‏‏‏ دفاع از ارزشها و نهادهای دمکراتيک

داريوش همايون


‏‏  فضای نيروهای سياسی در بيرون به دگرگشت تندی افتاده است. در يک گشت اروپائی يک ماهه نشانه های جنب و ‏جوش فزاينده ای را در هر جا می شد ديد؛ و رسانه ها از چاپی تا الکترونيکی پر از گفتارها و نوشتار هائی است که چه ‏در دفاع  و توجيه و چه  در زشت نمائی،  و چه  در باز انديشی (اقليتی در ميان آنان) انرژی تازه ای را  نشان می دهند. ‏برچيده شدن بساط اصلاحات که بايست جريان خود را طی می کرد، با دراز تر شدن سايه سنگين امريکا بر جمهوری ‏اسلامی همزمان افتاده است و هر کس می تواند نتايج خود را بگيرد. دوم خرداد نيز مانند خمينی به مرگ پيشرس ‏درنگذشت و تا پايان فرصت يافت که تهی دستی اش را نشان دهد. اين غبار ياس که بر چهره همه دوم خرداديان بيرون ‏می بينيم و از نوشته های درون ايران نيز آشکار است از آنجاست که هيچ بهانه ای برایشان نمانده است. هر پشتيبانی ‏که لازم بوده از آنها شده است و اکنون مردم به آنها و نه تنها به آنها که بهر که جامه ای برای جمهوری اسلامی ‏می درد؛ نه گفته اند. دورنمای تيره ای دربرابر چشمان هواداران وضع موجود از هر رنگ است. مردم ايران وضع ‏موجود را نمی خواهند؛ وضع موجود ملی مذهبيان و اصلاحگران را نيز نمی خواهند؛ نه جمهوريت نظام نه اسلاميت ‏آن. زمان بيرون آمدن از اين قالب ذهنی رسيده است.‏
‏  عامل امريکا هر روز که می گذرد نمايان تر می شود. دويست و پنجاه هزار سرباز امريکائی با قدرت آتشی که تصور ‏نمی توان کرد و جنگ اول خليج فارس دربرابرش بيش از يک آتش بازی نبود در همسايگی ايران اردو زده اند و همه ‏آنها به امريکا باز نخواهند گشت. آن سربازان پشتوانه استراتژی تازه امريکا برای ريشه کنی تروريسم اسلامی در ‏خاور ميانه اند، از جمله فشار ديپلماتيک و حمله تبليغاتی سختی بر رژيم آخوندی که هدفش کوتاه کردن دست جمهوری ‏اسلامی از تروريسم و سلاحهای کشتار جمعی و هدف دراز مدت ترش پشتيبانی از مبارزه مردم ايران برای برچيدن ‏حکومت اسلامی است.  اين واقعيتها از چشم پاره ای  مخالفان  وجودی امريکا نيز که پيوسته کمتر می شوند پوشيده ‏نيست. فضای سياسی ايرانيان به تندی رو به دگرگونی دارد، تازه ترينش جابجا شدن امريکا و فلسطين در تصوير ‏جهانی مبارزان آزاديخواه و ضد استعماری پيشين که چشمان شان به ديدن رنگهای ديگری جز سياه و سفيد نيز آشنا ‏شده است. ‏
‏  جمهوری اسلامی در جبهه خارج شکستهای بزرگتری در برابر دارد و اساسا با تحولات اخير، سنگينی مبارزه بيشتر ‏به بيرون افتاده است. تا فرايند انتخاباتی راه گريزی پيش پای مردم می گذاشت فراز و نشيب های سياست داخلی طبعا ‏وزنه بزرگ تری در ديده ناظران و دست درکاران می داشت. اکنون اين عامل درکار نيست. سياست در ايران چند گاهی ‏به سکون افتاده است؛ هيچ کس نمی داند چه بايد کرد و نگاهها بيش از پيش به بيرون می افتد. بيرون، تنها امريکا ‏نيست و نيروهای مخالف در بيرون فرصت بزرگی برای کمک به پيکار آزادی