سه کشوری که رئيس جمهوری امريکا "دولتهای نابکار" rouge نامگذاشت به
درجات گوناگون در کانون توجه جهانی اند، هر کدام به درجه و نوبت خود. عراق،
کره شمالی، و جمهوری اسلامی از سوی امريکا سه کانون خطر برای جهان شناخته شده
اند و تا بتوان ديد، آينده تحولات جهانی زير سايه سياستهای امريکا و متحدان ش
دربرابر اين سه دولت خواهد بود. سه عضو"محور شرارت " نام ديگر نابکاران، با هم
تفاوتها و هماننديهائی دارند.
کره شمالی يک جهان "ارول" Orwellی است ــ کمونيسم در صورت نهائی آن ــ
که لنين و مائو احتمالا می خواستند و نتوانستند و استالين خواست و توانست. اگر
دوزخ را بر روی زمين بتوان تصور کرد چيزی نزديک به کره شمالی خواهد بود.
کمونيستها در کامبوديا از کشتار بيشتری برآمدند(تا ۵/١ ميليون تن از ٧ ميليون
جمعيت) ولی آن کشتار، بيش از آنچه در کره شمالی می گذرد به انقلاب فرهنگی و
قحطی عمدی مائو شباهت داشت؛ گشادن دست نادانترين عناصر جامعه بود تا هرکه را
خودی نبود يا تصور می شد نيست از ميان ببرند. نزديکی کامبوديای پل پت و چين
مائو با کره شمالی سلسلهء "کيم" در رساندن يک برنامه سوسياليستی به نتيجهء
نهائی ناگزيرش بود که بينوائی و گرسنگی و پوسيدگی اجتماعی است. آنچه کره شمالی
را از آن دو متمايز می سازد، نبود عنصر هرج و مرج است. نظام، بهمان اندازه
سراپا جنائی شده است، ولی جنايت سازمانيافته و سيستماتيک هيتلری منهای عنصر
جنون آميز و اهريمنی آن؛ و صرفا برای نگهداشتن "نومانکلاتورا" برسرقدرت، و
مجهز به تکنيکهای کنترل محض استالينی. (در"گولاگ" کره شمالی دويست هزار ناراضی
همراه همسرانشان در انزوای کامل رها شده اند که با خوردن ريشه گياهان و درختان
وهرچه می يابند، مرگ از گرسنگی را دورتر ببرند). مرگ از گرسنگی، بهرهء توده های
مردمی نيز هست که به حد" روبوت" پائين آورده شده اند. اما رهبر محبوب، فرزند
رهبر بزرگ، در سغرش به روسيه، ميزبانان خود را از تجمل امپراتوری شيوهء زندگی
اش به شگفتی و شکايت انداخته بود. چپگرايان و جمهوريخواهان خطاناپذير و طلبکار
تاريخ و هميشه در سوی بازندهء آن، به اين واقعيتها اصلا اعتنا می کنند؟
عراق يک صورت خاورميانه ای و گانگستری جنائی کردن سرتاسری حکومت است،
کشتن به عنوان واکنش نخستين و راه حل نهائی؛ کشتن وزير در نشست کابينه و
باشندگان يک شهردر خواب؛ کشتن يک تن با چکاندن اسيد در چشمخانه و بمباران يک
شهر با گاز کشنده؛ و اگر در شيوه های کنترل از کره شمالی کم می آورد با درندگی
بيشتر جبران ش می کند. کره شمالی در سرمای منجمد کننده نظام سياسی اش هيچ جائی
برای مضحکه farce نمی گذارد. عراق، شسته در خون، مضحکه را به پوچی absurd
رسانده است. مقايسه ای ميان چهره های رهبران کره شمالی و عراق، افعی دربرابر
کفتار، بيش از يک معنای نمادين دارد. عراق کشوری است که کودکان برای خوراک
برنامه های تبليغاتی تلويزيون به گرسنگی و بيماری رها می شوند، و در همان حال
در دوازده ساله تحريمهای سازمان ملل متحد، چهل پنجاه کاخ رياست جمهوری ساخته
اند که هرکدام دهها ساختمان در پرديس(محوطه)های چند کيلومتری خود دارند. گوشه
ای از شکوه و عظمت يکی از آنها(ترکيبی از کاخ خسرو و کاخهای بابل، با رنگی از
معماری دورهء اسلامی خودمان) در بازديد بازرسان سازمان ملل متحد به پردهء
تلويزيونها راه يافت و دهان بينندگان را از شگفتی باز نگهداشت. رژيم کره شمالی
در آن کشور همگن و يکپارچه از درون آسيب ناپذير است؛ رژيم عراق در آن موزائيک
سرهم بندی شده، مانند جمهوری اسلامی و به دلائل ديگر، همچون سنگی است که بر
فنری نهاده اند.
