در مرگ ملك حسين اردن و مراسم سوگواريش كه سران كشورها از جمله
رهبران خاورميانه اسلامی را در عمان گرد آورد جهانيان با منظره شگفت مردانی،
كه بيشترشان از دهه ها پيش صاحب اختيار شورهای عربی بوده اند روبرو شدند. اين
مردان چنان به قدرت چسبيده اندكه نه تنها هيچ مخالفی را دربرابر نگذاشته اند،
ترتيبات جانشينی روشنی نيز ندارند. در مورد پادشاهيها وجود وليعهد ها تاحدی
مساله جانشينی را آسان می كند، ولی نه در همه جا. در عربستان سعودی وليعهد در
همان حدود سنی است كه پادشاه بيمار است، و پس از او هيچ معلوم نيست. در چهار
جمهوری - عراق و سوريه و ليبی و مصر - پسران بازمانده يا پذيرفتنی تر روسای
جمهوری برای جانشينی آماده می شوند.
پس از آن رويداد يكی دو ناظر كهنه كار خاورميانه در روزنامه ها نگاهی
به جهان اسلامی از بغداد تا رباط افكندند، (آنها می توانستند بازهم به شرق تر
بنگرند ) به اين سرزمينهای سنت زده كه همه چيز در آنها برای آن ساخته شده است
كه مردان بر زنان، وحكومت كنندگان بر حكومت شوندگان خشونت و ستم كنند وگروه
هائی انگل وار به پيكره اجتماعی بچسبند. آنها به اين مردمان بيشمار كه اندك
اندك دارند چشمان خود را می گشايند نگريستند و پرسش ديرينه باز پيش كشيده شد:
آيا اسلام با دمكراسی ليبرال، با تجدد و نوگری، اصلا سازگاری دارد؟
اسلاميهای بنيادگرا در كشورهائی مانند ايران كه فشار مردم و افكار
عمومی جهانی در سياستها وزنی دارد بسيار از دمكراسی و حقوق بشر اسلامی كه گويا
از صورتهای جهانروای آن فرايافتها واقعی تر است سخن می گويند. در ايران و ديگر
كشور های خاورميانه ای بيش از صد سال است، از نيمه های سده نوزدهم، بخش عمده
انرژی انتلكتوئل صرف آن شده است كه از اسلام، تجدد و دمكراسی و حقوق بشر
بدرآورند. در متن های مذهبی و تاريخ اسلام همه گونه دخل و تصرف گزينشی، و بسته
به ميل خود، كرده اند تا آن تعبير مناسب كه اسلام را با باززائی ( رنسانس ) و
روشنرائی يا روشنگری، همنوا بلكه همانند جلوه دهد به كرسی بنشانند. در ايران
گروهی از هواداران اين نظر كه روشنفكران اسلامی ناميده می شوند اكنون بخشی از
حكومت را در دست دارد و گرايش عمده مخالف را در داخل تشكيل می دهد. ( در بحث از
ايران ديگر از هيچ تناقضی در شگفت نمی بايد شد ) و با دشواريهای هر روزه آشتی
دادن گفتگوی تمدنها و فتوای كشتن سلمان رشدی، دست و پنجه نرم می كند.