ايران يافته اند. خطها، از جمله خط ميان ‏بازندگان پياپی سياست و تاريخ و آنها که می کوشند همراه زمان و تاريخ حرکت کنند مشخص تر شده است. در دو ‏سوی بحثی که جريان دارد به روشنی می توان کسانی را ديد که درپی دگرگونی رژيم حکومتی و فرهنگ سياسی و ‏صورت مسئله ايران اند و آنها که زمينگير گذشته، از پنجاه سال پيش، تا بيست و پنج سال پيش، تا هفت سال پِيش ــ از ‏‏۲۸مرداد تا ۲۲ بهمن تا ۲ خرداد ــ در وضع موجود جا خوش کرده اند و برای توجيه سترونی عمل و انديشه خود دلائل ‏تکراری می آورند. ‏
‏  ما لازم نيست در ايران به آن هشتاد در صد جمعيت اشاره کنيم که می خواهد با گذشته آشنا شود و آن را دريابد و از ‏آن درس بگيرد ولی در گذشته نمی زيد. در بيرون نيز هر کس بتواند از محافل خودمانی بيرون بيايد اين آمادگی برای ‏فراتر رفتن  از جهان  تنگ  تجربه های  گذشته،  و آزمودن انديشه های  تازه را حتا در نسل انقلاب اسلامی می بيند. ‏روانهای گشاده و دلاوری به فراوانی دارند خود را به موج تازه روشنرائی ‏enlightenment‏ در سياست ايران ‏می سپرند. پايان يافتن ايدئولوژی و فرو گذاشتن زنجير مذهب از دست و پای انديشه به بسياری ذهنهای بازتر کمک ‏کرده است که نه تاريخ ايران را ميدان نبرد تاريکی و روشنائی بشمارند نه سياست ايران را ميدان يک جنگ صليبی بر ‏سر نشانه ها و نمادها.  اکنون و آينده دارد  جای هر چه  بزرگتری در گفتمان سياسی  می يابد:  چگونه می توان به يک ‏جامعه دربرگيرنده که هيچ کس در آن غير خودی نباشد رسيد؟ چگونه می توان اندکی سياست را از پاتولوژی، زبان ‏سياسی را از دشنام، و عمل سياسی را از فريبکاری پاک تر کرد؟  سطح بحث سياسی  را چگونه می توان بالاتر برد و ‏دست کم در بيرون به پای سرمشق هائی که به اين فراوانی در دسترس ماست رسانيد؟ ‏
‏  هواداران جمهوری می توانند شکل حکومت را به عنوان مسئله اصلی جامعه ايرانی تا هر جا می خواهند بالا ببرند و ‏پادشاهی را، هم پايان يافته و غير ممکن و بی اهميت وهم بزرگترين خطر در کمين ملت ايران وانمود کنند؛ و چپ و ‏راست اصلاح نشده می توانند نامهای مردگان و روزهای تکرار نشدنی را تا نفس شان ياری می کند به سر و روی ‏یکديگر بزنند. منبر داران سياسی چپ و راست می توانند صفحه خط افتاده روضه کربلای ۲۸ مرداد را تا هر چند سال ‏ديگری که برایشان مانده است بنوازند يا از بلندگوهای خود پيام نفرت و انتقام بيست و پنج ساله شان را تکرار کنند و ‏خط و نشان بکشند. اينان نيز مانند دوم خرداديان در هرجا دير يا زود در خواهند يافت که سپری شده اند. هر کس ‏ژرفای دگرگونی را که در ‏paradigm، سرمشق آرمانی و ارزشگزار، ايرانيان پيدا شده در نيابد در احتضار سياسی ‏است، هرچه هم به روی خودش نياورد. آيرانيان از شعارها و کشمکشهای گذشته خسته اند و دنبال آرمانها و ايده ها و ‏روحيه ها و راهکارهای تازه می گردند. بت های پيشين از روئين و گلين شکسته اند و حد اکثر، تصاويری بر ديوارهای ‏تالار نامداران اند و در پرتو پژوهشهای آزادتر و فراوان تر، هر کس می تواند قضاوت خود را درباره شان داشته باشد. ‏ولی زمان همه آنها گذشته است. ملت ما توانائی آن را يافته است که از قهرمانان خود نيز در گذرد. درماندگان يا ‏سودجويانی می کوشند بت های تازه ای بسازند ولی در سنگلاخ زمانه سختگيرتر کنونی به جائی نمی رسند. ‏
