‏‏جمهوری اسلامی و بحران افغانستان ‏‎ ‎

داريوش همايون


‏‏‎ ‎‏ عمليات نظامی در افغانستان همه كشورهای اسلامی را به درجات در وضع دشواری قرار داده است.‏‎ ‎اسلام دين يگانگی نيست ، هيچگاه نبوده است . ولی در مسلمانان بيشمار هنوز يك ته مانده روحيه عشيره ‏أی ، روحيه أی كه ميان افراد گوناگون تا سرحد دشمنی ، رشته ناپيدای باريكی می كشد ، هست . عشيره ‏أی در اينجا به تصادف نيامده است . در مرحله توسعه أی كه جا معه های مسلمان هستند ، بستگيهای ‏پيشامدرن هنوز عاملی بشمار می رود كه از چشم سياستگران دور نمی ماند . بمب خوردن مسلمان ، ‏اگرچه طالبان غير انسانی باشد ، بدست ائتلاف پيشرفته ترين كشورهای جهان ، اگرچه برای آزادكردن ‏مردم افغانستان و ويران كردن پايگاه تروريستهای ١١ سپتامبر باشد ، بخودی خود می تواند چنان ‏مسلمانانی را دركنار طالبان قرار دهد .‏

‎  ‎اين حقيقت كه طالبان هر روز اسباب مرگ هزاران افغانی را فراهم می آوردند كه اگر قانون شريعت ‏بدست "دانشاموختگان" مدارس دينی اجرا نمی شد زنده می ماندند ؛ و اين حقيقت كه مردم افغانستان ‏آشكارا توانائی رهانيدن خود يا حكومت بر خود را از دست داده اند اصلا بديده نمی آيد . كسی در غم مردم ‏افغانستان نيست ، چنانكه در اين سالهای سياه پس از "آزادی" نبوده است . همبستگی اسلامی ، همراه با ‏كينه ژرف به تمدنی كه زندگی شان بدان بسته است ، كفه احساسی را به سود طالبان سنگين می كند .‏
‎ ‎
‏  "رفتار درست سياسی" طرفداری از طالبان است ، اگرچه زير بهانه های بشردوستانه . می گويند با ‏طالبان نجنگيد ، گفتگو كنيد ؛ گفتگوی كران . می گويند امريكا به آنان دلائل دست داشتن بن لادن در ‏فاجعه ‏١١‏ سپتامبر را نشان نداده است . گذشته از ناممكن بودن اين كار در شرايط بازجوئيها و بررسيهای ‏پنهانی ، آيا هيچ دليلی می تواند چنين كسانی را متقاعد كند ، يا نظرشان را تغيير دهد ؟

‎   ‎در جمهوری اسلامی دشواری از جای ديگر است . توده ايرانيان برخلاف ديگركشورهای اسلامی هيچ ‏پيوند ويژه اسلامی با رژيم يا سرزمينی ندارد . افكارعمومی ايرانيان فشاری در جهت پشتيبانی از طالبان ‏زير پوشش دلسوزی به مردم افغانستان بر حكومت وارد نمی كند . در واقع اگر جمهوری اسلامی كمترين ‏پروای افكار عمومی را می داشت كه آشكارا غربگراست ، به ائتلاف ضد طالبان پيوسته بود . برای ‏گروههای مختلفی كه در رژيم آخوندی در مبارزه قدرتند ، ‏١١‏ سپتامبر دريچه أی بر فرصتها و مخاطرات ‏بسيار گشوده است : آسوده شدن از حكومت همسايه أی كه در وحشيگری خود رژيم ولايت فقيه را از ‏رنگ و رونق انداخته است ؛ داشتن همسايه أی سازگارتر با ثبات منطقه أی و همكاريهای سودمند ، ‏نگهداری پيوندهای فرهنگی پردامنه ايران و افغانستان ، بازگرداندن صدها هزار آواره افغانی به خانه و ‏زندگی شان . پيچيده تر از همه ، امكانات مقاومت ناپذيری كه برای تحول مناسبات امريكا و جمهوری ‏اسلامی پيش آمده است .‏

