‏‏ ‏بايد از جای دشوارتر آغازکرد

داريوش همايون


‏‏  از‎ ‎بيست و سه سال پيش وهنگامی که نخستين امواج ايرانيان مهاجر و تبعيدی به کرانه های امن ‏کشورهای آزاد خوردند، گفتمان سياسی ايرانيان چه در ژرفا و چه در دامنه، پيشرفت نمايانی کرده است. ‏آنها که درهر فرصت با شتابزدگی به تکرار کليشه های بيست ساله درباره بی اثری و بيربط بودن و ‏پراکندگی جامعه سياسی ايرانی بيرون می پردازند، همان به تکرار کليشه ها سرگرم اند. آنها خود توجه ‏ندارند که بيشترآنچه هستند و می گويند ومی کنند به همين جامعه ای مربوط می شود که گويا نه تشکيلاتی ‏دارد نه سخنی برای گفت؛ و بيست و چند سال است که هيچ کار نکرده است و اکنون می بايد با ديدگان ‏مشتاق به انتظار بنشيند که خانمها و آقايانی همه چيز را از نو آغازکنند. اما حتا آنها که همه از اهميت ‏درون می گويند بخش عمده وقت شان را به درستی صرف بيرون می کنند. ‏

‎ ‎اجتماع سياسی بيرون، آن چند درصدی از ايرانيان مهاجر يا تبعيدی که منظم و جدی به مشکل سياسی ‏ايران می پردازند، در دو دهه گذشته بر رويهم ازبهبود، اگرچه نه درمان، سه عارضه جامعه ايرانی ‏برآمده که دستمايه کسانی نيزهست که هيچ اعتباری برای آن نمی شناسند: چيرگی بر دشمنی، بالابردن ‏گفتمان سياسی، و درجه ای از سازماندهی سياسی. از اين سه عارضه، دوتای نخستين دنباله فضای ‏زهراگين پيش ازانقلاب بود که سياست بيرون را نيزبيمار نگه می داشت و سومی کم و کاستی ديرپای ‏مردمی که هم زودباوروهم سخت بدگمان اند، نه هميشه در جای خود ؛ و هنوزمعنی سود شخصی ‏روشنرايانه nedenlighte را که می تواند دورتر از منافع آنی را ببيند درنمی يابند. ‏

‎  ‎امروزازآن بيزاری و کينه سوزانی که ايرانيان آواره را بهم می پيوست و تنها چيزی بود که از ايرانی ‏بودن در ميان شان مانده بود؛ و باورهای تعصب آميزی که جهان را به سياه و سپيد بخش می کرد کمتر ‏نشانی است. به آن عوالم بيمار و ماليخوليائی جز در مردمانی خزيده درحاشيهء مهتابزدهء ‏lunatic ‎fringe‏ جامعه سياسی بيرون نمی توان برخورد. آنها يادآوران اند. در ميان ما هستند، تا ما در بيرون ‏فراموش نکنيم چه مردمانی با چه غرايز غير انسانی برايران حکومت می رانند. حتا مردمی که در اين ‏سالها با علاقه شان به شايعات ، بازار دشنام و اتهام را گرم نگه می داشتند ، ديگرلذت گذشته را از ديدن ‏گروهی درهم افتاده نمی برند . خستگی و تکرار، يک عامل اين کم اعتنائی است ، بالاتررفتن بحث ‏سياسی يک عامل و دستاورد ديگر است.‏

‎  ‎مقايسهء جدلهای پايان ناپذيرآن ده پانزده سال اول با نوشته های روزافزون اين سالها تفاوت بزرگی را ‏که پيدا شده است نشان می دهد. آن جدلها بيشتر بدزبانی بود و دربالاترين صورتش به راست کردن ‏استدلالها برای پيشبرد" حقيقت" های ازپيش مسلم شده می کشيد. اکنون ايرانيان بسياری نشان می دهند که ‏لازم نيست چنان تفاوت آشکاری ميان آنچه ايرانيان به فارسی می گويند و می نويسند، با آنچه به زبانهای ‏بيگانه ازهمانها شنيده و خوانده می شود باشد. نشان داده اند که ايرانی می تواند به فارسی هم سخن درست ‏سنجيده ای بگويد که ترجمه اش به زبان بيگانه، ريشخند وبنده نوازی و نگاه عاقل اندر سفيه بدنبال نداشته ‏باشد. ‏

