روز ١١ سپتامبر از نمونه های برجسته تاثيرات تاريخساز يك رويداد
نمادين بود . نمادين خواندن فاجعه ای كه روی داد و جنايت هولناكی كه آن را
پديد آورد هيچ به معنی كوچك كردن آن فاجعه و آن جنايت نيست. هيچ كس نمی تواند
بی لرزشی در پشت، از ياد سه هزار كشته ، بيشتری از آنها "در شمار خرد فراوان
بيش ،" هزاران زخمی ، صدها هزار بيكار شده و چهل ميليارد دلار زيان مستقيم و
ارقام نجومی زيانهای نا مستقيم بگذرد . ولی امريكا دويست و هشتاد ميليون جمعيت
دارد و هفته ای نيست كه در آن قاره پهناور بيش از اينها در تصادفات رانندگی و
به ضرب گلوله جان نسپارند ؛ يك اقتصاد هفت تريليونی دارد ( سالي هفت هزار
ميليون دلار توليد ناخالص ملی ؛ ) و هنوز درصد بيكارانش از هر كشور اروپائی
كمتر است . تروريستهای كاميكاز اسلامی بر جامعه امريكائی جز خراشی نزده اند
. آثار مادی حمله جنايتكارانه بزودی برطرف خواهد شد و درد بازماندگان را
فراموشی زندگی بخش كاهش خواهد داد . مرگ در پايان برنده است ولی تا زندگی هست
مغلوب آن خواهد بود .
آنچه تا سالهای دراز آينده برطرف نكردنی است آثار روانشناسی و سياسی
تكانی است كه نه تنها به امريكا بلكه همه تمدن غربی داده شد . "كشاكش تمدنها"ی
"ساموئل هانتينگتون يكی از دراماتيك ترين برخوردهای خود را در نيويورك و
واشينگتن يافت و جهان، ديگر همان نيست كه می بود . هانتينگتون از هوشمندترين و
برجسته ترين انديشه وران سياسی روزگار ماست و از همان درسهای سی و چند سال
پيشش در دانشگاه هاروارد - كه از نعمتهای بزرگ اين زندگی بوده است - و كتابها
و رساله هايی كه از قلم پركارش بيرون می آيد مقام خود را به اين عنوان تثبيت
كرده است . او دو سه سالی پيش در مقاله و سپس كتابی ، به جهان پس از فروپاشی
كمونيسم نگريست و آنچه را كه بديهی بود و لی به ديده نمی آمد پيش بينی كرد .
با شكست كمونيسم كه برآمده از فرهنگ غربی ولی نيرومند ترين دشمن پاره ای اصول
بنيادی آن بود چه مانده است كه اين فرهنگ را چالش كند ؟ ( چالش را با سرو صدای
گروههای حاشيه ای جامعه های باختری ، ماركسيست- لنينيست های پسامدرن ، و
تظاهركنندگان گوته بورگ سوئد و جنوای ايتاليا نمی بايد اشتباه گرفت . )
در حالی كه در جبهه نظامی و اقتصادی ، جايگزين و هماوردی نمانده بود ،
نگاه تيز هانتينگتون به جبهه فرهنگ افتاد ؛ در آنجا بود كه هنوز می شد مقاومتی
در برابر خيزاب بالاگيرنده تمدن جهانگير باختری ديد. چنين مقاومتی مانند خود
فرهنگ غربی و تمدن برآمده از آن جهانگير است . شيوه زندگی و ارزشهای سه چهارم
جمعيت جهان با آنچه ويژگيهای فرهنگ غربی است تفاوت دارد . ولی مقاومت ، چيزی و
چالش چيز ديگری است . بيشترآن سه چهارم دربند سنتها مانده اند اما ادعائی بر
جهان پيشرونده ندارند ؛ نه در پی زنده كردن و بازآوردن گذشته ای هستند ، نه
آرمانشهری در آينده ناكجا آباد سراغ كرده اند ؛ از تفاوت روزافزون خود با
جهانی كه هر روز بر فاصله اش می افزايد ناخرسندند ولی اگر تلاش جدی برای
رساندن خود به آن جهان نمی كنند در پی نابوديش نيز نيستند .
كشاكشی كه هانتينگتون از آن می گويد ميان پيشرفت و واپسماندگی نيست .
