‏‏ضرب شست فرهنگی رو به زوال

داريوش همايون


‏‏  روز ١١ سپتامبر از نمونه های برجسته تاثيرات تاريخساز يك رويداد نمادين بود . نمادين خواندن فاجعه ‏ای كه روی داد و جنايت هولناكی كه آن را پديد آورد هيچ به معنی كوچك كردن آن فاجعه و آن جنايت ‏نيست. هيچ كس نمی تواند بی لرزشی در پشت، از ياد سه هزار كشته ، بيشتری از آنها "در شمار خرد ‏فراوان بيش ،" هزاران زخمی ، صدها هزار بيكار شده و چهل ميليارد دلار زيان مستقيم و ارقام نجومی ‏زيانهای نا مستقيم بگذرد . ولی امريكا دويست و هشتاد ميليون جمعيت دارد و هفته ای نيست كه در آن ‏قاره پهناور بيش از اينها در تصادفات رانندگی و به ضرب گلوله جان نسپارند ؛ يك اقتصاد هفت تريليونی ‏دارد ( سالي هفت هزار ميليون دلار توليد ناخالص ملی ؛ ) و هنوز درصد بيكارانش از هر كشور اروپائی ‏كمتر است .‏‎ ‎تروريستهای كاميكاز اسلامی بر جامعه امريكائی جز خراشی نزده اند . آثار مادی حمله ‏جنايتكارانه بزودی برطرف خواهد شد و درد بازماندگان را فراموشی زندگی بخش كاهش خواهد داد . ‏مرگ در پايان برنده است ولی تا زندگی هست مغلوب آن خواهد بود .‏

‎  ‎آنچه تا سالهای دراز آينده برطرف نكردنی است آثار روانشناسی و سياسی تكانی است كه نه تنها به ‏امريكا بلكه همه تمدن غربی داده شد . "كشاكش تمدنها"ی "ساموئل هانتينگتون يكی از دراماتيك ترين ‏برخوردهای خود را در نيويورك و واشينگتن يافت و جهان، ديگر همان نيست كه می بود . هانتينگتون از ‏هوشمندترين و برجسته ترين انديشه وران سياسی روزگار ماست و از همان درسهای سی و چند سال ‏پيشش در دانشگاه هاروارد - كه از نعمتهای بزرگ اين زندگی بوده است - و كتابها و رساله هايی كه از ‏قلم پركارش بيرون می آيد مقام خود را به اين عنوان تثبيت كرده است . او دو سه سالی پيش در مقاله و ‏سپس كتابی ، به جهان پس از فروپاشی كمونيسم نگريست و آنچه را كه بديهی بود و لی به ديده نمی آمد ‏پيش بينی كرد . با شكست كمونيسم كه برآمده از فرهنگ غربی ولی نيرومند ترين دشمن پاره ای اصول ‏بنيادی آن بود چه مانده است كه اين فرهنگ را چالش كند ؟ ( چالش را با سرو صدای گروههای حاشيه ای ‏جامعه های باختری ، ماركسيست- لنينيست های پسامدرن ، و تظاهركنندگان گوته بورگ سوئد و جنوای ‏ايتاليا نمی بايد اشتباه گرفت . )‏

‎  ‎در حالی كه در جبهه نظامی و اقتصادی ، جايگزين و هماوردی نمانده بود ، نگاه تيز هانتينگتون به ‏جبهه فرهنگ افتاد ؛ در آنجا بود كه هنوز می شد مقاومتی در برابر خيزاب بالاگيرنده تمدن جهانگير ‏باختری ديد. چنين مقاومتی مانند خود فرهنگ غربی و تمدن برآمده از آن جهانگير است . شيوه زندگی و ‏ارزشهای سه چهارم جمعيت جهان با آنچه ويژگيهای فرهنگ غربی است تفاوت دارد . ولی مقاومت ، ‏چيزی و چالش چيز ديگری است . بيشترآن سه چهارم دربند سنتها مانده اند اما ادعائی بر جهان پيشرونده ‏ندارند ؛ نه در پی زنده كردن و بازآوردن گذشته ای هستند ، نه آرمانشهری در آينده ناكجا آباد سراغ كرده ‏اند ؛ از تفاوت روزافزون خود با جهانی كه هر روز بر فاصله اش می افزايد ناخرسندند ولی اگر تلاش ‏جدی برای رساندن خود به آن جهان نمی كنند در پی نابوديش نيز نيستند . ‏