جمهوری اسلامی يک نمونه کامل شدهء مافيا در حکومت و به عنوان حکومت
است. طبيعی ترين شکلی که يک حکومت اسلامی در يک جامعهء اساسا عرفيگرا و رو به
پيشرفت می تواند به خود گيرد: فرو رفتن و هر چه فروتر رفتن در دروغ و پليدی،
گذاشتن پول بجای هر ارزشی، چنگ انداختن بر شريانهای جامعه، مجاز شمردن هر
ناروائی به نام مذهبی که از آن هر چه می توان بيرون کشيد و مانند موم در هر
دستی می پيچد؛ يک غدهء سرطانی که ارگانيسم را فرا می گيرد. رژيمی است که نه
کارائی سرکوبگران کره شمالی را دارد نه دست گشادهء خونسالاران عراق را، و در
ترکيبی از تيمچه و حوزه ، ديواری از پول نفت برگرد خود کشيده است؛ جامعه را
فاسد می کند تا بپايد. دربرابر پيکر يک لخت کره شمالی و نمايش پر سرو صدا و
بيروح عراق، جمهوری اسلامی جنب و جوش لاشهء کرم گذاشته ای را دارد که از هر
گوشه بر می آماسد.
دولتهای "محور شرارت" که در وصف شان می بايد از عناصر رمان بهره گرفت،
تنها نمايندگان نابکاری و جنائی شدن حکومت نيستند. جهان سوم پر از مانندهای
بيش و کم آنهاست. آنچه اين سه دولت را در رديف نابکار ترين آورده است و برجسته
ترين وجه اشتراک شان بشمار می رود حتا تلاش خستگی ناپذيرشان برای دستيابی به
سلاحهای کشتار جمعی نيست؛ قصد آنها به شانتاژ اتمی است. آنها می خواهند جهان را
گروگان بگيرند. طبيعت اين حکومتها و فرمانروايان شان چنان است که سلاحهای
کشتار جمعی بويژه سلاح هسته ای بی ترديد از سوی آنها به عنوان وسيله باجگيری
بکار خواهد رفت. کره شمالی هم اکنون دست به چنين شانتاژ اتمی زده است. در
دستهای صدام حسين و موجوداتی مانند رئيس جمهوری پيشين جمهوری اسلامی چنين
سلاحهائی ابعاد خطرناکتر و زشت تری به خود خواهد گرفت. کسانی هستند که هند و
پاکستان را به رخ می کشند و می پرسند چرا جمهوری اسلامی نه؟ اما هند يک
دمکراسی است و پاکستان با هند روبروست که تا کنون در سه جنگ از آن شکست خورده
است. هنديها از ترس چين و پاکستانيها از ترس هند اسلحه اتمی ساختند و هيچ کدام
به آن نياز ندارند. مانندهای عراق و جمهوری اسلامی چه می گويند؟
* * *
اکنون امريکا
برخود گرفته است که با تهديد اين سه کشور مقابله کند. از ميان آنها کره شمالی
در بحرانی ترين موقعيت است. رژيم پيونگ يانگ همه قراردادها را زير پاگذاشته به
همه تعهدات خود پشت کرده است. با بکار انذاختن نيروگاههای اتمی و بيرون آمدن
از عهدنامه های منع گسترش سلاحهای هسته ای و موشکی، سخت ترين چالشی را که می
تواند عرضه کرده است. با اينهمه احتمال حمله به آن کشور از ديگران، حتا از
جمهوری اسلامی، کمتر است. کره شمالی جز يک صنعت نظامی هيچ ندارد و پاک در
برآوردن ابتدائی ترين نيازهای مردم درمانده است. مردم کره شمالی در همسايگی
برادران جنوبی خود که چهارمين اقتصاد بزرگ آسيا را ساخته اند با گرسنگی دست به
گريبان اند. برای يک رژيم در سراشيب سرنگونی، گرفتن هر مقدار کمک از ديگران
حياتی است. بهمين ترتيب، تحريم اقتصادی، اگر کار به آنجا بکشد، مرگبار خواهد
بود. امريکا دربرابر کره از همکاری همسايگان نيرومند آن و قدرتهای منطقه ای
برخوردار است. چين و روسيه و کره جنوبی و ژاپن به درجات مختلف آماده کمک به
کاهش بحران اند.