اين مناظر هيچيك تازگی ندارد. اروپائيان چند صد سال، از سده دوازدهم (
كه يك دوران روشنرائی كوچك به خود ديد) تا همين سده، برای سنتی تر هايشان،
دچار همين كشمكش ها بوده اند. آنان نيز نمی توانستند به آسانی، خودمختاری و
مسؤليت انسان را بپذيرند و انديشه را از بايست ونبايستهای ايمان مذهبی آزاد
سازند. آنان نيزهويت خويش را در فرهنگ مذهبی شان می ديدند و آن فرهنگ را
تغييرناپذير و مطلق می شمردند سه اصلی كه اروپای نوين برای تعريف كردن خود
بكار گرفت - خرد، آزادی ، وكمال پذيری - برای آنان نيز تا مدتها دور از ذهن
بود. مگر می شد انسان نادان ناتوان گنهكار را در برابر مشيت خداوندكه هر دقيقه
زندگی اورا از پيش مقدر كرده است و آنهارا كه خواسته است بالا برده است و آنها
را كه نخواسته است زمين زده است، درشمار آورد و او را دارای خردی دانست كه نه
تنها رازهای هستی را درمی يابد بلكه از آن برای تسلط بر جهان هستی ودگرگون
كردن آن بهره می گيرد؟
اروپائيان تا مدتها تكنولوژيش را نداشتند و فرايند دگرگونی فرهنگی شان
سده هاطول كشيد. جامعه های اسلامی مانند باقی جهان دستخوش يك گردباد ارتباطی
اند و زمانشان به دهه ها، و نه سده ها اندازه گرفته می شود. آنها هرچه بكنند
نمی توانند از اين شبكه ارتباطی كه عملا همه كس را به همه كس می پيوندد بيرون
بمانند. دامنه تاثير جهان بيرون بر آنها ربطی چندان به آنچه می خواهند يا می
توانند بكنند ندارد. چنانكه در همه جا و همه زمانها شده است هيچ ديواری در
ميان فرهنگها افراشته نمی ماند. دادوستد همواره به سود فرهنگ برتر جريان می
يابد . و اين خود رهبران جنبشهای سياسی و فرهنگی اسلامی بوده اندكه از دويست
سال پيش - از ناپلئون در مصر و روسها در قفقاز - از انحطاط جامعه های اسلامی
گله كرده اند.
دگرگونی آمده است و بيشتر می آيد، و ايستادگی های سنت گرايان تنها
هزينه های دگرگونی را بالاتر می برد. موضوع اين است كه آيا دگرگونی را می توان
از خود سنتهای جامعه دچار انحطاط بيرون كشيد يا می بايد طرحی نو درانداخت؟ در
١٩۴۸ بسيار پيش از همه، آرنولد توينبی كه از فيلسوفان نامدار تاريخ است با
بكار گرفتن اصطلاحات دوران روياروئی يهوديان با امپراتوری رم ( صدساله پيش و
پس از ميلاد ) مسلمانان را به دو بخش كرد: آتش نهادان zealot و "هرود"
گرايان ( هرود بزرگ پادشاه يهود و متحد روميان ). "آتش نهاد" كسی است كه از
ناشناخته در مانوس پناه می جويد. در نبرد با بيگانه ای كه تاكتيكهای برتر
وسلاحهای تازه سهمگين تر دارد، هنگامی كه خود را بازنده می يابد شيوه سنتی جنگی
اش را با سحتگيری غيرعادی عينا بكار می گيرد. هرودگرا پيرو اين اصل است كه
بهترين نگهبان در برابر خطر ناشناخته، چيرگی بر اسرار آن است. او هنگامی كه با
هماوردی كاردان تر و با سلاح بهتر روبرو می شود شيوه جنگ سنتی خود را وامی نهد
و با فراگرفتن تاكتيكها و سلاحهای دشمنش با او می جنگد." توينبی آتاتورك را
نمونه ای از هرودگرايان می شمارد.
آقای مهدی مظفری استاد دانشگاه كپنهاگ كه سخن توينبی از مقاله ايشان،
آيا می توان يك تمدن رو به زوال را بازساخت، ( International Relations
دسامبر ٩۸) نقل شده است راه حل نخست را بازتوليد reproductivism و دومی را
جهانروائی universalism ناميده اند و گزيدارoption سومی نيز افزوده اند
كه محلی گری communalism اصطلاح شده است و آقای مهرزاد بروجردی دركتاب خود
بوميگرائی nativism نام نهاده اند كه بهتر است. باز توليد،، كوشش برای
بازگشت به عصر طلائی اسلام است كه چون يك بار بوده است باز می تواند باشد
ونياز به جهاد و شهادت دارد . جهانروائی، تسلط بر اسرار پبشرفت غرب است كه
رجوع به تمدن غربی معنی می دهد. محلی گری در ميانه است، هم يك اسلام نيرومند
می خواهد هم يك دمكراسی نيرومند.
