نخستين جنگ الکترونيک تاريخ نظامی در گردبادی از حرکتهای برق آسای
هماهنگ و بی امان، رژيم صدام حسين را درهم شکست. ماشينی که بر سه دهه ترور و
کنترل توتاليتر بر منابع و مردم عراق ساخته شده بود عملا در سه هفته فرو ريخت
و برای درهم نورديدن آن سه لشگر امريکائی و انگليسی بس بود. ( هنگامی که از
اين لشگرها سخن می گوئيم بايد به ياد داشته باَشيم که يک لشگر "پياده" بيست
هزار، و يک لشگر زرهی بيست و پنج هزار خودرو جنگی دارد و امريکائيان تنها روزی
يک ميليون ليتر سوخت در يک خط تدارکاتی چهار صد کيلومتری زير آتش دشمن به
سپاهيان خود می رساندند).
از ميان پيشگويان شکست، آنها که هشدار می دادند عراق افغانستان نيست حق
داشتند. افغانستان پنج هفته لازم داشت. عراق ويتنام نشد و بغداد بجای
استالينگراد ١٩۴۲ به پاريس ١٩۴۴ شباهت يافت. صدام حسين نتوانست شهرهای عراق را
گورستان سربازان امريکائی کند و لشگرهای گارد جمهوری عزيز کرده خود را در
سنگرها و پناهگاههاشان ديد که زير بمبهای هدفياب هواپيماهائی که آسمان رزمگاه
هيچگاه از آنها تهی نبود نابود می شوند. آن هواپيما ها از ناوهای هواپيمابر در
خليج فارس و دريای عربستان يا پايگاهها شان در امريکا و انگلستان يا از ميانه
اقيانوس هند بر می خاستند. مردم عراق، بدگمان از مقاصد نيروهای امريکائی و در
ترديد از درجه تعهد بوش پسر و بيمناک از تکرار تجربه بوش پدر تا آخرين ساعتها
از خانه هاشان بيرون نيامدند ولی در لحظه مسلم شدن سرنگونی صدام حسين، شادمانی
آنان را اندازه نمی شد گرفت.
آن شادمانی در بسياری از عراقيان ديری نپائيده است و در بيشتری با احساسات
ناموافق درآميخته است. عراقيان پس از چهل و پنج سال کودتاهای نظامی و
ديکتاتوری بعثی، خود را آزاد شده يافتند ولی آزادی در هر جا بی فاصله با هرج و
مرج و چپاول در ابعاد باورنکردنی همراه شد. توده های همشهريان به خالی کردن
کاخهای بيشمار رئيس جمهوری و فرزندانش و سران حکومت و ادارات دولتی از هر چه
می شد برد پرداختند که می شد بر کينه جوئی از يک رژيم ستمگر و گانگستر برشمرد
(به زبان فردوسی.) ولی هنگامی که دامنه چپاول در شهرهای مرکزی و جنوبی به موزه
ملی و از آن باورنکردنی تر، بيمارستانها، رسيد منظره آنچه که چهار دهه بسر
بردن در زير حکومتی سراپا جنائی شده می تواند با مردمی در سطح های پائين تمدن
بکند نمودار گرديد. اگر کينه می بود کردان عراقی دلائل بسيار بيشتری از
بغداديان می داشتند که سنگی را بر سنگی نگذارند.
بر امريکائيان خرده گرفته اند که همه قدرت انتلکتوئل خود را در سازمان دادن و
اجرای يک نقشه جنگی بهت آور که به گفته يک ناظر نظامی
انگليسی سالها موضوع پژوهش در دانشکده های نظامی خواهد بود گذاشتند
و انديشه کافی درباره پس از صدام نکردند. اين درست است، و هفته های پس از سقوط
بغداد شاهد اشتباهات و سردرگمی های ارتشی بوده است که درست نمی داند با پيروزی
نظامی اش چه بکند و در خطر باختن صلح است. به خوبی می شد پيش بينی کرد
که سرنگونی يک رژيم توتاليتر با خودش بی نظمی و هرج و مرج خواهد آورد؛ خدمات
شهری زير ضربات جنگ بازخواهد ايستاد و مردم به تندی ناراضی خواهند شد. بخشی از
آنچه پيش آمده است قابل جلوگيری می بود، هرچند هيچ درجه برنامه ريزی و آمادگی
نمی تواند آثار ويرانگر يک جنگ را به تمامی و بيدرنگ برطرف سازد.