در سازمان ملل متحد نيز دست امريکا در اين بحران بر خلاف عراق بسيار
نيرومند تر است. راههای زيادی برای متقاعد کردن رژيمی که نوميدانه به کمک
خارجی برای زنده نگهداشتن جمعيت خود نياز دارد هست و به خوبی احتمال دارد که
سرانجام بازگشت پيونگ يانگ را به عهدنامه ها و باز گرداتدن ناظران کميسيون
انرژی بين المللی بيابند. ولی پس از همه اينها شانتاژ کره شمالی کارساز شده
خواهد بود و در اينجاست که منطق سياست امريکا دربرابر عراق آشکارتر می شود. از
نظر امريکائيان، عراق کره شمالی بعدی است ، نه در گوشهء دور افتادهء آسيای
شمال باختری بلکه در استراتژيک ترين منطقهء جهان. کره شمالی ديگر حتا از
انديشهء گرفتن کرهء جنوبی نيز افتاده است. جاه طلبی عراق صدام حسين از ايران تا
هرجا را که چشمش در خاور ميانه می بيند دربر می گيرد. اين ملاحظه در کنار
مقاصد ثابت شدهء صدام حسين در تسلط بر منابع نفتی خليج فارس(هجوم به ايران و
تصرف کويت) روشن ترين توضيح بر اصرار امريکا بر نابود کردن رژيم عراق تقريبا
بهر بهاست.
نابود کردن رژيم صدام حسين(او چنان تسلط هيتلر آسائی بر کشورش دارد که
حتا از رژيم بعثی نمی توان سخن گفت) جز با يک جنگ خارجی امکان ندارد. خيزش
مردمی و حتا کودتا را می بايد از مقولهء محالات شمرد. عراق کشور صد در صد رای
موافق است ــ در روز رای گيری بی معنی برای رياست جمهوری سلسله ای، يکی هم از
هژده ميليون جمعيت به خود اجازه نمی دهد که بيمار شود. بهای هر چه بر ديکتاتور
ناخوش افتد چنان سنگين است که سالهاست هيچ کس جرات ش را نيافته است. رژيمی است
که دامادهای رئيس جمهوری را همراه نوه های خرد سال او دربرابر چشمان دختران ش
می کشند؛ وهمين بس که ديکتاتور در نگاه کسی سايه ای از ترديد ببيند تا فرمان
کشتن او را بدهد ــ اگر خودش جابجا در بهترين سنت شيکاگوی دههء بيست، او را به
اصطلاح گانگسترهای زمان "يخ نزند." مانند کره شمالی، هر راهی از درون بر
عراقيان بسته است. (در امريکا اين فکر پيش آمده بود که چين را راضی کنند که
درها را بر گريزندگان کرهء شمالی بگشايد تا رژيم در گريز همگانی مردم، مانند
آلمان شرقی و آلبانی سيزده سال پيش، فروريزد).