‏  قدرت در جامعه ايرانی، برخلاف دوران انقلاب اسلامی، ديگر در پائين ترين عناصر اجتماعی(پائين ترين از نظر ‏فرهنگی) نيست. زمانی بود که شاگرد حجره ها و طلبه ها و اوباش محل از تکيه ها و حسينيه ها جنبش عمومی را ‏رهبری می کردند و روشنفکران فرصت طلب و ميان تهی و توده های ساده لوح را دنبال خود می کشيدند. توسل به خام ‏ترين عواطف مذهبی و شبه مذهبی ــ که در پيشوا پرستان و شمايل سازان گوناگون هنوز می توان ديد ــ نيرومند ترين ‏سلاح آنها بود و چيز بيشتری هم نياموخته بودند. امروز در ايران رهبری به دست روشنفکران(از دانشجو و نويسنده و ‏روزنامه نگار و سياستگر و دانشگاهی) افتاده است. توده ها هستند، و بسياری هم درگير زندگی غير ممکن  روزانه ‏دستی از غيب  می جويند،  ولی  حرکت سياسی  در لايه های اجتماعی  ديگری صورت می گيرد.  سخنگويان  و نمايندگان ‏اين لايه ها به راديو تلويزيونها تلفن نمی کنند و فرياد  به داد مان  برسيد  سر نمی دهند. بر عکس می بايد به سراغ آنها ‏بروند و آنها نيز با دلاوری روزافزون سخنان خود را می گويند که در اصل با بهترين گفتمان بيرون تفاوتی ندارد. پس ‏از شکست قطعی مذهب و ايدئولوژی، و در چرخشی آشکار، موازنه نيروها در جامعه ايرانی دگرگون شده است. ما ‏بطور قطع وارد سياستهای طبقه متوسط شده ايم ــ بدور از آلايشهای عوامگرايانه (پوپوليستی) و به رهبری لايه های ‏فراوان طبقه متوسط ايران، که بيش از آنکه اقتصادی باشد فرهنگی است. اين نيروها سرنوشت آينده را رقم خواهند زد ‏و آنها را با روضه خوانی های سياسی نمی توان به اين سو و آن سو کشيد. ‏
 

* * *‏

‏  يک نشانه تغيير فضای سياست در بيرون جدی شدن گفتمان همرائی است. در هر جای اجتماع بزرگ تبعيدی سخن از ‏همکاری و همبستگی است. منشورها و فراخوانها به فراوانی از هر سو نوشته یا امضا می شوند و تماس ها در ‏پيوسته است. مشروطه خواهان پس از دو دهه ای فراخوان بی پاسخ از دگرانديشان به دست شستن از کشاکشهای قبيله ‏ای، اکنون منتظر روشن شدن نتيجه اين تلاشهايند. آن فراخوان های بی پاسخ از بيم قدرت دگرانديشان نبود که پس از ‏شکست های پياپی همراه با تلفات سنگين و ضايعات جبران ناپذير حيثيتی، چيزی از آن نمانده بود که هراسی در دلها ‏بيفکند. فراخواندن نيروهای سياسی از چپ و راست به اينکه ملی کردن و غير ايدئولوژيک کردن تاريخ را از پيشرفته ‏تران بياموزند از نياز ديگری سرچشمه می گرفت. آنها که بيش از بيست سال پيش آغاز کردند همه چيز را زير پرسش ‏برند حاضر نمی شدند در زمين لگد کوب شده تاريخ با قواعد بازيی که برنده ای جز نيروهای نادانی و تعصب ‏نمی داشت بازی کنند و مسئله را چنانکه ديگران، ببينند. اصلا صورت مسئله درست نمی بود و اگر آن را درست ‏می ديدند چه بسا بسياری مخالفان از بسياری موافقان نزديک تر می بودند. ‏