‎   ‎امريكائيان از دوره كلينتون ، كه هرچه می گذرد ميان تهی و نمايشی بودن سياست خارجی وامنيت ملی ‏اش هويدا تر می شود ، سخت درپی اغوای رژيم اسلامی بوده اند . نفت و گاز و ميل به دسترسی به بازار ‏ايران يك عامل بوده است ( شركتهای امريكائی با ناخرسندی روزافزون ، نظاره گر می خوردن حريفان ‏اروپائی و ژاپنی اند ) بريدن رابطه آخوندها با تروريسم لبنانی و فلسطينی يك عامل ديگر . جنگ در ‏افغانستان و پيكار ريشه كنی تروريسم بين المللی تكان بزرگی به اين فرايند داده است . بسيار قابل فهم است ‏كه امريكائيان بخواهند ميدان نبرد ضد تروريستی را هرچه تنگتر و صلح در خاور ميانه را آسانتر كنند . ‏ايران كشور مهمی است ، حكومتش هرچه باشد .‏

* * *‎

‏   رابطه با امريكا در نوشته ای به شيشه عمر رژيم ماننده شد . بر درستی اين استعاره فولكلوريك بهتر از ‏تاييد خود خامنه أی نمی توان آورد . او برقراری رابطه با امريكا را پايان جمهوری اسلامی خوانده است و ‏در پارانويايش تا آنجا رفته است كه هواداران تجديد رابطه را سزاوار مرگ می شمارد . با آنكه او درعين ‏حال دارد نقش مقابل خاتمی را بازی می كند ـ دو چهره هميشگی ژانوس ـ در حكومت اسلامی كسانی ‏مانند مصلحت دان رژيم و قهرمان پيشين ايران گيت ، هستند كه برقراری رابطه را بدرستی ، پايان ‏موازنه كنونی نيروها در حكومت و ضربتی كاری بر جناح خود می دانند . نگرانی اين جناح و خامنه أی ‏را در راس آن خوب می توان دريافت . با وضعی كه امريكا در ايران دارد سفارت آن كشور بزودی مركز ‏بندوبستهای سياسی و عامل مهمی در سياستهای داخلی ايران خواهد شد . حضور امريكائيان ، پايه های ‏فرسوده رژيم راسست تر خواهد كرد ـ البته برقراری رابطه بی قيدوشرط و از سر شتابزدگی كه عوامل ‏شركتهای نفتی و ماموران امريكائی-ايرانی روابط عمومی خاتمی در امريكا دنبال می كنند دست كم در ‏كوتاه مدت در حكم ريسمان نجاتی بسوی يك حكومت رو به زوال است .اين ملاحظات در موضعگيری ‏رژيم در افغانستان از عناصر عمده شده است . ‏

‎  ‎از سوئی منافع استراتژيك آن در افغانستان با امريكا همخوانی هائی دارد . كوتاه شدن دست طالبان و ‏محدود شدن نفوذ پاكستان ، كه يكی از پيامدهای جنگ كنونی است ، به سود حكومت ايران است . ‏سركوبگری پشتونهای طالبانی كه گاه تا قوم كشی ( ژنوسيد ) اقوام هزاره و تاجيك و ازبك رسيده است و ‏ممنوعيت زبان دری در حكومت طالبانی نمی تواند حتا در محافل آخوندی پذيرفته شود . حكومت آينده ‏افغانستان هرچه باشد ، متحد پاكستان در دشمنی با جمهوری اسلامی نخواهد بود . از سوی ديگر اين ‏همخوانی منافع اگر به تماسهای روزافزون دو كشور شتاباهنگی ‏momentum ‎‏ بدهد كه از دست بدر رود ‏در مبارزه قدرت اثر خواهد كرد . مصالح ايران ، همكاريهای بيشتری را می طلبد ، مصالح رژيم رفتار ‏دوپهلوی كنونی را .‏

