روزنامه نگاری ايران مانند هر جنبه ديگر زندگی ملی ما هنوز پس از
يک سده و بيشتر، به پختگی بلوغ نرسيده است. روزنامه ها و روزنامه نگاران
فراوان بوده اند ولی منظره کلی، دشت کمابيش همواری است با ارتفاعاتی در اينجا
و آنجا و قله هائی استثنائی در آن ارتفاعات. در جامعه ای که فرهنگ امروزی تازه
دارد راه می يابد و اگر چه به باسوادی انبوه رسيده هنوز از بافرهنگی اش سخن
نمی توان گفت، ما راه درازی تا روزنامه نگاری در سطح معمول سرزمين هائی داريم
که از بيست و پنج سال پيش به درجات بيشتری می شناسيم. در هر روزنامه نگار
معمولی در روزنامه های متوسط غربی قدرت مشاهده و تحليل به
پايه ای است که هميشه در مطبوعات ايران نمی توان يافت. تفاوت سطح آموزش
و فرهنگ عمومی بيش از آن است که به مقايسه برسد.
فضای نامساعد سياسی در درون، تنگی بازار در هر جا، صنعت پخش ابتدائی و
نامطمئن، دست در دست سطح فرهنگی پائين جامعه نگذاشته است روزنامه نگاری حرفه
ای در ايران به جائی که بايد برسد. نويسندگان درخشانی از زمينه های ديگر
گاهگاه دستی در روزنامه نگاری بر می آورند، ولی گفتگو از روزنامه نگاری به
عنوان حرفه و فعاليت اصلی است؛ از صدها و هزارانی است که مطبوعات ايران را در
سده گذشته گردانده اند و می گردانند. در اينجاست که نامهای ياد ماندنی آن
اندازه که دلخواه ماست نيستند.
اکنون يکی ديگر از آن قله ها، از آن نامهای يادماندنی، کم می شود.
هوشنگ وزيری، چند ماهی پس از دکتر مهدی سمسار، از ميان ما می رود. اين دشت
کمابيش هموار، کی و چگونه می تواند جای خالی آن قله ها را پرکند؟ در اين فضائی
که پيوسته بر روزنامه نگاری به عنوان حرفه تنگ می شود، چند دکتر سمسار و هوشنگ
وزيری در کناره ميدان منتظرند که به ميانه یيايند؟ چگونه می توان آنهمه بينش و
آگاهی و قدرت ذهنی و ذخيره دانش که هوشنگ وزيری، آموزنده خستگی ناپذير، را
ساخت در جائی گرد آورد؟ شش دهه زندگی فرهنگی، زندگی در دنيای ذهن، به او
توانائی هائی داده بود که آسان دست نمی دهد. علاقه ها و کنجکاوی هايش در جامعه
شناسی و فلسفه و ادبيات مرزی نمی شناخت. اگر کار نمی کرد می خواند. زبانهای
بيشتری می آموخت تا به منابع بيشتری دست يابد؛ و اينهمه را در خدمت حرفه ای که
بدان وفادار بود و وفادار ماند گذاشت.
به عنوان يک نويسنده مقالات و رساله ها در سراسر روزنامه نگاری ايران جز به
اندک شماری نمی توان برخورد که از نظر گستره و ژرفای ديد و از نظر تسلط بر
زبان فارسی و بيرون کشيدن قدرتها و زيبائی های آن با او برابری کند، و به
عنوان سردبير بی ترديد از انگشت شماران بود. سردبير به معنی شناسنده افراد و
رويدادها و نوشته ها و به معنی پروراننده استعدادها و جهت دهنده انرژيها،
يکپارچگی integrity اخلاقی و هوشياری حرفه ای و قابليت سازماندهی می خواهد.
وزيری در کنار دکتر سمسار، دو تن از برجسته ترين سردبيران تاريخ مطبوعات ايران
بودند و به گردن بيشماری حق دارند. برای هوشنگ وزيری اين بس نبود که پا به پای
خبر پيش برود. روزنامه نگاری، بويژه پس از انقلاب، برای او يک موتور دگرگونی
جامعه بود ــ روزنامه نگار به عنوان گزارنده روندها، و به عنوان روند گزار
trend setter (هم به معنی تعبيرکننده، هم به معنی بلند تر آغاز کننده و
نيرودهنده روندها.)
چه در سالهای آيندگان و چه در دوره همکاری با کيهان، وزيری روزنامه نگاری
را با احساس ماموريت، گذشته از احساس مسئوليتی که در نفس روزنامه نگاری است (
روزنامه نگاری را در اينجا با قلمزنی و کار مطبوعاتی به عنوان يک کاسبی ديگر
نمی بايد يکی شمرد) برعهده گرفت. او می خواست از بهترين راهی که می تواتست و
با منشtemperament و زمينه انتلکتوئلی اش سازگارتر بود به پيشبرد جامعه،
درآوردنش به يک جامعه امروزی، چنانکه در اروپا و در کتابها با آن آشنا شده
بود، ياری دهد. به عنوان دشمن واپسماندگی، او يک مشروطه خواه بود و با تجربه
ژرفی که نگرنده و انديشمند تيزبينی چون او از ايران پيش و پس از انقلاب داشت
از پادشاهی مرد جوانی که می توانست با زمان پيش بيايد دفاع کرد و از موثر ترين
سخنگويان پادشاهی پارلمانی در يک جامعه باز به معنی « پوپر»ی آن شد.