‎  ‎در زمينه کار تشکيلاتی و گروهی نيز جامعه سياسی بيرون از آنچه ناممکن انگاشته می شد برآمده است. ‏هنوزاجتماع ميليونی ايرانيان بيرون ، احزابی شايسته چنين جمعيت بزرگی نساخته اند ولی آنچه هست ‏بسيار بيش ازانتظار خوشبينان بوده است . اگر در نظر بگيريم که هزينه و مشکلات کار منظم سياسی در ‏بيرون برای افراد چه اندازه سنگين ، و انگيزهء آن چه اندازه کم است ، از اينکه گروههای نسبتا بزرگی ‏گردهم آمده اند که هم انگيزه‎ ‎‏ اش را دارند و هم هزينه های گوناگونش را می پردازند به شگفت می افتيم . ‏هزاران ايرانی در حزبها و سازمانها و انجمنهای گوناگون از هر گرايش هرکدام به فراخور خود برای ‏آزادی و ترقی ميهن در تلاش هستند .و از خود مايه می گذارند ؛ نه از منفی بافی ها دلسرد می شوند ، نه ‏کارشکنی ها راه شان را سد می کند و نه با تهديدها ازميدان بدر می روند. آنها با حضورخود، پيکار ‏امروز را کارسازتر و بازسازی آينده را اطمينان بخش تر می سازند.‏

‏* * *‏

‎ ‎‏ اين اندازه تعريف ازخود بيشترينه ای است که بر مبارزان بيرون ، از هر گرايش ، می توان روا داشت. ‏از اين گذشته، يادآوری کاستی هاست که می بايد به قصد اصلاح ، در اولويت بيايد. پيش از هرچيزشناختن ‏سره از ناسره در اين آشفته بازاری است که همه چيز در آن می توان يافت و هرکس می تواند در آن ‏هرچه را که سطح اخلاقی و فرهنگی اش اجازه می دهد عرضه کند. اگر فشار و سرکوبگری بليه سياست ‏ايران در درون است، بی بندوباری محض، آفت آن در بيرون بشمار می رود. آن هزاران تنی را که ‏حضورشان به پيکار در راه ايران معنی می بخشد سپاه بزرگی درميان گرفته اند که بازار را هرچه آشفته ‏تر و سطح را هرچه پائين تر می خواهند. ‏

‎  ‎در نخستين سالهای پس از انقلاب اسلامی ، ميدان بيشتر در دست اينگونه ميدانداران می بود. در آن ‏سالها سرنگونی رژيم آخوندی را نزديک می انگاشتند وگروههای بيشماری به آزمندی و سودجوئی و ‏فرصت طلبی خود نام مبارزه می دادند. ايرانيان بيرون به درجات بيسابقه ای "سياسی" شده بودند و در ‏فضائی بيشتر تهی ازانديشه به اينسو و آنسومی زدند. چندی نگذشت که بی پايگی پيش بينی های ‏آرزوپروران آشکار، و بازار "سياست" و "مبارزه" کساد شد. فرصت طلبان و سودجويان همچنان فراوان ‏بودند ولی گروهها و افرادی که به مبارزه با ديد گسترده تری می نگريستند نقشی مهمتر يافتند. در آن ‏فرصت ده پانزده ساله بود که گفتمان و فضای فعاليت سياسی بيرون پيشرفتهای قابل ملاحظه کرد و يکی ‏از مهمترين تحولات در سازماندهی سياسی ( شکل گرفتن يک حزب راست ميانه ) صورت پذيرفت .‏