در دنبال کردن سياست تغيير رژيم در عراق؛ چنانکه جمهوری اسلامی، امريکائيان
به بيش از برطرف کردن تهديد سلاحهای کشتار جمعی نظر دارند. پيکار با تروريسم
اسلامی، که از روی ادب تروريسم بين المللی می نامند، گوشهء ديگر اين سياست
است. جمهوری اسلامی و عراق به ترور به عنوان يک ابزار معمولی سياست و ديپلماسی
می نگرند. جمهوری اسلامی بويژه در اين زمينه به زياده روی های بيسابقه افتاده
است. برافتادن چنين رژيمهائی دست تروريستها را در همه جا ناتوانتر خواهد کرد.
ولی امريکائيان بازبه دورتر می نگرند. استراتژی دراز مدت امريکا در پيکار با
تروريسم اسلامی، دوران جنگ سرد را به ياد می آورد.
در نيمهء دهه چهل، جرج کنان استراتژی"جلوگيری" اتحاد شوروی را پيش نهاد که در
دههء هشتاد با استراتزی"واپس نشاندن" ريگان جانشين شد. سياست دفاعی ايستادگی
جای خود را به سياست تعرضی درهم پيچيدن داد که به فروپاشی امپراتوری شوروی کمک
قاطعی کرد. اکنون رايزن امنيتی کاخ سفيد "کاندولسا رايس" استراتژی دوسری را در
روياروئی با تروريسم اسلامی پيش نهاده است. از يک سر امريکا به خود حق می دهد
که منتظر وارد شدن ضربت نماند و به حملات پيشگيرانه دست بزند(عراق). از سر ديگر
بطور فعال به دمکراتيک شدن کشورهای منطقه (پيش از همه ايران) کمک برساند. مصر
وعربستان سعودی در اين استراتژی جای ويژه ای دارند. اين هر دو دوستان امريکا
بشمار می آيند و بيشترينه ای که از امريکا درباره آنها بر می آيد اقدامات غير
مستقيم است. امريکائيان اميدوارند که با برانداختن صدام حسين، خود را از بستگی
بهر دو رژيم آزاد کنند و آنان را به تجديد نظر در روشهاشان وادارند.
با همه شهرت تروريستی عراق و جمهوری اسلامی، خاستگاه تروريسم اسلامی در مصر و
عربستان سعودی است. ديکتاتوری نظامی-امنيتی مصر با تسليم ايدئولوژيک به
سلفيان، توانسته است خطر تروريسم اسلامی را از خود به امريکا و اسرائيل
برگرداند. سيل ادبيات و تبليغات زهراگينی که از دانشگاهها و رسانه های همگانی
مصر به سرتاسر خاورميانهء عربی(همان بهتر که به عربها واگذاشته شود) جاری است
بهترين زمينه ساز تروريسم از فلسطين تا پاکستان است. کشوری که زمانی مشعل
فروزان انتلکتوئلی جهان عرب بود امروز به چنان پايهء فرهگی رسيده است که
بزرگترين نويسندهء برندهء جايزهء نوبل آن به ضربهء کارد اسلامگرايان زخمی می
شود و روشنفکر مقدم آن را مرتد و همسرش را بر او حرام می شمارند و او به گريز
از کشورش ناگزير می شود ــ همه در ميان قبول عام و در پناه حکومت.
عربستان سعودی در اختيار وهابيان، با ميلياردهای نفتی خود خزانه دار دهها
هزار گروه و مدرسه در جهان اسلامی است(همان بهتر که به اسلاميان واگذاشته شود)
که مغز ميليونها را با ياوه های خطرناک می انبارند و آموزه های مرگبار شان تا
بهشت آرامش و رواداری بالی رسيده است. هر دو کشور دربرابر بنياد گرايان خود
آسيب پذيرند. دمکراسی برای انها بيشتر به تسلط قانونی و رسمی راديکاليسم اسلامی
خواهد انجاميد. استراتژی امريکا دست کم در اين دو کشور "دوست" خود با
دشواريهای حل نشدنی روبرو خواهد بود. در هرجای ديگر نيز امريکائيان می بايد
منتظر دشواريها، از جمله کارشکنی دوست و دشمن باشند.
