رويدادهای با اهميت بزرگ تاريخی را به ندرت می توان در زمانشان
بازشناخت . بيشتر چنان رويدادهائی بعدها اهميت تاريخی خود را می يابند ، بدين
معنی كه شناخته می شوند . سال ١٣٧٩ /2000 كه به گفته ناظری ، در جمهوری اسلامی
با تيراندازی به رئيس انجمن شهر تهران آغاز شد و با بستن يك گروهبندی ميانه
گير به پايان رسيد از آن سالهاست كه بعدها در تاريخ اهميت واقعی خود را خواهد
يافت .
تيراندازی به رئيس انجمن شهر تهران كار او را تمام نكرد و او هنوز كارها
درپيش دارد ، ولی به گفته يك سخنگوی خون آشام حزب الله ، يا حزب الله خون آشام
، سرآغاز حذف دوم خرداد بود . بستن آن گروهبندی ميانه گير - كه نقش تاريخی خود
را از دهه بيست / چهل به اين سو ، عرضه داشتن يك جهان بينی قرون وسطائی در
بسته بندی ملی دانسته است ؛ و بزرگترين پيروزی تاريخی خود را در فراهم كردن
دسته كاردی كه خمينی با آن رگهای ايران را زد داشته است ( حتا در آنجا هم پرت
افتادند و خود را چاقوی بی دسته خواندند ) - سرآغاز هيچ چيز نبود ولی شايد
پايان پاره أی توهمات برای پاره أی كسان باشد .
در ميانه اين دو رويداد ، مجلسی كه بزرگترين دستاورد انتخاباتی دوم
خرداد بود ، چه به دستور مستقيم رهبر و چه با وتوی سرتاسری شورای نگهبان ، از
كار باز ايستاد و به اندكی بيش از يك انجمن بحث نه چدان آزاد فرو افتاد ؛
روزنامه های آزادانديش تر كه فضای سياست ايران را در همان دو سه سال دگرگون
كردند ، باز به صورت سرتاسری بسته شدند و روزنامه نگاران - در كنار روشنفكران
ديگر - چنان گروه گروه به زندان افتادندكه يك ركورد جهانی ديگر در كارنامه
سياه حكومت اسلامی نوشته آمد ؛ پيرامونيان اصلی رئيس جمهوری و پيشبرندگان
برنامه اصلاحات يكايك بركنار يا روانه زندان شدند و دادگستری ، تور بزرگ خود
را بهر كس و هر جا ازجمله نمايندگان مجلس كه گويا مصونيت پارلمانی دارند
گستراند . ديگر هيچ ماهی كوچك و بزرگی نمانده است كه از اين تور بتواند بگريزد
. هر كه سخنی گفت يا دست به كاری زد كه حزب الله را خوش نيامد در اين تور
افتاد يا می تواند بيفتد . زندانهای زنجيره أی جای آدمكشی های زنجيره أی را
گرفت .
از همه مهمتر فرايند اصلاحات ، حتا انديشه اصلاحات ، از درون
جمهوری اسلامی ، پايان گرفت . جنبشی كه از ١٣٧۶/1997 با
اميدهای بسيار و دستاوردهای نه چندان اندك براه افتاد ، در سالی كه گذشت به
گور سپرده شد . يك بخش قابل ملاحظه حكومت اسلامی ، گروهی از سرسپرده ترين
انقلابيان و اسلاميان ، كه برای رهانيدن رژيم خود ، برای نگهداشتن اعتبار
ايدئولوژی و ايمانی كه زندگی آنها را از دهه های پيش از انقلاب شكل داده بود ،
پا پيش نهادند ، به ديوار ناگذشتنی همان ايمان و ايدئولوژی خوردند . كارد
خمينی كه ديگر به دسته ميانه گير نيازی نداشت و همچنان در دستهائی پليدتر دركار
بود ، رگهای آنان را ، دست كم رگهای سياسی آنان را ، نيز زد . مانند بسا
انقلابيان صميمی ديگر پيش از خود ، آنان نيز به حقيقت دگرگونی ناپذير فاجعه أی
كه بر خود و ملت خود آورده بودند پی بردند ؛ و امروز ، در كنج زندان يا بر
كرسی وزارت و رياست ، "ديگر فريب هم به سرابشان نمی برد ."
