‏‏اين پيکار درون و بيرون ندارد

داريوش همايون


‏‏ ‏ سه سال پس از هژده تير، جنبش دانشجوئی که خوابرفته می نمود بيدارشده است. در هژده تير دانشويان ‏پشتگرم به دوم خرداد انتظار داشتند با واکنش نشان دادن به حملهء اوباش و آدمکشان بسيج حزب الله،، بن بست ‏اصلاحات را با تظاهرات خود بگشايند. اعتراضات پردامنه و چند روزه انان در پيرمون دانشگاه تهران توجه ‏جهانی را برانگيخت و می رفت که مردم را نيز اندک اندک به ميدان بکشاند. ولايت فقيه به لرزه افتاده بود و ‏دستور می داد کاری به دانشجويانی که عکسهای ش را می سوزاندند نداشته باشند. همه چيز بسته به دوم ‏خرداديها و خاتمی پيشاپيش آنها بود؛ اگر آنها پای پيش گذاشته بودند احتمال زياد می رفت که مبارزه برسر ‏اصلاحات که از سه سالی پيش از آن درگرفته بود يکسره شود. دانشجويان مصمم و مردم آماده بودند، همه به ‏انتظار رهبر جنبش اصلاحی که تا آن زمان در مبارزه اش پيشرفتهائی کرده بود. آن لحظه ای بود که می ‏توانست پاسخ نهائی را به پرسشی که از همان برقراری جمهوری اسلامی برسر زبانها بود بدهد: آيا اصلاح در ‏حکومت اسلامی امکان دارد؟

‏  تصميمی که رهبری دوم خرداد در آن لحظه گرفت به اين پرسش پاسخی داد که هر چه از آن گذشت معنای ش ‏آشکارتر شد. دوم خردا در هژده تير، در چشم اصلاحات نگريست واز آنچه ديد به هراس افتاد. پشت کردن ‏خاتمی به دانشجويان ــ تا حد محکوم کردن آنها ــ و گره زدن رياست جمهوری اش به جناح محافظه کار به ‏رهبری خامنه ای در آن لحظه تصميمی آنی و زير فشار بحران بالاگيرنده بود ولی از يک اعتقاد ژرفتر بر می ‏خاست. او ودوم خرداديان به اصلاحات، نگرشی اداری داشتند؛ آمده بودند به پاره ای زياده رويها پايان دهند و ‏کاستی هائی را برطرف کنند. مشکلی که تا آن زمان کوشيده بودند نديده بگيرند آن بود که اصلاح حکومت ‏اسلامی نه تنها به ريشه کن کردن سودهای پاگيری که با ميلياردها پول و اسلحهء پاسداران نگهداری می شد و ‏شبکه اش را چون تار عنکبوت بر سراسر جامعه و دستگاه حکومتی تنيده بود، بلکه به اصلاح در خود اسلام ‏اسلام بستگی می داشت. حکومت اسلامی همه اش بازتابندهء نوع افرادی نيست که آن را می گردانند(ومی بايد ‏سخت در تاريخ ايران گشت تا گروهی قابل مقايسه با آنان يافت شود.) بخشی از کاراکتر يک حکومت اسلامی ‏ناچار به پسوند اسلامی آن مربوط می شود. اصلاح حکومت به اصلاح مذهب بستگی می يابد که کاری درباره ‏اش نمی توان کرد و به همين جاها می کشد. بی دگرگونی کلی که جز نامی از حکومت اسلامی نگذارد، از ‏اصلاح سخنی نمی توان گفت. دانشجويان اين را دريافته بودند و اصلاح به معنی دگرگونی رژيم می می ‏خواستند. خاتمی نيز سرانجام موضوع را دريافت و دربرابر دانشجويان ايستاد.‏

