تا پنج شش ماهی پيش ، تا هنگامی كه ژرفای دد منشی حزب الله به رهبری
ميانه رو و عملگرای مشهور سالهای فربهی چپاول بيدريغ، دانسته نشده بود، در
سخنان و نوشته های سخنگويان دوم خردادی گاه و بيگاه شعاری می آمد كه هيچ با
گوشهای ايرانيان آشنا نمی بود . نويسندگان و گويندگانی با كمروئی آشكار ، گوئی
خود نيز امكانش را باور نمی دارند ، "زنده باد مخالفان ما" سر می دادند . آنچه
پس از آن روی داد ـ تيراندازی به حجاريان ، درو كردن روزنامه های آزاده ،
دستگيری گسترده خوديهائی كه اندكی غيرخودی شده بودند ، ازپرده بدرافتادن توطئه
كودتا و ترورهای ديگر ، رسوائی شورای نگهبان در انتخابات ـ چنان تكانی به
سياست ايران دادكه نرمخوترين مدافعان جامعه مدنی نيز دم دركشيدند . ديگر كسی
نمی تواند درباره چنين مخالفانی زنده باد بگويد و پشتش به لرزه نيفتد .
آن شعار پيش از موقع ، به اميد آشتی يا دست كم آتش بسی در جنگ بيرحمانه سياسی
داده می شد . امروز با آنكه گرايش به آشتی و آتش بس در برندگان نبرد انتخابات
مجلس مانده است ، زخمهای سختی كه بر پيكر خود دارند بازگشت به آن روحيه را
ناممكن می سازد . آنها رودر روی خود مردان خون آشامی را می بينندكه هرلحظه
بتوانند تا ريختن خون مخالفان خود خواهند رفت . هيچ شاخه زيتونی شمشير آنان
راكند نخواهدكرد . ولی چه خود شعار و چه رويدادهای پس از آن ، می تواند و می
بايد به بحثی دامن بزندكه برای آينده ايران بسيار پرمعنی خواهد بود .
زنده باد مخالفان ما" در هركشوری تازگی دارد و در ايران كنونی ، در جمهوری
اسلامی ، باورنكردنی است . ايران كشور زنده باد و مرده باد است . در جامعه ما
يا چيزی موافق است كه در آن صورت بالاتر از آن نمی بايد باشد ؛ و يا مخالف است
كه می بايد نابودگردد . جممهوری اسلامی اين روحيه را تا پايان ويرانگرش
رسانيده است و سايه مرگ خود را بر هر روياروئی و ناهمداستانی افكنده است .
چگونه است كه در چنين فضای هراس آور سياسی كسانی توانسته اند چنين شعار
پيشرفته ای كه برای هر جامعه ای زود است بدهند ؟
اما شايد تنها در ايران چنين شعاری ، چنين روحيه ای ، امكان تواند داشت . آن
رگه رواداری كه تاريخ ايران با آن آغاز شد و تاريخ جهان را به مسير ديگری
انداخت ، هنوز با همه خشونت و يكسو نگری دو هزار ساله مذهبی ، در روان ايرانی
دركار است . خونريزی و توحش جمهوری اسلامی ، در پسزنش فرخنده ای ، می رودكه
رواداری را بار ديگر صفت برجسته جامعه ما سازد . از زياده روی بيابانی و بدوی
حكومت حزب الله تا مبالغه دلپذير "زنده باد مخالفان ما" چندان راهی نيست . تنها
دوران بی شكوه جمهوری اسلامی در ميانه است .
مبارزان جامعه مدنی كه در آرزوهای خود برای ايران چنان بلند رفتند ، همان
انقلابيان خون آشام ديروزی اندكه دريافته اندگره دركجاست . از نو حمله آوردن
حزب الله با تلفات سياسی سنگينی كه واردكرده است ، بر توسن آرمانگرائی آنان
دهنه ای زد ؛ ولی می بايد اميدوار بود كه آن را از پا در نينداخته باشد . اين
حمله بيش از پيش نشان دادكه ايران تا چه اعماقی فرو رفته است ؛ و نيز نشان داد
كه خشونت بهر نام و با هر توجيه ، پيكره سياسی را پاره پاره ، و راه حل های
كوتاه مدت را در مسائل درازمدت غرق می كند . درست به اين دليل كه سياست ايران
بستر آسوده چنين نامردمی هاست می بايد درپی چاره ای بنيادی و پاك غير متعارف
بود . آن شعار ، دست زدن نوميدانه بهر وسيله از سوی كسانی بود كه به قربانی
بودن و قهرمان شدن خرسند نيستند . ولی درهای بحثی سازنده گشوده شد . برای
مردمانی كه در آن گودال مار می توانند چنين پروازی بكنند می بايد كلاهها را
برداشت .