‏  مشروطه خواهان نوين زير تکان انقلاب اسلامی، زود تر از همه به انديشه بازنگری سراسری"وضعيت" ايرانی ‏پرداختند و جنگ سياسی پنجاه ساله پيش از آن را که صورتی از جنگ صليبی به خود گرفته بود يک پديده قرون ‏وسطائی يافتند که در يک انقلاب قرون وسطائی، با تکنيک های مدرن فيصله يافته بود. بيست و چند ساله گذشته از ‏سوی اين گروه مشروطه خواهان در اين صرف شده است که بقايای زخم خورده و از هم گسسته آن جنگ صليبی را ‏متقاعد کنند که آن کارزار که با روحيه يزدان و اهريمنی و غير دمکراتيک قرون وسطائی ــ اگرچه در جامه امروزی ‏اش جنگيده می شد ــ سر آمده است. آن کارزار با شکست همه، با نکبت ملی، پايان يافته است و اکنون می بايد توسعه ‏و تجدد را به معنی دگرگون کردن و نوگری نظام ارزشها و نهادها و زبان گفتمان و خود گفتمان، به کانون انديشه و ‏عمل سياسی، پرداختن به سياست، باز آورد که مهمترين وظيفه يک شهروند است.‏
  نوسازندگی سياست ايران که بخشی از طرح نوسازندگی سراسر جامعه ايرانی است بستگی به پذيرفتن اين حقيقت ‏می داشت، که هنوز هم در ذهن های بسته راهی نمی يابد. صحنه اين تلاشها به ناچار در بيرون بود که ذخيره مهمی از ‏نيروی روشنفکری ايران به آن پرتاب شده بود. اميد بر آن بود که نيروهای درون در تماس نزديکتر با دسته گلی که به ‏سر خودشان زده بودند زود تر به چنين نتايجی برسند. کسانی در طول بيست و چند سال گذشته، روبرو با پافشاری و پا ‏در گلی اکثريتی از روشنفکران و سياسی کاران، از اين اميد سر خوردند و رها کردند. (يکی از پديده های غم انگيز اين ‏سالها ريزش عناصری بود که به روشنرائی رسيدند؛ بيشتر اصلاح شدگان ميدان را واگذاشتند.) بخش بزرگتر طبقه ‏سياسی ايران بيش از آن به توجیه خود از راه سپيد کاری خويش و سياه کردن ديگران سرگرم بوده است که قابليت ‏اصلاح داشته باشد. با اينهمه آنها که شکيبا ماندند دارند نخستين نشانه های مهم نوسازندگی را می بينند(شکيبائی و ‏خوشبينی را اگر از سياست بگيرند چيزی جز بده بستان از آن نمی ماند). از هردو سوی طيف سياسی، روشن ترين ‏عناصر دارند به پايان آن کارزار نزديک می شوند و يکديگر را به عنوان دستياران طرح برپا ساختن جامعه مدنی، ‏جامعه چندگرای(پلوراليستی) آينده ايران می شناسند. ‏
  اکنون يک گروه فزاينده چپگرا و هوادار مصدق که آماده است وضع موجود چه در خود و چه در جمهوری اسلامی ‏بيرون بيايد دارد به جنبشی می پيوندد که در پی بيرون آمدن از گذشته، و نه فراموش کردن آن است ــ بيرون آمدن به ‏معنی مردمان ديگری شدن، رفتارها و عادات ذهنی تازه ای يافتن، مدرن شدن، نبرد سياسی را با زبان و رفتار جامعه ‏های امروزين و مدرن جنگيد؛ به معنی اشتباه نگرفتن مخالفت با دشمنی، توانائی موافقت داشتن بر موافق نبودن، و در ‏جاهای اساسی موافقت کردن. به نظر مشروطه خواهان می بايد به اين نيروها فرصت داد که دور از پيچيدگی های ‏بيشتر، نخست تا می توانند در ميان خود مشکل را حل کنند زيرا از آن سو مشکلی نيست و مشروطه خواهان آماده ‏همکاری بر سر اصول با هر نيروی آزاديخواه و مستقل از بيگانه برای براندازی جمهوری اسلامی هستند. ‏