‎  ‎كشاكشی كه هانتينگتون از آن می گويد ميان پيشرفت و واپسماندگی نيست . او به چالشی نظر دارد كه دو ‏فرهنگ جهانی ديگر به فرهنگ غربی عرضه می دارند : فرهنگ كنفوسيوسی و اسلامی . اين هردو ‏فرهنگهائی هستند با بزرگيها درگذشته و دعويها بر آينده . فرهنگ كنفوسيوسی ، تمدن درخشان چين را به ‏جهان داد كه سراسر آسيای خاوری را فروگرفت و پار های مهمی از آن ايران را توانگر تر كرد و از راه ‏ايران و راههای مستقيم تر به جهان باختر رفت و اروپائيان را در رسيدن به جهان نو و عصر جديد ياری ‏داد . چينيان كه از سده هشتم تا سيزدهم پيشروان تكنولوژی جهان بوده اند فرهنگی سراسر متفاوت با ‏فرهنگهای ديگر را نمايندگی می كنند . جهان كنفوسيوسی پس از سده ها ركود ، از نيمه های سده گذشته‎ ‎‎ ‎به جنبش در‎ ‎آمد و چنان‎ ‎‏ به تندی‎ ‎‏ پيش‏‎ ‎‏ تاخت كه كشورهائی چون كره جنوبی ، تايوان ، سنگاپور ، و ‏هنگ كنگ ( تا ١٩٩٧ كه زير اداره چين در نيامده بود ) را "ببر های آسيائی" نام دادند . خود چين نيز با ‏بيست سالی تاخير به آنها پيوست و درپی اصلاح طرح نوسازندگی ( مدرنيزاسيون ) مائو بر آمد كه ‏داروئی خطرناكتر از خود بيماری می بود . چينيان توانستند پاره ای از بدترين موانعی را كه "راه رشد ‏غير سرمايه داری" پيش پای ملتشان نهاده بود بردارند . اينهمه در آسيای جنوب خاوری كه حوزه فرهنگ ‏كنفوسيوسی است به يك احساس برتری دامن می زد . در غرب نيز كسانی به ترديد افتاده بودند كه ‏‏"ارزشهای آسيائی" بالاتر از ارزشهای باختری است . ‏
‎ ‎
‎  ‎اما با همه كاميابی "ببرهای آسيائی" و درسهائی كه مانندهای "لی كوان يو"ی سنگاپور به جهان باختر ‏می دادند، فرهنگ كنفوسيوسی برخلاف نظر هانتينگتون در كشاكش با غرب نيست . از ژاپن تا هندوچين ‏، كنفوسيوسی ها درگير رقابتی با غربند كه آنان را هرچه همرنگتر می كند .در هيچ جای جهان ‏كنفوسيوسی چنبشی برای نابود كردن تمدن غربی نمی توان ديد . هجوم فرهنگی غرب ، سنت پرستان و ‏گروههای اقتدارگرای فرمانروا را تهديد می كند ولی هرچه هست تلاش برای تدريجی كردن فرايند تغيير ‏و گذار آرام به مرحله ای است كه می دانند ناگزير خواهد بود . شكست بازارهای آسيای خاوری از ژاپن تا ‏تايلند ، و تصوير واقعی چين كه هرچه بيشتر از پرده تبليغات بيرون می افتد ، كم و كاستيهای ساختاری ‏جامعه ها و اقتصادهائی را كه بر ارزشهای غير دمكراتيك آسيائی پايه گذاری شده اند و نابسنده بودن ‏فرهنگ كنفوسيوسی را آشكارتر گردانيده است . اينهمه چيز زيادی از چالش و كشاكش نمی گذارد .‏