‎  ‎در سوی امريكا نشانه های شتابزدگی در جلب همكاری جمهوری اسلامی بويژه در نخستين هفته های ‏پس از ‏١١‏ سپتامبر، فراوان بوده است . امريكائيان اگربا ديوار كارشكنی حزب الله روبرو نمی شدند آماده ‏دادن امتيازاتی می بودند . ديدار وزير خارجه انگلستان از تهران ، از بی شكيبی شان كاست . "استرا" ‏امتيازی در گفتگوهايش نداد ، ولی امريكائيان را مطمئن كرد كه سودی در دادن امتيازات مهم نخواهد بود ‏‏. آخوندها آنقدر خواهند خواست كه امريكا نتواند . با اينهمه ايران بار ديگر در نقشه سياست خارجی امريكا ‏نمايان گرديد .‏

‎   ‎نخستين ارزيابيها از اهميت ايران در جنگ با طالبان زود تصحيح شد . قلمرو ايران برای عمليات در ‏افغانستان اهميت داشت ولی حياتی نبود . امريكائيان سرپلهای روز افزون برای نيروهای هوائی و زمينی ‏خود بدست آوردند . حتا آمادگی جمهوری اسلامی به جستجو و نجات خلبانان امريكائی در خاك ايران كه ‏به شتاب برای دلجوئی از امريكا اعلام شد ارزش عملی نداشت . تنها پيشنهاد ارزنده جمهوری اسلامی ‏گشودن بندرها و راه ايران به افغانستان است برای رساندن كمكهای انسانی . از آن گذشته آنچه می ماند ‏نقش ايران در حكومت آينده افغانستان است . جمهوری اسلامی در افغانستان دو برگ برای بازی كردن ‏دارد : هزاره ها كه نوزده درصد از جمعيت افغانستان و دری زبان و شيعی مذهب اند و تاجيكها و ‏‏"فارسيان" كه نزديك يك سوم افغانهايند و ائتلاف شمال از آنها و ازبكان و هزاره ها پديد آمده است .‏

‎  ‎از اينان هزاره ها به پيروی جمهوری اسلامی ، بيشتر نگرنده جنگ بوده اند تا بازيگر ؛ و ائتلاف شمال، ‏كه بيشتر در جبهه هرات از ، كمكهای اندك رژيم برخوردار می شد درعين نگهداری پيوندهايش با ايران ، ‏سرنوشت خود را به امريكا گره زده است . با چنين برگهائی جمهوری اسلامی می بايد با هماوردانی مانند ‏پاكستان ( در نقش پشتيبان پشتو زبانان ) و ازبكستان رقابت كند . گلبدين حكمتيار و "حزب" بنيادگرای ‏اسلاميش با آنكه از طالبان نيز منفورتر است چندگاهی از اميدهای رژيم بود ولی او زود خود را از بازی ‏بيرون برد و جانب طالبان را گرفت . كارشكنی جمهوری اسلامی در فراخواندن يك كنگره سران سياسی ‏و عشايری افغانستان به كوشش پادشاه پيشين افغانستان تاكنون بی اثر نبوده است زيرا زمينه اش نيست ‏ولی با يكسره شدن جنگ احتمالا چاره أی بهتر از آن نخواهد بود و دست رژيم اسلامی ضعيف تر خواهد ‏شد .‏

‎  ‎اينهمه به مناسبات ايران و امريكا پويائيی می دهد كه نيرومندتر از پاره أی ملاحظات سياست داخلی ‏است . اگر جمهوری اسلامی بخواهد نيز نمی تواند خود را از افعانستان كنار بكشد و افغانستان از نظر ‏عملی تا مدتها بيشتر به معنی امريكاست . در بيست ساله گذشته شوربختی افغانستان به ايران سرريز كرده ‏است و اگر افغانان از همزيستی ناتوان باشند همچنان خواهد كرد . امريكائيان نيز هرچه درباره جمهوری ‏اسلامی بينديشند نمی توانندآن را از فرايند بازسازی افغانستان كنار بزنند . نيروهای مخالف رژيم اسلامی ‏ناگزيرند اين روند اجتناب ناپذير را درنظر بگيرند و استراتژی خود را با آن سازگار كنند . پيش از ‏هرچيز می بايد از حساسيت دربرابر تغييرات درجه گرماو سرمای روابط امريكا و جمهوری اسلامی ‏كاست .‏