آنچه هيچ کس نمی توانست پيش بينی کند اين بود که عراقيان از بغداد تا بصره
دست به نابودی ميراث ملی خود بزنند و به بيمارستانها بريزند و تجهيزات پزشگی
را که به کارشان نيز نمی آيد از زير دست و پای بيماران بکشند و آنها را به مرگ
رها کنند. عراق تنها کشوری نيست که با سرنگونی ناگهانی و خشونت آميز حکومت خود
روبرو شده باشد. دنيا انقلاب ايران و فروريزی رژيمها را در اروپای خاوری و
مرکزی و افغانستان ديده است. خشم و کين در همه جا بود ولی مردم يک خانه را هم
چپاول نکردند چه رسد که موزه و بيمارستان را وحشيانه به تاراج بسپرند. هيچ
نيروی اشغالی تا کنون پاسداری مسلح از بيمارستانها را در طرح جنگی خود نياورده
بوده است.
واکنش عراقيان و افکار عمومی عرب بهمان اندازه نشان از سطح فرهنگی داشته است
که بيش از يک تعريف مبهم و کشدار جغرافيائی، خاور ميانه را مرزبندی می کند.
اين خاور ميانه يک جهان فرهنگی است که در آن مسئوليت و درست کرداری و راستگوئی
و پذيرفتن واقعيت آشکار و چاره کردن کمبودها جای چندان ندارد. جهانی است که در
واقعيت درماندگی، و ادعای برتری اش می بايد همان به عربها واگذاشته شود و
ديگرانی چون ما از آن راهی به بيرون و سلامت اخلاقی و فکری بجويند. روبرو با
منظره باورنکردنی جامعه ای که می تواند تا اين درجه ها فرو برود هنوز يک صدای
هشدار و عبرت، يک نشانه شرمساری، از عراقيان که سهل است، از عربانی که تنها در
اين موارد معنای همبستگی عربی را می فهمند شنيده و ديده نشده است. همه يک صدا
گناه چپاول بيمارستان و موزه را نه به دست خود عراقيان که به گردن امريکائيان
می بندند. غفلت نابخشودنی تفنگداران دريائی امريکا که چند روز ايستادند و
تماشاگر چپاولها شدند مسئوليت کسانی را، همه از مردم عادی، که به هم ميهنان
بيمار خود نيز رحم نکردند پاک شسته است. با لحن پيروزمند و حق بجانب می گويند
پس چرا سربازان امريکائی وزارت نفت را نگهئاری کردند و دنبالش را نمی گيرند که
اگر نفت عراق هر چه زودتر به بازارها سرازير نشود چه آينده ای در انتظار مردم
خواهد بود؟ خاور ميانه ای را با دور انديشی چه کار؟ (در سوريه که بيش از همه
سنگ رژيم عراق را به سينه زد، فروريزی تند آن رژيم بجای هر تحليل منطقی نظريه
هميشگی توطئه را آورد: همه اش توطئه بوده است وگر نه چگونه عراقيها به اين زودی
تسليم شدند؟)
* * *
جنگ دوم خليج فارس را بيشتر
جهانيان محکوم کردند. امريکا و انگلستان چگونه به خود اجازه می دهند که برای
تغيير رژيم يک کشور به آن هجوم برند و سازمان ملل متحد را ناديده بگيرند؟ اما
ويت نامی ها در گذشته دوتری به خود اجازه داده بوند برای برانداختن رژيم پل پت
به خاک کامبوديا هجوم برند و با آنکه سازمان ملل متحد همچنان نماينده آن رژيم
را به رسميت می شناخت از کشتار بقيه مردم خمر جلوگيری کنند.
