش مقداری مواد منفجره و چند اتومبيل ساخت همان دنيای کفر است و چند
تنی از جان گذشته که اگر هم در زندگی به جائی نمی توانند برسند می توانند خود
يا اتومبيل خود را بهر جا جمعيت بيشتری است برسانند.
ــ شبکه حوزه ها و مدارس مذهبی و مسجدها که در ايران به سالهای دراز با پولهای
دولت و بازار، و در بقيه جهان اسلامی با سرمايه گذاری عربستان سعودی در
دهها هزار مسجد و مدرسه، برپا شده زيرساخت شگرفی برای اين جنبش فراهم آورده
است. تبليغات و «آموزش»ی که در اين نهادها به نسل پس از نسل بيسوادان خشک مغز
داده شده است و می شود ارتشی پديد آورده است که منتظر الهام دهنده و فرماندهی
بود و آن را نخست در خمينی و سپس در بن لادن يافته است.
ــ باز بنا بر سنت، جنبش نياز به پايگاههای حکومتی داشت، کشورهائی که بتوان
منابع و مردمانشان را به خدمت گرفت و ازآنها پايگاههائی برای حمله به کفر بين
المللی ساخت. ايران بزرگترين غنيمتی بود که به چنگ جنبش افتاد و آن را،
همچنانکه در سده هفتم برای اسلام، از زمين کند. پيروزی در افغانستان که
اسلاميان به ياری حياتی امريکا به دست آوردند ولی به روی خودنياوردند بقيه کار
را انجام داد. ايران نمونه کامل تر يک دولت تروريست بنيادگرا را به جهان بخشيد
و افغانستان بزرگترين پايگاهی را که به يک گروه تروريست بين المللی داده شده
است در اختيار گذاشت. پيش از آن سوريه و ليبی تروريسم را به عنوان يک سياست
رسمی عمل می کردند ولی چه در پيام و چه در دامنه امکانات با ايران و افغانستان
قابل مقايسه نمی بودند و بهر حال در تعريف تروريسم بين المللی نمی گنجيدند.
افغانستان پيش از آنکه به کمال امکانات خود، از جمله فاسد کردن سراسری
پاکستان، برسد از چنگ تروريسم اسلامی بيرون کشيده شد ولی ايران، کشوری پيچيده
تر از هر چه جهان در اين منطقه تجربه کرده، چيز ديگری است.
ــ ميدان عمل تروريسم اسلامی هر جاست که آسان تر بتوان ضربت را وارد کرد ولی
سرزمينش خاور ميانه است، يک تعريف فرهنگی بيش از جغرافيائی، که جای بالکان سده
نوزدهم را در سده بيستم گرفت. در دهه های پاياتی سده نوزدهم، که تا ١۹١۴ کشيد،
بالکان منطقه بحران خيز جهان بود که همانگونه که بيسمارک پيش بينی کرده بود
جنگ بين المللی از کوچه و خيابانهای يکی از شهرهای آن زبانه کشيد. خاور ميانه
از نيمه سده بيستم همان نقش بحران آفرينی را دارد و در آغاز سده بيستم به جنگ
جهانی تازه ای دامن زده است.
ــ چنانکه ساموئل هانتينگتون در کتاب ديده گشای خود پيش بينی کرد چالش تروريسم
اسلامی، فرهنگی است. دمکراسی های ليبرال غربی، که بنا بر طبيعت، بهترين
پناهگاه دشمنان و مخالفان خويش اند، برخلاف آلمان قيصری يا هيتلری و شوروی
کمونيست ولی از هر نظر دنباله روسيه امپراتوری، در رقابت با يک ابر قدرت بر سر
منابع اقتصادی و سرزمين های استراتژيک نيستند. حتا آلمان هيتلری که نزديک ترين
نمونه يک چالش فرهنگی می بود (با افسانه برتری نژادی و ماموريت «پالايش»
جنايتکارانه اش) در قالب هنجارهای بين المللی می گنجيد و برای چانه زدن و
پيشبرد هدفهای خود از راههای معمول ديپلماسی و بازرگانی آمادگی می داشت.
بنيادگرائی اسلامی درپی نابود کردن هر چه جز خود است و ارتباط ديپلماسی و
بازرگانی را با کافران حرام می شمارد و اگر هم زمانی بدان ناگزير شود لابد به
آن عنوان مردار خواری (اکل ميته) می دهد.