‏‎* * * ‎

‎  ‎دو مانع اصلی نزديك شدن امريكا به جمهوری اسلامی ، تروريسم و سلاحهای كشتارجمعی است كه هر ‏دو در استراتژی رژيم جای برجسته أی دارند . در روياروئی با امريكا كه برخلاف تصور اصحاب خواب ‏آلود توطئه ، كانون سياست خارجی جمهوری اسلامی است ، تروريسم سلاحی بوده است كه حزب الله ‏اميدوار است آن را بويژه با سلاحهای هسته أی تكميل كند . حكومت اسلامی با اقتصاد ويران و نيروهای ‏مسلح ايران يارای تركيه را هم ندارد و حتا در كشاكش باطالبان دست پائينتر را يافت . تروريسم در لبنان ‏و فلسطين به رژيم درجه أی از نفوذ بخشيده است و با كوشش پيگير در ساختن دومين بمب اسلامی می ‏خواهد بهتر با آنچه محاصره از سوی امريكا می نامد مقابله كند .‏

‎  ‎دورنمای جمهوری اسلامی مسلح به بمب اتمی ، كابوسی است كه امريكائيان آن را كم ندارند ؛ و گزند ‏تروريسم رژيم را بيش از آن ديده اند كه ديگر ـ در اين جهان پس از طالبان و بن لادن ـ آماده تحملش ‏
باشند . بن لادن و طالبان تا اين لحظه ، هنوز هستند ولی زمانشان بسرآمده است . دولتهای نابكار ‏rogue‏ ‏از گونه جمهوری اسلامی بهتر است حالت روحی و فضای تازه جهان باختری را دست كم نگيرند . ‏ائتلافی كه امريكائيان برضد تروريسم بين المللی ساخته اند وجنگی كه در افعانستان درانداخته اند يك ‏چرخشگاه ديپلماتيك و استراتژيك پردامنه است . اينكه ‏١١‏ سپتامبر جهان را دگرگون كرد سخنسرائی ( ‏رتوريك ) نيست . نگرش به امور جهانی ، در جاهائی كه بشمار می آيد ، ديگر شده است . بجای ‏آسانگيری و ديد كوتاه مدت پيشين ، اراده أی برای ايستادگی و پافشاری و فرارفتن از منافع آنی پديدآمده ‏است . بهمان اندازه اهميت ، اعتماد تازه أی است كه به توانمندی تمدن باختری در دفاع از خود و ضربه ‏متقابل در يكی از دشوارترين رزمگاههای جهان پيدا شده است .‏

‎  ‎‏( افغانستان گويا كشوری است كه از زمان اسكندر هيچ ارتشی آن را نگشوده است ـ مگر ساسانيان و ‏اعراب و غزان و سلجوقيان و مغولان و صفويان و سرانجام نادر . تاريخدانان و استراتژهای آماتوری كه ‏كليشه های روزنامه های نا آگاه را به نفوذناپذير بودن دفاع طالبان بر پايه آن "پيشينه تاريخی" تكرار می ‏كردند تكنولوژی نظامی امروزی و مقاومت مسلح درونی برضد طالبان و بيزاری اكثريت افغانان را از ‏وحشيان نادان طالبانی ـ وحشيگری و نادانی چنانكه مولوی می گفت از يكجا می آيند ـ در شمار نمی ‏آوردند . اين تكنولوژيی است كه زمستان سخت را در دل كوههای نفوذناپذير افغانستان متحد خود می ‏شمارد ؛ زيرا هواپيمای بی خلبانی كه از فراز ابرها گرمای تنهای پناه جسته در بن غارها را ثبت كرده ‏است می تواند موشك خود را از دهانه غار به درون بفرستد . ‏