تانزانيا چندی بعد با رژيم ايدی امين در غنا همين گونه کرد،
و همسايگان کنگو چند سال پيش رژيم موبوتو را با جنگ سر نگون کردند و صدائی هم
از جائی بلند نشد. در آن کشورها نيز مانند عراق انتظار اينکه خود مردم از کاری
برآيند بيهوده بود. آن ميليونها مخالفان جنگ که بهمان اندازه با رژيم صدام
مخالف می بودند نمی توانستند بپذيرند که در واقع از ادامه وضع موجود دفاع می
کنند: صدام بد است، جنگ هم بد است، راه ديگری هم نيست، با وجدان آسوده به
زندگی خودمان برسيم.
ولی عراق صدام حسين و همه خاور ميانه عربی بيش از اندازه به حال خود رها شده
بوده اند. اين منطقه ای نيست که بتوان به تحول "طبيعی" گذاشت. تحول طبيعی
جامعه های عرب به فرورفتن هرچه بيشتر در روحیه ها و اوضاع و احوالی است که
خاور ميانه عربی را خطرناک ترين ، و پس از افريقا واپسمانده ترين منطقه جهان
نگهداشته است. اين تنها منطقه ای در جهان است که مذهب و دستگاه آموزش رسمی و
رسانه هايش، همه زير درجه ای از نظارت دولتی، پروراننده و بلند گوی يک
"ايدئولوژی" نفرت و خون آشامی هستند و خشونت، خشونتی که بيش از همه متوجه مردم
و کشورهای خود منطقه است، خمير مايه اجتماعی است. به آسانی از ياد برده می شود
که پس از جنگ استعماری ايتاليای موسولينی در حبشه سالهای سی، گازهای سمی تنها
سه بار در جهان بکار رفته است: در يمن به دست مصر عبدالناصر، در چاد(مسلمان) به
دست ليبی قذافی و در ايران و خود عراق به دست عراق صدام حسين. عربها از کشتار
مردم فلسطين بسيار سخن می گويند ولی منظورشان کشتار واقعی فلسطينيان در سال
۱۹۷۰ بدست نيروهای ملک حسين نيست. همبستگی عربی نمی گذارد که اشاره ای هم به
سوريها و عراقيان و الجزايری ها و يمنی هائی بکنند که دهها هزار به دست خوديها
قصابی شده اند.
اين همبستگی عربی هم در رياکاری و یکسويگی و بی اثری خود از پديده های ويژه
فرهنگی است که به درد از چيزی برنيامدن می خورد. بيست و دو کشور عربی در
اتحاديه عرب گرد آمده اند، با دبيرخانه مفصل در قاهره و صدها ميليون دلار
بودجه سالانه که اشتغال دائم برای مقامات از رده خارج شده مصری و ديگران فراهم
می دارد. سازمانی است برای همکاری یک بلوک مهم جهانی، با ۲۸۰ ميليون جمعيت، دو
سوم منابع نفت جهان. در چهار چوب آن کنفرانسهای سران، وزيران خارجه،
کنفرانسهای فوق العاده در واکنش به رويداهای مهم و بحرانها پياپی برگزار می
شود. نتيجه همه اينها چه بوده است؟ چيزی نزديک به هيچ. در همين بحران عراق باز
يکی از آن کنفرانسها در غوغای رسانه ها برگزار شد و يکی از آن قطعنامه ها که
ديگر به حفظ آبرو هم نمی آيد در سودمندی گفتگو و بديهای جنگ صادر کردند. در
همان حال نيروهای ائتلافی از قلمرو نيم دو جين کشور عربی، يک عضو ديگر اتحاديه
را می کوبيدند. همبستگی اعراب تنها بر ضد ايران يا اسرائيل از واقعيتی،
اگر نه تاثيری، برخوردار می شود. تنها در اينجا هاست که غيرت عربی، به جوش می
آيد ولی باز بی آنکه در واقعيت ناتوانی اعراب تغييری بدهد.