از بازرگان تا سروش و خاتمی و همفكرانشان در كشورهای عربی، هواداران
اين راه سوم ، در پويش عصر طلائی اسلام ، آن را بيشتر به عنوان يك مايه الهام
تلقی می كنند و در پی يك جامعه اسلامی گشاده تر و عقلانی ترند.جهان اسلامی،كه
اصطلاحی بطور روزافزون بی معنی است ولی برای راحتی بكار می رود ، اين هرسه
رهيافت ( اپروچ ) را دويست سالی آزموده است و اكنون تنها می تواند از اين
سربلند باشد كه ازنظر سطح امروزی تمدن در رديف بالاتر از كشورهای افريقائی
قرار دارد. پيشرفته ترين جامعه های اسلامی را پس از اين دوران طولانی روياروئی
وسازگاری با تمدن غربی ، در ميان "هرود" گرايان يا جهانروائيان می توان يافت.
ولی آنها نيزدر دريافت وكاربرد آن سه اصل در محدوده باورها و عادتهای سنتی
خودمانده اند ؛ خردرا به گرفتن تكنولوژی ، و آزادی را بی حقوق بشر ، وكمال
پذيری را در هماننديهای ظاهری به غرب شناخته اند.
تركيه و مصر و ايران كه پيشاهنگان اين راه حل بوده اند در عمل نشان
داده اندكه در واقع از روايت ديگری از همان راه حل ميانه - سازگاركردن اسلام
با تمدن غربی كه به زودی به سازگاركردن تمدن غربی با اسلام تبديل شد - پيروی
كرده اند. در تركيه لايه های پيشرفته و امروزی شده جامعه به بهای زير پا
گذاشتن حقوق قوم كرد وبه نيروی ارتش می توانند برتری خود را بر اسلامگرايان
نگهدارند. در مصر ديكتاتوری در جامه دمكراسی به بهای دادن امتيازات سنگين به
اسلامگرائی ، اگر نه اسلامگرايان، می تواند برتری گروههای ممتاز و و وضع موجود
را نگهدارد. در ايران گروههای ممتاز با بستن راه فعاليت بر هر نيروی سياسی
مستقل مگر آخوندها و اسلامگرايان - سياستی كه در عموم كشور های اسلامی كم و
بيش اجرا شده است و می شود - انحصار خود را بر اقتصاد و سياست نگهداشتند تا
جائی كه ديگر نتوانستند ؛ وگرگی كه پرورده بودند آنها را وكشور را دريد . در
هيچيك از سه كشور ودر ديگر كشورهای اسلامی نيز ، آن گام قطعی برای تابوزدائی
از بحث درباره دين كه راز اصلی درآمدن اروپائيان از جامعه های سنتی به جامعه
های مدرن بود برداشته نشده است.
***
پيروزی خيره كننده
انقلاب اسلامی در ايران، كه "آوازقو" ی اسلام سياسی است ، جنبش تازه ای به
اسلام دادكه تا مدتها در بحثهای پژوهشگران غربی جائی بالاتر از آنچه واقعا می
بايد به آن داد خواهد داشت . ولی در شكست خيره كننده اين انقلاب است كه جهان
اسلامی می تواند رستگاری خود را بجويد . آتش نهادان توينبی فرصتی را بالاتر از
چنگ انداختن بر پيكر و روان كشوری به اهميت ايران نمی توانستند به خواب ببينند
و بهمن ١٩٧٩ از اين نظر برای اسلامگرايان جهان ، قادسيه دومی بشمار می رفت .
نگاهی به منظره بيزاركننده و هراس آور آنچه آن پيروزی نه تنها با ايران بلكه
با خود اسلام سياسی كرده است ناچار به ارزيابی دوباره ای از راه حلهای
"بازتوليد" و "بوميگری" كمك می كند.
هر راه حل وارد كردن جامعه های اسلامی به جهان امروز ( واردكردن به
عنوان نشسته بر خوان و نه ريزه خوار آن )كه پايه اش بر خود اسلام باشد ، خواه
به تعبير بنيادگرايانه و خواه به تعبير ليبرال تر ، از نگريستن به تجربه های
دويست ساله گذشته جهان اسلام ، بويژه ايران كه غنی ترين تجربه ها راداشته است
، ناگزير خواهد بود .كوشش برای بازگشت به عصر طلائی اسلام ( چه ده ساله مدينه
و چه نسل اول جهانگشائی ها ) در ايران و افغانستان و سودان به چنان بن بستهای
فاجعه آميزی انجاميده است كه ديگر جز اسلامگرايان دوآتشه حاشيه أی ، جای ترديد
برای كسی نمی گذارد.