‎  ‎‏( جنگ در افغانستان صورتهای سوررئال به خود گرفت . هماورد اصلی طالبان در ششمين هفته عمليات ‏هنوز يك كشته جنگی نداده بود و با معيارهای متداول جنگ ، در واقع هنوز وارد جنگ نشده بود . ولی در ‏آن شش هفته حكومتی كه بسياری دوست داشتند شكست ناپذيرش بشمرند ، مانند خانه مقوائی فروريخت . ‏اين جنگی بود كه با نيروهای ائتلاف شمال كه سوار بر اسبان خود ، پذيره تانكهای دشمن می شدند آغاز ‏گرديد و هنگامی كه روبه پايان می رفت آنان بر تانكهای خود پيش می تاختند و دشمن حتا اسب هم نداشت ‏‏. يكی از چرخشگاههای كوچك جنگ زمانی بود كه در نبرد مزار شريف جنگنده بمب افكن های امريكائی ‏برای اسبان نيروهای شمال كاه و جو ريختند . آن هواپيماها هريك دهها ميليون دلار می ارزند و در هر ‏پرواز به افغانستان دوبار در هوا سوخت می گيرند . بر زمين ، نيروهای ويژه امريكا ، مردانی كه با ‏پيشرفته ترين سلاحها می جنگند ، هليكوپترها و خودروهای جنگی شان را گذاشتند و با تجهيزات پيچيده و ‏‏"فوتوريستی" خود بر بار درازگوشان ، طالبان و القاعده را دنبال كردند .‏

‎  ‎‏( ائتلاف شمال نه خوشنام بود نه ارزش رزمی چندانی داشت ، ولی نيروئی در ميدان بود كه بيشترينه ‏مردم افغانستان بناچار بدان چشم دوخته بودند . با همه نقش تعيين كننده امريكا ، سرنگونی طالبان در يك ‏جنگ داخلی صورت گرفت و افغانها دليلی نيافتند كه دربرابر تجاوز بيگانه متحد شوند . آنها بيگانه را در ‏پاكستانيها و عربهائی می ديدند كه طالبان را بازيچه خود ، و افغانستان را تصرف كرده بودند . ) طالبان ‏نمی توانست افغانان را از تسلط خارجی ائتلاف كشورهای غربی بر كشورشان بترساند . هرچه بود از ‏تسلط پاكستان بهتر بود .‏

* * *‎

‎  ‎هرچه هم امريكا و جمهوری اسلامی در افغانستان همسوئی داشته باشند ملاحظات استراتژيك مهمتری ‏در ميان است ؛ بويژه كه سرازير شدن دنيا به افغانستان نقش رژيم اسلامی را كمرنگتر هم می كند . ‏نيروهای مخالف از تاكيد بر اين ملاحظات نمی بايد غافل بمانند . حقوق بشر امری به همين اندازه اهميت ‏است ، ولي طبعا برای ديگران ملاحظات استراتژيك خودشان اولويت دارد ، هراندازه هم دم از حقوق ‏بشر بزنند . ما به عنوان ايرانيانی كه می خواهيم منطقه خود را از عوالم قرون وسطائی و بستگيهای ‏مذهبی و قبيله أی آزاد و برای جهان سده بيستم آماده كنيم سود مستقيمی در ريشه كنی تروريسم بهر نام ، و ‏پايان دادن به كشمكش های منطقه أی ، مهمتر از همه ، جنگ نژادی ، مذهبی ، سرزمينی اسرائيل و ‏فلسطين داريم ـ جنگی كه از همه اين ابعاد درگذشته است و جنگ وجودی شده است .‏