‎  ‎فرهنگ اسلامی ، امری پاك متفاوت است . دوام قدرت و دامنه گسترش آن را تنها با فرهنگ باختری ‏می توان مقايسه كرد ؛ و در حالی كه فرهنگ كنفوسيوسی مشروعيتی از يك خداوند همه دان و همه توان ‏كه قهرش از مهرش دست كمی ندارد نمی گيرد ، فرهنگ اسلامی چنان با الوهيت و حق درآميخته است كه ‏به دشواری جائی برای مدارا می گذارد . اگر ملتهای پرورش يافته در سنت كنفوسيوسی به دليل دستاورد ‏های خود احساس برتری می كنند ، برای ملتهای اسلامی همان برحق بودن بس است و دستاوردها كه ‏اصولا به گذشته ها برمی گردد فرعی است . مقاومت مسلمانان دربرابر غربی شدن- وبيشترشان درگير ‏اين مقاومت اند - با درجه ای از دشمنی همراه است كه در فرهنگهای ديگر نمی توان يافت .‏

‎  ‎‏( نمونه كامل كشاكش ميان فرهنگهای كنفوسيوسی و اسلامی را در مالزی می توان يافت . محاثير محمد ‏، در راس يك اليگارشی مسلمان ، با ظواهر دمكراتيك و در سنت كنفوسيوسی پيشرفت آمرانه ، دارد ‏جامعه اسلامی را به رغم مقاومت سخت اسلاميان و مسلمانان هردو ، نو می كند ـ با همه فساد و ‏زورگوئی كه در هر پيشرفت آمرانه ای هست .)‏

* * *‎

‎  ‎نسبت دادن اين دشمنی و مقاومت فعال ، به تجربه استعماری يا بينوائی توده های مردم يا تفاوت ميان ‏دارا و نادار در كشورهای مسلمان ، بس نيست . تجربه استعماری در همه جهان سوم امروزی و در ‏جاهائی بدتر تكرار شده است . بينوائی در بيشتر جهان سوم از كشورهای عربی و اسلامی ، حتا آنان كه ‏نفت و گاز ندارند ، زننده تر است . آنچه جامعه های اسلامی را متمايز می سازد احساس برتری است كه ‏همراه با احساس قربانی بودن ، در سيصد ساله گذشته نوسازندگی ( مدرنيزاسيون ) دنيای اسلامی را با ‏دشواريهای اضافی روبرو كرده است . امروز اين تركيب فلج آور را احساس نوميدی و سرخوردگی به ‏صورت خطرناكی درآورده است . شكست همه تجربه های ناسيوناليسم ، سوسياليسم ، دمكراسی هدايت ‏شده ، سرمايه داری دولتی ؛ و رهبريهای گوناگون سياسی از قهرمان ملی تا عوامگرا( پوپوليست ، ) توده ‏های مسلمان را پذيرای پيام "تازه" ای كرده است كه عربان بدان سلفی می گويند و غربيان بنيادگرا می ‏نامند : بازگشت به همان اسلام مهاجم سده های نخستين كه باز در جنگهای صليبی و بعدها چندی در ‏امپراتوری عثمانی زندگی دوباره ای يافت .‏

‎  ‎اين گذشته گرايان به آسانی می توانند پاره ای از تازه ترين دستاوردهای فرهنگی را كه به نابوديش كمر ‏بسته اند به چنگ آورند و از آزاديها و امكانات تمدنی كه آن را دشمن می دارند برضد خود آن برخوردار ‏شوند . اين تمدن به آنان توانائی هائی می دهد كه فرهنگ اسلامی ، اگر جامعه های مسلمان به خود گذاشته ‏شوند ، هرگز به مسلمانان نخواهد داد . طرفه آن است كه حتا چنين برتری آشكاری از نظر گذشته گرايان ‏، كه ترجمه سلفيه است ، نشانه ضعف و انحطاط بشمار می رود . آنها می خواهند جامعه های مسلمان را ‏از تاثيرات اين فرهنگ پاك كنند و سره نگه دارند ، نادانترهايشان آرزوی "صدور انقلاب" خود را نيز ‏دارند .‏