در نخستين نگاه ، كمتر چيزی به سود اين روحيه تازه است . حزب الله هرچه می
گذرد داو خشونت را بالاتر می برد ؛ قربانيان بيشتری می گيرد و بر كينه های
بيشتری دامن می زند . "ستم از ميان و كرانه" می گذرد و تشنگی به تلافی ، دست
كم به عدالت بالا می گيرد . در چنين شرايطی به دشواری به زبانی جز انتقامجوئی
می توان سخن گفت . آنهمه خونهای بيگناهان كه بر خاك ريخته اند ؛ آنهمه سالها كه
در زندانهای غير انسانی سپری شده است چه می شود ؟ كسانی در تجاوز حد نگذاشته
اند .چگونه می توان فراموش كرد و از آن كمتر ، بخشود ؟ مساله روياروئی موافق و
مخالف نيست ، مساله كشنده و كشته است . آيا می توان از رنجديدگان يا
بازماندگانشان انتظار داشت كه هر روز به سخت ترين كيفرها برای سران رژيم و
هزاران كارگزار و فرمانبر و همدست آنان نينديشند ؟
با اينهمه در چندسال گذشته چه در ميان اصلاحگران در ايران و چه در ميان
بسياری از نيروهای مخالف رژيم در بيرون ، انديشه پايان دادن به خشونت ـ اگرچه
به نام عدالت ـ با سرسختی در برابر هر جلوه تازه درنده خوئی فرمانروايان
اسلامی پايداری كرده است . گفتمان مخالفان وضع كنونی از هر رنگ ، آشكارا با آن
سالها كه هرتير چراغ را برای يك آخوند نشان كرده بودند تفاوت يافته است . رنج
مردم با گذشت سالها بيشتر شده است اما واكنشها ديگر آن آميخته درد و كينه جوئی
نيست و عنصر غيرشخصی در آن چيرگی می يابد . پاك كردن حساب با كسانی كه چنين
بيرحمانه به جان كشور و هم ميهنان خود افتاده اند همچنان اولويتی است ولی معنی
و نوع پاك كردن حساب دستخوش دگرگونی می شود . جامعه أی كه سرانجام تصميم گرفته
است رسيدن به پختگی را آغاز كند درپی پاك كردن حساب نه تنها با يك حكومت
بزهكاران ، بلكه با خود و تاريخ خودش است .
حكومت اسلامی ريشه در ژرفای فرهنگ و تاريخ ايران دارد ؛ يك پديده بومی است .
"بازگشت به خود" بيهوده آغازگر جنبشی نبودكه تظاهر كاملترش را در انقلاب
اسلامی يافت . "می كشم ، می كشم ، آنكه برادرم كشت" و "خمينی عزيزم ، بگوكه
خون بريزم" فرياد انقلابی مردمی بود كه در ميليونهايشان به خود ، به شنهای داغ
صحرای كربلائی كه همه جهانبينی شان از آن "سيراب" شده بود ، باز می گشتند ؛ و
با شور واپسمانده ترين لايه های مردم در واپسمانده ترين سرزمينها ، پيرايه های
عاريتی تمدن امروزی را بدور می انداختند.
بازگشت به ريشه های خود دربرابر هجوم ارزشهای فرهنگ جهانگير غرب، بوميگرائی،
که بيش از صد سال كشورهای اسلامی را از دريافتن و زيستن جهان امروز بازداشته
است برای بسياری كسان بسياری معنی ها می داشت ؛ ولی در جامعه ای كه خون و
شهادت و بازهم خون ، برترين ارزشهابود و بزرگترين "انديشمندانش" به اصطلاح
رنسانس فكری و سياسی خود را با زنده كردن سرمشق ( پاراديم ) كربلا آغاز كرده
بودند تنها به همان كربلا می شد بازگشت.