‏  از آن سال زنده نگهداشتن روحيهء هژده تير، مهمترين دلمشغولی رهبران دانشجوئی، و دانشگاه، مهمترين ‏جبهه نبرد ميان نيروهای آزادی و ترقی با رژيم اسلامی بوده است. دانشجويان به بحث ميان خود روی آوردند. ‏يک تخمين، شماره نشريات دانشجوئی را در ايران دو هزار براورد می کند. در حالی که رژيم با ترور قضائی ‏‏(زندانی کردن دانشجويان و کيفرهای سخت و بی تناسب،) با خريدن و نفاق انداختن، و با پرکردن دانشگاهها از ‏ماموران دانشجونما می کوشيد جنبش دانشجوئی را خفه کند، دانشجويان در ارزيابی خود از ايران و از پيکاری ‏که درگيرش بودند به نتايج درست رسيدند و پردهء توهمات را دريدند. جمهوری اسلامی قابل اصلاح نيست و ‏می بايد برود. آنها رهبران خود را يافتند که بيشترشان در زندان اند. اين رهبران به دليل رفتن به قلب مسئله و ‏بريدن از دوم خرداد و به دليل جسارت و ازخودگذشتگی خود، به آنچه نيروی سوم نام گرفت حرکت لازم را ‏دادند. جامعه ای که از رژيم بيزار، و از اصلاح طلبان اسلامی نا اميد شده بود، صدا و راستای خود را در ‏مردانی مانند طبرزدی يافت که بزودی به همراهان ديگرش، گنجی و باقی و آغاجری و محمدی ها و باطبی و ‏ديگران در زندان پيوست.‏
‏ ‏
‏  جنبش دانشجوئی نارو خورده، ضربه ديده، زخمی، و بيسر شده بود ولی از پا نيفتاد. نيروی سوم که از اين ‏جنبش برآمد به نوبهء خود به زنده ماندن آن کمک کرد. دانشجويان مطمئن بودند که توده های بزرگ ايرانيان ‏مانند آنها فکر می کنند. اين رژيم می بايد برود. از آن پس آنچه می ماند بهانه ای بود که رژيم با محکوم کردن ‏آغاجری به مرگ، فراهم آورد. تظاهرات چهارده روزهء دانشجوئی که پس از آن روی داد برای دفاع از ‏آغاجری بود که به پيروزی هم رسيد . او را از خکم اعدام رهانيد، ولی دامنهء تظاهرات فراتر برده شد و همهء ‏جمهوری اسلامی را نفی کرد. از اين مهمتر برای نخستين بار هزاران تن از غير دانشجويان، از طبقهء ‏متوسطی که دژ مخالفت آشتی ناپذير با جمهوری اسلامی است، به دانشچويان پيوستند. يادبود فروهرها، در ‏پنجمين سالروز مرگ قهرمانانهء آنان، بهانه ای برای تظاهرات ضد رژيم گرديد که با خشونت درهم شکسته شد ‏ولی نشان داد که جريان زيرين جامعه رو به کجا دارد و گرمای ش چه اندازه به نقطهء جوش نزديک می شود.‏

* * *‏

‏  جبههء دوم خرداد از اين تظاهرات دانشجوئی نيز مانند هژده تير تا جائی که توانست برای مقاصد جناحی بهره ‏برداری کرد و آنجا که خطر را برای نظام، برای مافيائی که دوم خرداد را در خدمت روابط عمومی خود گرفته ‏است، نزديک ديد باز به خامنه ای پيوست. رهبر جبهه که هرچه می گذرد فضيلتهای ملی-مذهبی را بيشتر نشان ‏می دهد، نه تنها پس از سرکوبی تظاهرات سالروز فروهرها در کرنش به مقام رهبری به رکوردهای تازه دست ‏يافت، بلکه اوباش بسيجی را پيشاهنگ علم و کارائی و پيشرفت توصيف کرد ــ که از سوی مدافع گفتگوی ‏تمدنها هيچ شگفتی برنمی انگيزد. او خواستار تقويت چاقو کشانی شد که کارشان برهم زدن تظاهرات مردمی، ‏و لت و کوب دانشجويان است ولکهء خون آنان را به دست دارند، زيرا گويا امنيت کشور را تقويت خواهد کرد، ‏و با تاکيد اينکه بسيجيان به گرايش ويژه ای بستگی ندارند و حمله شان به مردم از تاييد همهء گرايشها در رژيم ‏برخوردار بوده است، مسئوليت حملهء آنان را به مردم مستقيما بر عهده گرفت. از اين پس چه کسی می تواند ‏ميان دوم خرداد و بسيج، تفاوت و حتا فاصله بگذارد؟ ‏
‏ ‏
‏  بهره برداری جناحی از تظاهرات دانشجويان به دستورکار ‏agenda‏ دوم خرداد بر می گردد. روبرو با ‏سرخوردگی عمومی و پائين افتادن اعتبار خود، سران دوم خرداد در مجلس که می دانند ديگر از مردم نمی ‏توانند انتظار رای دادن دشته باشند، به خاتمی فشار آورده اند که دست کم " ژست" مقاومت و مبارزه به خود ‏بگيرد. گفتگوها دربارهء بيرون رفتن از حکومت(به زبان خودشان حاکميت) که از چندی پيش برسر زبانهاشان ‏بود البته جز گفتگوی پراکنده ای نبود. دوم خرداديان بيش از آن آلوده شده اند که دست از ظواهر قدرت و ‏مقامات سياسی بردارند ــ اسباب قدرت در دست هرکه می خواهد باشد. فشار برای کناره گيری از رياست ‏جمهوری به همان ترتيب به جائی نرسيد. رئيس جمهوری آماده است تا هرجا پائين برود ولی کنار نخواهد رفت. ‏او می خواهد اين دو سال و نيمه را نيز به صورتی بسر آورد. تنها چاره ای که به نظر رسيده به راه انداختن ‏نمايشی است که احساس مبارزه و مقاومت بدهد و نه تنها چندگاهی، هرچه درازتر بهتر، زمان بخرد بلکه ‏پيروزی و شکست در آن نيز تفاوت زيادی در اصل موضوع نداشته باشد. همهء محاسبات در اين بازی بر ‏روی اثری است که بر افکار عمومی خواهد بخشيد.‏