با اينهمه امريکائيان به کاميابی خود در دراز مدت خوشبين اند. کمک به
دمکراتيک کردن سرزمينهای اسلامی، هر چه هم در بيشتر آنها ناممکن به نظر آيد،
تنها در چشم مانندهای چپ تراژيک ايران ناپسند می نمايد؛ و کشتن رهبران القاعده
در يمن يا حمله به عراق را بسيار کسان، از جمله در ميان توده های مردم ايران،
دربرابر رفتار القاعده و صدام حسين می نهند. از اين گذشته آنها جنگ سرد را
دربرابر دشمنی به مراتب سهمگين تر از اسلاميان قرون وسطائی گذشته نگر، اگرچه
دست يافته به سلاحهای کشتار جمعی و آماده خودکشی، بردند. اسلام راديکال با همه
خطر خود، سر در نشيب دارد. اين تمدنی است به پايان راه رسيده که چاره ای برای
آن جز همگام شدن با جهان امروز نيست. همه نيروهای ترقی برضد آن درکارند. پيام
مرگ و ويرانی آن از مرگ خودش خبر می دهد. سرکنده ای است که در دست و پا زدنهای
احتضار بهرجا خون می پراکند.
* * *
چه کسائی خوش شان بيايد و چه نيايد، واقعيات شرايط جهانی چنان پيش آورده که
امريکا به صورت گونه ای ژاندارم در چار گوشه جهان پديدار شود. تا ده پانزده
سالی پيش شوروی هم می بود و دو کشور به رقابت يکديگر در هر جا تخم فساد می
پراکندند و بسياری از ناپسند ترين رژيمها را بر ملتها تحميل می کردند و گاه و
بيگاه به سرزمينهای ديگران می تاختند تا به دست حريف نيفتد. فرانسه در گوشهء
خودش، در افريقای باختری، يک شکارگاه اختصاصی داشت با اقتصادهای زائدهء
"متروپل" و لشگر کشی های گاهگاهی ــ هنوز هم به درجهء کمتری چنين است و هيچ کس
از فرانسه نمی پرسد در افريقا چه می کند؟ کشورهائی درپی سلاحهای هسته ای می
بودند و چندتائی بدان دست يافتند. دنيائی بود که چون پايان يافته هيچ کس نمی
بايد حسرت ش را بخورد. امروز جهان يک ابر قدرتی است و به اين دليل بدتر نشده
است. جنگ هنوز روی می دهد ولی نه مانند ويت نام به دليل جلوگيری از گسترش
کمونيسم است نه مانند افغانستان به دليل جلوگيری از گسترش نفوذ يک قدرت بالقوه
متخاصم. در دهه نود امريکائيان برای بيرون راندن نيروهای متجاوز عراق از کويت؛
و به اصرار اروپائيان برای جلوگيری از کشتار و پاکشوئی قومی در يوگوسلاوی
پيشين؛ و برای پايان دادن جنگ داخلی سومالی به نيروی نظامی متوسل شدند. در
نخستين سالهای سده تازه به تلافی حمله فاجعه بار تروريستی القاعده جاگير شده
در افغانستان به آن کشور حمله بردند و اکنون در تدارک جنگ دوم و قطعی با عراق
هستند.