‎  ‎چنانكه ديده می شود جامعه های مسلمان ، و به طبع ، حكومتها ، نخستين آماج گذشته گرايان اند . ولي ‏جامعه ها به تندی غربی می شوند و حكومتها به درجات گوناگون به غرب وابسته اند ، و غرب در اين ‏معنی اساسا امريكاست . حمله تروريستی به اتباع ، پايگاهها ، و اكنون نمادهای قدرت امريكا در خاك آن ‏كشور را نخست می بايد در اين پرتو نگريست . يك تفاوت ديگر ميان روياروئی فرهنگ كنفوسيوسی و ‏فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی نيز ( بجز درجه دشمنی ) در همين است . در كشورهای به اصطلاح ‏كنفوسيوسی ، حكومتها در رقابت --بيشتر دوستانه -- با غرب هستند . سلاح روياروئی نيز طبعا تروريسم ‏نيست . به دشواری می توان تصور كرد كه در آن جامعه ها كسانی از موضع فرهنگی به چنين حملاتی ‏دست بزنند . در جامعه های كنفوسيوسی ، روياروئی برای تندتر و پيشتر رفتن بر همان راه است . ‏

‎  ‎يك عامل ديگر دشمنی كور گذشته گرايان با امريكا ، پشتيبانی امريكا از اسرائيل ، نمی بايد از نظر دور ‏بماند و بی ترديد اگر مساله در ميان اسرائيليان و فلسطينيان حل شود حربه بزرگی از دست تروريستهای ‏اسلامی گرفته خواهد شد . با اينهمه ريشه دشمنی و نفرت اسلاميان سياسی ، با امضای يك قرارداد ‏رضايتبخش ميان دو سوی كشاكش در فلسطين ، نخواهد خشكيد . ١١ سپتامبر به تلاش برای حل مشکل ‏فلسطين تکانی داده است و می توان پيش بينی کرد که با افزوده شدن فشارها بر دو طرف سرانجام به ‏توافقی برسند.‏

‎  ‎آنچه هيچ مسلم نيست پايان گرفتن جنگی است كه ريشه در نوميدی و نادانی و تعصب مردانی دارد كه ‏به نام خداوند و از سوی او سخن می گويند و طرح بسيار روشنی برای آينده جامعه های اسلامی دارند : ‏بازگشت به گذشته . هر توافقی كمتر از نابودی اسرائيل برای آنان ، خيانت و خودفروختگی خواهد بود ( ‏به سادات بنگرند ) و از آن گذشته فلسطين تنها يكی از بهانه هاست . تا امريكائيان در كشورهای اسلامی ‏حضور داشته باشند و تا "هجوم فرهنگی" غرب ادامه دارد پيكار گذشته گرايان پايان نخواهدگرفت . اگر ‏در نيويورك سه هزار تن كشته شدند در الجزايرگلوی صد هزار تن را بريده اند و هيچ ارتباطی نيز به ‏فلسطين نداشته است . در پاكستان ماهی نمی گذرد كه گروهی در نبردهای شيعيان و سنيان متعصب كشته ‏نشوند ؛ و اتومبيلهای بمب ، سلاحهای كشتار كور ، بازيچه هر روزی آنهاست . از نيجريه تا اندونزی ، ‏خشونتی كه در اين مردمان است و پرستش شهادت و جهاد ، بهر بهانه می تواند شعله ور شود . شبكه ‏تروريستی بن لادن از مسئله فلسطين بهره برداری می كند ولی برای حقوق فلسطينيان نمی جنگد . هدف ‏اعلام شده او پاك كردن سرزمين مقدس اسلام از نيروهای امريكائی است و درميان عربهای" افغانی" او ‏فلسطينيان را نمی توان يافت .‏