‎  ‎اکنون باز انتظارها بالا گرفته است. روشنائی در پايان تونل سياه جمهوری اسلامی پديدار شده است ‏وديگ آرزوها را به جوش انداخته است . بار ديگر ازدحام سودجويان، بازار را آشفته می کند. اين پديده ‏ای ناگزير است. نه جلو کسی را می توان گرفت نه اصلا کسی چنين حقی دارد. فردا نيز که در ايران ‏بتوان به آزادی زيست با همين پديده در ابعاد ميليونی سروکار خواهيم داشت. چامعهء ما امروز در بيرون ‏شايسته سياست و رسانه هائی است که دارد . فردا نيز اگر آزادی به ايران بيايد شايستهء سياست و رسانه ‏هائی خواهد بود که خواهد داشت. چاره در اين است که سطح را بالا ببريم و بر شايستگی خود بيفزائيم. ‏دربارهء استعداد جامعه ايرانی برای دمکراسی، برای حکومت کردن برخود وپذيرفتن مسئوليت های ‏مردمسالاری، بسيارگفته اند. ما بيست سال و بيشتر است که در جهان آزاد زندگی می کنيم و هيچ بهانه و ‏سپر بلائی نداريم. آنچه از کم و کاستی و پيشرفت نشان داده ايم مربوط به خود ماست. ‏

‎  ‎‏ ترازنامه سياسی اجتماع تبعيدی بيرون چنانکه در آغاز آمد ثابت می کند که اين استعداد در ما نيز هست. ‏ما نيز می توانيم از اينکه سياست به پائين ترين مخرج مشترک بيفتد جلوگيری کنيم. اگر ما به ازدحام تسليم ‏شده يوديم هنوز درگير جنگ صليبی سياسی و مسلکی دهه های پيش از انقلاب ، که به دو دهه پس از آن ‏نيز کشيد، می بوديم و از پيشرفتهای اين دو دهه در زمينه های فکری و سازماندهی برنمی آمديم . وارد ‏کردن اصول در بحث و مبارزهء سياسی بود که به بسياری از ما کمک کرد خود را بالا بکشيم و به ‏موقعيت کنونی ايران ونيازها و خواستهای مردم ربط پيدا کنيم. آن اصول در واقع از همين شناختن و مقدم ‏داشتن موقعيت کنونی و مصالح مردم ايران برخاست . هريک از ما که توانست اندکی از خود بدرآيد و به ‏آنچه اين مردم نياز دارند و به آينده ای که می بايد برای اين مردم ساخت بينديشد ازقالب پنجاه شصت ‏سالهء گذشته جدا شد . هرکه گوشش را به زمين ايران نزديکتر کرد اصولی تر انديشيد؛ بدين معنی که ‏مهروکين شخصی و مسلکی را از تخت فرمانروائی به زير کشيد و امر عمومی را برتر گذاشت.‏

‎  ‎هنوز بسيارند کسانی که می پندارند ايران آينده ادامه همان گذشته است با بازيگران ديگر. بسيارند ‏کسانی که مسئله شان چيزی است که در هر تغيير برای خودشان می ماند . آنها اصلا تغيير را جز در ‏جابجائی افراد ( خودشان در مرکزآن ) نمی بينند. اين بويژه در چامعه ای با غرايز اجتماعی ضعيف‏‎ ‎،‎ ‎طبيعی است و از بيشتر دست درکاران جز اين انتظاری نمی رود . سياست ما نيز، مانند فراورده های ‏فرهنگی ما ، در شرايط آزادی ، گرايش به ميانمايگی ، بلکه ابتذال دارد و از پائين ترين آغاز می کند ؛ ‏ولی در همان جا نمی ماند . چنانکه در اين دو دهه گذشته ديديم حتا يک گروه کوچک با قدرت اخلاقی و ‏انديشهء خود می تواند فضا را دگرگون کند . بلندای اخلاقی ‏moral high ground‏ و توانمندی انتلکتوئل ‏در همه جا کارساز است ، حتا دراجتماعاتی که از اين هردو کمتر نشانی است . مردم در نهايت ، بهترين ‏را تشخيص می دهند و قدرآنچه را لازم ولی کمياب است می دانند . ‏‎ ‎آزادی اگرهم نخست به زيان خود ‏کارکند ، بدين معنی که پائين ترين را به سطح بياورد ، مردمان را با گزينش روبرو می سازد و در جائی ‏که گزينش هست سرانجام بهترينها نيز جای شايسته خود را می يابند . چنان نيست که هميشه به گفتهء ‏سعدی "بوی عود از گند سير فرو ماند و نغمهء تنبوراز غلبهء دهل برنيايد ." ‏