‏  تظاهرات دانشجوئی تا آنجاکه "از دست بدر نرود" يعنی دست به هيچ چيز در جمهوری اسلامی نزند، ‏همچنانکه انتخابات، به عنوان يک سلاح تاکتيکی به کار جبههء مشارکت می آيد؛ وسيله ای است برای فشار ‏آوردن و امتيازاتی گرفتن. ولی اگر قرار باشد دانشجويان خودشان هم خواستهائی داشته باشند و مثلا آزادی ‏بخواهند، دوم خرداد و جبههء مشارکت نخست فراخوان آرامش می دهند؛ آنگاه تظاهر کنندگان را از حالت فوق ‏العاده و سختگيری جناح ديگر می ترسانند؛ و اگر باز آرامش برقرار نشد آنها رامحکوم می کنند و با ‏سرکوبگران همصدا می شوند. دانشجويان در سه سالهء گذشته دست کم سه بار اين تجربه را داشته اند.‏

‏  لايحه های افزايش اختيارات رئيس جمهوری(در جلوگيری از زيرپا گذاشتن قانون اساسی، و محدود کردن ‏نظارت استصوابی شورای نگهبان، که رئيس جمهوری به مجلس داد در اجرای اين نمايش بود. لايحه ها اساسا ‏بی معنی است ، چنانکه خواهد آمد، و حتا اگر از شورای نگهبان يا مجمع مصلحت ... هم بگذرند تاثيری در ‏موازنهء نيروها نخواهند کرد. مهمترين تفاوتی که پيدا خواهد شد تضمين نامزدی نمايندگان دورهء کنونی در ‏انتخابات آينده است که اصل ماجراست. اما مگر دوم خرداد در مجلس کنونی اکثريت ندارد و مگر يک دستور ‏رهبر بس نبوده است که از ورود در بحث مثلا قانون مطبوعات خودداری کنند، تهديد به همه پرسی يا کناره ‏گيری رئيس جمهوری در صورت وتو شدن لايحه ها بيش از عناصر تئاتری اين نمايش نيستند. دوم خرداد و ‏رهبرش اگر اهل روياروئی می بودند فرصتهای بسيار بامعنی تری را در گذشته از دست نمی دادند ــ ‏فرصتهائی که می توانست مردم را نيز به ميدان مبارزه بکشاند و شکست مافيای خامنه ای ــ رفسنجانی را ‏محتمل تر سازد. اما اينهمه برای آن است که مردم به ميدان نيايند. دوم خرداد کمتر از جناح انحصارگر از ‏مردم نمی ترسد. ( از اصطلاحات جناح اصلاحگر و انحصارگر می بايد در پرتو تجربهء دو سالهء گذشته دست ‏برداشت. اصطلاحات درست تر، جناح در قدرت و جناح در خدمت است.) ‏

* * *‏

‏  در نمايشی بودن لايحه های خاتمی بيش از آوردن بخشهائی از سخنرانی بلند آقای باقر پرهام در بنياد اسماعيل ‏خوئی آتلانتا ( تارنمای ايران و جهان، ۲۵ نوامبر ۲٠٠۲) ‏ نمی توان کرد. سخنران، نخست با بررسی قانون ‏اساسی جمهوری اسلامی نشان می دهد که چگونه همه چيز به اختيار رهبر است و"افزايش اختيارات" رياست ‏جمهوری و يکدست دوم خردادی شدن مجلس نيز کمترين تاثيری بر نظام ولايت فقيه نخواهد داشت، و آنگاه به ‏لايحه ها می پردازد:‏

