‏‏اين ديگر آغاز پايان است‎ ‎

داريوش همايون


‏‏ ‎ ‎‏ رويدادهای با اهميت بزرگ تاريخی را به ندرت می توان در زمانشان بازشناخت . بيشتر چنان ‏رويدادهائی بعدها اهميت تاريخی خود را می يابند ، بدين معنی كه شناخته می شوند . سال ١٣٧٩ /2000 ‏كه به گفته ناظری ، در جمهوری اسلامی با تيراندازی به رئيس انجمن شهر تهران آغاز شد و با بستن يك ‏گروهبندی ميانه گير به پايان رسيد از آن سالهاست كه بعدها در تاريخ اهميت واقعی خود را خواهد يافت .‏
  تيراندازی به رئيس انجمن شهر تهران كار او را تمام نكرد و او هنوز كارها درپيش دارد ، ولی به گفته يك ‏سخنگوی خون آشام حزب الله ، يا حزب الله خون آشام ، سرآغاز حذف دوم خرداد بود . بستن آن ‏گروهبندی ميانه گير - كه نقش تاريخی خود را از دهه بيست / چهل به اين سو ، عرضه داشتن يك جهان ‏بينی قرون وسطائی در بسته بندی ملی دانسته است ؛ و بزرگترين پيروزی تاريخی خود را در فراهم ‏كردن دسته كاردی كه خمينی با آن رگهای ايران را زد داشته است ( حتا در آنجا هم پرت افتادند و خود را ‏چاقوی بی دسته خواندند ) - سرآغاز هيچ چيز نبود ولی شايد پايان پاره أی توهمات برای پاره أی كسان ‏باشد .‏

‏  در ميانه اين دو رويداد ، مجلسی كه بزرگترين دستاورد انتخاباتی دوم خرداد بود ، چه به دستور مستقيم ‏رهبر و چه با وتوی سرتاسری شورای نگهبان ، از كار باز ايستاد و به اندكی بيش از يك انجمن بحث نه ‏چدان آزاد فرو افتاد ؛ روزنامه های آزادانديش تر كه فضای سياست ايران را در همان دو سه سال ‏دگرگون كردند ، باز به صورت سرتاسری بسته شدند و روزنامه نگاران - در كنار روشنفكران ديگر - ‏چنان گروه گروه به زندان افتادندكه يك ركورد جهانی ديگر در كارنامه سياه حكومت اسلامی نوشته آمد ؛ ‏پيرامونيان اصلی رئيس جمهوری و پيشبرندگان برنامه اصلاحات يكايك بركنار يا روانه زندان شدند و ‏دادگستری ، تور بزرگ خود را بهر كس و هر جا ازجمله نمايندگان مجلس كه گويا مصونيت پارلمانی ‏دارند گستراند . ديگر هيچ ماهی كوچك و بزرگی نمانده است كه از اين تور بتواند بگريزد . هر كه سخنی ‏گفت يا دست به كاری زد كه حزب الله را خوش نيامد در اين تور افتاد يا می تواند بيفتد . زندانهای زنجيره ‏أی جای آدمكشی های زنجيره أی را گرفت .‏

‏  از همه مهمتر فرايند اصلاحات ، حتا انديشه اصلاحات ، از  درون  جمهوری  اسلامی ، پايان گرفت .  ‏جنبشی  كه از ١٣٧۶/1997 با اميدهای بسيار و دستاوردهای نه چندان اندك براه افتاد ، در سالی كه گذشت ‏به گور سپرده شد . يك بخش قابل ملاحظه حكومت اسلامی ، گروهی از سرسپرده ترين انقلابيان و ‏اسلاميان ، كه برای رهانيدن رژيم خود ، برای نگهداشتن اعتبار ايدئولوژی و ايمانی كه زندگی آنها را از ‏دهه های پيش از انقلاب شكل داده بود ، پا پيش نهادند ، به ديوار ناگذشتنی همان ايمان و ايدئولوژی ‏خوردند . كارد خمينی كه ديگر به دسته ميانه گير نيازی نداشت و همچنان در دستهائی پليدتر دركار بود ، ‏رگهای آنان را ، دست كم رگهای سياسی آنان را ، نيز زد . مانند بسا انقلابيان صميمی ديگر پيش از خود ، ‏آنان نيز به حقيقت دگرگونی ناپذير فاجعه أی كه بر خود و ملت خود آورده بودند پی بردند ؛ و امروز ، در ‏كنج زندان يا بر كرسی وزارت و رياست ، "ديگر فريب هم به سرابشان نمی برد ."‏