آنچه برای اسلامگرايان می ماند ميانه رو شدن است و كندوكاو در تاريخ و
ادبيات مذهبی برای توجيه تعبيرمتفاوت و دمكراتيك تری از اسلام . آنها می
توانند به بخش مكی قرآن ، به موارد رواداری و ارفاق و مصالحه در سنت ، و به
دوره هائی از تاريخ كشورها و امپراتوريهای اسلامی استناد كنند و ضرورت پيش
آمدن با زمان را چاشنی استدلال های خود سازند . اين رهيافت اگر بتواند نيروی
سياسی لازم را بسيج كند برای بيرون آوردن اسلامگرايان ، بويژه گروه حاكم ايران
، از بن بست خودساخته شان ، سودمند است و در پيكار قدرتی كه در ايران درگرفته
است اين گرايش كه بر آن روشنفكری اسلامی نام نهاده اند همگام كوتاه مدت هر
نيروی مخالفی است كه راه خشونت را نمی پيمايد.
ولی به عنوان راه حلی برای برطرف كردن واپس ماندگی صدها ساله جامعه های
اسلامی كه خود اين روشنفكران بر ركود و انحطاط آنها آگاهند طرح بوميگرائی يا
روشنفكری اسلامی همان بن بستی را در برابر دارد كه ناكجاآباد متعصبان دوآتشه
يا آتش نهادان . اگر نوگری يا تجدد نيز ريشه هايش را در آموزه doctrine های
مذهبی می جويد خود را از اصل نفی كرده است . اسلام مانند هر دين ديگری بر پاره
ای اصول هميشگی و تغيير ناپذير نهاده شده است و بر خلاف دينهای بزرگ ، سرگذشت
آن را به دقت نوشته اند - بهتر از همه تاريخ شگرف طبری . منابع مورد اتفاق سنی
و شيعه در شرايع اسلامی ، قرآن و سنت يا گفتار و كردار پيامبر اسلام است كه
جزئياتش در تاريخ به روشنی آمده است . اختلافات مسلمانان نيز كه از همان دوسه
دهه نخست در آنها شكاف انداخت از همين تعبيرات متفاوت از حقايق مطلق برخاست .
يك دين جهانی كه هزار ودوهزار سال و بيشتر دوام می آورد بر تعبير های گوناگون
و متضاد گشاده است . هيچ تعبيری نمی تواند و نتوانسته است در هيچ نظام اعتقادی
مطلق دعوی برتری كند . همه را به يكسان می توان بكار برد و برده اند. برتری
تعبيرهای گوناگون بستگی به قدرتی داشته است كه توانسته اند در زمانهای معين
پشت خودگردآورند.
روشنفكران اسلامی ممكن است بگويند كه به ياری عقل كه منبع ديگر شريعت
است ، می توان از ميان احكام ناسخ و منسوخ و رويدادها يا سخنانی كه همه حجت
اند ولی به دليل اوضاع و احوال متفاوت در نقطه مقابل هم قرار دارند بهترين
تعبيرها را بيرون كشيد . ولی گرفتاری اصلی در مفهوم عقل بوده است . عقل و علم
در دين همان معنی را نمی دهد كه برای يونانيان داشت و اروپائيان آن را در دوران
باز زائی بازيافتند . عقل اسلامی ، همان عقل خود مختار شكافنده و ويران كننده
و سازنده نيست . عقل و علم در اسلام منشاء ايمانی و درنتيجه الهی دارد .
روشنفكر اسلامی كه صرفا سياست نورزد ودر پی يك راه حل علمی برای مساله ای باشد
كه علم بر نمی دارد ، دير يا زود به همانجا خواهد رسيدكه انديشه وران مسيحی
بسيار پيش از او رسيدند : جدا كردن قلمرو عقل از ايمان ، و رهانيدن دين از
گرفتاريهای امور پيوسته دگرگون شونده ، بويژه سياست و حكومت كه هيچ چيز را
پاكيزه نمی گذارد.