‏  "آقای خاتمی چه می گوید که می خواهد اختيارات بگيرد؛ اختياراتی مخالف قانون واساسی و نظام سياسی ‏کشور؟ برای يک لحظه خوش بين باشيم و فرض را بر اين بگذاريم که مراجع اصلی نظام استبدادی در ايران ‏‏... زير فشار داخلی و بين المللی مصلحت خود را در اين ببيند که از پافشاری بر نظارت استصوابی که مستندی ‏در قانون اساسی ندارد دست بردارند ... نتيجه چه خواهد شد؟ آيا غير از اين است که در انتخابات آينده مجلس ‏شورای اسلامی ... نمايندگان مردم اکثريتی قويتر يا حتی نزديک به اتفاق آراء مجلس خواهند داشت؟ ولی حتی ‏اگر چنين شود ايا اين امر به معنای لغو استبداد دينی و آزادی عمل کامل نمايندگان مردم در ايران است؟ پاسخ ‏اين سوآل منفی است. زيرا اولا مجلس به تصريح مواد فانون اساسی قادر به گذراندن قوانينی بر اساس اراده ‏ملت نيست و محکوم به قانونگذاری در چارچوب شريعت است، در ثانی، مقام رهبری، شورای نگهبان، و ‏مجمع تشخيص ... و سپاه پاسداران و حتی ارتش و نيروهای انتظامی مطابق قانون اساسی کشور برای اين ‏بوجود آمده اند که پاسدار قانونگذاری در چارچوب شريعت اسلام باشند و از خلاف اين مساله جلوگيری کنند. ‏

‏  "اشکال کار آقای خاتمی اين بود که ... مردمسالاری دينی خود را جدی گرفت و تصور کرد چنين چيزی ‏براستی در قالب بينش سياسی ولايت فقيه می گنجد‏. اکنون پس از ۶ سال‏ می بيند نمی گنجد و دو تا سه سال هم ‏به پايان کار دورهء دوم رياست جمهوری اش که با آن همه وعده ها به مردم همراه بود باقی مانده است. خوب، ‏چه کار کند که اين دو سه سال هم به خوبی و خوشی بگذرد و خشم سربازان گمنام امام زمان را نيز ــ که منطق ‏بيرحم گلوله را به نزديک ترين مشاورش خالی کرده بودند ــ عليه خود بر نينگيزد. طبيعی است که ايشان خيال ‏کند اگر طرحی برای رد نظارت استصوابی، و مانند اينها بدهد بالاخره فرجه ای است. تا اينگونه طرحها به ‏سرانجامی برسد يا نرسد، که مرده و که زنده؟ دو سه سال باقيمانده هم تمام شده است و ايشان جای خود را به ‏ديگری خواهد داد. و خيال اش هم راحت است که زور خود را زده است و چيزی به کسی بدهکار نيست."‏

‏  اين فرض را که لايحه ها از تصويب بگذرند می توان فراتر برد و باز بهمان نتيجه رسيد. گيريم نظارت ‏استصوابی برداشته شود و رئيس جمهوری اختيار يابد که از قانون اساسی نگهداری کند؛ وگيريم که شورای ‏نگهبان که برخلاف قانون اساسی چنين نظارتی را برخود گرفته است به قانون مجلس تسليم شود ــ که نخواهد ‏شد ــ و گيريم رئيس جمهوری به اعتبار رای مجلس بتواند از زيرپا گذاشتن قانون اساسی جلوگيری کند ــ که اگر ‏بشود قانون اساسی را به اين سادگی زيرپاگذاشت، سرنوشت قانون مجلس معلوم است. اما گذشته از اشکالاتی ‏که خود قانون اساسی پيش می آورد و آقای پرهام اشاره کرده است، مشکل ادارهء کشوربرجای خود خواهدبود. ‏تا اينجا همه کشمکشها برسر اين است که جناح درخدمت، چه اندازه جلو رد شدن خود را در انتخابات آينده ــ هم ‏از سوی شورای نگهبان وهم مردم ــ بگيرد. ولی مردم مسائل ديگری هم دارند؛ و فساد و انحصار هم هست؛ ‏و چنگالی که مافيای جناح درقدرت بر منابع مالی و ماشين زورگوئی انداخته است و نمی گذارد هيچ کاری پيش ‏برود. ‏