‏  اينكه اين تازه ترين قربانيان انقلاب با زندگيهای خويش و رژيم خودساخته شان چه خواهند كرد و چه در ‏دلهای بسياری شان می گذرد مساله خود آنهاست . آنان نيز مانند هزاران خدمتگزار و سرسپرده رژيم ‏بناچار از نگرانی آينده خود و كشورخالی نيستند . اما اينكه مردم ، در توده های دهها ميليونی شان چه ‏واكنشهائی در لحظه هائی كه پيش خواهد آمد نشان خواهند داد ؛ وگروههای گوناگون و مراكز قدرت از ‏هرگونه ، چه طرحها در سر می پزند مساله همه ماست .‏

* * *‎

‏  آن سال ٧۶ / 97 ‏‎ ‎به قول چرچيل "پايان آغاز" بود . يك سال پس از ضربت سنگين تحريم امريكا ، رای ‏دادگاه برلين در پرونده كشتار "ميكونوس ،" جمهوری اسلامی ورشكسته را با بحرانی روبرو ساخت كه ‏بی شباهت به ماههای پايانی جنگ عراق نبود . بهمراه دلائل شخصی و سياست داخلی ديگر ، آن بحران ‏سران رژيم را به انديشه بهره گيری از فرصت انتخابات رياست جمهوری برای كسب مشروعيت انداخت. ‏برگزاری انتخاباتی كه دست كم سومين مرحله آن ( خواندن رايها ، پس از دو مرحله اعلام نامزدی و ‏آزادی رای دادن ) كمابيش درست انجام گرفت ، می بايست آن مشروعيت را در چشم مردم ايران و ‏جهانيان بالا ببرد . اما آنچه پس از انتخابات آمد باز شدن دريچه های سيل بند بود كه حزب الله از پس از ‏شكست انتخاباتی مجلس بهر وسيله در پی باز بستن آنها بوده است و ديگر نه پروای مردم ايران را دارد و ‏نه جهانيان را . از آن سال بود كه تسلط آهنين حزب الله بر جامعه شكست ؛ و از آن فراتر، نوميدی و ‏دلممردگی ايرانيان ، با اطمينانی به نيروی درونی خود و ناتوانی ذاتی حكومت اسلامی جانشين شد .‏

‏  حكومت اسلامی هيچگاه ماهيت يكپارچه أی نبوده است ولی پس از انتخابات رياست جمهوری بود‏‎ ‎كه ‏شكافهای ژرف از هرسو نمايان گرديد و زخم آن كارد شروع كرد بر خود پيكره انقلابی بخورد . از آن ‏هنگام بود كه مردم ، چه در پای صندوقهای رای و چه در خيابان ، خود را يافتند . استراتژی "كارگزاران ‏بساز و بفروشی" در نگهداری ثبات رژيم با بخش كردن منابع كشور ميان هركه می توانست مدعی قدرت ‏شود ، و تنيدن تار عنكبوت مافيا برگرد نظام سياسی و ساختار اقتصادی ، به بن بست ناگزير خود خورد . ‏سه سال بازگشائی نسبی فضای سياسی بس بود كه انقلاب و جمهوری اسلامی را چنانكه هميشه بود و ‏مردمان بيشمار نخواسته بودند چشمان دروغگوی خود را باور كنند ، تا پوشيده ترين لايه های رسوائی و ‏گنديدگی جنايت آميز خود برهنه كند ؛ و ترس مردم را از شكست ناپذيری و حتا خونخواری آن به مقدار ‏زياد بريزد . اندك اندك ترس دوسويه شد ؛ بيرحمی بيكرانه حزب الله به دشمنی بيكرانه عمومی خورد و ‏لرزه مرگ بر پشتها افتاد . ‏