اينكه اين تازه ترين قربانيان انقلاب با زندگيهای خويش و رژيم خودساخته
شان چه خواهند كرد و چه در دلهای بسياری شان می گذرد مساله خود آنهاست . آنان
نيز مانند هزاران خدمتگزار و سرسپرده رژيم بناچار از نگرانی آينده خود و
كشورخالی نيستند . اما اينكه مردم ، در توده های دهها ميليونی شان چه
واكنشهائی در لحظه هائی كه پيش خواهد آمد نشان خواهند داد ؛ وگروههای گوناگون
و مراكز قدرت از هرگونه ، چه طرحها در سر می پزند مساله همه ماست .
* * *
آن سال ٧۶ / 97
به قول چرچيل "پايان آغاز" بود . يك سال پس از ضربت سنگين تحريم امريكا ، رای
دادگاه برلين در پرونده كشتار "ميكونوس ،" جمهوری اسلامی ورشكسته را با بحرانی
روبرو ساخت كه بی شباهت به ماههای پايانی جنگ عراق نبود . بهمراه دلائل شخصی و
سياست داخلی ديگر ، آن بحران سران رژيم را به انديشه بهره گيری از فرصت
انتخابات رياست جمهوری برای كسب مشروعيت انداخت. برگزاری انتخاباتی كه دست كم
سومين مرحله آن ( خواندن رايها ، پس از دو مرحله اعلام نامزدی و آزادی رای
دادن ) كمابيش درست انجام گرفت ، می بايست آن مشروعيت را در چشم مردم ايران و
جهانيان بالا ببرد . اما آنچه پس از انتخابات آمد باز شدن دريچه های سيل بند
بود كه حزب الله از پس از شكست انتخاباتی مجلس بهر وسيله در پی باز بستن آنها
بوده است و ديگر نه پروای مردم ايران را دارد و نه جهانيان را . از آن سال بود
كه تسلط آهنين حزب الله بر جامعه شكست ؛ و از آن فراتر، نوميدی و دلممردگی
ايرانيان ، با اطمينانی به نيروی درونی خود و ناتوانی ذاتی حكومت اسلامی جانشين
شد .
حكومت اسلامی هيچگاه ماهيت يكپارچه أی نبوده است ولی پس از انتخابات
رياست جمهوری بود كه شكافهای ژرف از هرسو نمايان گرديد و زخم آن كارد شروع
كرد بر خود پيكره انقلابی بخورد . از آن هنگام بود كه مردم ، چه در پای
صندوقهای رای و چه در خيابان ، خود را يافتند . استراتژی "كارگزاران بساز و
بفروشی" در نگهداری ثبات رژيم با بخش كردن منابع كشور ميان هركه می توانست مدعی
قدرت شود ، و تنيدن تار عنكبوت مافيا برگرد نظام سياسی و ساختار اقتصادی ، به
بن بست ناگزير خود خورد . سه سال بازگشائی نسبی فضای سياسی بس بود كه انقلاب و
جمهوری اسلامی را چنانكه هميشه بود و مردمان بيشمار نخواسته بودند چشمان
دروغگوی خود را باور كنند ، تا پوشيده ترين لايه های رسوائی و گنديدگی جنايت
آميز خود برهنه كند ؛ و ترس مردم را از شكست ناپذيری و حتا خونخواری آن به
مقدار زياد بريزد . اندك اندك ترس دوسويه شد ؛ بيرحمی بيكرانه حزب الله به
دشمنی بيكرانه عمومی خورد و لرزه مرگ بر پشتها افتاد .