‏  دوم خرداد که پس از همان نخستين برخورد با سرسختی مافيا به خدمت آن درآمد، و پس از پی بردن به ژرفای ‏خواستهای مردم و جنبش دانشجوئی در پياپيش آنان، به مردم پشت کرد، همه در بازی روابط عمومی خود گرم ‏است و از ياد می برد که خواست اصلاح و دگرگونی از جای ديگری می آيد و ربطی به صف بنديهای درونی ‏رژيم ندارد. مشکل مردم اين نيست که خاتمی چه اندازه اختيار بگيرد؛ مشکل شان آن است که حکومت برای ‏کشور چه می کند؟ دوم خرداديان در امتيازات حکومتی انبازشده اند و تکه ای هم از گوشت قربانی به آنها می ‏رسد. هم پالکی هاشان نيز در بيرون بهر زندگی که دارند خوکرده اند و بيخبر از درد مردم ــ همان گوشت ‏قربانی ــ پياپی نسخه های سازشکاری برای دراز کردن عمر جمهوری اسلامی می دهند. ‏

‏‏* * *‏

‏  برای پيشبرد اصلاحات از همان آغاز چاره ای جز روی آوردن به مردم نمی بود. جنبش اصلاحی که نام دوم ‏خرداد گرفت بايست استراتژی و تاکتيکهای خود را نيز از دوم خرداد می گرفت. ويژگی اين جنبش نه در روز ‏رای گيری که در ابعاد آن بود. دوم خرداد از رای دادن توده گير مردم آغاز شد؛ از هنگامی که عامل مردمی، ‏عامل خيابان، وارد شد. دوم خرداد نام يک گروه سياست پيشهء يک آب شسته تر از مافيا نبود؛ بلکه دورهء ‏تازه ای در تاريخ جمهوری اسلامی آغاز کرد که اساسا از نظر ورود عامل مردمی در سياست با دوره های ‏پيشين ــ سنگ شدگی پس از آن بهار خونين "آزادی ــ" و سالهای خونبار بساز و بفروشی ــ تفاوت داشت. دوم ‏خرداديان تا دو سالی اين تمايز را دريافته بودند و استراتژی مشارکت که وزارتهای ارشاد و کشور پيش می ‏بردند برای نيرو دادن به جامعهء مدنی بود که وزنهء متقابلی دربرابر مافيا شود. روزنامه های فراوان و نسبتا ‏آزاد( ميدانی برای نشان دادن استعداد يک نسل تازهء روزنامه نگاران که از پيشينيان خود بسيار بهتر شده ‏اند،) انجمنها و گروههای سياسی، بويژه در دانشگاهها که پروانهء فعاليت گرفتند، انتخابات شوراهای شهر و ‏روستا و انتخابات خود مجلس(که با ريختن آبروی رفسنجانی بزرگترين خدمت خود را کرد و سردار ‏دزدسالاران را از فرايند انتخاباتی بيرون برد) همه در راستای اين استراتژی می بود. رسواکردن وزارت ‏اطلاعات و امنيت در پروندهء آدمکشی های زنجيره ای بخش ديگری از استراتژی نيروبخشی به مردم بشمار ‏می رفت. برداشته شدن تهديد هر روزهء کشته و سر به نيست شدن، به روشنفکران امکان فعاليت بيشتر و ‏آشکارتر می داد. (ترور قضائی که جای آدمکشی زنجيره ای را گرفته است با همه خشونت و بيقانونی به پای ‏آن نمی رسد.)‏
‏ ‏
‏  اينکه يک نهيب مافيا برای وارونگی اين استراتزی کفايت کرد و سياست پيشگان از دوم خرداد به نام آن، و از ‏عامل مردمی به کشاندن شان به حوزه های رای گيری بسنده کردند، گناه مردم نبود که تا پايان از پشتيبانی کم ‏نياوردند. آنها برای نگهداری امتيازات خود اصلاحات را فدا کردند و بجای روی آوردن به مردم به چانه زنی ‏هاشان در محافل و راهروهای قدرت بازگشتند. دوم خرداد از آن هنگام بی معنی شد که از پشتيبانی مردمی ‏هراسيد. اصلاح در چهارچوب جمهوری اسلامی امکان نمی داشت و اين را هر کس می دانست. برای ‏اصلاحات می بايد از چهارچوب بيرون رفت و از مردم ياری گرفت. سران دوم خرداد بر عکس، سه سال است ‏مردم را از خود بيگانه کرده اند تا در آن محافل و راهروها جائی داشته باشند. نتيجهء ناگزير، بيرون رفتن ‏مردم از به اصطلاح جنبش اصلاحی بوده است. ‏