خاورميانه مردابی است که در آن هیچ چيز مگر به بدی دگرگون نمی شود. رشد عنان
گسسته جمعيت (مردمان خاور ميانه اين بزرگترين دستاورد را از خود دريغ نداشته
اند،) فشار بر منابع کاهنده آب و خاک؛ نظام آموزشی ميان تهی که بيکارگان و
نيروی کار ميانمايه می پروراند؛ فرهنگی که موتورش تبليغات سياسی و مذهبی است و
آفرينندگی را پس می زند؛ و سياستی که به بهای واپس نگه داشتن جامعه، به پايندگی
يک گروه کوچک و موروثی صاحبان امتيازات کمک می کند و جايگزينش از خودش خونريز
تر و واپسمانده تر است. جامعه های عربی تقريبا از دم، نا خويشکارند
dysfunctional؛ درست کار نمی کنند و تسلط خارجی يا ديکتاتوری را جايگزين
آشفتگی يا استبداد مذهبی ساخته اند. مقايسه اين توده عظیم انسانی با يک کشور
متوسط اروپائی جز مايه سرشکستگی کسانی که سنگ اتحاد خاور ميانه را به سينه می
زنند نيست. توليد ناخالص ملی اين ۲۸۰ ميليون تن هنوز مانده است که به اسپانيا
برسد و اسپانيائيان در روز بيش از يک سال همه کشورهای عربی کتابی که ارزش
خواندن داشته باشد چاپ می کنند. (بسياری از کتابهای عربی بيش از "تراکت"های
تبليغاتی و تکرار دروغپردازی ها نيستند).
درد اصلی اين جامعه ها مذهب زدگی است. مذهب با تسلطی که بر نظام ارزشها دارد
از گسترش يافتن فرهنگ مدنی جلو گيری می کند. نوسازندگی modernization در
کشورهای عرب بيشتر کارکرد حکومت هاست که به ضرورت بدان گردن می نهند. ولی اين
نوسازندگی دربرابر محافظه کاری و کهنه پرستی توده های مردم مذهبی، سطحی و نيمه
کاره می ماند. دوپارگی تا ژرفای جامعه ها رفته است و زيستن در دروغ و فساد را
مزمن کرده است. رويهمرفته در آين جامعه ها کاری نمی توان کرد و می بايد به
حرکت حلزون ( ليسک ) آسای عرفيگرائی دولتی خرسند بود. تا وقتی در خاور ميانه
رستگاری خود را در مذهب بازهم بيشتر جستجو می کنند همين خواهد بود. در اين
جهانی که با شتاب دگرگون می شود يا می بايد به سنت چسبيد يا به نوآوری؛ يا سنت
را با نوآوری سازگار کرد يا نوآوری را در پای سنت به قربانگاه فرستاد. عربها
به الحمدالله و ماشاء الله و انشاء الله چسبيده اند و خود را به تقدير الهی
سپرده اند و تقدير الهی بيش از اين برایشان ندارد.
* * *
عراق اکنون فرصتی يافته است
که يا بدتر در گرداب ترور و استبداد و تجزيه حتمی بغلتد و يا کوره راهی را که
ديگران برايش به بيرون از چنبر سرکوبگری و جنايت و تاراج منابع ملی گشوده اند
شاهراهی برای برقراری نظام سياسی دمکراتيک و سرمشقی برای بسياری جامعه های دور
و نزديک ديگر گرداند. چنانکه پيداست، امريکائيان با همه نا آمادگی برای دست و
پنجه نرم کردن با کشور غير ممکنی مانند عراق، تصميم دارند بر خلاف افغانستان
تا پايه گذاری يک نظام سياسی با ثبات بروند. عراق در استراتژی جهانی امريکا
بسيار از افغانستان مهمتر است و بر خلاف افغانستان زيرساخت قابل ملاحظه
ای دارد و از همه بالاتر با دومين ذخيره نفتی پس از عربستان سعودی
می تواند روی پای خودش بايستد. با همه تکيه ای که پوزشگران و مدافعان صدام
حسين بر مقاصد نفتی امريکا در عراق می کنند، عامل نفت در رفتار فرانسه و روسيه
سهمی بسيار بيش از امريکا داشته است که اگر می خواست از خود صدام حسين همه نفت
عراق را يکجا می گرفت و نيازی هم به بيست ميلِارد دلار هزينه جنگ و به کشتن
دادن صد تنی از سربازانش نمی داشت. با اينهمه نفت طبعا عامل قطعی در تلاشهای
امريکائيان برای بازسازی عراق است. فرانسه و روسيه تا آنجا در پيشبرد منافع
اقتصادی خود رفته اند که اکنون به بهانه های گوناگون با برداشتن تحريم اقتصادی
عراق از سوی سازمان ملل متحد مخالفت می ورزند ــ همان تحريم که تا پيش از جنگ
برای برداشتنش فشار می آوردند!