ــ با کشيده شدن جنگ به ترکيه که آن را يک ميدان اصلی کرده است روند گسترش
تروريسم اسلامی آشکار تر می شود. ترکيه کشوری اسلامی است و اکثريت بزرگ پنجاه
و چند کشته و چهارصد زخمی استانبول، مسلمانانی بودند بجای آورنده
practicing ، مانند مانند عموم ترکان. ترور اسلامی با کشتن هر که پيش آيد و
به شمار هر چه بيشتر، بنا به طبيعت نيهيلستی تروريسم عمل کرده است. ولی پيامش
روشن است. حتا اسلام آوردن کافی نيست؛ تنها يک راه پيش پای کسانی که نمی
خواهند کشته شوند وجود دارد: سر نهادن به اسلامی که ازبنيادهای سده هفتمی سر
برآورده است و يک گروه کوچک به زور خودروهای پر از بمب و کاميکازهای کور خود
تحميل می کند. آنها که دنبال تعريف تروريسم می گردند ديگر نمی بايد مشکلی
داشته باشند؛ تروريسم را با شيوه ها و اسبابش می بايد تعريف کرد وگرنه هر
تروريستی خود را جنگاور آزادی يا پرسه زن بهشت می شمارد.
* * *
تا امريکائيان هدف تروريسم
اسلامی می بودند ديگران می توانستند به دادن اندرزهای حکيمانه در باب پرهيز از
زور و سودمندی های ديپلماسی پردازند، و تا سرزنش امريکا بروند که اصلا گناه
خودش است. مردمانی که چيزی بيش از راهنمائی و غر زدن در دست ندارند، يا در هر
چه ضد امريکائی، حسنی سراغ می کنند، می توانستند دربرابر پيام صريح و خونين
بنيادگرايان، سخن هانتينگتون را به سخره بگيرند و منکر شوند. ولی امروز در
عراق و افغانستان کارمندان صليب سرخ و سازمانهای کمک غير دولتی را می کشند و
به محله مردم معمولی کاميونهای پر بمب خود را می فرستند و در عربستان سعودی و
ترکيه و اندونزی و پاکستان و کنيا بيشتر قربانيانشان مسلمانان هستند. ترور
اسلامی سايه خودرا بر هر جا و هر کس گسترده است و زبان و منطقی دارد که با
جامعه بين المللی بيگانه است. امروز حتا فرانسويان که دست تروريسم اسلامی را
در حملات بر ضد يهوديان فرانسه می بينند و نگران باز برخاستن موج ترور دهه
هشتاد در کشور خويش اند آمادگی بيشتری برای پيوستن به امريکا و انگلستان نشان
می دهند. تروريسم بين المللی صرفا يک پديده ضد امريکائی نيست، هر چند
تروريستها در هر گام، امريکا را به عنوان تنها ابر قدرت روياروی خود می بينند
و ترجيح می دهند نخست آن را بشکنند تا بقيه به آسانی فرو ريزند.
جنگ با تروريسم اسلامی و ياران و پناه دهندگان تروريستها ديگر هيچ شوخی بر
نمی دارد و در اينجاست که پای جمهوری اسلامی و در نتيجه ايران نيز به ميان می
آيد. پيشينه تروريستی گسترده و مسلم جمهوری اسلامی عاملی است، ولی از آن مهمتر
نقشی است که هم اکنون در عمليات تروريستی عراق و ترکيه دارد. پيوند شوم رژيم
آخوندی با القاعده برای امنيت ملی ايران همان اندازه خطرناک است که تلاش آن
برای دستيابی به سلاحهای هسته ای بهر وسيله. رهبران جمهوری اسلامی که با ترور
به قدرت رسيدند و با ترور زيسته اند (از همان روزهای فدائيان اسلام) «درچشم
توفان» و بر لب آتشفشانی که دو سوی ايران را در کام خود کشيده است استراتژی
بردن جنگ به خاک دشمن را برای دفاع از خود درپيش گرفته اند. سخنانی که
محافل نزديک به وزارت دفاع و مقامات امنيتی امريکا درباره ايران به عنوان يک
پايگاه عمليات تروريستی در عراق می گويند دست کم خبر از تهديدی بالقوه می دهد.
حملات تروريستی اخير در ترکيه وضع را خطرناک تر کرده است. مقامات ترکيه که
پيشينه طولانی از تروريسم جمهوری اسلامی در ترکيه دارند هم اکنون از ارتباط
تروريستها با القاعده در ايران سخن می گويند. شايعاتی است که الظواهری، نفر
دوم القاعده، در تهران ديدارهائی با بالا ترين مراجع حکومتی داشته است.
