‏‏ ‏اسلام و معمای دويست ساله تجدد و سنت

داريوش همايون


‏‏‏  در مرگ ملك حسين اردن و مراسم سوگواريش كه سران كشورها از جمله رهبران خاورميانه اسلامی را ‏در عمان گرد آورد جهانيان با منظره شگفت مردانی، كه بيشترشان از دهه ها پيش صاحب اختيار شورهای ‏عربی بوده اند روبرو شدند. اين مردان چنان به قدرت چسبيده اندكه نه تنها هيچ مخالفی را دربرابر نگذاشته ‏اند، ترتيبات جانشينی روشنی نيز ندارند. در مورد پادشاهيها وجود وليعهد ها تاحدی مساله جانشينی را آسان ‏می كند، ولی نه در همه جا. در عربستان سعودی وليعهد در همان حدود سنی است كه پادشاه بيمار است، و ‏پس از او هيچ معلوم نيست. در چهار جمهوری - عراق و سوريه و ليبی و مصر - پسران بازمانده يا ‏پذيرفتنی تر روسای جمهوری برای جانشينی آماده می شوند. ‏

‏  پس از آن رويداد يكی دو ناظر كهنه كار خاورميانه در روزنامه ها نگاهی به جهان اسلامی از بغداد تا ‏رباط افكندند، (آنها می توانستند بازهم به شرق تر بنگرند ) به اين سرزمينهای سنت زده كه همه چيز در ‏آنها برای آن ساخته شده است كه مردان بر زنان، وحكومت كنندگان بر حكومت شوندگان خشونت و ستم ‏كنند وگروه هائی انگل وار به پيكره اجتماعی بچسبند. آنها به اين مردمان بيشمار كه اندك اندك دارند ‏چشمان خود را می گشايند نگريستند و پرسش ديرينه باز پيش كشيده شد: آيا اسلام با دمكراسی ليبرال، با ‏تجدد و نوگری، اصلا سازگاری دارد؟ ‏

‏  اسلاميهای بنيادگرا در كشورهائی مانند ايران كه فشار مردم و افكار عمومی جهانی در سياستها وزنی ‏دارد بسيار از دمكراسی و حقوق بشر اسلامی كه گويا از صورتهای جهانروای آن فرايافتها واقعی تر است ‏سخن می گويند. در ايران و ديگر كشور های خاورميانه ای بيش از صد سال است، از نيمه های سده ‏نوزدهم، بخش عمده انرژی انتلكتوئل صرف آن شده است كه از اسلام، تجدد و دمكراسی و حقوق بشر ‏بدرآورند. در متن های مذهبی و تاريخ اسلام همه گونه دخل و تصرف گزينشی، و بسته به ميل خود، كرده ‏اند تا آن تعبير مناسب كه اسلام را با باززائی ( رنسانس ) و روشنرائی يا روشنگری، همنوا بلكه همانند ‏جلوه دهد به كرسی بنشانند. در ايران گروهی از هواداران اين نظر كه روشنفكران اسلامی ناميده می شوند ‏اكنون بخشی از حكومت را در دست دارد و گرايش عمده مخالف را در داخل تشكيل می دهد. ( در بحث از ‏ايران ديگر از هيچ تناقضی در شگفت نمی بايد شد ) و با دشواريهای هر روزه آشتی دادن گفتگوی تمدنها و ‏فتوای كشتن سلمان رشدی، دست و پنجه نرم می كند.‏