  از فردای شکست نيروهای ائتلافی مذهبيان در انقلاب و سرازير شدن پيروزمندان انقلاب به تبعيدگاه های شکست ‏خوردگان آن، نبرد اصلی در بيرون ميان پادشاهی و جمهوری بوده است ــ ادامه همان جنگ صليبی که ابعاد مذهبی آن ‏به سبب بينوائی و سترونی انديشه جنگجويان در طول سالها نيرو گرفته است. اکنون هم می بايد به فرو نشاندن گرد و ‏غبار اين کشاکش پرداخت. مسئله ايران نه ۲۸ مرداد است، نه مصدق است، نه شاه است، نه شکل حکومت، نه تصفيه ‏حساب های کهنه گروهی که همراه جهان شان رو به نشيب دارند. مسئله واپسماندگی است که هنوز نمايشش را در ‏حزب الله درون و ...اللهی های چپ و راست بيرون می توان ديد. آن گروه از جمهوريخواهان که سرانجام از اين بن ‏بست سياست بيرون آمده اند سزاوار پشتيبانی هستند ولی طرفه آن است که پشتيبانی می تواند بر ضد آنها بکار رود و ‏حملات را بر آنها تشديد کند. در محافل چپ هنوز کسانی را می توان ديد که در تلاش جلوگيری همفکران شان از ‏پيوستن به منشور های همبستگی هستند. حال آنها شبيه کسانی است که با بيل به جلوگيری سيل رفته اند. کسانی که از ‏زندان گذشته بيرون زده اند هيچ باکی از بقايای قرون وسطای ايران در درون و بيرون نبايد داشته باشند.‏
  اگر چپ نگران موازنه نيروهاست می بايد به آن حق داد. جمهوريخواهان بايد بتوانند با رسيدن به توافق هائی ميان ‏خود جبهه استواری پديد آورند. من خود بيش از يک بار به نمايندگان احزاب چپ در پارلمان های اسکانديناوی پيشنهاد ‏کرده ام با سرپرستی ميز گردی به اين منظور کمک کنند(آخرين اش در سخنرانی به اتفاق آقای دکتر شاهين فاطمی به ‏دعوت حزب ليبرال مردم در پارلمان سوئد در ماه مارس، به اين اميد که شايد راست ميانه پيشگام شود). اگر چنين ‏توافقی بيش از اندازه به درازا نکشد بسيار به حال فرايند سياسی سودمند خواهد بود. اما تلاش برای چنان جبهه ای را ‏می توان با رسيدن به يک همرائی کلی با هواداران پادشاهی مشروطه نيز همراه کرد. چنان همرائی چه بسا زمينه ‏مشترکی ميان پاره ای جمهوريخواهان نيز بشود (عملا نيز چنين شده است). اگر چپ نمی خواهد به کناره ها رانده شود ‏نمی بايد برکنار بماند. پافشاری بر يکی شمردن پادشاهی با ديکتاتوری، آنهم در اروپا و کانادا، و متمرکز کردن آتش بر ‏وارث پادشاهی پهلوی مسلما بر اعتبار چپ نيفزوده است. چگونه می توان به نيروهای دهها ميليونی هوادار دمکراسی ‏گفت که دفاع از ارزش ها و نهاد های دمکراتيک در حال و آينده ايران اهميتی ندارد و مسئله اصلی، کوبيدن پادشاهی ‏مشروطه است؟ ‏