آن ميليونها كه دو دهه پيش صلای خون در می دادند در چشم خود همان اندازه بر
حق می بودند كه خونخواهان امروز هستند ( در واقع بسياری از اينان همانهايند كه
در ۱۳۵۷ به دلايل ديگری فرياد خون می كشيدند ) . دليل و بهانه برای همه هست و
فراوان هست . بحث برسر اينكه چه كسی حق دارد چه كسی را بكشد و چه كسی بيشتر
سزاوار است ، تمامی نداشته است . همه در پايان خود را بر شنهای داغ آن صحرا
يافته اند . سرمشق را می بايد تغيير داد.
* * *
دگرگونی سازنده از
بازانديشی موقعيت مخالفت آغاز شد . ما چرا با جمهوری اسلامی در مبارزه ايم ؟
آيا برای بازپس گرفتن اموال يا مقامات يا تلافی ناروائيهائی است كه در اين
سالها بر مردمان رفته است ؛ آيا برضد اليگارشی آخوندی و ولايت فقيه است و هرچه
می خواهد بشود ؛ و يا هدفهای بزرگتری در برابر است ؟ از نظر اكثريت كسانی كه
هنوز رهانكرده و دنبال زندگی خود نرفته اند پيكار ما برای ساختن جامعه ای است
كه ديگر دستخوش استبداد و خشونت نشود . برگشت به جای اول برای اين كسان نه
عملی است و نه ارزش مبارزه دارد . انقلابی روی داده است كه فرصتی يگانه برای
گشودن بسياری گرههای تاريخی جامعه ايرانی فراهم كرده است . مسئوليت ما گشودن
اين گرههاست نه رفتن به دنبال هوای دل خودمان . دريغ است كه اين فرصت تاريخساز
را در سودجوئيها يا كينه كشيهای شخصی و مسلكی هدر دهيم .حتا جمهوری اسلامی جز
مانعی بر سر راه نيست . آن را می بايد از سرراه برداشت ولی بيش از جمهوری
اسلامی ، به ايرانی می بايد انديشيد كه بر آن ساخته خواهد شد .
به عنوان مخالف ، ما طبعا آينده ای برای ايران می خواهيم كه با جمهوری اسلامی
در ويژگيهای اصلی اش تفاوت داشته باشد. آنچه به جمهوری اسلامی ويژگيهای آن را
می دهد تنها ناشايستگی و نادرستی آن نيست ؛ خشونت نامحدود است . اين خشونت
گوهری جهان بينی آخوندی است كه "حاكم" را جانشين خدا می كند و حق ، و انسان
صاحب حق ، نمی شناسد و هزار استدلال شرعی دارد كه خون كسان را كه جز بندگان
خدا نيستند بريزد و مالشان را بگيرد . خشونت با حكومت اسلامی به ايران نيامد و
حكومت همواره در ايران به زيان حق عمل كرده است . حكومت اسلامی توانست ابعاد
واقعی اين گرايش به خشونت را كه در جامعه ايرانی بوده است و هنوز به درجه ای
هست ، آشكار سازد و سرانجام ما را وا داردكه ازچنبرخشونت در زندگی سياسی بدر
آئيم . ما در حكومت اسلامی ديديم كه مردمی كه آزادی و عدالت می خواستند به
كجاها رساندند و رسيدند . در تحليل آخر ، روحيه پشت سر شعارها تعيين كننده بود
و امروز ما به آسانی بيشتر می توانيم به عامل مهمترروحيه بپردازيم .
در اين سالها از سوی گروههائی در درون و بيرون ايده های سودمندی طرح شده است
كه نشانی از اين توجه به روحيه است. قديمی ترين اين ايده ها گذاشتن دادگاه
برای رسيدگی به پرونده های جنايت و دزدی در رژيم بود . در آن سالها كه بيشتری
به "لينچ" كردن سران و كارگزاران حكومت اسلامی می انديشيدند ، اين پيشرفت
يزرگی برای غير شخصی كردن مساله سياسی بشمار می آمد . اينكه همه اين سخنان در
بيرون گفته می شد و هيچ قدرتی پشت آن نمی بود از اهميت بحث و گفتمان نمی كاهد
. در فضای انباشته از خون و خشونت پس از انقلاب ، كسانی به پاكسازی و "اعدام
انقلابی" و "اجرای عدالت خلقی " نه گفتند و خواستار رعايت فرايند قانونی حتی
در شرايط تغيير ناگهانی و خشونت آميز رژيم ـ كه در آن ده پانزده سال نخستين
تنها سناريو قابل تصور می بود ـ شدند .