‏  تا اميدی به اصلاحات از درون می بود مردم می توانستند در رويای اصلاحگران ، و ملی-مذهبيان ( ‏چه از گونه ميانه گيران زيانكار و هردو جهان خود را از دست داده ، و چه از گونه روشنفكرانی كه نمی ‏توانند بندهای عادت را از بالهای انديشه بردارند ) انباز شوند ؛ می توانستند چند سالی هم به انتظار رسيدن ‏ميوه های پيروزيهای انتخاباتی خود شكيبا بمانند و به خواندن روزنامه هائی كه هر روز گوشه كوچكی از ‏پرده ها را سوراخ می كردند دل خوش دارند . در ١٣٧٩/ 2000 اين شكيبائی حزب الله بود كه بسر آمد ؛ ‏ميوه های تلخ شكستهای انتخاباتی در دهانهايی كه كشوری چون ايران را بلعيده بودند رسيد ؛ و سوراخهای ‏فراوان پرده دريهای روزنامه ها به ناباورترين سرسپردگان انقلاب نيز نشان داد كه چه رژيمی با چه ‏عناصری دارد شصت و پنج ميليون ايرانی را به چه پارگينی می اندازد . تشنگی دگرگونی در مردم ، ‏جامعه را به تب شورش انداخت ؛ حزب الله را از بستر آسوده كامرانيش بيرون كشيد و رهبر اصلاحگران ‏را ، يك روز پوزش خواهنده و روز ديگر هشدار دهنده ، به دامن بدترين سران حزب الله و دريوزگی ‏پشتيبانی پدرخوانده مافيا باز آورد . پايان آغاز ، شروع كرد كه صفت آغاز پايان به خود گيرد . ‏

* * *‎

‏  چگونه است كه می توان سالی را كه "پاتك" يا حمله متقابل حزب الله بيشترين و آسانترين پيروزيهايش ‏را داشته است سال آغاز پايان شمرد ؟ پاسخ در خود پرسش است . پتك حزب الله ، ممكن بودن اصلاح ‏رژيم را از سرها بدركرده است و ايران يا می بايد دگرگون شود و يا در اين پارگينی كه بيست و دو سال ‏است برايش می كنند فرو رود . فرصت اصلاح از دست رفت ؛ اكنون نوبت براندازی است و از آنچه می ‏توان از ايران شنيد و دانست ، بسيار احتمال دارد كه در صورتهای بدترش باشد .‏

‏  اين شصت و پنج ميليون ايرانی كه ، با همه جمهوری اسلامی ، تقريبا همه جوانترهايش ( بيش از هشتاد ‏درصد جمعيت ) باسوادند و با جهان بيرون آشنايند ؛ و چهل درصد پزشكان و پنجاه در صد دانشجويان و ‏شصت در صد كارمندان و هشتاد در صد آموزشگرانش زنانند ، افغانستان نيست كه بدبختانه در پارگين ‏فرو رفته است . ايران درگير جنگ داخلی ، زير تسلط يكی از تاسف آورترين كشورهای جهان در ‏همسايگی خاوريش ، و در چنگال "افغانهای عرب" كه مانند فرانكنشتاين ، سازنده خود را نيز تهديد می ‏كنند نيست . رژيم اسلامی درگير نبردی هرروزه در جنگی فرسايشی با يك ملت است ؛ ساختاری است در ‏حال ازهمپاشی ، كه اميد گشايشش به يك سركرده بی اعتبار شده اصلاحگران ولايت فقيهی است كه جرات ‏نمی كند خود را دوباره به مردم عرضه دارد ، و اميد رهانيدنش به يك سركرده رسوای دزدسالاران است ‏كه جرات نكرد بر كرسی نمايندگی دزديده شده خود در آن رديف آخر بنشيند . حكومتی است به نام با بدنه ‏أی كه فرو می ريزد ، و با نيرو های بسيار ، بويژه از درون خودش ، دركمين فرصتی كه كارش را ‏بسازند . ‏

‎  ‎‏ درامد نامنتظر نفت ، ورشكستگی دستگاه اداری را عقب انداخته است ولی اقتصاد ايران از همان هنگام ‏رو به سقوط گذاشت كه درامد نفت در بالاترين بود و ضربه انقلاب اسلامی ، بهای نفت را سه برابر كرده ‏بود . موضوع چند ميليارد دلار بيشتر و كمتر نيست ، موضوع چند صد نفری است كه نمی دانند با پولهای ‏خود و دارائی كشور كه زير دست و پايشان ريخته است چه كنند . اگر كسانی هنوز بر اين باورند كه ‏مردمی به سركشی ثابت شده ايرانيان - دست كم در همين صد ساله - كه از فروش سامان خانه خود آغاز ‏كرده به فروش فرزندان خود رسيده اند ، باز اين رژيم را تحمل خواهند كرد می توانند هر چيزی را باور ‏كنند . اكنون ديگر مساله مهم ، حتا چه وقت نيست ، چگونه است ؛ اين رژيم چگونه به پايان ناگزير خود ‏خواهد رسيد ؟