‎  ‎جامعه ما در انقلاب اسلامی ، خود را به پائين ترين جاها رسانيده بود ، به اندازه ای که در هيچ انقلابی ‏ديده نشده است . هنگامی که بيشترين مردم با بيشترين آزادی به هرچه خاطرخواه شان بود روی آوردند ‏منظره ای پديدار شد که سخن سعدی باهمه رسائی از توصيف آن بر نمی آيد . ما در بيرون از همان پائين ‏ترين جاها آغاز کرديم. توده های ايرانيان مهاجر و تبعيدی که به کشور های آزاد پناه آوردند ( ‏ديکتاتورمنش ترين شان نيزاز بهشت توتاليتاريسم روی گرداندند ) با همان آزادی از آنچه خاطرخواه شان ‏بود پيروی کردند. فضای بيزاری آور انقلاب تا مدتها در بيرون ادامه يافت. مردمان از فرا آمد انقلاب خود ‏پشيمان شده بودند ولی روحيات و حالات ذهنی گذشته را که چنان انقلابی را فرا آورد نگهداشتند و تا ‏سالهای دراز در همان گذشته زيستند و پاره ای هنوز می زيند. ما هر چه هم از خود توقع داشته باشيم ‏ناگزير می بايد ژرفاهائی را که فرازش ( صعود ) خود را از آن آغاز کرديم در نظر آوريم. سياست ما در ‏بيرون ايران ( که هر چه در سرزنش و کوچک کردنش بگويند عامل مهمی در ساختن آينده ايران خواهد ‏بود ) به مقدار زياد از آن فضای بيزاری آور بدر آمده است که ساده لوحی با کينه حيوانی پهلو می زد و ‏تعصب از سينيسم ( بی اعتقادی ) پيشی می گرفت.‏

‏* * *‏

‎  ‎اکنون باز منظره به تيرگی می گرايد . دورنمای زيرورو شدن جمهوری اسلامی هر روزنزديکتر می ‏شود و در کسانی رويای نشستن بر خوان غنيمت ها ، و در کسانی بيم يکبارديگربی نصيبی را بيدارمی ‏کند. آنها که مدتها رها کرده بودند بازگرم شده اند و آنها که رها نکردند پاداش بيشترمی خواهند . هر کدام ‏می کوشند سهمی در پيروزی زود و آسان که نه زود و نه آسان خواهد بود داشته باشند . کسان بسيار ‏ديگری نيزهستند که در دل و حتا به زبان ادامهء وضع موجود را برهرسناريو محتمل ديگری که نمی ‏پسندند ترجيح می دهند ، و نوميدانه در اين يا آن بازيگر رژيم اسلامی به جستجوی اصلاحات اند ‏تامگربرچيده شدن اين نظام نالازم گردد. واپس مانده ترينهاشان کاردهای انتقام بيست و پنج ساله و پنجاه ‏ساله را تيز می کنند و در پی پاک کردن حسابهای شخصی و حزبی ، دشمنی های بيرون ازعرصه خرد و ‏انسانيت ، افتاده اند .‏

‎  ‎اما اين احساس فوريت را می توان به سود سياستی که بيست سال است در بهبودش کوشيده ايم ‏بکارگرفت . سراشيب چاره ناپذيرحکومت دينی پايانی جز زباله دان مشهور نخواهد داشت . کسانی ازهم ‏اکنون به شتاب درپی اشغال جاهای حساس اند . کسان ديگری می بايد فرايند انسانی کردن و مدرن کردن ‏و دمکراتيک کردن جامعه ايرانی را که در بيرون آغاز شد با شتابی نه کمتر هرچه پيشتر ببرند. اگر ‏حقيقتا سالهای جمهوری اسلامی به شماره افتاده باشد فرصت زيادی نيست. در خود ايران اين فرايند از ‏نيمه دهه هشتاد شتابی اميدبخش گرفته است . ولی نيروهای آزادی و ترقی هرجا هستند هر کمکی را که ‏دردسترس باشد لازم دارند. چامعه ما سراسراز زنان و مردان آزاد منش ساخته نشده است. بيشتری از ‏مردم هنوز به آسانی می توانند تسليم غرائزغير اجتماعی خود شوند. در يک موقعيت بحرانی و "شارژ" ‏شده هيچ مسلم نيست که نتوان آنها را درکوتاه زمان گمراه نکرد و به مدت دراز دربند نگه نداشت . فريب ‏خمينی تکرار شدنی نيست ولی مردم می توانند هربار فريبی تازه بخورند.‏