چند سال بعد اين انديشه يك گام بلند پيشتر برده شد . وارث پادشاهی پهلوی در
مصاحبه ای شايد برای نخستين بار گفت كه در موقعش لغو مجازات اعدام را به
نمايندگان مردم ايران پيشنهاد خواهدكرد . در اين سالها لغو مجازات اعدام در
ميان گروههای سياسی بيرون هواداران بسيار يافته است و افكار عمومی ايرانيان
احتمال زياد دارد كه در اين موضوع همراه موج جهانی حركت كند . در موقعيت ايران
برداشتن اعدام ، گذشته از سودمنديهائی كه از نظر حقوقی و اجتماعی بر آن می
شمرند ، يك اهميت سياسی دارد . افراد بيشماری كه به عنوان كاركنان دستگاه
سركوبگری رژيم كاركرده اند اگر بيم جان نداشته باشند كمتر انگيزه ای برای
ايستادن دربرابر مردم خواهند داشت .
حذف كردن مقوله جرم سياسی و بيرون بردن موضعگيری و تصميم سياسی از قلمرو جرم
ومجازات كه مشروطه خواهان پيش كشيدند باز گام بلند ديگری در جهت خشونت زدائی
از سياست بوده است . نفس داشتن يك مقام يا عقيده سياسی يا گرفتن تصميم يا موضع
سياسی جرم نيست . در آينده نمی بايد كسان را به دليل "تحكيم مبانی رژيم منفور
اسلامی" پيگرد و آزار كرد .اين مهمترين اطمينانی است كه مردم ايران می توانند
به يكديگر بدهندكه ديگرسياست را ميدان جنگ مذهبی نخواهند كرد. سياستگران تنها
در صورتی قابل پيگرد خواهند بودكه جرمی بنا بر تعريف قانون مرتكب شده باشند .
اما ـ و در اينجاست كه می بايد ناانديشيدنی را انديشيد ـ برای ايران در شرايط
گذار از جمهوری اسلامی، در واقع كوتاه كردن دست گروه حاكم كنونی ، از اين نيز
می بايد فراتر رفت . موقعيتهائی پيش می آيد كه عدالت نيززير سايه مصالح مهمتر
ملی می افتد. در افريقای جنوبی پس از آپارتايد چنان موقعيتی پيش آمد . حزب
كنگره ملی افريقائی در فردای پيروزی اش خود را با جامعه ای دوپاره روبرو يافت
. ماندلا رهبر حزب ، خود از زندان بيست و هفت ساله بدرآمده ، ناگزير بود ميان
عدالت يا آرامش اجتماعی يكی را يرگزيند . همه چيز حكم می كردكه سران نژادپرست
رژيم آپارتايد و هزاران تنی كه دهها سال دستگاه سركوبگری را گردانده بودند و
صدها هزار تنی که همكاری كرده بودند ، به كيفر برسند . خانواده های بيشماری كه
كسان خود را از دست داده بودند ، زندانيان به شمار انبوه ، ميليونها تنی كه از
سياست جدائی نژادی افرقای جنوبی رنج برده بودند ، همه از باده انتقام و پيروزی
سرمست ، عدالت می خواستند .
ماندلا همه زندگی اش را در پيكار با حكومت آپارتايد گذرانيده بود ، ولی او
تنها به سرنگونی نژادپرستان نمی انديشيد .آرمان او برقراری يك نظام دمكراتيك
می بودكه سياه و سفيد در آن به آرامی و برابری بسر برند . عدالتی كه اكثريتی
از سياهان می خواستند شكاف در آن سرزمين را پرنشدنی ، و زخم خونفشان آپارتايد
را عميق تر می كرد . جامعه افريقای جنوبی همانگاه به حد خطرناكی راديكال بود و
پيگرد سران و ماموران بيشمار رژيم آپارتايد به آسانی می توانست به منجلاب يك
"شكار جادوگران" فرو افتد . افريقای جنوبی آن زمان كشوری بود كه در آن هركس می
توانست ديگری را متهم سازد و هركس فهرست بلند بالای گناهكاران خود را می داشت
ـ مانند آنچه در ايران پس از جمهوری اسلامی می توان انتظار داشت .