او به چالشی نظر دارد كه دو فرهنگ جهانی ديگر به فرهنگ غربی عرضه می دارند :
فرهنگ كنفوسيوسی و اسلامی . اين هردو فرهنگهائی هستند با بزرگيها درگذشته و
دعويها بر آينده . فرهنگ كنفوسيوسی ، تمدن درخشان چين را به جهان داد كه سراسر
آسيای خاوری را فروگرفت و پار های مهمی از آن ايران را توانگر تر كرد و از راه
ايران و راههای مستقيم تر به جهان باختر رفت و اروپائيان را در رسيدن به جهان
نو و عصر جديد ياری داد . چينيان كه از سده هشتم تا سيزدهم پيشروان تكنولوژی
جهان بوده اند فرهنگی سراسر متفاوت با فرهنگهای ديگر را نمايندگی می كنند .
جهان كنفوسيوسی پس از سده ها ركود ، از نيمه های سده گذشته به جنبش در
آمد و چنان به تندی پيش تاخت كه كشورهائی چون كره جنوبی ، تايوان
، سنگاپور ، و هنگ كنگ ( تا ١٩٩٧ كه زير اداره چين در نيامده بود ) را "ببر
های آسيائی" نام دادند . خود چين نيز با بيست سالی تاخير به آنها پيوست و درپی
اصلاح طرح نوسازندگی ( مدرنيزاسيون ) مائو بر آمد كه داروئی خطرناكتر از خود
بيماری می بود . چينيان توانستند پاره ای از بدترين موانعی را كه "راه رشد غير
سرمايه داری" پيش پای ملتشان نهاده بود بردارند . اينهمه در آسيای جنوب خاوری
كه حوزه فرهنگ كنفوسيوسی است به يك احساس برتری دامن می زد . در غرب نيز كسانی
به ترديد افتاده بودند كه "ارزشهای آسيائی" بالاتر از ارزشهای باختری است .
اما با همه كاميابی "ببرهای آسيائی" و درسهائی كه مانندهای "لی كوان
يو"ی سنگاپور به جهان باختر می دادند، فرهنگ كنفوسيوسی برخلاف نظر هانتينگتون
در كشاكش با غرب نيست . از ژاپن تا هندوچين ، كنفوسيوسی ها درگير رقابتی با
غربند كه آنان را هرچه همرنگتر می كند .در هيچ جای جهان كنفوسيوسی چنبشی برای
نابود كردن تمدن غربی نمی توان ديد . هجوم فرهنگی غرب ، سنت پرستان و گروههای
اقتدارگرای فرمانروا را تهديد می كند ولی هرچه هست تلاش برای تدريجی كردن
فرايند تغيير و گذار آرام به مرحله ای است كه می دانند ناگزير خواهد بود .
شكست بازارهای آسيای خاوری از ژاپن تا تايلند ، و تصوير واقعی چين كه هرچه
بيشتر از پرده تبليغات بيرون می افتد ، كم و كاستيهای ساختاری جامعه ها و
اقتصادهائی را كه بر ارزشهای غير دمكراتيك آسيائی پايه گذاری شده اند و نابسنده
بودن فرهنگ كنفوسيوسی را آشكارتر گردانيده است . اينهمه چيز زيادی از چالش و
كشاكش نمی گذارد .
فرهنگ اسلامی ، امری پاك متفاوت است . دوام قدرت و دامنه گسترش آن را
تنها با فرهنگ باختری می توان مقايسه كرد ؛ و در حالی كه فرهنگ كنفوسيوسی
مشروعيتی از يك خداوند همه دان و همه توان كه قهرش از مهرش دست كمی ندارد نمی
گيرد ، فرهنگ اسلامی چنان با الوهيت و حق درآميخته است كه به دشواری جائی برای
مدارا می گذارد . اگر ملتهای پرورش يافته در سنت كنفوسيوسی به دليل دستاورد
های خود احساس برتری می كنند ، برای ملتهای اسلامی همان برحق بودن بس است و
دستاوردها كه اصولا به گذشته ها برمی گردد فرعی است . مقاومت مسلمانان دربرابر
غربی شدن- وبيشترشان درگير اين مقاومت اند - با درجه ای از دشمنی همراه است كه
در فرهنگهای ديگر نمی توان يافت .
( نمونه كامل كشاكش ميان فرهنگهای كنفوسيوسی و اسلامی را در مالزی می
توان يافت . محاثير محمد ، در راس يك اليگارشی مسلمان ، با ظواهر دمكراتيك و
در سنت كنفوسيوسی پيشرفت آمرانه ، دارد جامعه اسلامی را به رغم مقاومت سخت
اسلاميان و مسلمانان هردو ، نو می كند ـ با همه فساد و زورگوئی كه در هر
پيشرفت آمرانه ای هست .)