* * *
وزيری با سياست
مناسبتی دورادور داشت. شور خواندن و آموختن در او جای هر شور ديگر را گرفته
بود، و مرد ميانه رو خردمندی که او می بود نمی توانست فراز و نشيب ها و نا
معلومی های ميدان سراسر احتمالات خطير سياست را برتابد. در سالهای جوانی و
دانشجوئی پس از يک دوره سر و کار با حزب توده و تروتسکيسم به سوسيال دمکراسی
گرايش يافت و با نيروی سوم خليل ملکی همکاری کرد. ولی آن سياستها آينده ای
نداشت. از کار سياسی به ترجمه کتابهائی روی آورد که ادبيات سياسی فارسی
را غنی تر کرده است. از آن کسان بود که انسان آرزو می کند بيشتر
وقت می داشتند. دوباری که گردباد سياست دامنش را گرفت در کارزار درونی آيندگان
ــ چنانکه همه روزنامه های ديگر ــ در نخستين ماههای بالا گرفتن موج انقلاب در
پائيز ١٣۵٧ بود که نيروهای انقلابی در جنبش ضد ديکتاتوريشان، ضد ديکتاتوری
ديگران، روزنامه ها را به ياری آزاديخواهان بيرون از مطبوعات و تاکتيکهای
الهام گرفته از جنگ چريکی، پاکسازی گسترده کردند ــ پيشزمينه ای برای سياستهای
مطبوعاتی جمهوری اسلامی. تجربه ديگرش در کانون نويسندگان بود که باز به عنوان
سنگر حقانيت انقلابی، چنان نمايشی از آزاد انديشی و دمکراسی داد که او را پاک
از فضای روشنفکری چپ و ملی ــ که دير زمانی بيشتر يک تناقض عبارتی oxymoron
می بود ــ بيگانه کرد. گرايشهای راست ميانه او که بويژه در فعاليتها و
نوشته های دو دهه پايانی زندگی اش برجسته تر نمود يافت از آن تجربه های ناشاد
برخاست.
در خيل عظيم روزنامه نگاران ايران، وزيری از آن اقليتی بود که روزنامه نگاری
را همه زندگی خود کرد و توانست تنها با آن همچون مايه گذران زندگی و خرسندی
درونی، سر کند. قناعتی که در وجودش بود او را دربرابر هر وسوسه ای نگهداشت.
سرش به کارش بود و چشمانش بر همه منظره. اگر چنان روزنامه نگار موثری شد از
اين دو ويژگی برخاست که کمبود آتش درونش را جبران کرد. او نمی توانست انرژی
عصبی هموزن انرژی انتلکتوئل را در نوشته هايش بريزد. عمق و دامنه نگرش، با
تيزی و سوزندگی در کارهايش همراه نمی شد. من او را هرگز برآشفته نديدم ــ هر
چه هم ناروائی، بيرون از اندازه می بود.
از نخستين سالهای آيدگان وزيری به ما پيوست. او را نمی شناختم و خودش روزنامه
را پسنديد و بزودی مهره اصلی آن شد. کارش را از اداره صفحه مقالات، آنچه در
روزنامه نگاری انگلوساکسون op ed می نامند، آغاز کرد و اداره بخش فرهنگی
روزنامه را بر آن افزود که بهمان اندازه بخش سياسی-خبری اهميت داشت. چند ماهی
آيندگان ادبی را سردبيری کرد که نسيم تازه ای بر آن «فضای تناقض عبارتی» وزاند
ولی به اشاره ساواک تعطيل شد. بهترين سالهای آيندگان را با رسيدن به سردبيری
روزنامه در نيمه اول دهه ١٣۵٠ اداره کرد. من همکاری آسوده تر از او نداشته ام.
هماهنگی محض بود بی لحظه ای تنش يا ناسازگاری. ما يکبار ديگر تجربه آيندگان را
تکرار کرديم ( ١۹۹١-١۹۹٠) با همان هماهنگی محض، ولی ديگر زمان آن روزنامه
گذشته بود.
تصويری که از او به يادم خواهد ماند فرزانه ای است که از فاصله ولی با بستگی
نزديک با جهان درگير بود؛ با نگاهی آرام ، نه خسته و دلزده و نه با شور و
شگفتی، به مردمان و رويدادها می نگريست. بيش از آن می دانست که دل بسپرد ولی
بيش از آن احساس مسئوليت می کرد که به حال خود بگذارد. زندگی اش را به بهترين
صورتی که در يکی از بد ترين جهانهای ممکن، می شد بسر آورد.
پيشه ای را که دوست می داشت پيشتر برد و سرمشق و
معياری گذاشت که قدرت ذهنی و اخلاقی رهروان
آينده را سخت چالش خواهد کرد. تصوير مردی است که می توانست
دربرابر همگنان بايستد و از سطح پذيرفته شده سرامدان زمان درگذرد و آنقدر
پايداری کند که پيروزی ديدگاه غير متعارف خود را در افق ببيند. مردی سختکوش،
پافشارو پيگير، با اعتماد شگرف به خود، که بدترين درگيری ها و کشاکشهايش را
نيز در آرامش از سر می گذراند. يک قاب عکس ديگر بر ديوار تالار سرامدانی که
زندگيم با آنها معنای درستش را گرفت. زمانه ای دارد سر می آيد ولی فراموش
نخواهد شد. در پشت آن قاب عکس ها زندگيها و نبردهائی نهفته است که نه تنها به
ساختن گذشته کمک کرد به آينده نيز شکل خواهد داد.
هوشنگ وزيری در امواج پيشرفت و دگرگونی که بر ديواره های نا استوار يک فرهنگ
روبه باززائی می خورد وظيفه ای را که برای خود گذاشته بود ــ خويشکاری زرتشتی
اش را ــ دنبال خواهد کرد. زنان و مردانی هستند که مرگ، حتا فراموشی ناگزير،
به زنده ماندنشان پايان نخواهد داد.
سپتامبر ۲٠٠٣
|