راه حلی كه رهبرانی چون ماندلا و توتو يافتند و با به خطر انداختن حيثيت خود به
مردم قبولاندند درس بزرگی برای ماست ، و در بيش از يك زمينه . آنها رهبری را
در بهترين صورت خود عرضه كردند كه هر روز در غم از دست دادن محبوبيت خود نيست
و از ترس رنجاندن هوادارانش مصالح ملی را زير پا نمی گذارد و در يك فرصت
تاريخساز ، نه به خود بلكه به آينده كشورش می انديشد و بهترين راه ممكن را
اگرچه به زيان احتمالی خويش برمی گزيند . ماندلا به آسانی می توانست به
عوامفريبی ، به قول خليل ملكی به فريفتگی عوام ، بيفتد و افريقای جنوبی را به
خونريزی و تروريسم و جنگ چريكی و آشوبی بيندازد كه احتمالا هنوز دست از گريبان
مردم برنداشته بود . مخالفان سياست او در حزب خودش و در بيرون كم نبودند .
چالش جناح فاشيستی حزب كه در پيرامون وينی ماندلا ، همسر پيشين او ، گردآمده
بود، رهبرانی كوچكتر از ماندلا را می ترساند . ( آن خانم كه دو دهه ای برای چپ
گمراه ، قهرمان آزادی بود ، خود به لطف سياست ماندلا توانست از پيامدهای به
جريان افتادن پرونده های آدمكشی گروهش ـ كشتن سياهان ديگر ـ رهائی يابد.
ماندلا و توتو بجای دادگاه عدالت كيفر دهنده ، دادگاه حقيقت را گذاشتند . همه
متهمان آپارتايد بايست در دادگاه حاضر می شدند و اتهاماتشان روشن می شد و
مسئوليتهای خود را به گردن می گرفتند و آنگاه كسی با آنان كاری نداشت .
"دادگاه توتو" در اين سالها به پرونده هائی بيرون از شمار رسيدگی كرده است .
بجز بوتا ، نخست وزير اسبق ، كه از هر نظر پينوشه افريقای جنوبی است ، هركس كه
در رژيم پيشين كسی بوده و اتهامی داشته در دادگاه حاضر شده است . مردم افريقای
جنوبی از عدالت شخصی چشم پوشيده اند و به عدالت تاريخی قناعت كرده اند ولی گام
قطعی را برای بستن پرونده كشتار و هرج و مرج در كشور خود برداشته اند . در
افريقای جنوبی بر خلاف جمهوری اسلامی با يك دزدسالاری سروكار نداشتند و موضوع
بازپس دادن اموال غارتی پيش نيامد كه حتا در يك دادگاه حقيقت نيز نمی توان از
آن چشم پوشيد .
امروز افريقای جنوبی نمونه پيشرفت و روشنرائی شمرده نمی شود . جنايت و ايدز
در آن بيداد می كند . سرمايه ها و مغزها از آن می گريزند . ميراث شوم جدائی
نژادی ، و واپسماندگی فرهنگی كه انحصار به آن سرزمين ندارد ، يه اين آسانيها
برطرف شدنی نيست . ولی باز كشوری است كه فروغ قاره افريقاست و مگر رهگشائی
سياسی و اخلاقی آن بتواند به جنگهای قبيله ای در آن قاره پايان دهد . اقتصاد
كشور اندك اندك دارد سامان می يابد و آينده اش يرخلاف بيشتر آن قاره اميدبخش
است. اينهمه بی گزينش گاندی وار، و ازخود گذشتگی ماندلا و همكاران معدودش
امكان پذير نمی بود . گاندی می گفت پاسخ خشونت ، خشونت نيست ؛ ماندلا افزودكه
چاره خشونت ، خشونت نيست .