تا اميدی به اصلاحات از درون می بود مردم می توانستند در رويای
اصلاحگران ، و ملی-مذهبيان ( چه از گونه ميانه گيران زيانكار و هردو جهان خود
را از دست داده ، و چه از گونه روشنفكرانی كه نمی توانند بندهای عادت را از
بالهای انديشه بردارند ) انباز شوند ؛ می توانستند چند سالی هم به انتظار رسيدن
ميوه های پيروزيهای انتخاباتی خود شكيبا بمانند و به خواندن روزنامه هائی كه
هر روز گوشه كوچكی از پرده ها را سوراخ می كردند دل خوش دارند . در ١٣٧٩/ 2000
اين شكيبائی حزب الله بود كه بسر آمد ؛ ميوه های تلخ شكستهای انتخاباتی در
دهانهايی كه كشوری چون ايران را بلعيده بودند رسيد ؛ و سوراخهای فراوان پرده
دريهای روزنامه ها به ناباورترين سرسپردگان انقلاب نيز نشان داد كه چه رژيمی با
چه عناصری دارد شصت و پنج ميليون ايرانی را به چه پارگينی می اندازد . تشنگی
دگرگونی در مردم ، جامعه را به تب شورش انداخت ؛ حزب الله را از بستر آسوده
كامرانيش بيرون كشيد و رهبر اصلاحگران را ، يك روز پوزش خواهنده و روز ديگر
هشدار دهنده ، به دامن بدترين سران حزب الله و دريوزگی پشتيبانی پدرخوانده
مافيا باز آورد . پايان آغاز ، شروع كرد كه صفت آغاز پايان به خود گيرد .
* * *
چگونه است كه می توان
سالی را كه "پاتك" يا حمله متقابل حزب الله بيشترين و آسانترين پيروزيهايش را
داشته است سال آغاز پايان شمرد ؟ پاسخ در خود پرسش است . پتك حزب الله ، ممكن
بودن اصلاح رژيم را از سرها بدركرده است و ايران يا می بايد دگرگون شود و يا
در اين پارگينی كه بيست و دو سال است برايش می كنند فرو رود . فرصت اصلاح از
دست رفت ؛ اكنون نوبت براندازی است و از آنچه می توان از ايران شنيد و دانست ،
بسيار احتمال دارد كه در صورتهای بدترش باشد .
اين شصت و پنج ميليون ايرانی كه ، با همه جمهوری اسلامی ، تقريبا همه
جوانترهايش ( بيش از هشتاد درصد جمعيت ) باسوادند و با جهان بيرون آشنايند ؛ و
چهل درصد پزشكان و پنجاه در صد دانشجويان و شصت در صد كارمندان و هشتاد در صد
آموزشگرانش زنانند ، افغانستان نيست كه بدبختانه در پارگين فرو رفته است .
ايران درگير جنگ داخلی ، زير تسلط يكی از تاسف آورترين كشورهای جهان در
همسايگی خاوريش ، و در چنگال "افغانهای عرب" كه مانند فرانكنشتاين ، سازنده
خود را نيز تهديد می كنند نيست . رژيم اسلامی درگير نبردی هرروزه در جنگی
فرسايشی با يك ملت است ؛ ساختاری است در حال ازهمپاشی ، كه اميد گشايشش به يك
سركرده بی اعتبار شده اصلاحگران ولايت فقيهی است كه جرات نمی كند خود را
دوباره به مردم عرضه دارد ، و اميد رهانيدنش به يك سركرده رسوای دزدسالاران است
كه جرات نكرد بر كرسی نمايندگی دزديده شده خود در آن رديف آخر بنشيند . حكومتی
است به نام با بدنه أی كه فرو می ريزد ، و با نيرو های بسيار ، بويژه از درون
خودش ، دركمين فرصتی كه كارش را بسازند .
درامد نامنتظر نفت ، ورشكستگی دستگاه اداری را عقب انداخته است ولی
اقتصاد ايران از همان هنگام رو به سقوط گذاشت كه درامد نفت در بالاترين بود و
ضربه انقلاب اسلامی ، بهای نفت را سه برابر كرده بود . موضوع چند ميليارد دلار
بيشتر و كمتر نيست ، موضوع چند صد نفری است كه نمی دانند با پولهای خود و
دارائی كشور كه زير دست و پايشان ريخته است چه كنند . اگر كسانی هنوز بر اين
باورند كه مردمی به سركشی ثابت شده ايرانيان - دست كم در همين صد ساله - كه از
فروش سامان خانه خود آغاز كرده به فروش فرزندان خود رسيده اند ، باز اين رژيم
را تحمل خواهند كرد می توانند هر چيزی را باور كنند . اكنون ديگر مساله مهم ،
حتا چه وقت نيست ، چگونه است ؛ اين رژيم چگونه به پايان ناگزير خود خواهد رسيد
؟
* * *
اين روزها ايستگاه
فضائی "مير" كه زمانی از كمان تكنولوژی فضائی شوروی به بالاترين فرازها پرتاب
شده بود در سقوط ناگزير و آتشين خود به اقيانوس آرام افتاد . سقوط ناگزير
جمهوری اسلامی چه اندازه آتشين خواهد بود ؟ شايد نيروهای بيرون بتوانند در
پاسخ اين پرسش نقشی داشته باشند . ما در بيرون در نقش خود از هر سو مبالغه می
كنيم . بزرگی اجتماع تبعيدی ايرانی - ميليونها - بخودی خود اهميتی دارد كه نمی
توان نديده گرفت . با اينهمه در اين سالها بسيار كسان بوده اند كه بی اثری خود
را ضرب در اين ميليونها كرده اند و بهانه آورده اند كه هر چه هست در درون است
- اگر به افسانه توطئه نچسبيده بوده اند كه "نگهشان داشته اند و به موقعش
برشان خواهند داشت ."