با سخنان كلی كه می بايد فرهنگ و هويت را نگهداشت و از غرب آنچه را كه
بكار می آيد گرفت چيزی حل نمی شود ؛ از ترقيخواهی مشروطه تا ارتجاع بنيادگرائی
همه همين را گفته اند. چه را می بايدگرفت و چه را نگهداشت و به چه منظوری ؟
آيا ما می خواهيم علم و تكنولوژی غرب را ، آنهم تا جائی كه به "هويت" ما
آسيبی نزند ( در واقع نظام ارزشهای مستقر و سودهای پاگير پشت سر آنها را تهديد
نكند و تنها اجازه دهد كه انحصار طلبان قدرت با كارائی بيشتری از امتيازات خود
دفاع كنند ) وارد كنيم ؛ يا در پی دگرگون كردن خود هستيم تا بتوانيم ما نيز
درفرايندی كه نتيجه اش برتری فزاينده غرب در همه زمينه ها حتی اخلاق و معنويات
است شركت جوئيم ؟ آيا گرفتن از غرب به معنی روياروئی مؤثر تر با يك دشمن است
يا رسيدن به يك همراه ، كه بيشتر راه را برای ما كوبيده است ؛ غرب برای ما تنها
همان قدرتهای استعماری است كه از آغاز سده نوزدهم در پی تاراج سرزمين ومنابع
ما برآمدند ، يا خاستگاه بزرگترين تمدنی است كه انسان تاكنون توانسته است
بنيادگذارد و به پديده های ناپسند جنگ و غلبه و تسلط نيز ابعادی بيسابقه داده
است ؟
چنين گزينشی اگر برای دگرگون كردن جامعه بسته سنتی ، و نه دفاع از آن ،
باشد به معنی آن است كه ديگر همان كه بوده ايم نباشيم و بتوانيم مستقل
بينديشيم . مستقل انديشيذن، آغاز آن فرايند تاريخی بود كه فرهنگ غربی را به
اين درجات رساند . مستقل انديشيدن ، انتلكتوئل را در صورت قرن هژدهمی "فلسفی"
philosophe به ميدان انديشه و عمل آورد كه ديگر روشنفكر مذهبی نبود . از آن
انتلكتوئل ها بيشتری خداشناس بودند و از آن پس نيز خداشناسی با آزادانديشی
لزوما منافات نداشته است . ولی بستگی های فرهنگی ياعاطفی به مذهب هرچه بيشتر
به بخش معنوی و اخلاقی زندگانی انسان انتقال يافته است ؛ وعرصه مدنی و سياسی
را عناصر ديگری كه ازپايه های اصلی جهان بينی غربی - خرد، آزادی ، و كمال
پذيری - آمده ، هرچه بيشتر فروگرفته است.
***
شگرد رياكارانه اسلاميان در
آن است كه همه تكيه گفتمان (ديسكور) خود را بر عرصه معنوی و اخلاقی می گذارند
، ولی كاری مهمتر از پرداختن به عرصه های مدنی و سياسی نمی شناسند - درست برعكس
عرفی گرايان (سكولاريست ) كه درگفتار وكردار بر عرصه های مدنی و سياسی تاكيد
دارند . در دفاع از اسلاميان می بايد گفت كه قانونگزاری و فعاليت سياسی دريك
فضای معنوی و اخلاقی صورت می گيرد و اين عرصه ها را از هم نمی توان بكلی جدا
كرد.
ولی چه در معنويات و اخلاق و چه در سياست و امور مدنی، می بايد ديد كه تكيه
بيشتر بر چيست ؟ بر يقين و ايمان و حقايق جاودانی است كه زندگانی فرد و جامعه
را سامان می دهد ، يا بر خرد خودمختاری است كه می تواند شك كند و خود به
حقايقی كه در هر اوضاع و احوال معينی ميسر است برسد ؛ بر اراده آزادی است كه
تن به هيچ بندگی نمی دهد ، يا از روی مشيتی ناشناخته و ناگزير ، نيكی می كند به
اميد پاداش ، و بدی می كند به اميد بخشايش ؛ بر ديد ايستائی است كه آنچه را كه
يك بار گفته شده يا بجاآمده برای هميشه بهترين می داند ، يا هر دستاوردی را
مرحله ای در مسير پيشرفت و بهتر شدن می بيندكه پايان پذير نيست ؟
تنها قانونگزاری و فعاليت سياسی نيست كه در فضای معنوی و اخلاقی صورت می گيرد
. معنويات و اخلاق نيز درفضای مدنی وسياسی شكل می گيرند واز قالب الفاظ و
دستورعملها بدر می آيند. روابط سياسی ومدنی كه بر جامعه هائی مانند ايران و
افغانستان و پاكستان و هر كشور اسلامی ديگر جاری است مسئول اصلی سطح پائين
معنوی واخلاقی در اين جامعه هاست – هركدام در طبقه بندی خجالت آور خودشان .