* * *‎

‏  اين روزها ايستگاه فضائی "مير" كه زمانی از كمان تكنولوژی فضائی شوروی به بالاترين فرازها ‏پرتاب شده بود در سقوط ناگزير و آتشين خود به اقيانوس آرام افتاد . سقوط ناگزير جمهوری اسلامی چه ‏اندازه آتشين خواهد بود ؟ شايد نيروهای بيرون بتوانند در پاسخ اين پرسش نقشی داشته باشند . ما در ‏بيرون در نقش خود از هر سو مبالغه می كنيم . بزرگی اجتماع تبعيدی ايرانی - ميليونها - بخودی خود ‏اهميتی دارد كه نمی توان نديده گرفت . با اينهمه در اين سالها بسيار كسان بوده اند كه بی اثری خود را ‏ضرب در اين ميليونها كرده اند و بهانه آورده اند كه هر چه هست در درون است - اگر به افسانه توطئه ‏نچسبيده بوده اند كه "نگهشان داشته اند و به موقعش برشان خواهند داشت ." ‏

‏  ديگرانی نيز هستند كه بزرگترين ، اگر نه تنها ، عامل پايندگی جمهوری اسلامی را در نبودن جايگزينی ‏در بيرون می دانند ؛ انگار آن شصت و پنج ميليون تن در اطاق انتظار ما يك دو درصدی از بيرونيان ‏نشسته اند . ( دوستانی كه بجای آلترناتيو ، بديل بكار می برند هيچ ضرورتی در خوشاهنگ بودن واژه ها ‏نمی بينند ؟ ) نيرومند ترين اسدلال اينان مانند معمول ، قياسی است : در ايران ١٣٥۶ / 1977 همه ‏شرايط انقلاب فراهم بود ؛ تنها هنگامی كه ملی-مذهبی ها توانستند خمينی را به ميدان بكشند پيروزی ‏بدست آمد . حتا اگر همه فرايند ساده گری را كه در اين استدلال بكار رفته است - مانند همه استدلالات ‏قياسی ديگر - بپذيريم ، در شرايط امروز ايران نه خمينی هست كه او را جست ، نه می توان او را اختراع ‏كرد ، و نه با تجربه أی كه يافته ايم ( آيا يافته ايم ؟ ) ارزشش را دارد .‏

‏  ايران امروز در شرايط تمام عيار انقلابی است ولی آيا يك انقلاب اسلامی ديگر در انتظار ماست كه باز ‏به انتظار ظهور نشسته اند ؟ اگر پيام يا گفتمان انقلابی امروز همان نيست كه بيست و پنج سال پيش می ‏بود و اگر روشنفكران و طبقه متوسط امروز ايران چنين پشت به پدران معنوی خود كرده اند ؛ و اگر ‏نيروهای مسلح ايران ، از هر نام ، همان نيستند كه در آن نمايش غم انگيز شش ماهه پائيز و زمستان ‏‏١٣٥٧/ 9-1978‏‎ ‎ بودند ؛ هيچ مسلم نيست كه يك شخصيت خمينی وار ديگر با همان فرهممندی بتواند ‏هواداران را مشتعل ، و بيطرفان را هوادار ، و مخالفان را نخست بيطرف و سپس هوادار و سرانجام ‏مشتعل سازد .‏
‎ ‎
‏  در ميان غوغای آنان كه از درماندگی رهاننده أی می جويند ، و آنها كه از درماندگی به يك رئيس ‏جمهوری مترسك ( كه ديگر مترسك هم نيست و داروی آرامبخشی با تاثير كاهنده است ) اميد بسته اند و ‏از او می خواهند بار بی آبروئی رژيم اسلامی را چهار سال ديگر بر دوشهای ناتوان خود بكشد ، در ايران ‏بيست و دوساله گذشته قدرتهائی پنهان و نيمه آشكار ، پديد آمده اند كه نه بدهی به هيچكس دارند ، نه ‏منتظر كسی بويژه از بيرون مانده اند ، و نه زيرباركسی خواهند رفت . آنها درجا هستند و زورش را ‏دارند و در زمانش كه خواهند يافت بكار خواهند برد . هيچ دشوار نيست تصور كسانی كه هم اكنون در ‏بازی بسيار دشوار برقراری اعتماد ، و آهنين كردن پيوندهايند و برای خود مسئوليتی بيش از هر كس ‏ديگری برای رهانيدن ايران از بی نظمی و ازهمپاشی جامعه می شناسند . ايران امروز جنگلی است كه ‏احتمال دارد در آن زور برهنه بيش از هر عامل ديگری سخن آخر را بگويد . اين واقعيتی است كه در ‏همه حسابهای خود ، حتا آرزوپروريهايمان ، نمی بايد فراموش كنيم .‏