* * *
نسبت دادن اين دشمنی
و مقاومت فعال ، به تجربه استعماری يا بينوائی توده های مردم يا تفاوت ميان
دارا و نادار در كشورهای مسلمان ، بس نيست . تجربه استعماری در همه جهان سوم
امروزی و در جاهائی بدتر تكرار شده است . بينوائی در بيشتر جهان سوم از
كشورهای عربی و اسلامی ، حتا آنان كه نفت و گاز ندارند ، زننده تر است . آنچه
جامعه های اسلامی را متمايز می سازد احساس برتری است كه همراه با احساس قربانی
بودن ، در سيصد ساله گذشته نوسازندگی ( مدرنيزاسيون ) دنيای اسلامی را با
دشواريهای اضافی روبرو كرده است . امروز اين تركيب فلج آور را احساس نوميدی و
سرخوردگی به صورت خطرناكی درآورده است . شكست همه تجربه های ناسيوناليسم ،
سوسياليسم ، دمكراسی هدايت شده ، سرمايه داری دولتی ؛ و رهبريهای گوناگون
سياسی از قهرمان ملی تا عوامگرا( پوپوليست ، ) توده های مسلمان را پذيرای پيام
"تازه" ای كرده است كه عربان بدان سلفی می گويند و غربيان بنيادگرا می نامند :
بازگشت به همان اسلام مهاجم سده های نخستين كه باز در جنگهای صليبی و بعدها
چندی در امپراتوری عثمانی زندگی دوباره ای يافت .
اين گذشته گرايان به آسانی می توانند پاره ای از تازه ترين دستاوردهای
فرهنگی را كه به نابوديش كمر بسته اند به چنگ آورند و از آزاديها و امكانات
تمدنی كه آن را دشمن می دارند برضد خود آن برخوردار شوند . اين تمدن به آنان
توانائی هائی می دهد كه فرهنگ اسلامی ، اگر جامعه های مسلمان به خود گذاشته
شوند ، هرگز به مسلمانان نخواهد داد . طرفه آن است كه حتا چنين برتری آشكاری
از نظر گذشته گرايان ، كه ترجمه سلفيه است ، نشانه ضعف و انحطاط بشمار می رود
. آنها می خواهند جامعه های مسلمان را از تاثيرات اين فرهنگ پاك كنند و سره
نگه دارند ، نادانترهايشان آرزوی "صدور انقلاب" خود را نيز دارند .
چنانكه ديده می شود جامعه های مسلمان ، و به طبع ، حكومتها ، نخستين
آماج گذشته گرايان اند . ولي جامعه ها به تندی غربی می شوند و حكومتها به
درجات گوناگون به غرب وابسته اند ، و غرب در اين معنی اساسا امريكاست . حمله
تروريستی به اتباع ، پايگاهها ، و اكنون نمادهای قدرت امريكا در خاك آن كشور
را نخست می بايد در اين پرتو نگريست . يك تفاوت ديگر ميان روياروئی فرهنگ
كنفوسيوسی و فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی نيز ( بجز درجه دشمنی ) در همين است .
در كشورهای به اصطلاح كنفوسيوسی ، حكومتها در رقابت --بيشتر دوستانه -- با غرب
هستند . سلاح روياروئی نيز طبعا تروريسم نيست . به دشواری می توان تصور كرد كه
در آن جامعه ها كسانی از موضع فرهنگی به چنين حملاتی دست بزنند . در جامعه های
كنفوسيوسی ، روياروئی برای تندتر و پيشتر رفتن بر همان راه است .
يك عامل ديگر دشمنی كور گذشته گرايان با امريكا ، پشتيبانی امريكا از
اسرائيل ، نمی بايد از نظر دور بماند و بی ترديد اگر مساله در ميان اسرائيليان
و فلسطينيان حل شود حربه بزرگی از دست تروريستهای اسلامی گرفته خواهد شد . با
اينهمه ريشه دشمنی و نفرت اسلاميان سياسی ، با امضای يك قرارداد رضايتبخش ميان
دو سوی كشاكش در فلسطين ، نخواهد خشكيد . ١١ سپتامبر به تلاش برای حل مشکل
فلسطين تکانی داده است و می توان پيش بينی کرد که با افزوده شدن فشارها بر دو
طرف سرانجام به توافقی برسند.