‎  ‎تلاش برای تعريف جهاد به معنی بهبود نفس ، و نه آنچنانكه بر همه مسلمانان شناخته است ؛ يا تكيه بر ‏معنای چشمديدگی در شهادت ، وجدا كردنش از معنی تاريخی و همگانی آن بيهوده است . كتابهای درسی ، ‏بيانيه های سياسی ، فولكلور ، و حتا ادبيات جدی سرزمينهای عربی پر از ستايش شهادت و جهاد به معنای ‏بن لادنی آنهاست . حكومتهای اسلامی ، بويژه در جهان عرب، همه نظام آموزشی و رسانه های خود را ‏در خدمت خشونت و دشمنی و كينه وحشيانه گذاشته اند ؛ همرنگی ‏conformity‏ را به پايه ای رسانده اند كه ‏يك شاعر و نويسنده عرب نمی تواند در سرزمينهای عربی ، بی مزاحمت ، از ستايش خشونت و نمادهای ‏آن سرپيچد ، و آنگاه از اينكه بر آتشفشانی از خشم و نفرت نشسته اند گله دارند . در هر كشور عربی به ‏گفته يك ناظر انگليسی ، حكومتهای ناتوان با مردم خود در آتش بسی بسر می برند كه خشم و خشونت به ‏ديگران نگهش داشته است .‏

‎* * *‎

‎  ‎در اينكه غرب می تواند با تعديل سياستها و روشهای خود از اين خشم و نفرت بكاهد ، ترديد نيست ولی ‏تروريسم تنها از خشم و نفرت تغذيه نمی كند . تروريسم سلاح نهائی درماندگان است ؛ و كشورهای ‏اسلامی همه شكست خوردگان اند . گناه شكستها را به گردن غرب انداخته اند و هيچ كدام نتوانسته اند ‏حكومت ثابت ، حقوق بشر و پايه صنعتی امروزی داشته باشند . از ميان آنها اعراب از اين درماندگی ، ‏هم سهم بزرگتری دارند و هم رنج بيشتری می برند زيرا عقده برتری تاريخی و دينی رهايشان نمی كند . ‏آنها صاحبان اسلام اند و مدتها سروران جهان بوده اند و امروز از دفاع خود نيز برنمی آيند .‏

‎  ‎ضرورت تجديد نظر در سياستها و شيوه های غرب ، نمی بايد ضرورت بزرگتر دگرگونی كامل ‏فرهنگی و اخلاقی و سياسی جامعه های اسلامی و بويژه كشورهای عربی را از نظر دور كند . تركيه و ‏ايران ـ بسيار بيشتر ـ دارند خودرا از تالاب فرهنگ و روحيه و نظام ارزشهائی كه سده هاست زمانش ‏سر رسيده است بيرون می كشند . نفوذ سياسی اسلام در تركيه دست كمی از مصر ندارد ولی در تركيه ‏عامل اروپا بهمان اندازه اهميت دارد و تعادلی را نگه می دارد . در ايران حكومت مذهبی است ولی جامعه ‏از عوالم حكومت آزاد شده است و دارد حكومت را تحليل می برد . عربان وضع ديگری دارند .‏

‎  ‎اليگارشی پادشاهی عربستان سعودی ـ گروهی شيخ و شاهزاده و رئيس قبيله ـ و طبقه متوسطی كه با ‏پول خريده شده است ، همه در پی صدور مسائل خويش و فاسد كردن بقيه دنيای اسلامی به نيروی پولهای ‏بيحساب است ؛ بحران مشروعيت خود را می كوشد با پخش كردن دلارهای نفتی در ميان افراطی ترين ‏اسلاميان در هرجا برطرف كند و می بيند كه سلاحی كه برای ناثابت كردن جاهای ديگر است بومرانگ ‏آسا بسويش برمی گردد . "باج امنيت"ی كه سعوديها به اسلاميان متعصب نزديك به وهابيگری خودشان ‏می پردازند آسايش كوتاه مدتی فراهم می آورد ولی موجوديت رژيمشان را در دراز مدت به خطر می ‏اندازد و در اين ميان گزندش بهر دور و نزديك می رسد . مصر و سوريه از انداختن مسئوليت بينوائی ‏سياسی و فكری و اقتصادی خود به اسرائيل و امريكا خسته نمی شوند ولی پيش از اسرائيل و امريكا مگر ‏چه بودند ؟ همه اعراب به چيزی جز قدرت مادی نمی انديشند و هر روز قدرت نسبی خود را كمتر می ‏يابند و نمی فهمند كه چنين موقعيتی چه اندازه به پروراندن افراطيان كمك می كند : قدرت مادی همه ‏چيزاست ، و نه با آزاد كردن انسانها در انقلابات فكری و فلسفی اروپا ، بلكه با تاراج مادی و معنوی ‏جهان اسلام بدست غرب افتاده است ؛ امت اسلامی نمی تواند نيرومند شود ريرا غرب ـ امريكا ـ نمی ‏گذارد ؛ پس چه می توان كرد ؟ می بايد به مركز قدرت غرب ، به امريكا ، زد .‏