‎  ‎والائی هرچه بالاتر می رود باريکتر می شود. پيشروترين و بيدارترين عناصر در جامعه سياسی ايران ‏اقليتی بيش نيستند و بيشترين مسئوليتها را دارند. آنها هستند که می بايد با همکاری يکديگر، سياستهای ‏مخالف را از آلودگی يکسونگری و گرايشهای انحصارجو واستبداد پرور، از بت سازی و خون آشامی ، ‏پاک نگهدارند. رگه های اين بيماريها درتوده های بزرگ ايرانيان هست و ما شاهد نيرو گرفتن شان درهر ‏فرصت کوچکی که بدست حرفه ايها و اصلاح نشدگان بيفتد هستيم. اينهمه عوارض سياستی غيرعادی ‏است. در اين عصر پيروزی آرمانهای دمکراسی و حقوق بشر، سياست عادی، گرايش به همرائی ‏consensus‏ و سازش ميان ديدگاههای گوناگون وبيرون بردن دشمنی از فرايند سياسی دارد که مستلزم ‏بدورانداختن فرايافت ( کانسپت ) جرم سياسی است. در يک سياست عادی به اينهمه خائن و جانی در يک ‏طبقه سياسی نمی توان برخورد که راست و چپ ايران نثار يکديگر می کنند. نياز به گفتن ندارد که در ‏اينجا بحث از جمهوری اسلامی نيست که سراسر جامعه ايرانی به سرطانش دچار شده است و می بايد ‏برکنده شود. ‏

‎  ‎يک راه عادی کردن سياست در بيرون ، عادی کردن موضوع پادشاهی است که بزرگترين نقش را در ‏شکل دادن به جامعهء ايرانی داشته است وبهمين دليل از شش دهه پيش برقگير سياست ايران بوده است، ‏بدين معنی که شديدترين عواطف و ويرانگرترين دشمنی ها را بخود جلب کرده است . نگاه به پادشاهی ‏هنوزازهردو سوی طيف سياسی ، نياز به عادی شدن دارد . اگرهواداران بيشمارش می بايد آن را از ‏آسمانی که برای خود ساخته اند پائين بياورند، مخالفان فراوانش نيزمی بايد اهريمنی را که برای خود ‏تصوير کرده اند به کناری نهند . پادشاهی يک شکل حکومت است و مانند هرشکل حکومتی ديگررنگی ‏را به خود خواهد گرفت که سياست در ايران به آن بدهد. در آن سالها که پادشاهی ايران قدرت مطلق يافت ‏جمهوری نيز می يافت و زمينه ای برای ديکتاتوری نظامی می شد. اگر پادشاه را آسانی خدايگان خدايگان ‏کردند ، رهبر ملی نيزتا پيشوائی بالا رفت ، و رهبرمذهبی به امامت و جانشينی خداوند رسيد. پادشاهی در ‏اوضاع و احوال ويژه، در جامعه ای که هيچ يک از شرايط دمکراسی را نداشت موتور پيشرفت جامعه ‏ايرانی گرديد. ولی جامعه ايرانی پس از تجربه صد ساله اش ديگر نياز به چنان موتوری ندارد. موتور ‏جامعه اِيرانی، جمعيت هفتاد ميليونی کمابيش با سواد، از جمله شش ميليون دانشجو و دانشاموخته ‏دانشگاههای ايران و يک ميليون دانشجو و دانشاموختهء دانشگاههای غربی هستند که بهرصورت در ‏بازسازی ايران نقشی مهم خواهند داشت. نقش پادشاهی در ايران آينده نمی تواند تکرار گذشته باشد و آنها ‏که اکنون خوابهای شيرين گذشته را می بينند که در پناه نام پادشاهی درايران به جاه و مالی برسند و در ‏بيرون مقام و نفوذی دست و پا کنند، تنها بازگشت پادشاهی را به ايران دشوارتر خواهند ساخت. ‏