آنچه هيچ مسلم نيست پايان گرفتن جنگی است كه ريشه در نوميدی و نادانی
و تعصب مردانی دارد كه به نام خداوند و از سوی او سخن می گويند و طرح بسيار
روشنی برای آينده جامعه های اسلامی دارند : بازگشت به گذشته . هر توافقی كمتر
از نابودی اسرائيل برای آنان ، خيانت و خودفروختگی خواهد بود ( به سادات
بنگرند ) و از آن گذشته فلسطين تنها يكی از بهانه هاست . تا امريكائيان در
كشورهای اسلامی حضور داشته باشند و تا "هجوم فرهنگی" غرب ادامه دارد پيكار
گذشته گرايان پايان نخواهدگرفت . اگر در نيويورك سه هزار تن كشته شدند در
الجزايرگلوی صد هزار تن را بريده اند و هيچ ارتباطی نيز به فلسطين نداشته است
. در پاكستان ماهی نمی گذرد كه گروهی در نبردهای شيعيان و سنيان متعصب كشته
نشوند ؛ و اتومبيلهای بمب ، سلاحهای كشتار كور ، بازيچه هر روزی آنهاست . از
نيجريه تا اندونزی ، خشونتی كه در اين مردمان است و پرستش شهادت و جهاد ، بهر
بهانه می تواند شعله ور شود . شبكه تروريستی بن لادن از مسئله فلسطين بهره
برداری می كند ولی برای حقوق فلسطينيان نمی جنگد . هدف اعلام شده او پاك كردن
سرزمين مقدس اسلام از نيروهای امريكائی است و درميان عربهای" افغانی" او
فلسطينيان را نمی توان يافت .
تلاش برای تعريف جهاد به معنی بهبود نفس ، و نه آنچنانكه بر همه
مسلمانان شناخته است ؛ يا تكيه بر معنای چشمديدگی در شهادت ، وجدا كردنش از
معنی تاريخی و همگانی آن بيهوده است . كتابهای درسی ، بيانيه های سياسی ،
فولكلور ، و حتا ادبيات جدی سرزمينهای عربی پر از ستايش شهادت و جهاد به معنای
بن لادنی آنهاست . حكومتهای اسلامی ، بويژه در جهان عرب، همه نظام آموزشی و
رسانه های خود را در خدمت خشونت و دشمنی و كينه وحشيانه گذاشته اند ؛ همرنگی
conformity را به پايه ای رسانده اند كه يك شاعر و نويسنده عرب نمی تواند در
سرزمينهای عربی ، بی مزاحمت ، از ستايش خشونت و نمادهای آن سرپيچد ، و آنگاه
از اينكه بر آتشفشانی از خشم و نفرت نشسته اند گله دارند . در هر كشور عربی به
گفته يك ناظر انگليسی ، حكومتهای ناتوان با مردم خود در آتش بسی بسر می برند
كه خشم و خشونت به ديگران نگهش داشته است .
* * *
در اينكه غرب می
تواند با تعديل سياستها و روشهای خود از اين خشم و نفرت بكاهد ، ترديد نيست ولی
تروريسم تنها از خشم و نفرت تغذيه نمی كند . تروريسم سلاح نهائی درماندگان است
؛ و كشورهای اسلامی همه شكست خوردگان اند . گناه شكستها را به گردن غرب
انداخته اند و هيچ كدام نتوانسته اند حكومت ثابت ، حقوق بشر و پايه صنعتی
امروزی داشته باشند . از ميان آنها اعراب از اين درماندگی ، هم سهم بزرگتری
دارند و هم رنج بيشتری می برند زيرا عقده برتری تاريخی و دينی رهايشان نمی كند
. آنها صاحبان اسلام اند و مدتها سروران جهان بوده اند و امروز از دفاع خود
نيز برنمی آيند .
ضرورت تجديد نظر در سياستها و شيوه های غرب ، نمی بايد ضرورت بزرگتر
دگرگونی كامل فرهنگی و اخلاقی و سياسی جامعه های اسلامی و بويژه كشورهای عربی
را از نظر دور كند . تركيه و ايران ـ بسيار بيشتر ـ دارند خودرا از تالاب
فرهنگ و روحيه و نظام ارزشهائی كه سده هاست زمانش سر رسيده است بيرون می كشند
. نفوذ سياسی اسلام در تركيه دست كمی از مصر ندارد ولی در تركيه عامل اروپا
بهمان اندازه اهميت دارد و تعادلی را نگه می دارد . در ايران حكومت مذهبی است
ولی جامعه از عوالم حكومت آزاد شده است و دارد حكومت را تحليل می برد . عربان
وضع ديگری دارند .