سياستهای جمهوری اسلامی البته پيچيده است و حکومت دوگانه در تهران، بازی دادن
های ديپلماتيک را آسان می کند. يک حکومت، آنکه اختيارتصميم گيری دارد، هر چه
بتواند برای شکست امريکا در عراق می کند. حکومت ديگر، آنکه مصرف روابط عمومی
دارد، شورای حکومتی عراق را عملا به رسميت می شناسد و قول همکاری می دهد. ولی
در اين مورد ويژه هردو حکومت یر يک سو می روند. تقويت شورای حکومتی عراق می
تواند به پايان دادن حضور امريکا در عراق کمک کند و کمک به تروريستها ربطی به
آن ندارد. امريکائيان در گرفتاری بزرگ خود، از سوئی به همکاری يا دست کم
مداخله نکردن جمهوری اسلامی در عراق نياز دارند و از سوئی برخلاف اروپائيان
بازی دوگانه رژيم را چنانکه هست می بينند. حملات در ترکيه احتمال دارد که آنها
را بيشتر به خود آورد؛ و حتا انگليسها را هشيار کند که همچنان فريب نخورند.
شيعيان عراقی با اکثريتی که دارند ورق يا دست کم اميد اصلی جمهوری اسلامی پس
از بيرون رفتن سربازان امريکائی هستند. آنان اگر هم نمی خواهند به روز يک
حکومت آخوندی مانند ايران بيفتند و سران مذهبی شان در رقابتی هميشگی با
همتايان ايرانی خود هستند، به همسايه خاوری خود نزديکی بيشتری احساس می کنند.
برای ايران نيز يک دولت دوست بجای همسايه ای که همواره مايه نگرانی بوده به
مراتب ترجيح دارد. اما اگر امريکا در عراق شکست بخورد يا سربازانش پيش از درهم
شکستن تروريسم فراخوانده شوند شيعيان با دورنمای سرکوبی گسترده يا دست کم جنگ
داخلی روبرو خواهند بود. مبارزه جمهوری اسلامی با امريکا به سود شيعيان نيست.
بيشتر آنها مانند کردان همه انگيزه ها را دارند که خواهان خروج پيروزمندانه
نيروهای امريکائی باشند. کمک رژيم اسلامی به تروريستها در عراق به زيان طرحهای
دراز مدت آن خواهد بود ولی در اينجا نيز طبيعت تروريستی حکومت اسلامی دست بالا
تر را دارد و بر ملاحظات ملی چيره می شود.
بحران هسته ای، پرده ديگر درامی است که منافع ملی ايران در آن حضور ندارد. تا
اينجا استادی ايرانی در بازیهای همزمان و متفاوت پشت و روی پرده به آسانی
توانسته است ذهنهای آماده را در رسانه ها و وزارت خارجه های اروپائی و حتا
پاره ای رسانه ها و محافل امريکائی فريب دهد. حکومت روابط عمومی، مقاوله نامه
پيوست قرارداد منع گسترش سلاحهای هسته ای را امضا می کند ــ همان قرار دادی که
هژده سال زير پا گذاشته اند ــ و حکومت صاحب اختيار، در نهان به برنامه
تسليحات اتمی در مسابقه ای با زمان ادامه می دهد. روزنامه ها پر از مقالات در
ستايش عملگرائی و تغييرات مثبت در سياست جمهوری اسلامی می شوند. وزيران خارجه
سه کشور اروپائی، تر و تازه از پيروزی ديپلماسی اروپا در تهران(امضای مقاوله
نامه پيوست) و گرانبار از وعده قراردادهای هنگفت، همه کوشش نا موفق خود را می
کنند که گزارش سازمان بين المللی انرژی اتمی اشاره ای به زير پا گذاشتن
قرارداد منع گسترش از سوی رژيم نداشته باشد. امريکائيان فشار می آورند و اين
امتياز را از جمهوری اسلامی دريغ می دارند ولی اثر زير پا گذاشتن پيمان منع
گسترش، با امضای مقاوله نامه پيوست و قولهای پياپی همکاری با سازمان بين
المللی انرژی اتمی از سوی رژيم، برطرف شده است و جمهوری اسلامی دست کم در اين
مرحله با خطر تحريم از سوی شورای امنيت روبرو نخواهد بود.