ديگرانی نيز هستند كه بزرگترين ، اگر نه تنها ، عامل پايندگی جمهوری
اسلامی را در نبودن جايگزينی در بيرون می دانند ؛ انگار آن شصت و پنج ميليون
تن در اطاق انتظار ما يك دو درصدی از بيرونيان نشسته اند . ( دوستانی كه بجای
آلترناتيو ، بديل بكار می برند هيچ ضرورتی در خوشاهنگ بودن واژه ها نمی بينند
؟ ) نيرومند ترين اسدلال اينان مانند معمول ، قياسی است : در ايران ١٣٥۶ / 1977
همه شرايط انقلاب فراهم بود ؛ تنها هنگامی كه ملی-مذهبی ها توانستند خمينی را
به ميدان بكشند پيروزی بدست آمد . حتا اگر همه فرايند ساده گری را كه در اين
استدلال بكار رفته است - مانند همه استدلالات قياسی ديگر - بپذيريم ، در شرايط
امروز ايران نه خمينی هست كه او را جست ، نه می توان او را اختراع كرد ، و نه
با تجربه أی كه يافته ايم ( آيا يافته ايم ؟ ) ارزشش را دارد .
ايران امروز در شرايط تمام عيار انقلابی است ولی آيا يك انقلاب اسلامی
ديگر در انتظار ماست كه باز به انتظار ظهور نشسته اند ؟ اگر پيام يا گفتمان
انقلابی امروز همان نيست كه بيست و پنج سال پيش می بود و اگر روشنفكران و طبقه
متوسط امروز ايران چنين پشت به پدران معنوی خود كرده اند ؛ و اگر نيروهای مسلح
ايران ، از هر نام ، همان نيستند كه در آن نمايش غم انگيز شش ماهه پائيز و
زمستان ١٣٥٧/ 9-1978 بودند ؛ هيچ مسلم نيست كه يك شخصيت خمينی وار ديگر
با همان فرهممندی بتواند هواداران را مشتعل ، و بيطرفان را هوادار ، و مخالفان
را نخست بيطرف و سپس هوادار و سرانجام مشتعل سازد .
در ميان غوغای آنان كه از درماندگی رهاننده أی می جويند ، و آنها كه از
درماندگی به يك رئيس جمهوری مترسك ( كه ديگر مترسك هم نيست و داروی آرامبخشی
با تاثير كاهنده است ) اميد بسته اند و از او می خواهند بار بی آبروئی رژيم
اسلامی را چهار سال ديگر بر دوشهای ناتوان خود بكشد ، در ايران بيست و دوساله
گذشته قدرتهائی پنهان و نيمه آشكار ، پديد آمده اند كه نه بدهی به هيچكس دارند
، نه منتظر كسی بويژه از بيرون مانده اند ، و نه زيرباركسی خواهند رفت . آنها
درجا هستند و زورش را دارند و در زمانش كه خواهند يافت بكار خواهند برد . هيچ
دشوار نيست تصور كسانی كه هم اكنون در بازی بسيار دشوار برقراری اعتماد ، و
آهنين كردن پيوندهايند و برای خود مسئوليتی بيش از هر كس ديگری برای رهانيدن
ايران از بی نظمی و ازهمپاشی جامعه می شناسند . ايران امروز جنگلی است كه
احتمال دارد در آن زور برهنه بيش از هر عامل ديگری سخن آخر را بگويد . اين
واقعيتی است كه در همه حسابهای خود ، حتا آرزوپروريهايمان ، نمی بايد فراموش
كنيم .