منظره سياسی کنونی عراق جای هر اندازه بدبينی را باز می گذارد که در چنان
کشور ساختگی با تاريخ خونبارش قابل فهم است. در شمال کردان هستند، خود به دو
گروه رقيب تقسيم شده و زير نگاه تهديد آميز ترکيه ای که در فرستادن تانکهايش
ترديد نخواهد کرد. از ميان آنها گروه به رهبری طالبانی تا کنون خردمندانه ترين
مواضع را داشته است و از مايه های اميدواری به آينده است. در مرکز، سنيان بی
رهبری مشخص، خود را با از دست دادن موقعيت برجسته گذشته شان روبرو می يابند و
نمی دانند با خطر بنيادگرائی شيعيان چگونه روبرو شوند. شيعيان سه گروه اند که
اکنون برسر قدرت در مبارزه ای با يکديگر، با سنيان و کردان و با امريکائيان در
گيرند و مانند همه بنيادگرايان، بيش از منطق برنده به کارد برنده عقيده دارند.
دست جمهوری اسلامی در جناياتی که تا هميِن جا کرده اند احتمالا درکار بوده است
و می تواند به بيش از اينها بکشد.
عراقيان به حق می خواهند صاحب اختيار خود باشند و شيعيان به حق بر اکثريت شصت
در صدی خود تکيه می کنند. ولی ما در جهان سوم با متن های درسی حقوقی سر و کار
نداريم. اگر فردا نيروهای خارجی از عراق بيرون بروند يکی از حمام های خونی که
عراق بارها در آنها شسته شده است در انتظار آن کشور خواهد بود و به احتمال
زياد يکی از بسياری. و اگر در عراق، اکثريت عددی صرف حکومت کند، شيعيان نخست
يکديگر را در پيکار قدرت خواهند کشت و آنگاه يک جمهوری اسلامی نمونه ايران
برپا خواهند داشت که برای بقيه عراقيان جز نبرد مسلحانه راهی نخواهد گذاشت.
آزاديخواهانی که تا صدام برسر کار بود پروای مردم عراق را نداشتند و امروز هم
آماده نيستند ريزه کاريهای دمکراسی باختری را يک روز هم به تعويق بيندازند می
بايد به پيامدهای دمکراسی فوری خود بينديشند. امريکا خود را در عراق به هچل
انداخته است ولی مردم عراق پس از سی سال از يکی از بدترين حکومتها در هر جا
آزاد شده اند و تا از خود مسئوليت نشان ندهند به سرپرستی ديگران نياز خواهند
داشت.
اکنون درست يا نادرست، نيروهای امريکئی در عرق اند و خيال ندارند به اين زودی
بروند. عراقيان اگر تن به تقسيم قدرت ميان سه عنصر مهم جمعيت عراق بدهند و
سنيان از ادامه انحصار سنتی قدرت، و شيعيان از تحميل حکومت مذهبی دست بردارند
ــ و اگر به صدها قدرت طلبی که آرزوی ربودن تکه ای از غنيمت را دارند فرصتی
ندهند ــ با امريکائيان مشکلی نخواهند داشت. حکومتهای محلی نيرومند در يک
ساختار فدرال و يک نظام عرفيگرا تنها گزينه منطقی برای گروههای مذهبی و اقوامی
است که به زور و به ميل ديگران باهم کشوری ساخته اند. چنان راه حلی برای
طرحهای دراز مدت امريکا هيچ زيانی ندارد و می توان انتظار داشت که به تحقق آن
کمک کند. برای کسانی که رفتار عراقيان را در اين چند هفته ديده اند چنان
دورنمائی همان دورنماست و چندان جای خوشبينی نيست. مقامات امريکائی به درجه
بالای آگاهی و چيره دستی نياز دارند که در موقعيتهای مشابه کمتر از آنان ديده
نشده است.