واقعيت آن است که پس از فروپاشی شوروی وايو(خلا)ئی در جهان پيدا شد که ناچار
می بايست پرشود. اروپا به خود مشغول و نا آماده است و ناتوانی اش را در يک
ديپلماسی تاخيری می پوشاند. ديگران به خود مشغول تر و نا آماده تر، دنبال هر
کمترين سودی هستند که از خطرناکترين معاملات هم شده ببرند. سازمان ملل متحد،
هست و بهانه خوش ظاهری برای هيچ کار نکردن. سازمانی است بيشتر از دولتهای جهان
سومی، يک قلم 56 کشور اسلامی، عموما نمونه های فساد و زورگوئی به مردم خود و
هر که زورشان برسد و بسياری از ايشان آمادهء دست زدن به تروريسم و کمک به
تروريستها. از سازمان ملل متحد جز نگهداری وضع موجود و بدتر شونده انتظاری نمی
رود، مگر آنکه نيروئی به صورت يک يا چند قدرت بزرگ پشت سر آن باشد. در بحث
قطعنامه ١۴۴١ ( بازرسی بی قيد و شرط از عراق) سه عضو دائمی شورای امنيت آنقدر
سر دواندند که امريکا تهديد کرد سازمان ملل متحد را به روز جامعه ملل خواهد
انداحت و در آن اثنا عراقيها طبعا فرصت يافتند که بيشتر پنهان کاری کنند. (از
مجمع عمومی سازمان ملل متحد سخنی هم نمی توان گفت که همان جامعه ملل سالهای
ميان دو جنگ است).
کسانی که از مداخلهء امريکا انتقاد می کنند می بايد تا پايان خط فکری خود
بروند. در اين جهانی که تروريسم يک رويداد روزانه است و سلاحهای کشتار جمعی بی
دشواری زياد، سلاح بعدی تروريسم خواهدبود و در اين جهانی که اگر به خود گذاشته
شود گسترش سلاحهای کشتار جمعی ، از هسته ای تا شيميائی و بيولولوژيک، بهر کشور
کوچکی هم خواهد رسيد، آيا می توان به انتظار اقدامات سازمان ملل متحد يا
مانندهای فرانسه و روسيه و چين نشست؟ (همين تازگی از آپارتمان چند عرب در لندن
"رايسين" بدست آمد که خطرناکترين گاز کشنده است). دم از صلح و حقوق بشر زدن
درست است ولی پشت سرش چيست؟ صلح جويان در خيابانهای کشور های آزاد تظاهرات می
کنند ولی پاسخ مانند های کره شمالی و عراق کدام است؟ در سئول به تازگی هزاران
تن گرد آمدند و دعای صلح خواندند. پاسخ آنها در پيونگ يانگ با تظاهرات يک
ميليونی به پشتيبانی از زيرپا گذاشتن عهدنامه های بين المللی و گام نهادن بر
لبهء پرتگاه اتمی داده شد.
در فاصلهء اشغال کويت و آماده شدن امريکائيان برای جنگ زمينی و در حالی که
بمب افکنهای امريکا ظرفيت واقعی جنگی عراق را خاکستر می کردند صدها شخصيت و
گروه صلح جو به بغداد رفتند و خوراک تبليغاتی برای تلويزيون عراق فراهم کردند
و جز لبخند چيزی نگرفتند. هر ديدار با اهميت با تظاهرات صدها هزار نفری
عراقيان در پشتيبانی از اشغال کويت پاسخ داده شد. عراقيان با همه خواهش و تمنای
مسالمت جويان از جای خود تکان نخوردند، تا تانکهای امريکائی به حرکت درآمدند و
آنگاه بود که نيروهای عراقی گرانبار از تاراج خانه های کويتی، راه گريز در پيش
گرفتند. هنگامی که يک طرف با منطق ويژهء خود عمل می کند و ارزشها و کارکردهای
ديگران، و پيشرفته تران، در چشمش جز نقطه ضعف هائی نيست که می بايد بهره
برداری شود، ناچار می بايد شيوه های ديگر تفکر و عمل را جستجو کرد.