بسيار كسان در درون و بيرون ايران غم جامعه باز و مردمسالاری دارند .
هنوز لايه های بزرگی از روشنفكران ايران هيچ راه حلی را جز يك راه حل مردمی
نمی خواهند . سخنی كه بر زبانهای صف مقابل حزب الله است سخن جامعه مدنی و
دمكراسی است . ايران دارای جامعه مدنی نيرومندی است كه پيشينه اش نه به چهار
سال كه به صد سال پيش برمی گردد . ولی با پيكاری كه از سال پيش بر مردم ايران
تحميل شد ، گروههای بسيار نيرومندی را در جاهای استراتژيك می توان تصور كرد كه
اولويتهای ديگری برايشان مهمتر است . ما در بيرون ، هرچه هم از نزديك وضع
ايران را دنبال كنيم ، نمی توانيم احساس فوريتی را كه چنان گروههائی دارند
دريابيم . آنها در شكيبائی آسوده بسياری از ما انباز نيستند . ما بر سر واژه
ها ، تاريخ پنجاه سال پيش ، و بيش از همه پيشينه خود ، می جنگيم . آنها درگير
يك نبرد مرگ و زندگی اند .
* * *
در شرايط دگرگونی ،
اولويتهای دست دركاران اهميت تعيين كننده دارد . ما در بيرون تا آنجا كه به
خودمان اجازه دهيم می توانيم از دست دركاران دگرگونی باشيم و اولويتهای ماست
كه دامنه تاثير ما را تعيين مي كند . روشن است كه اگرگروههائی در بيرون مثلا
پيش از همه به اين می انديشند كه به ديگران مهلت سربلند كردن ندهند ؛ يا كسانی
ماندن در اوضاع كنونی را از هر دگرگونی كه به ميل آنان نباشد - صرفنظر از
مزيتهای آن - بهتر می دانند ، اجازه ناچيزی به خود می دهند . آنها همين حالت
حاشيه أی دو دهه را نگه خواهند داشت و دلشان به چرخيدن در دايره كوچكشان خوش
خواهد بود .
گونه گونی جامعه ايرانی و نيروها و گرايشهائی كه در اين جامعه دركارند
از هر زمانی بيشتر شده است زيرا جامعه از نظر سياسی ، درگير تر ، و از نظر
دسترسی به آگاهيها پيشرفته تر از هر زمانی است . حتا آنان كه - دريك سناريو
بدبينانه ولی محتمل - به نام نگهداری نظم و يكپارچگی كشور و سركوب فساد و هر
نام ديگر ، قدرت مطلق خود را بجای جمهوری اسلامی بنشانند زود درخواهند يافت كه
در ايران قدرت مطلق معنی نخواهد داشت - چنانكه در شرايط مبارزه نيز رهبری مطلق
بيش از دعوی ميان تهی نخواهد بود . اگر در پيرامون جغرافيائی ما كشورهائی را
بتوان يافت كه برای چندگرائی ( پلوراليسم ) ساخته شده اند ايران يكی از نخستين
آنهاست .
نيروهای مخالف در بيرون در اين بيست و دو سال همه راهها را رفته اند و
اگر هنوز برخطا روند از مقوله چيرگی عادت بر تجربه خواهد بود - اگر از مقوله
سخت شدن ماده خاكستری نباشد . هيچ كدام آنها بسنده نيستند و همه آنها در خطر
جارو شدنند . ما يك وظيفه داريم و برگرد آن می بايد همبسته شويم : دفاع از
دمكراسی و چندگرائی ، در آينده و اكنون ؛ در ايران و در اينجا . اين به معنی
اتحاد همه نيروها ، حتا اتحاد بخشی از آنها ، نيست . كسی چشمداشت اتحاد ندارد
. بسياری گروهها دمكراسی بر زبان دارند و سلاح در جيب ؛ پاره أی از آنان حتا
از تعارف زبانی به دمكراسی نيز دريغ می ورزند . با آنان نمی توان از دمكراسی
دفاع كرد . گردآمدن برای دفاع از دمكراسی هيچ امتياز دادن به يكديگر نمی خواهد
؛ ولی از خويشتنداری و دوری ازكشاكشهای نالازم و نامربوط ، هرچه بتوان می بايد
فراهم داشت .