اسلام را با شيوه حكومت و فلسفه سياسی بهم آميختن، مسؤليت ستمی را كه هر روز
در اين كشورها، كمتر وبيشتر، بركودكان و زنان و همه فرودستان می رود ، ودر
بسياری موارد در حد غير انسانی است ، بر دوش دين می اندازد . دفاع از جداكردن
دين از حكومت و از عرصه های مدنی وسياسی در واقع خدمتی به دين است كه تا آنجا
كه بتوان ديد بهتر از همه می تواند به مردم كمك كندكه باهم خوشرفتاری كنند و
دربرابر مصائب شكيبا باشند . احساس مذهبی ، بخشی از طبيعت انسانی است و حتی
كسانی كه مذهب مشخصی ندارند در تجربه نزديك با عشق و مرگ ، در خود به آن پی می
برند . اين احساس مذهبی هنگامی كه بهانه فرمانروائی مردمانی برهنه از هر
ملاحظه اخلاقی شود و با كارد حزب الله و گلوله پاسدار برقرار بماند چه حالی
پيدا خواهدكرد؟
پاسخ پرسشی كه در آغاز آمد هنوز بيشتر "نه" است . در دهه های آغازی سده آينده
شمار اندكی ازكشور های اسلامی خواهند توانست چنان نو شوندكه به دمكراسی ليبرال
برسند . بخت كشورهای عربی بويژه زياد نيست ، زيرا زندگيشان بيشتر زير سايه
گذشته رفته است و بسياركمتر از ما می توانند آن گذشته را به چشم نقاد بنگرند و
به همين دليل حتی بيش از ما اسير عوالم توطئه اند . تاريخ – يك دوره معين
تاريخی آنهم در صورت اسطوره أی و همه اش پسنديده و آرمانی – در آنها حضور
بيشتری دارد ؛ و زبان عربی، زبان قرآن ، بر انديشه آنها زنجير های سنگين بسته
است . كار برعرب زبان حتی از ما نيزكه می بايد پيوسته با محدوديت های دلاويز
زبان خود دست به گريبان باشيم دشوارتر است.زبان بر او مفاهيم و شيوه انديشيدن
را تحميل می كند، چنانكه در ميان پاره أی جامعه شناسان نيز می توان يافت –
با زبان تخصصی يا "ژارگون"ی كه تنها يك دستگاه به رشته درآوردن و انتقال
انديشه نيست، خود انديشه است و موج موج مدهای روزمی آورد. اگر ما در برابر
زبان حافظ و سعدی می بايد هردم بر انديشه خود لگام بزنيم، حال عرب زبان را در
برابر زبان قرآن می توان تصور كرد . ( در اينجا كوششها و تاثير دراز مدت
انتلكتوئل های عرب زبان را كه بسياری نيز از كشورهای خود مهجورند و به زبانهای
ديگر می نويسند نمی بايد ناديده گرفت ) .
تا جامعه های اسلامی نتوانند به اين پرسشهای اصلی كه چه را می خواهيم
وابگذاريم وچه را از غرب بگيريم، و چرا می خواهيم به اين دگرگونی تن در دهيم ،
پاسخهای درستش را بدهند حال وروزشان همين ها خواهد بود كه داشته اند ودارند -
ازسر گذراندن دگرگونی ناگزير با بيشترين هزينه و درد ، و پيوسته واپس تر
افتادن ازكاروانی كه آنان را خواه ناخواه و افتان و خيزان در گرد وغبارش به
دنبال خود می كشد . طرفه آنست كه ايران ، سرزمين بزرگترين پيروزی بنيادگرايان
و آتش نهادان ، بيش از هر كشور ديگر اسلامی بخت رسيدن به آن مرحله را دارد.
آوريل ١٩٩٩
|