  در گرايش راست، وضع بدتر است  و افراطيان آشکارا برای بقای خود می جنگند. راست در هزاران خود ليبرال ‏می شود و به ميانه می پيوندد. حاشيه های باقی مانده آن سخنی جز سخت تر کردن حملات زبانی ندارند. ترس هميشگی ‏آنها دارد تحقق می يابد. هواداران پادشاهی گروه گروه به جريان همبستگی می گروند؛ با "خائنان" (خيانت هم مانند ‏زيبائی، بيشتر در چشم بيننده است) می نشينند؛ دشمنی های گذشته را فراموش می کنند و برای همزيستی آينده آماده ‏می شوند. اين جريان همبستگی هنوز پراکنده است ولی پس از دو دهه و دهها تلاش، تکان خورده است و به راه ‏می افتد.  دور نيست روزی  که امضاهای کسانی را در کنار يکديگر  ببينيم  که همواره دور از هم و روياروی هم  بوده اند.  ‏در شهرهای بيشمار، ايرانيان از گرايش های گوناگون دارند به يکديگر نزديک می شوند.‏
  می توان بسياری از اين تحولات را به تغيير فضا منسوب کرد و بی اهميت شمرد. ولی در اصل تفاوت نمی کند. در ‏سياست می بايد کمتر به نيت ها و بيشتر به کرده ها توجه داشت. سياست عرصه کمبودهاست ــ چنانکه ريمون آرون ‏می گفت و می بايد زمانی به اين گفته خردمندانه او بازگشت ــ و در بسا جاها می بايد از نه چندان خوب به اندکی بهتر و ‏بهتر رسيد؛ قضاوت هم با نتيجه می آيد. هر عاملی سبب دگرگونی روحيه و پارادايم های طبقه سياسی و جريان ‏روشنفکری ايران شده باشد عمده آن است که پای از گلزار پنجاه ساله گذشته بيرون بکشيم. به هر چه ما را از جهانی ‏متفاوت می سازد که اينگونه از نزديک برتری هايش را لمس می کنيم، نه بگوئيم، و به سده بيست و يکم گام بگذاريم؛ ‏سده بيستم را که از دست داديم.‏
 

* * *‏

‏  دفاع از ارزش ها و نهادهای دمکراتيک در کنار پيکار سرنگونی جمهوری اسلامی اکنون زمينه اصلی هر همکاری ‏است و می بايد بر آن تاکيد شود. آزاديخواهان در ايران اکثريت دارند و منتقدين دمکراسی در حکومت و در مبارزه ‏جدی گرفته نمی شوند. رهبری فرهمند دربرابر مشارکت عمومی بحثی ديرينه است که تحول در انديشه، و ملاحظات ‏عملی، آن را به مقدار زياد روشن کرده است. رهبری فرهمند که جای مشارکت عمومی را بگيرد گذشته از آنکه يک ‏پديده پيشامدرن است و مردم را در اين عصر پيروزی دمکراسی می رماند، چه در مبارزه و چه در کشورداری گزينش ‏بدتری است. ما در مبارزه به نيروی زنان و مردانی که با انرژی و ابتکار خود گوشه های کار را بگيرند و پيش ببرند ‏بيشتر نياز داريم تا کسانی که تنها از دنباله روی بر می آيند و بيشترين سهم شان گذاشتن يک فرمانده بجای ديگری ‏است. با اينهمه در ميدان يک جنگ هفت لشگر که هر کس با ديگری در جنگ است و نيروهای در صحنه با ناتوانی از ‏شناخت مسئوليت و اولويت های خود، سند ناشايستگی خويش را به مدعيان می دهند ناگزير عنان به دست کسانی ‏می افتد که زور بيشتر دارند و ديگر نمی شود انتظار داشت که آن را از دست بنهند. ‏