اختراع ملتهای ايران ، بويژه پديده نوساز "ملت فارس ،" و از هم اكنون مرز
كينه - و بعدها خون - ميان مناطق زبانی كشيدن ؛ و هر مهاجرت كوچك درونی را در
كشور ، تجاوز به قلمرو ملی اهل زبان وانمود كردن ؛ و پيوسته دم از جدائی و حق
تعيين سرنوشت در "كشور چند مليتی كه ستم ملی و مضاعف در آن بيداد می كند" زدن
، برای نگهداشتن چند ده و چند صد تنی از هواداران شايد سودمند باشد ولی به
دمكراسی در ايران خدمتی نخواهدكرد . شوراندن مردم برضد يكديگر وضعی پيش خواهد
آورد كه در آن هر زياده روی و سوء استفاده از قدرت ، توجيه خواهد شد . سروران
گرامی كه از شش دهه پيش در اين شغل بوده اند -اكنون دارند به نسل سوم می رسند
- چند بار تجربه، چند درس از تاريخ ايران ( تازه ترينش قهرمان بازی ماههای
نخستين حكومت اسلامی در شمال خاوری و باختر ايران ، و سهم تعيين كننده آن در
استواركردن ديكتاتوری نوپای حزب الله ) لازم دارند ؟ تاريخ همين ده ساله اروپا
بجای خود .
اولويتها چنانكه اشاره شد تعيين كننده است . اگر اولويت ، دفاع از
دمكراسی باشد ، هر مساله ديگری را در يك دمكراسی ليبرال مبتنی بر اعلاميه
جهانی حقوق بشر و ميثاقهای حقوق اقوام آن می توان حل كرد . نمونه های زنده آن
- همچنانكه نمونه های زنده راه حل مليت سازان - در همين سرزمينهای ميزبان ما
فروان است . نيرو هائی كه دمكراسی از زبانشان نمی افتد آيا می خواهند آن را از
ميان آتش و خون جنگ داخلی بيرون بكشند ؟ چگونه می توان اراده استوار اكثريت
اين ملت را به دفاع از هر يك وجب اين نياخاك نديد ؟ چگونه می توان نديد كه با
همه ادبار جمهوری اسلامی هنوز اولويت اكثريتی از اين مردم نگهداری يكپارچگی
ايران است ؟
دفاع از دمكراسی از هر ملاحظه ملی والای ديگری گذشته ، مساله موجوديت
خود اين نيروهاست . آنها اگر می خواهند فردا به ايران برگردند و اندكی از حرمت
شخصی و سياسی خود را نيز نگهدارند جز با دمكراسی نخواهد بود ؛ و دمكراسی در
ايران بی كمك اينهمه ايرانی مهاجر و تبعيدی آشنا به فضای آزاد غرب برقرار
نخواهد شد . اما دمكراسی كه نتواند موجوديت ايران را تضمين كندنخواهد پائيد .
اصلا آن همرائی كه پيش زمينه دمكراسی است - به معنی توانائی كاركردن نيروهای
مخالف با يكديگر بر سر اصول - حاصل نخواهد شد .
صد سال پيش نيز در اوضاع و احوالی ياس آورتر ، مردم ايران آزادی
خواستند اما آزادی را پيش از هر چيز برای نگهداری موجوديت ملی خواستند ؛ و
مجلسی كه از خيزش مردم روی كار آمد هيچ نقشی مهمتر از دفاع از يكپارچگی ايران
برای خود نشناخت . اگر دمكراسی به برآمدن جنبشهای بنيادگرای اسلامی كمك كند -
چنانكه در كشورهای عربی است - يا به عوامل بيگانه يا عوامفريبانی كه به نام
دمكراسی به تجزيه طلبان ميدان دهد ، به آسانی سركوب خواهد شد . دمكراسی كه
نتواند از خودش دفاع كند اصلا پا نخواهد گرفت . تصادفی نبود كه كشور های
يكپارچه دارای حكومتهای مركزی نيرومند در اروپا خاستگاه دمكراسی نوين بوده اند
. خود برقراری دمكراسی به اندازه كافی دشوار و اختلاف انگيز هست كه ديگر با
مسائل حل نشدنی ساختگی ، پيچيده ترش نكنيم .
مارس ۲٠٠١
|