اين کاميابی های تبليغاتی و ديپلماتيک می تواند سران جمهوری اسلامی را شاد
کند؛ ولی اگر تصور کنند که خيمه شب بازی را دارند می برند با امنيت ايران بازی
کرده اند. فشار امريکائيان شايد اين نتيجه را داشته باشد که در تهران بيشتر
درباره مخاطرات برنامه سلاحهای هسته ای بيشتر بينديشند. روش اروپائيان به آنها
دل می دهد که به بازی دوگانه ادامه دهند تا دنيا با عمل انجام شده روبرو شود.
روش سودجويانه اروپا مانند هميشه به زيان مردم ايران است ومشکلات را بر رژيم
آسان می کند. زيرا در تحليل آخر، امريکائيان تا هر جا خواهند رفت که از چنان
رويدادی جلوگيری کنند. اروپا تنها می تواند «داو»ها را بالا تر ببرد.
ما در مسئله سلاحهای هسته ای جمهوری اسلامی با حق ملتها به دستيابی به
تکنولوژی يا به «عدالت»ی که اجازه می دهد ايران نيز مانند هند و پاکستان و
اسرائيل چنان سلاحهائی داشته باشد سر و کار نداريم. جمهوری اسلامی با بيست و
پنج سالی که پشت سر دارد ــ سينما رکس آبادان که آغاز همه اينها بود به کنار
ــ به حق برای بسياری کشورهای مهم خطری بشمار می رود ( برای کشورهای مهم ديگری
گاو شيردهی بشمار می رود.) واقعيت آن است که قدرتهائی تصميم دارند نگذارند
جمهوری اسلامی به چنان حق و عدالتی برسد و صرفه ملت ايران در اين است که چاشنی
اين بمبی که به انتظار منفجر شدن است کشيده شود. منافع جمهوری اسلامی می بايد
قربانی مصالح ملی ايران شود.
روزنامه ها هر چه بنويسند و در اتحاديه اروپا هر چه بگويند هنوز هيچ نشانه ای
از دگرگونی واقعی در سياست خارجی جمهوری اسلامی، چنانکه در سياستهای داخلی آن،
نيست. رقابتهای درونی سران واقعی حکومت (اصلاحگران و دوم خرداديان، نيروئی
چنان مصرف شده اند که اختلافشان با انحصارگران اهميتی ندارد) و نياز شديد به
حفظ آبرو برای رژيمی که امتياز دادن را مرگبار می داند، نمی گذارد استراتژی و
شيوه های پر مخاطره را کناری نهند. در کمين هر کس بخواهد امتيازی بدهد، اگر چه
خود خامنه ای باشد، رقيبانی نشسته اند که فرياد تسليم به امريکا را سر خواهند
داد. اگر امروز به غرغر زدنهائی درباره کاسه زهر دوم بسنده می کنند از آنجاست
که می دانند اصل برنامه آسيبی نديده است و در زير ظاهر سازش دنبال می شود.
مشکل هنگامی پيش خواهد آمد که سازمان بين المللی زير فشار امريکا بتواند بازرسی
های جدی را آغاز کند.
تا انتخابات مجلس زمستان آينده و انتخابات رياست جمهوری تابستان ٢۰۰۴ و يکدست
تر شدن حکومت، انتظار دگرگونی زيادی نمی توان داشت و بحرانهائی که در افق
پديدارند جريان خود را طی خواهند کرد. مگر آنکه تحولات فوق العاده ای روی دهد.
مبارزه ای که درگرفته البته ميان جبهه پراکنده و بی اعتبار اصلاحات با
تندروانی که انتخابات پيشين مجلس و رياست جمهوری را باختند نيست؛ برسر آن است
که کدام جناح انحصارگر بر آن نهادها تسلط يابد. در چنين مبارزه ای، آنان که
شعارهای تند تر می دهند پيشتر اند. امضای مقاوله نامه و سازشی که با وزيران
خارجه انگلستان و فرانسه و آلمان شد تنها بحران را عقب انداخت و به خودی خود
تفاوتی نخواهد کرد. اما اينکه حکومت يکدست تر شود تفاوت مهمی خواهد بود و به
نمايش تندرو و اصلاحگر پايان خواهد داد. جمهوری اسلامی ناگزير خواهد شد با يک
دست بازی کند که به دنيا در مراوداتش با ايران کمک خواهد کرد. به مخالفان
آويخته در سلسله اصلاحات از درون هم کمک خواهد کرد.
نوامبر٢۰۰۳
|