‏  دوم خرداد به مردم فرصت داد که به ميدان بيايند وهمين بس بوده است. رفتار بعدی آن اهميت ندارد. خدمت ‏ديگرش آن بوده که پريشيدگی دستگاه حکومت اسلامی را به حالت کنونی فلج در انتظار فروپاشی، رسانده است. ‏اين را نه دوم خرداديان می خواستند نه شريکان پرقدرت ترشان. کسی از بابت اين خدمتها به سران دوم ‏خردادی بدهی ندارد. انها از راه خودشان خواستند جلو سرنگونی نظامی را که جز سرنگونی راهی ندارد ‏بگيرند. اينک مردم بطور قطع از توهم اصلاح رژيم اسلامی بدر آمده اند که خدمت ناخواستهء ديگردوم خرداد ‏است ــ آخرين خدمت آن. جنبش اصلاحی جای خود را به جنبش براندازی از راه نافرمانی مدنی و برای ‏برگزاری همه پرسی داده است، اما نه همه پرسی سازشکاران دوم خردادی که يک ترفند روابط عمومی به ‏قصد اصلاحات آرايشی است. شورش و تظاهرات و اعتصابات، نافرمانی مدنی در معنای درست آن، ‏سلاحهای اين پيکار است و از چندی پيش روزی نمی گذرد که در گوشه ای از ايران آشوب و تظاهرات و ‏اعتصابی نباشد. ‏

‏  مهمتر از همه دانشجويان، ديگر رها نمی کنند. سلسهء تظاهرات درازتر می شود و از تهران به شهرهای ‏بزرگ و کوچک می رسد. لحن اعلاميه ها شديدتر است و" رهبر اوباش" هدف مستقيم حملات شده است. ‏جمعيت ۶,١ ميليونی دانشگاههای ايران به اندازهء کافی جوان بجان آمدهء آمادهء خيزش دارد و بسيجيان "پيشتاز ‏علم و کارائی" خاتمی از عهدهء آنان برنخواهند آمد. رهبران دانشجوئی پرشمار شده اند و به صف درخشان ‏مبارزانی می پيوندند که پايان مذهب در سياست ايران و پايان صد و بيست سالهء بی شکوه گرايش ملی مذهبی ‏را اعلام می دارند. بخش بزرگی از چپ و"مليون" می بايد در اين موج عرفيگرائی که جامعه را برداشته ‏است، ناقوس مرگ خودرا بشنود ــ اگر نخواهد خود را از گرايشی که نه گذشته ای دارد که به آن بنازد و نه ‏آينده ای که به آن اميدوار باشد جدا کند. ملی مذهبی ها اين بخش طيف سياسی ايران را با خود بزير عبای ‏خمينی کشيدند، به کارگزاران تاراجگر و جنايتکار پيوند دادندد، و اکنون در گلزار ‏quagmire‏ دوم خرداد ‏نگهداشته اند. ملی مذهبی، بن بست ديرپای انديشهء سياسی ايران است و اکنون همراه جمهوری اسلامی رو به ‏زوال می رود.‏

‏  نيروی مخالفی که بخواهد آيندهء ايران را بسازد می بايد در گنجی ها و طبرزديها و همفکران بيشمار شان ‏متحدان خود را بيابد. اين مبارزه بيرون و درون ندارد. می بايد به دفاع از انديشه برخاست، از اين مردان، از ‏همه کسانی که سينه های خود را سپر مردم کرده اند، پشتيبانی کرد. شيوهء گزينشی پاره ای گروهها که تنها ‏همفکران خود را درميان قربانيان سرکوبگری، شايستهء دفاع می دانند از بدترين نشانه های دورافتادگی از ‏واقعيات ايران است. آن جامعهء جوشنده، دريای موجزنی که پياپی لاشه های گرايشها و ديدگاهها و شيوه های ‏مرده را دور می اندازد و خود را از آنها می پالايد، به فرزندان باشهامت و روشنرای خود زنده است.‏

دسامبر ۲٠٠۲