* * *‏

‎  ‎دعوت مخالفان پادشاهی به چشم پوشيدن ازاين نهاد نابجاست. آنها اين چشم پوشيدن را نشانه ای از تعهد ‏به دمکراسی و صميميت هواداران پادشاهی وانمود می کنند؛ يا برای رسيدن به توافق ميان همه ‏آزاديخواهان لازم می شمارند. اين استدلالها يک واقعيت و يک امر اساسی را ناديده می گيرد. واقعيت ، ‏دلبستگی به پادشاهی است که در بخشهای بزرگی از جمعيت ايران ريشه دارد و اين در شرايط مبارزه ‏يک عامل بسيج کننده سودمند است. هيچ کدام ما برای نشان دادن راستگوئی و تعهد خود به دمکراسی لازم ‏نيست از باورهای خود بگذريم، و در اينجا به امراساسی می رسيم. اگردو سوی طيف مخالف جمهوری ‏اسلامی، چپ و راست دمکرات و ترقيخواه، نتوانند با نگهداشتن مواضع خود، به همرائی برسر اصولی ‏که نظام سياسی آينده ايران را می بايد برآنها ساخت برسند، هنوز تا بلوغ سياسی راه درازی خواهند ‏داشت. همرائی کسانی که مشکل جدی با هم ندارند پيشرفتی است ولی کمک چندانی به جاگيرشدن روحيه ‏و نهادهای دمکراتيک نمی کند. ما درست می بايد از دشوارترش آغاز کنيم؛ ازآنچه ما را بيش از همه ‏ازهم جدا می کند.‏‎ ‎

‎ ‎ درآن صورت است که يک جريان اصلی مدافع نهادهای دمکراتيک در ايران بوجود خواهد آمد که مردم ‏ايران رای بهر شکل حکومتی بدهند ازافتادن کشور به پادشاهی استبدادی يا جمهوری همه عمر يا موروثی ‏جلوگيری خواهد کرد. آزاديخواهان ازهر گرايش با همه اختلافات شان بهم نياز دارند. جامعهء ايرانی از ‏نظر سياسی هنوز ناپخته ترا آن است که پيروزی دمکراسی را بتوان مسلم گرفت. از اين نظرهواداران ‏پادشاهی با کشاکشها و بحثهای شان چه در ميان خود و چه با جمهوريخواهان خدمت بزرگی به سالم شدن ‏فضای سياست کرده اند. اگر آنها نمی بودند گرايشهای ديگر در نگرش يزدان و اهريمنی خود به گذشته و ‏سرتاسر موقعيت ايران پابرجاتر می شدند. در گفت و شنودها و جدلهای دو طرف در اين سالها بوده است ‏که ما جوانه های يک فضای عادی سياسی را می بينيم. در يک فضای عادی سياسی، اصل بر حق هر ‏کسی به داشتن و ابرازنظرخويش است و درست و نادرست در بحث آشکار می شود. اما آزادی بحث، ‏هرچه هم تلخ و تيز باشد، محفوظ می ماند. ( آزادی بح ، آزادی دشنام دادن نيست و زبان مناسب خود را ‏می خواهد. )‏

‎  ‎بجای گذاشتن پادشاهی در مرکز بحث سياسی می بايد آن را از حالت برقگيربدرآورد. موافقان و مخالفان ‏هردو بهتراست نگاه واقعگرايانه تری به آن بيندازند . پادشاهی چه بخواهند و چه نخواهند گزيداری ‏option‏ برای آينده ايران است. می توان آن را موضوع اصلی نبرد سياسی کرد، چنانکه مخالفان وجودی ‏اش می کنند ، و می توان موجوديت ايران و ايرانی را به آن بست ــ چنانکه عاشقان ازهررنگ می بندند. ‏اما هردو مبارزه را منحرف می سازند. اولی سترون است، دومی ارتجاعی است، و هردو خطرناک اند. ‏هواداران پادشاهی درعادی کردن امر خود و درآوردنش از موضوعی که در بيشتر شش دههء گذشته ‏جامعهء سياسی ايران را به دو پاره کرده است سهم بيشتری می بايد داشته باشند. چشمان مخالفان و نا ‏آشنايان و کسانی که تصميم نگرفته اند به آنهاست. ما هرچه هم به قبول عام خود باور داشته باشيم نمی ‏توانيم فراموش کنيم که اکثريتی از مردم ايران هيچ آگاهی درستی از گذشته ندارند. می بايد آنان را آگاه و ‏متقاعد کرد. سخنان خود وارث پادشاهی پهلوی بسيار موثر است ولی مردم بيشتر به رفتارهواداران اومی ‏نگرند . اگر رفتارآنها با گفتاراو نخواند کسی سخنان را باور نخواهد کرد.‏