اكنون مائيم و آنچه می خواهيم با يكديگر ، با بدترين عناصر در ميان خودمان ،
بكنيم ( هيچ همرائی يا اجماعی درباره تعريف بدترين عناصر نيست . هر کس ممکن
است برای گروهی بشود. اين ويژگی دورانهای بحران اخلاقی و ازهم گسيختگی است كه
نفرت و دشمنی بی مرز می شود . ) بر كشور ما گروهی حكومت می راند كه هر روزش
بافت سياسی و اخلاقی جامعه را بيشتر از هم می گسلاند و بازگشت به حالت عادی
اجتماعی را دشوارتر می سازد . هر نشانه ای از پختگی سياسی جامعه با چنان
واكنشهای غير انسانی روبرو می شود كه فضا را زهراگين تر می كند . پيام مدارا
با گلوله پاسخ می يابد و قلم را پشت ميله ها می فرستند . يك نسل پيش درجات
بسيار كمتر سركوبی ، فعالترين نيروهای سياسی و اجتماعی را به دامن افراطی ترين
ايدئولوژی ها انداخت ؛ كمترين بی مدارائی ، بيشترين خشم انقلابی را برانگيخت .
اگر آن روزها الگوی كار امروز و فردای ما باشد "نه بر مرده بر زنده بايدگريست
."
ولی رفتار دهه گذشته فعالترين نيرو های سياسی و اجتماعی و رهبران جامعه مدنی
ايران چيز ديگری بوده است . آن شعاركه در آغاز اين نوشته آمد تنها غيرعملی
ترين جلوه روحيه چيره بر گفتمان رهبران طبقه متوسط ايران است .آنها هرچه گفته
اند و كرده اند بيشتر نشان از گاندی و ماندلا دارد تا لنين و خمينی . انديشه
دادگاه حقيقت را يكی از همين رهبران پس از رسواشدن وزارت اطلاعات در آدمكشيهای
زنجيره ای پيش كشيد ـ همان "مزدوری" كه "آزاديخواهان" در همايش برلين دشنام و
بدترش دادند و حزب الهيان درون كه خود را آزاديخواه نمی نامند به گناه پيگيری
پرونده آدمكشی ها و به بهانه آنچه در برلين برسر او و هم انديشانس آورده بودند
همراه پاره ای از آن هم انديشان به زندانش افكنده اند . این بسيار
اميدواركننده است كه پيكار برای آزادی و ترقی در خود ايران از بيرون در جاهائی
پيشتر افتاده است .
برداشتن اين گام آخری در زدودن خشونت از سياست در ايران ، در آرام كردن جامعه
، اگرچه به بهای سنگين "پامال شدن خونها" شايد برای بيشترگوشها سنگين باشد و
باز سيل حملات حق بجانب را سرازير كند . ولی در ايران كسی اين گام را برداشت و
پايش هم ايستاده است . ممكن است بگويند او مجبور بود و بيش از اين نمی توانست
انتظار داشته باشد . ولی ما نيز معلوم نيست مجبور نباشيم و بيش از اين بتوانيم
. در آن فردائی كه خواهد آمد ، در جامعه ای كه بيش از خون به آرامش و زندگی
عادی سياسی نيازمند خواهد بود ، ما نيز با همه عدالتی كه به حق می خواهيم بيش
از آن انتظار نمی توانيم داشت .
اگر ما در بيرون بتوانيم اين گام آخری را نيز برداريم كمك بزرگی به روشن شدن
فضادر ايران خواهيم كرد و شايد حتا رسيدن روزی را نيز كه همه انتظار می كشيم
اندكی پيشتر خواهيم انداخت . برای بيشتری از ما به ياد آوردن گفتار و رفتار
خودمان در آن سالهای يك نسل پيش بی فايده نخواهد بود و چه بسا به نرمتر شدن
موضع گيريهايمان خواهد انجاميد. اما اگر ما نتوانيم ، مردمی كه خشونت را هر
روز با پوست خود حس می كنند ، چنانكه نشان داده اند، آمادگيش را دارند و ما
را پشت سر خواهندگذاشت. اين ضرورتی است كه بهترين مغزها و دلها در ايران
دريافته اند . در چنين بحرانی برای آنان فراموش كردن فرمان پنج هزار ساله چشم
دربرابر چشم و دندان دربرابر دندان آسان تر است تا پيشواز يك دور ديگر خونريزی
و كينه كشی .
نوامبر ۲٠٠٠
|