اليگارشی پادشاهی عربستان سعودی ـ گروهی شيخ و شاهزاده و رئيس قبيله ـ
و طبقه متوسطی كه با پول خريده شده است ، همه در پی صدور مسائل خويش و فاسد
كردن بقيه دنيای اسلامی به نيروی پولهای بيحساب است ؛ بحران مشروعيت خود را می
كوشد با پخش كردن دلارهای نفتی در ميان افراطی ترين اسلاميان در هرجا برطرف
كند و می بيند كه سلاحی كه برای ناثابت كردن جاهای ديگر است بومرانگ آسا بسويش
برمی گردد . "باج امنيت"ی كه سعوديها به اسلاميان متعصب نزديك به وهابيگری
خودشان می پردازند آسايش كوتاه مدتی فراهم می آورد ولی موجوديت رژيمشان را در
دراز مدت به خطر می اندازد و در اين ميان گزندش بهر دور و نزديك می رسد . مصر
و سوريه از انداختن مسئوليت بينوائی سياسی و فكری و اقتصادی خود به اسرائيل و
امريكا خسته نمی شوند ولی پيش از اسرائيل و امريكا مگر چه بودند ؟ همه اعراب
به چيزی جز قدرت مادی نمی انديشند و هر روز قدرت نسبی خود را كمتر می يابند و
نمی فهمند كه چنين موقعيتی چه اندازه به پروراندن افراطيان كمك می كند : قدرت
مادی همه چيزاست ، و نه با آزاد كردن انسانها در انقلابات فكری و فلسفی اروپا
، بلكه با تاراج مادی و معنوی جهان اسلام بدست غرب افتاده است ؛ امت اسلامی
نمی تواند نيرومند شود ريرا غرب ـ امريكا ـ نمی گذارد ؛ پس چه می توان كرد ؟
می بايد به مركز قدرت غرب ، به امريكا ، زد .
اما روشن است كه چنين پديده ای نه به يك گروه و دو گروه محدود می ماند
و نه به امريكا . با اهميتی كه قدرت مادی برای چنين طرز تفكری
دارد هر "كاميابی" به سبز شدن قارچ مانند گروهها
و آماجها می انجامد ؛ رژيمها و كشورهای بيشتری در فهرست آماجها می آيند .
برای اين گذشته گرايان ، رسالت جهانی كردن باورهايشان تنها چند صد سالی تعطيل
شده بوده است و اكنون با امكاناتی كه تروريسم و قاچاق مواد مخدر ( جنايت با
پول جنايت ) در اختيارشان می گذارد ، خيال دارند آن را از سر بگيرند . دست كم
تا آنجا كه به كشورهای اسلامی يا با اقليت مسلمان ، ارتباط دارد تا يك زن بی
حجاب هست پيكار پايان نيافته است .
* * *
كاميابيهای تا كنون
اين مجاهدين چندان دشوار نبوده است . تركيب پول ، آمادگی برای كشته شدن و كشتن
بيحساب، وسهل انگاريهای آماجهای تروريستی ، فرصتهائی بهره آنان گردانيده است .
ولی اين يپكار، پيروزی بر نمی دارد . با كشتن حتا دهها هزار زن و مرد و كودك ،
با ويران كردن حتا يك شهر ، نه می توان غرب را از پيشرفت و نوآوری بازداشت ،
نه دنيای سنت زده و راكد اسلامی را از زنجيرهای سياسی و فرهنگيی اش آزاد كرد ،
نه حتا دلها و مغزهای اكثريتی از مسلمانان را به كمند آورد . درماندگان، با
سلاح تروريسم هم به جائی نمی رسند . آنها تا همين جا نيروهائی را برضد خود بسيج
كرده اند و درجه ای از هشياری و اراده مبارزه را در غرب پديد آورده اند كه
ديگر پايگاه مطمئنی نخواهند داشت .
١١سپتامبردر نيويورك در همه جهان باختری را به كاوش درونی ، به رفتن در
ژرفای روان خود واداشته است ـ چنانكه از چنين فرهنگی می توان انتظار داشت .