سازمان ملل متحد چتر مناسبی برای هر مداخله سياسی از بيرون است ولی با
آزمايشی که شورای امنيت در قطعنامه ۱۴۴۱ و بحران پس از آن داد و اکنون با
گروکشی فرانسويان و روسها برسر پايان دادن تحريم اقتصادی عراق، نمی توان
انتظار داشت که امريکائيان به آسانی زير چنين باری بروند. شايد کارشناسی
انگليسها بتواند کم تجربه گی امريکائيان را جبران کند. شايد هم شورای امنيت
بتواند با دبيرخانه سازمان ترتيبات عملی برای نظارت بر دوره گذار به نظام
سياسی آينده بدهد.
* * *
هر چه بر سر عراق بيايد
سران رژيم اسلامی مجالی برای آسودگی خاطر ندارند. موازنه نيروها در خاور ميانه
و آسيای جنوب باختری بطور قاطع دگرگون و یک سويه شده است. امريکا دست گشاده تری
برای تغيير منظره سياسی يافته است. جمهوری اسلامی هم اکنون پرونده کاملی نزد
امريکائيان دارد و اگر هم بخواهد نمی تواند از درگيری در اوضاع درونی عراق دست
بکشد و پرونده اش سنگين تر خواهد شد. به خوبی می توان انتظار داشت که از سوئی
فشار بر رژيم اسلامی افزايش يابد و از سوی ديگر هر نشانه آمادگی جامعه ايرانی
برای پذيرفتن مسئوليت دمکراتيک، توجه نزديک محافلی را که در پی تغيير نظامهای
ديکتاتوری در اين منطقه هستند جلب کند. برای مردم ايران فرصتی پيش آمده است که
مبارزه با رژيمی را که هر چه بکند به زيان اوست شدت بخشند. حکومت اسلامی اگر
به امريکائيان امتيازاتی را که می خواهند بدهد شکست خورده خواهد بود و اگر
ندهد به خطر خواهد افتاد. در هردو صورت بحران درونی رژيم سخت تر خواهد شد و
اينها همه به سود مبارزه مردم است.
عراق از سوی ديگری نيز بر ايران تاثير می گذارد: خاور ميانه ای که
جمهوريخواهان اسلامی و اصلاحگران مذهبی، تازه به انديشه متحد کردنش افتاده اند
اين است. اگر ايرانيان از تنگنای اسلام در سياست می خواهند بدر آيند و نگاه
خود را بالاتر بگيرند همان بهتر که از خاور ميانه درگذرند.
چشمانی که يک ماهی به تلويزيونها دوخته بود منظره عراقيان را در تصويرهای
جاندار گروههای بزرگ چپاولگران، فورانهای عواطف لگام گسيخته، انبوه سينه زنان
و قمه زنان، نوسانهای ناگهانی حالتهای جمعيت، ترکيب خشم آتشين و درماندگی محض
می ديد و خسته و بهم برآمده، به يک اشاره انگشت می توانست از فرستنده پهلوئی،
ارکستر جوانان گوستاو ماهلر را (يک ارکستر بين المللی اروپائی) ببيند که به
رهبری استادانه "پير بولز" فرانسوی در تالاری در جهان آلمانی زبان، يکی از
صدها تالاری که هر روز در اين قاره صحنه چنان اجراهائی است، اثری را نه از
کارهای نه چندان خوشايند خود او اجرا می کرد. آن مناظر، دنيای ماست. اين يکی
می تواند دنيای ما بشود. خرده گيران می توانند نسبت اسنوبيسم ( مشکل پسندی که
گاه با رگه ای از افاده همراه می شود) بدهند. اما کدام عيب بهتر است، ابتذالی
که پائين تر می رود يا اسنوبيسمی که اراده والائی در آن است؟
آوريل ۲٠٠٣
|