  با تحولاتی که از آن سخن رفت و تندی گرفتن رويدادها چنان دورنمائی نزديک تر می شود. اگر نمی خواهند به ‏فرمانروائی یک فرد يا گروه کوچک تن در دهند بايد بر پايه برابر در يک ترتيبات اصولی با دگر انديشان وارد شوند تا ‏نيروئی برای دفاع از دمکراسی صرفنظر از شکل حکومت و هويت حکومت کنندگان در ميان باشد. در وایوی(خلاء) ‏سياسی نمی توان از دمکراسی دفاع کرد و استدلال ها و توجيه های ادامه دهندگان وضع موجود هر چه هم برای ‏خودشان متقاعد کننده باشد مردم را به درجه شايستگی و احساس مسئوليت آنها خوشبين نخواهد کرد. مردم ايران ‏هشياری خود را نشان داده اند چه با رای دادن و چه با رای ندادن شان. دلمشغولی به شکل حکومت و بيم پذيرفته شدن ‏دوباره پادشاهی پهلوی تا کنون به فراموش کردن مسائل مهم از جمله بر اندازی جمهوری اسلامی نزد بسياری فعالان ‏چپ انجاميده است. سرسختی در اين مواضع سبب شده است که بيرون از محافل چپ کمتر کسانی به يک نيروی چپ ‏باور داشته باشند و آن را جدی بگيرند. آيآ چپ می تواند در پيام ضد پادشاهی خلاصه شود؟
  مشروطه خواهان که زير حمله از سه سو ــ چپ اصلاح نشده تراژيک، راست اصلاح نشده نستالژيک، و جمهوری ‏اسلامی ــ هر روز بيشتر می بالند در عين تعهد به بازآوردن پادشاهی پهلوی در صورت پارلمانی و به رای مردم، ‏اولويت را به دفاع از ارزشها و نهادهای دمکراتيک دربرابر نيروهای ارتجاع و استبداد از هر گرايش می دهند. جامعه ‏ايرانی با همه پيشرفت سياسی خود آسيب پذير است. برقراری دمکراسی و نگهداری آن به بيش از يک نيروی سياسی ‏يا گروهها و افراد پراکنده ای که در يکديگر افتاده اند و به ناچار در پايان بازنده اند نياز دارد. مردم ايران دمکراسی ‏می خواهند ولی نه کمتر از آن، نظم و امنيت می خواهند. نظم يا به زورگوئی و يا به درجه ای از همگرائی نيروهای ‏متفاوت، حتا مخالف، بستگی دارد. ما می توانيم دست کم بر دمکراسی و پذيرفتن رای آزادانه مردم توافق کنيم. سخن ‏گفتن از دمکراسی بس نيست. مردم می خواهند ببينند توانائی دفاع از دمکراسی هم درکار است. در يک فضای دشمنی ‏بيمارگونه، با کينه کوری که که دلها و چشمان خرد را هم کور کرده است چه توانائی برای کار سياسی سودمند ‏می ماند؛ آنها که دو دهه و بيشتر است در بينوائی محض گذران تبعيدی ــ گذران پيش از آن شان را می توان نديده ‏گرفت ــ دشنام و دشمنی پراکنده اند می توانند در اين پرده آخر تراژدی شخصی و ملی، از خود بپرسند که از چه برآمده ‏اند؟ ‏
  نمی توان گفت که حمله و شخصيت کشی بی اثر است. در اين سالها بسياری از ميدان بدر رفته اند. ولی انديشه ای را ‏که زمان ش رسيده باشد با حمله و شخصيت کشی نمی توان از ميدان بدر کرد. کسانی را هم که دو دهه گذشته در اين ‏ميدان غم انگيز "مبارزه" دوام آورده اند نمی توان از ميدان بدر کرد. ما تازه داريم ميوه های نوبر بيست و چند سال ‏تلاش برای بالا بردن سطح گفتار و کردار سياسی و آماده کردن زمينه برای مدرن کردن سياست و جامعه ايرانی را ‏می چشيم. محافل ارتجاعی چپ و راست، و عوامل جمهوری اسلامی که با همه دشمنی ميان خود، در بهم زدن اين ‏زمينه با آنها سود مشترک دارند دربرابر جريانی که دارد سيل می شود بیدفاع اند.‏
 ‏

آوريل ۲٠٠٣