‎  ‎اما روشن است كه چنين پديده ای نه به يك گروه و دو گروه محدود می ماند و نه به امريكا . با اهميتی كه ‏قدرت مادی‎ ‎‏ برای چنين طرز‏‎ ‎‏ تفكری‏‎ ‎‏ دارد هر ‏‎ ‎‏"كاميابی"‏‎ ‎‏ به سبز شدن‏‎ ‎‏ قارچ‏‎ ‎‏ مانند‏‎ ‎‏ گروهها ‏‎ ‎و آماجها ‏می انجامد ؛ رژيمها و كشورهای بيشتری در فهرست آماجها می آيند . برای اين گذشته گرايان ، رسالت ‏جهانی كردن باورهايشان تنها چند صد سالی تعطيل شده بوده است و اكنون با امكاناتی كه تروريسم و ‏قاچاق مواد مخدر ( جنايت با پول جنايت ) در اختيارشان می گذارد ، خيال دارند آن را از سر بگيرند . ‏دست كم تا آنجا كه به كشورهای اسلامی يا با اقليت مسلمان ، ارتباط دارد تا يك زن بی حجاب هست پيكار ‏پايان نيافته است .‏

* * *‎

‎  ‎كاميابيهای تا كنون اين مجاهدين چندان دشوار نبوده است . تركيب پول ، آمادگی برای كشته شدن و ‏كشتن بيحساب، وسهل انگاريهای آماجهای تروريستی ، فرصتهائی بهره آنان گردانيده است . ولی اين ‏يپكار، پيروزی بر نمی دارد . با كشتن حتا دهها هزار زن و مرد و كودك ، با ويران كردن حتا يك شهر ، ‏نه می توان غرب را از پيشرفت و نوآوری بازداشت ، نه دنيای سنت زده و راكد اسلامی را از زنجيرهای ‏سياسی و فرهنگيی اش آزاد كرد ، نه حتا دلها و مغزهای اكثريتی از مسلمانان را به كمند آورد .‏‎ ‎درماندگان، با سلاح تروريسم هم به جائی نمی رسند . آنها تا همين جا نيروهائی را برضد خود بسيج كرده ‏اند و درجه ای از هشياری و اراده مبارزه را در غرب پديد آورده اند كه ديگر پايگاه مطمئنی نخواهند ‏داشت .‏‎ ‎

‎ ‎‏ ١١سپتامبردر نيويورك در همه جهان باختری را به كاوش درونی ، به رفتن در ژرفای روان خود ‏واداشته است ـ چنانكه از چنين فرهنگی می توان انتظار داشت . كسانی فرصتی يافته اند كه حسابهای دور ‏و نزديك را با دشمنان خود در كشورهای عربی و اسلامی پاك كنند ؛ پوزشگران اسلاميان و تروريستها ‏كه از موضع نو ماركسيست-لنينيستی و پسامدرن ، بيست و پنج سالی است هيچ فرصتی را در دفاع و ‏توجيه آنان از دست نمی دهند ؛ و همه فرايندی را كه با گروگانگيری ديپلماتهای امريكائی آغاز شد و ‏اكنون به برجهای دوگانه نيويورك می رسد گناه خود قربانيان می دانند ، بار ديگر با "دليری تمام" ( ‏صفتی كه خودشان به خود ميدهند ولی در واقع هيچ آسيبی حتا در زمينه مالی به آنها نزده است ) به ‏شستشوی خونها و پليديها پرداخته اند ؛ سياستگران و انتلكتوئل های جديتر، باز نگری در سياستها و ‏روشهای غرب را در هر زمينه سياست و اقتصاد جهانی و امنيت داخلی لازم می دانند . ‏