‏  بسيار كسان در درون و بيرون ايران غم جامعه باز و مردمسالاری دارند . هنوز لايه های بزرگی از ‏روشنفكران ايران هيچ راه حلی را جز يك راه حل مردمی نمی خواهند . سخنی كه بر زبانهای صف مقابل ‏حزب الله است سخن جامعه مدنی و دمكراسی است . ايران دارای جامعه مدنی نيرومندی است كه پيشينه ‏اش نه به چهار سال كه به صد سال پيش برمی گردد . ولی با پيكاری كه از سال پيش بر مردم ايران ‏تحميل شد ، گروههای بسيار نيرومندی را در جاهای استراتژيك می توان تصور كرد كه اولويتهای ديگری ‏برايشان مهمتر است . ما در بيرون ، هرچه هم از نزديك وضع ايران را دنبال كنيم ، نمی توانيم احساس ‏فوريتی را كه چنان گروههائی دارند دريابيم . آنها در شكيبائی آسوده بسياری از ما انباز نيستند . ما بر سر ‏واژه ها ، تاريخ پنجاه سال پيش ، و بيش از همه پيشينه خود ، می جنگيم . آنها درگير يك نبرد مرگ و ‏زندگی اند . ‏

‎* * *‎

‏  در شرايط دگرگونی ، اولويتهای دست دركاران اهميت تعيين كننده دارد . ما در بيرون تا آنجا كه به ‏خودمان اجازه دهيم می توانيم از دست دركاران دگرگونی باشيم و اولويتهای ماست كه دامنه تاثير ما را ‏تعيين مي كند . روشن است كه اگرگروههائی در بيرون مثلا پيش از همه به اين می انديشند كه به ديگران ‏مهلت سربلند كردن ندهند ؛ يا كسانی ماندن در اوضاع كنونی را از هر دگرگونی كه به ميل آنان نباشد - ‏صرفنظر از مزيتهای آن - بهتر می دانند ، اجازه ناچيزی به خود می دهند . آنها همين حالت حاشيه أی دو ‏دهه را نگه خواهند داشت و دلشان به چرخيدن در دايره كوچكشان خوش خواهد بود . ‏

‏  گونه گونی جامعه ايرانی و نيروها و گرايشهائی كه در اين جامعه دركارند از هر زمانی بيشتر شده است ‏زيرا جامعه از نظر سياسی ، درگير تر ، و از نظر دسترسی به آگاهيها پيشرفته تر از هر زمانی است . ‏حتا آنان كه - دريك سناريو بدبينانه ولی محتمل - به نام نگهداری نظم و يكپارچگی كشور و سركوب فساد ‏و هر نام ديگر ، قدرت مطلق خود را بجای جمهوری اسلامی بنشانند زود درخواهند يافت كه در ايران ‏قدرت مطلق معنی نخواهد داشت - چنانكه در شرايط مبارزه نيز رهبری مطلق بيش از دعوی ميان تهی ‏نخواهد بود . اگر در پيرامون جغرافيائی ما كشورهائی را بتوان يافت كه برای چندگرائی ( پلوراليسم ) ‏ساخته شده اند ايران يكی از نخستين آنهاست .‏