‎  ‎ما همچنين از گسترش سلاحهای كشتار جمعی در اين منطقه هراسانيم . هند و پاكستان به اندازه كافی ‏وضع را خطرناك كرده اند . همين مانده كه رژيمهائی مانند ايران و عراق نيز به آنها بپيوندند . اگر ما با ‏سياستهای جمهوری مخالفت می ورزيم از دشمنی نيست . هدفهای استراتژيك جمهوری اسلامی با منافع ‏ملی ايران در كشاكش است . ايران نه سودی در سلاحهای هسته أی دارد ، نه گلوله باران حزب الله در ‏شمال اسرائيل يا بمب گذاری در رستورانها و گذرگاههای تل اويو و اورشليم . لبنانيها خودشان می بايد ‏راهی برای جدا كردن سرنوشتشان از فلسطين و درآوردن گردنشان از يوغ سوريه بيابند ؛ فلسطينيان می ‏بايد سرانجام از بازی كردن دست افراطيان ، هم اسلامی و هم اسرائيلی ، بخود آيند و به بيش از نيم قرن ‏فلاكت پايان دهند ؛ و اسرائيليان می بايد خود را از بند بنيادگرائی يهودی كه هيچ دست كمی از همتای ‏اسلاميش ندارد آزاد كنند .‏

‎  ‎جمهوری اسلامی ، خود به آنچه محاصره از سوی امريكا می نامد دامن زده است . "ديپلماسی" بمب ‏گذاری و صدور انقلاب و گروگانگيری و زير پا گذاشتن همه موازين رفتار متمدنانه و حتا مذهبی ـ پنهان ‏كردن سلاح در محموله های ديپلماتيك و فرستادن مردان مسلح در ميان حاجيان ـ چه فرا آمدی جز ‏كشانيدن هرچه بيشتر امريكا می توانست داشته باشد ؟ اكنون هم آيا می توان تصور كرد كه با حزب الله ‏لبنان و مانندهای حمس فلسطين می شود امريكارا از خليج فارس يا آسيای باختری و مركزی بيرون كرد ؟ ‏بمب اتمی جمهوری اسلامی جز تنگنر كردن حلقه برگرد ايران چه سودی خواهد داشت ؟ ما با پيش كشيدن ‏اين مسائل جمهوری اسلامی در مناسباتش ، حتا با اروپا ، به آينده ومصالح ملی ايران نيز خدمت می كنيم . ‏

‎  ‎ايران دركنار كشورهای عربی نگذاشته است در سازمان ملل متحد از تروريسم تعريف روشنی بدست ‏داده شود . اين گروه كشورها استدلال می كنند كه فلسطينيان و حزب الله لبنان تروريست نيستند زيرا برای ‏‎ ‎‎ ‎آزادی سرزمينشان می جنگند . ولی بن لادن هم در راه ايمانی كه برحق می داند و برای آزادی سرزمينش ‏می جنگد . تروريسم را نه با نيات بلكه با وسائل آن می توان تعريف كرد . ويژگی تروريسم ،كشتار كور ‏بي ملاحظه است و قربانيانش اساسا مردم بيدفاعند ، زيرا تروريست بيشتر به ضعيف ترين نقطه می زند . ‏روشن است كه هدف هر اندازه بلند باشد هنگامی كه آماج عمليات ، كارمندان اداری يا رهگذران يا ‏مشتريان رستوران و مسافران اند جز تروريسم نامی نخواهد داشت . ‏
‏ ‏
‎  ‎از آنجا كه رابطه مستقيم رفتار دولتها با مردم خودشان با رفتارشان در عرصه بين المللی هر روز ‏دانسته تر می شود ، حقوق بشر نيز چنان امر ازدست رفته أی نيست . تروريسم و آشوبگری در بيرون با ‏تروريسم و سركوبگری در درون از يكجا می آيند . ما از بستن بهبود روابط با كارنامه رژيم در حقوق ‏بشر نمی بايد خسته شويم .‏