‎  ‎در جامعه های عرب و مسلمان ، حتا "دياسپورا"ی چند ده ميليونی اسلامی و عرب ـ اگرچه به ضد ‏اسلام و خداستيزی رسيده باشند ـ هنوز از چنين كاوش درونی نشان چندانی نيست . اظهار همدردی و ‏محكوم كردن تروريستها بوده است ـ جمهوری اسلامی نيز تا اينجايش را آمد ـ ولی به عنوان رفع تكليف و ‏دفع خطر . چنانكه مارگارت تاچر با رك گوئی مشهور خود اشاره كرد ، مسلمانان در غرب واكنشی ‏شايسته چنين رويدادی نشان نداده اند . باز همان پرداختن به ظواهر و نمادها كه به تكرار كليشه می ‏انجامد‎ ‎‏ و توجيه، و همصدائی‎ ‎‏ با پوزشگران . واكنش اصلی ، در جهان اسلامی ، پشتيبانی از طالبان و ‏بن لادن ؛ به نام مخالفت با حمله غير مسلمانان به يك رژيم اسلامی بوده است . پيام اصلی همه اينان به ‏امريكا آن است كه گناه خودتان بود ، توبه كنيد و فراموشش كنيد . اما كدام كشوراسلامی حاضر است از ‏تلافی بگذرد و چراغ سبز به حملات كشنده تر بدهد ؟

‎  ‎مساله برای روشنفكر اسلامی ، هرچند ديگر مسلمان هم نباشد ، بدست آوردن آن توانائی است : كاوش ‏درونی و رفتن به ژرفای روان خود ؛ و می توان اطمينان داد كه يك نفر از اين درون ، بی هراس و ، گاه ‏بيزاری ، بيرون نخواهد آمد . در فرهنگ اسلامی ما اين از همه كمياب تر بوده است و بيهوده نيست كه ‏ناكام بوده ايم ـ هرچه هم گناهش را به گردن اين و آن بيندازيم . ريشه همه تناقضی كه در انديشه و اخلاق ‏ماست در همين است كه تا به خلاف انتظاری بر می خوريم به تندی از آن می گذريم ، و تا امر پيچيده ای ‏پيش آمد همرنگ جماعت ساده انديش و حق بجانب و هميشه قربانی خود می شويم ( ما ايرانيان كه ادبيات ‏خود را نيز ، با مقام خلاف ناپذيركلام موزون برای مان ، داريم : شاعر گفته است همرنگ جماعت شو .) ‏

‎  ‎روشنفكرانی كه در آسايش و آزادی غرب نشسته اند و حاضر نيستند مگر به صورت جهانگرد در ‏سرزمينهای فرهنگی بزيند كه اينهمه در آن گرفتارند ، می توانند بركنار بمانند و سخنان باب طبع همگنان ‏بگويند . ولی توده های مردمی كه بر اين خاكهای حاصل خيز و روی اين منابع نشسته اند و "پريشانی بر ‏سر پريشانی می نهند" از اين تجمل ها ندارند . زمان آزاد كردن اين توده ها نيز می بايد برسد . پس از ‏اينهمه گمراهيهای مايه سرشكستگی ، تازه می بايد بن لادن و ملا عمر را بجای خمينی بر "پايگاه" ( نام ‏شبكه بن لادن ) رهبری جهان اسلام نشانيد ؟ شعار "مرگ بر امريكا" بس نبود اكنون می بايد حكم داد كه ‏هر امريكائی در هر جا می بايد كشته شود؛ و هر امريكائی اگرچه شيرخواره يا فرتوت كه كشته شد در ‏آشكار و نهان شادی كرد يا شانه بالا انداخت ؟

سپتامبر ۲٠٠١‏