‏  نيروهای مخالف در بيرون در اين بيست و دو سال همه راهها را رفته اند و اگر هنوز برخطا روند از ‏مقوله چيرگی عادت بر تجربه خواهد بود - اگر از مقوله سخت شدن ماده خاكستری نباشد . هيچ كدام آنها ‏بسنده نيستند و همه آنها در خطر جارو شدنند . ما يك وظيفه داريم و برگرد آن می بايد همبسته شويم : دفاع ‏از دمكراسی و چندگرائی ، در آينده و اكنون ؛ در ايران و در اينجا . اين به معنی اتحاد همه نيروها ، حتا ‏اتحاد بخشی از آنها ، نيست . كسی چشمداشت اتحاد ندارد . بسياری گروهها دمكراسی بر زبان دارند و ‏سلاح در جيب ؛ پاره أی از آنان حتا از تعارف زبانی به دمكراسی نيز دريغ می ورزند . با آنان نمی توان ‏از دمكراسی دفاع كرد . گردآمدن برای دفاع از دمكراسی هيچ امتياز دادن به يكديگر نمی خواهد ؛ ولی از ‏خويشتنداری و دوری ازكشاكشهای نالازم و نامربوط ، هرچه بتوان می بايد فراهم داشت .‏
‎ ‎
‎ ‎ اختراع ملتهای ايران ، بويژه پديده نوساز "ملت فارس ،" و از هم اكنون مرز كينه - و بعدها خون - ميان ‏مناطق زبانی كشيدن ؛ و هر مهاجرت كوچك درونی را در كشور ، تجاوز به قلمرو ملی اهل زبان وانمود ‏كردن ؛ و پيوسته دم از جدائی و حق تعيين سرنوشت در "كشور چند مليتی كه ستم ملی و مضاعف در آن ‏بيداد می كند" زدن ، برای نگهداشتن چند ده و چند صد تنی از هواداران شايد سودمند باشد ولی به ‏دمكراسی در ايران خدمتی نخواهدكرد . شوراندن مردم برضد يكديگر وضعی پيش خواهد آورد كه در آن ‏هر زياده روی و سوء استفاده از قدرت ، توجيه خواهد شد . سروران گرامی كه از شش دهه پيش در اين ‏شغل بوده اند -اكنون دارند به نسل سوم می رسند - چند بار تجربه، چند درس از‏‎ ‎تاريخ ايران ( تازه ترينش ‏قهرمان بازی ماههای نخستين حكومت اسلامی در شمال خاوری و باختر ايران ، و سهم تعيين كننده آن در ‏استواركردن ديكتاتوری نوپای حزب الله ) لازم دارند ؟ تاريخ همين ده ساله اروپا بجای خود . ‏

‏  اولويتها چنانكه اشاره شد تعيين كننده است . اگر اولويت ، دفاع از دمكراسی باشد ، هر مساله ديگری را ‏در يك دمكراسی ليبرال مبتنی بر اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاقهای حقوق اقوام آن می توان حل كرد . ‏نمونه های زنده آن - همچنانكه نمونه های زنده راه حل مليت سازان - در همين سرزمينهای ميزبان ما ‏فروان است . نيرو هائی كه دمكراسی از زبانشان نمی افتد آيا می خواهند آن را از ميان آتش و خون جنگ ‏داخلی بيرون بكشند ؟ چگونه می توان اراده استوار اكثريت اين ملت را به دفاع از هر يك وجب اين ‏نياخاك نديد ؟ چگونه می توان نديد كه با همه ادبار جمهوری اسلامی هنوز اولويت اكثريتی از اين مردم ‏نگهداری يكپارچگی ايران است ؟ ‏

‏  دفاع از دمكراسی از هر ملاحظه ملی والای ديگری گذشته ، مساله موجوديت خود اين نيروهاست . آنها ‏اگر می خواهند فردا به ايران برگردند و اندكی از حرمت شخصی و سياسی خود را نيز نگهدارند جز با ‏دمكراسی نخواهد بود ؛ و دمكراسی در ايران بی كمك اينهمه ايرانی مهاجر و تبعيدی آشنا به فضای آزاد ‏غرب برقرار نخواهد شد . اما دمكراسی كه نتواند موجوديت ايران را تضمين كندنخواهد پائيد . اصلا آن ‏همرائی كه پيش زمينه دمكراسی است - به معنی توانائی كاركردن نيروهای مخالف با يكديگر بر سر ‏اصول - حاصل نخواهد شد .‏

‏  صد سال پيش نيز در اوضاع و احوالی ياس آورتر ، مردم ايران آزادی خواستند اما آزادی را پيش از هر ‏چيز برای نگهداری موجوديت ملی خواستند ؛ و مجلسی كه از خيزش مردم روی كار آمد هيچ نقشی ‏مهمتر از دفاع از يكپارچگی ايران برای خود نشناخت . اگر دمكراسی به برآمدن جنبشهای بنيادگرای ‏اسلامی كمك كند - چنانكه در كشورهای عربی است - يا به عوامل بيگانه يا عوامفريبانی كه به نام ‏دمكراسی به تجزيه طلبان ميدان دهد ، به آسانی سركوب خواهد شد . دمكراسی كه نتواند از خودش دفاع ‏كند اصلا پا نخواهد گرفت . تصادفی نبود كه كشور های يكپارچه دارای حكومتهای مركزی نيرومند در ‏اروپا خاستگاه دمكراسی نوين بوده اند . خود برقراری دمكراسی به اندازه كافی دشوار و اختلاف انگيز ‏هست كه ديگر با مسائل حل نشدنی ساختگی ، پيچيده ترش نكنيم .‏

‏ ‏‏ مارس ۲٠٠١‏