* * *‎

‎  ‎ته مانده های جهان سومی از شاهنشاهی تا مصدق پرستی، و چپگرائی كودكانه ، و ملی مذهبی ‏واپسمانده، خود از پيش آمدن با جهان ناتوان اند ؛ نه درسی از گذشت روزگار نه از هيچ آموزگار . آنها ‏همچنان به نبرد بازنده شان در پيله های تنگ محافل خويش ادامه می دهند . اگر زمانی در فنجانهای ‏چايشان توفانی در می گرفت و رضايتی درخور جهان بينی شان می يافتند ـ به يك تعبير ، "ترافالگار" ‏هائی در فنجان چای ـ ديگر آن هم نيست . در آن نبردها نيز درجای ناوگان فرانسه اند . اما روزگار با آنان ‏مهربانتر است تا خودشان . با هر تحول اوضاع جهانی عرصه اشتباه بر آنان تنگتر می شود ؛ هر روز ‏فرصت كمتری برای كجروی می يابند . با همه اشتياقی كه دارند ، در يافتن امر نادرستی كه از آن دفاع ‏كنند درمی مانند . تمدن غربی يك جنگ ديگر را برده است ، جنگی حقير در ابعاد نظامی ولی با پيامدهای ‏سياسی و روانشناسی پردامنه . ‏

‎  ‎بنيادگرائی اسلامی در افغانستان به نشيبی كه می توانست برسد رسيد . حد اقتدار و تبهكاری و ناداني ‏همين بود . جمهوری اسلامی در ايران با همه كوشش نتوانست بيش از نزديكهای آن برسد : بازگشت به ‏ارزشهای اصيل ، تقدس سنتها ، ايمان و شهادت . غرب ستيزان ، بيش از آن نمی توانستند دشمنی و انكار ‏غرب جنايتكار جهانخوار رياكار را آرزو كنند .افغانستان واپسين جبهه جنگی بود كه طايفه های ‏رنگارنگ غرب ستيز ، از صد و پنجاه تا بيست و چند سال گذشته درگيرش بوده اند . ‏

‎  ‎غرب ستيزی با فروريزی طالبان به پايان نخواهد رسيد ولی ديگر جز كنفرانسهای بين المللی بازرگانی ‏و اقتصادی ميدان جنگی برای غرب ستيزان نمانده است . آن كنفرانسها نيز تنها در كشورهای آزادی چون ‏سوئد و ايتاليا و سويس فرصتی برای شكستن در و پنجره و خودرو ها به جنگاوران می دهند ؛ و اگر آن ‏كنفرانسها را مانند اين بار در قطر ، به شهرهای جهان سومی ببرند آن فرصت نيز از جهان سومی ‏انديشان گرفته خواهد شد . ( اصلاح روابط اقتصادی و بازرگانی جهانی به سود كشورهای نادار ، دست ‏دردست اصلاح حكومتهای آنان ، يك ضرورت سياسی-اخلاقی است و ربطی به غرب ستيزی و جهان ‏سوم انديشی ندارد . )‏

‎  ‎جهان نظم تازه أی می يابد كه برخلاف نظر بسياری ، می تواند انسانی تر از آنچه در دويست سال گذشته ‏بوده است بشود . نيروهای پيشرفت و نوگری با انرژی تازه أی به دگرگون كردن جهان افتاده اند ؛ و ‏توجهی به غرولند های بی اثر و مقاومتهای رياكارانه ندارند : مقاومت ريزه خواران خوان كه بی آن زنده ‏نمی مانند .‏

‎  ‎نگريستن بر جهانی كه بی اعتنا در می گذرد و پيشی می گيرد و بيربط می سازد نمی بايد چندان خوشايند ‏باشد . جوانترهای ما از اين گرفتاريها ندارند . آنها شايد چندان كه می بايد نمی دانند ولی از بسياری ‏تصورات نادرست هم كه ذهن بزرگترهايشان را پر كرده است بيخبرند . آنها سوار موجی هستند كه در ‏می گذرد و پيشی می گيرد و بيربط می سازد . بر اين موج هنوز جا فراوان است ؛ برای همه جا هست .‏

 نوامبر ۲٠٠١