كسانی فرصتی يافته اند كه حسابهای دور و نزديك را با دشمنان خود در كشورهای
عربی و اسلامی پاك كنند ؛ پوزشگران اسلاميان و تروريستها كه از موضع نو
ماركسيست-لنينيستی و پسامدرن ، بيست و پنج سالی است هيچ فرصتی را در دفاع و
توجيه آنان از دست نمی دهند ؛ و همه فرايندی را كه با گروگانگيری ديپلماتهای
امريكائی آغاز شد و اكنون به برجهای دوگانه نيويورك می رسد گناه خود قربانيان
می دانند ، بار ديگر با "دليری تمام" ( صفتی كه خودشان به خود ميدهند ولی در
واقع هيچ آسيبی حتا در زمينه مالی به آنها نزده است ) به شستشوی خونها و
پليديها پرداخته اند ؛ سياستگران و انتلكتوئل های جديتر، باز نگری در سياستها و
روشهای غرب را در هر زمينه سياست و اقتصاد جهانی و امنيت داخلی لازم می دانند
.
در جامعه های عرب و مسلمان ، حتا "دياسپورا"ی چند ده ميليونی اسلامی و
عرب ـ اگرچه به ضد اسلام و خداستيزی رسيده باشند ـ هنوز از چنين كاوش درونی
نشان چندانی نيست . اظهار همدردی و محكوم كردن تروريستها بوده است ـ جمهوری
اسلامی نيز تا اينجايش را آمد ـ ولی به عنوان رفع تكليف و دفع خطر . چنانكه
مارگارت تاچر با رك گوئی مشهور خود اشاره كرد ، مسلمانان در غرب واكنشی شايسته
چنين رويدادی نشان نداده اند . باز همان پرداختن به ظواهر و نمادها كه به تكرار
كليشه می انجامد و توجيه، و همصدائی با پوزشگران . واكنش اصلی ، در
جهان اسلامی ، پشتيبانی از طالبان و بن لادن ؛ به نام مخالفت با حمله غير
مسلمانان به يك رژيم اسلامی بوده است . پيام اصلی همه اينان به امريكا آن است
كه گناه خودتان بود ، توبه كنيد و فراموشش كنيد . اما كدام كشوراسلامی حاضر است
از تلافی بگذرد و چراغ سبز به حملات كشنده تر بدهد ؟
مساله برای روشنفكر اسلامی ، هرچند ديگر مسلمان هم نباشد ، بدست آوردن
آن توانائی است : كاوش درونی و رفتن به ژرفای روان خود ؛ و می توان اطمينان
داد كه يك نفر از اين درون ، بی هراس و ، گاه بيزاری ، بيرون نخواهد آمد . در
فرهنگ اسلامی ما اين از همه كمياب تر بوده است و بيهوده نيست كه ناكام بوده
ايم ـ هرچه هم گناهش را به گردن اين و آن بيندازيم . ريشه همه تناقضی كه در
انديشه و اخلاق ماست در همين است كه تا به خلاف انتظاری بر می خوريم به تندی
از آن می گذريم ، و تا امر پيچيده ای پيش آمد همرنگ جماعت ساده انديش و حق
بجانب و هميشه قربانی خود می شويم ( ما ايرانيان كه ادبيات خود را نيز ، با
مقام خلاف ناپذيركلام موزون برای مان ، داريم : شاعر گفته است همرنگ جماعت شو
.)
روشنفكرانی كه در آسايش و آزادی غرب نشسته اند و حاضر نيستند مگر به
صورت جهانگرد در سرزمينهای فرهنگی بزيند كه اينهمه در آن گرفتارند ، می توانند
بركنار بمانند و سخنان باب طبع همگنان بگويند . ولی توده های مردمی كه بر اين
خاكهای حاصل خيز و روی اين منابع نشسته اند و "پريشانی بر سر پريشانی می نهند"
از اين تجمل ها ندارند . زمان آزاد كردن اين توده ها نيز می بايد برسد . پس از
اينهمه گمراهيهای مايه سرشكستگی ، تازه می بايد بن لادن و ملا عمر را بجای
خمينی بر "پايگاه" ( نام شبكه بن لادن ) رهبری جهان اسلام نشانيد ؟ شعار "مرگ
بر امريكا" بس نبود اكنون می بايد حكم داد كه هر امريكائی در هر جا می بايد
كشته شود؛ و هر امريكائی اگرچه شيرخواره يا فرتوت كه كشته شد در آشكار و نهان
شادی كرد يا شانه بالا انداخت ؟
سپتامبر ۲٠٠١
|