در بحران يک دو سالهء گذشته خاطرهء سالهای سی، سالهايی که به نقل از عنوان
کتاب کندی(رئيس جمهوری) "انگلستان خفته بود" بسيار يادآوری شده است. صدام حسين
البته به گرد هيتلر نمی رسد. ولی سلاح هسته ای هر معادله ای را بهم می زند. در
آن سالها نيز اکثريتی در اروپای باختری تا پايان تلخ از شيوه های مسالت
جويانه، از مذاکره و ديپلماسی، هواداری کرد. "رنانی" و "آنشلوس" و "مونيخ" پشت
سر هم آمدند و ديکتاتور همچنان بر طبيعت خود رفت تا کار به جنگ جهانی و هولو
کاست و از ميان رفتن صد ميليون انسان کشيد. امروز را با هفت دهه پيش مقايسه
نمی توان کرد ولی درس سياسی و اخلاقی يکی است: کانون خطر را هر چه زودتر می
بايد نابود کرد. اگر افغانستان القاعده را آزاد نکرده بودند امروز دنيا با
پاکستان القاعده و زرادخانهء هسته ای آن روبرو می بود، و با صدها هزار رزمنده
از اندونزی تا مراکش که کم و بيش آزادانه فعاليت می کردند و از ناتوانی
امريکائی که به دوران کارتر بازگشته بود نيرو می گرفتند؛ و لابد نروژی های صلح
جو نيز زمانی در آينده بوش را به دريافت جايزهء صلح نوبل مفتخر می داشتنند.
* * *
ايران در اين ميانه کجاست؟ جمهوری اسلامی نه هنوز مانند کره شمالی به سلاح
هسته ای دست يافته است و نه از نظر دورنمای تغيير رژيم در وضع عراق است. اکنون
بويژه با نيازی که امريکائيان به آرام نگهداشتن پشت جبههء خود دارند و هزار
دوست برای شان کم است، رژيم اسلامی هر چه هم به منافع ملی ايران بی اعتنا، نمی
تواند از آنچه بر عراق می گذرد ناخرسند باشد. نابودی صدام حسين اشگی به چشم هيچ
ايرانی نخواهد آورد و روابط دراز مدت جمهوری اسلامی با عناصر مهمی از مخالفان
صدام حسين عاملی به سود آن در آيندهء پس از ديکتاتور عراقی است. هر چند در اين
باره مبالغه نمی بايد کرد و امريکائيان صد و پنجاه هزار سرباز از ١٥ هزار
کيلومتری نياورده اند که دست جمهوری اسلامی را در عراق نيرومند سازند.
آنچه اهميت دارد موقعيت ايران پس از فارغ شدن امريکا از بحرانهای کره شمالی و
عراق است و در آن هنگام است که يک مايه ء نگرانی ملی به مرکز توجه بين المللی
خوهد رفت. ميهن ما روی يک بمب ساعتی اتمی نشسته است و پس از دو عضو ديگر محور،
نوبت جمهوری اسلامی خواهد رسيد.
به گزارش طبقه بندی نشدهء سی. آی. ا. به سنا در بارهء گسترش سلاحهای کشتار
جمعی به سنای امريکا که در ١١ ژانويه ۲٠٠٣ انتشار يافته است جمهوری اسلامی با
همکاری چين و شوروی پيشرفتهای مهمی در اين زمينه کرده است و بسياری مولفه های
لازم را برای ساختن سلاحهای هسته ای و شيميائی و زيست شناسی در دست دارد. هم
اکنون بمبها و گلوله های توپ برای پرتاب مواد کشندهء شيميائی و زيست شناسی
آماده شده اند و جمهوری اسلامی پس از توليد موشکهای برد متوسط دست به کار
ساختن موشکهای قاره پيماست. (برای خواندن گزارش می توان به
www.iranvajahan.com نگاه کرد).
از ملی گرايان و چپگرايانی که از حق جمهوری اسلامی به دستيابی به وسائل
"دفاع" از خود پشتيبانی می کنند گذشته، هر ايرانی علاقه مندی که به بيش از گپ
زدنهای وقت گذران به سرنوشت کشورش می انديشد می بايد اين پرسش را بکند که
رژيمی که هيچ نمايندگی از سوی مردم ايران ندارد چگونه می خواهد با سرنوشت ملی
بازی کند؟ در اين ترديد نمی بايد داشت که امريکائيان، به حق يا ناحق، نخواهند
گذاشت جمهوری اسلامی کره شمالی ديگری شود و اگر ديپلماسی به جائی نرسد می بايد
بدترين احتمالات را داد.
ژانويه ۲٠٠٣
|