‎  ‎اين هواداران در دو زمينه اصلی می توانند نه تنها هر ترديدی را دربارهء تعهد خود به يک پادشاهی ‏مشروطه يا پارلمانی برطرف سازند، بلکه به برقراری نظام مشروطه ازهم اکنون کمک کنند. نخست ‏درغيرمقدس کردن امر پادشاهی و شخص پادشاهان پهلوی است. در يک دمکراسی، مقدس وجود ندارد . ‏به زبان ديگرهيچ کس و هيچ ايده ای بالاتراز بحث واقعگرايانه انتقادی ــ و نه ناسزا و اتهام ــ قرارنمی ‏گيرد. عمده ، گشاده بودن و ديد بی تعصب است که همه می بايد بياموزند. در بحث سياسی، همچنانکه ‏بحث تاريخی، می بايد از سياه و سپيد ديدن جهان پرهيزکرد. دفاع ازدستاوردهای آن پادشاهان هيچ نيازی ‏به نديده گرفتن کم و کاستيها ندارد و اشاره به کم و کاستيهای آشکار، موضع هواداران راضعيف نمی کند ‏و بر سلامت بحث سياسی می افزايند .‏

‎  ‎‏ دوم ، مشروطه خواهی را می بايد ازهمين جا آغاز کرد. اگر ما ، درهزاران کيلومتری ايران ‏ودورازهراسباب قدرت و به رغم خود وارث پادشاهی در پی راه انداختن بساط فرماندهی باشيم و با ‏نزديک شدن به او يا نزديکان او برای خود نقش رهبری و سازماندهی بتراشيم هرکسی حق دارد ازخود ‏بپرسد که "اطرافيان" فردا در مراکز قدرت چه خواهند کرد؟ در حالی که از هم اکنون "شيخ علی خان" ‏هائی پيدا شده اند که سخنان صريح وارث پادشاهی را نديده می گيرند جز بدگمانی چه می توان از سوی ‏ديگران انتظار داشت؟ او پيوسته می گويد که بلائی را که به سر پدرم آورديد به سر من نياوريد؛ ولی ‏دست بردار نيستند . با چنين کسانی جز کشاندن بحث به ميدان عمومی چاره ای نيست. پادشاهی در امروز ‏و فردای ايران عاملی مهمترازآن است که به مانوورهای پشت پرده و سخنان درگوشی واگذاشته شود. آنها ‏که دم از مشروطه خواهی می زنند ولی يک تن را ــ در واقع خود را از سوی او ــ به عنوان پادشاه بجای ‏همه می گذارند و به نام نياز به رهبری، با روحيه مستقل و آزادمنش و سازمان يافتن مردم مبارزه می کنند ‏يا سازماندهی را امتياز ويژه خود می شناسند در واقع بخت برقراری پادشاهی مشروطه را ضعيف می ‏کنند.‏

‎  ‎‏ ممکن است کسانی بگويند که مهم برگرداندن پادشاهی است و اينها همه حرف است؛ ولی پادشاهی اگر ‏بختی در ايران داشته باشد تنها به صورت مشروطه خواهد بود. ما می بايد از حلقه پيرامون خود بدرآئيم و ‏به آن توده های چند ده ميليونی بنگريم که هيچ شناخت درستی از آنان نداريم و دل خود را تنها به نشانه ‏هائی که از اين سو وآن سو دريافت می کنيم ــ هرچه هم فراوان باشند ــ خوش نداريم. پادشاهی در ايران ‏زمينه دارد و ترديدی نيست ولی بايد برای آن سخت کار کرد و با روحيه و کارکردهای قديمی و شکست ‏خورده به جائی نخواهد رسيد. بوربنها حتا توانستند در پشت سپاهيان خارجی بازگردند. اما آنها نيز نه ‏چيزی فراگرفته بودند نه چيزی فراموش کرده بودند .‏

ژوئيه ۲٠٠۲‏