‏  اين مناظر هيچيك تازگی ندارد. اروپائيان چند صد سال، از سده دوازدهم ( كه يك دوران روشنرائی كوچك ‏به خود ديد) تا همين سده، برای سنتی تر هايشان، دچار همين كشمكش ها بوده اند. آنان نيز نمی توانستند به ‏آسانی، خودمختاری و مسؤليت انسان را بپذيرند و انديشه را از بايست ونبايستهای ايمان مذهبی آزاد سازند. ‏آنان نيزهويت خويش را در فرهنگ مذهبی شان می ديدند و آن فرهنگ را تغييرناپذير و مطلق می شمردند ‏سه اصلی كه اروپای نوين برای تعريف كردن خود بكار گرفت - خرد، آزادی ، وكمال پذيری - برای آنان ‏نيز تا مدتها دور از ذهن بود. مگر می شد انسان نادان ناتوان گنهكار را در برابر مشيت خداوندكه هر دقيقه ‏زندگی اورا از پيش مقدر كرده است و آنهارا كه خواسته است بالا برده است و آنها را كه نخواسته است ‏زمين زده است، درشمار آورد و او را دارای خردی دانست كه نه تنها رازهای هستی را درمی يابد بلكه از ‏آن برای تسلط بر جهان هستی ودگرگون كردن آن بهره می گيرد؟ ‏
‏ ‏
‏  اروپائيان تا مدتها تكنولوژيش را نداشتند و فرايند دگرگونی فرهنگی شان سده هاطول كشيد. جامعه های ‏اسلامی مانند باقی جهان دستخوش يك گردباد ارتباطی اند و زمانشان به دهه ها، و نه سده ها اندازه گرفته ‏می شود. آنها هرچه بكنند نمی توانند از اين شبكه ارتباطی كه عملا همه كس را به همه كس می پيوندد ‏بيرون بمانند. دامنه تاثير جهان بيرون بر آنها ربطی چندان به آنچه می خواهند يا می توانند بكنند ندارد. ‏چنانكه در همه جا و همه زمانها شده است هيچ ديواری در ميان فرهنگها افراشته نمی ماند. دادوستد همواره ‏به سود فرهنگ برتر جريان می يابد . و اين خود رهبران جنبشهای سياسی و فرهنگی اسلامی بوده اندكه از ‏دويست سال پيش - از ناپلئون در مصر و روسها در قفقاز - از انحطاط جامعه های اسلامی گله كرده اند. ‏

‏  دگرگونی آمده است و بيشتر می آيد، و ايستادگی های سنت گرايان تنها هزينه های دگرگونی را بالاتر می ‏برد. موضوع اين است كه آيا دگرگونی را می توان از خود سنتهای جامعه دچار انحطاط بيرون كشيد يا می ‏بايد طرحی نو درانداخت؟ در ١٩۴۸ بسيار پيش از همه، آرنولد توينبی كه از فيلسوفان نامدار تاريخ است با ‏بكار گرفتن اصطلاحات دوران روياروئی يهوديان با امپراتوری رم ( صدساله پيش و پس از ميلاد ) ‏مسلمانان را به دو بخش كرد: آتش نهادان ‏zealot‏ و "هرود" گرايان ( هرود بزرگ پادشاه يهود و متحد ‏روميان ). "آتش نهاد" كسی است كه از ناشناخته در مانوس پناه می جويد. در نبرد با بيگانه ای كه ‏تاكتيكهای برتر وسلاحهای تازه سهمگين تر دارد، هنگامی كه خود را بازنده می يابد شيوه سنتی جنگی اش ‏را با سحتگيری غيرعادی عينا بكار می گيرد. هرودگرا پيرو اين اصل است كه بهترين نگهبان در برابر ‏خطر ناشناخته، چيرگی بر اسرار آن است. او هنگامی كه با هماوردی كاردان تر و با سلاح بهتر روبرو ‏می شود شيوه جنگ سنتی خود را وامی نهد و با فراگرفتن تاكتيكها و سلاحهای دشمنش با او می جنگد." ‏توينبی آتاتورك را نمونه ای از هرودگرايان می شمارد. ‏

‏  آقای مهدی مظفری استاد دانشگاه كپنهاگ كه سخن توينبی از مقاله ايشان، آيا می توان يك تمدن رو به ‏زوال را بازساخت، ( ‏International Relations‏ دسامبر ٩۸) نقل شده است راه حل نخست را بازتوليد‎ ‎reproductivism‏ و دومی را جهانروائی ‏universalism‏ ناميده اند و گزيدار‏option ‎‏ سومی نيز افزوده ‏اند كه محلی گری ‏communalism ‎‏ اصطلاح شده است و آقای مهرزاد بروجردی دركتاب خود ‏بوميگرائی ‏‎ nativism ‎‏ نام نهاده اند كه بهتر است. باز توليد،، كوشش برای بازگشت به عصر طلائی ‏اسلام است كه چون يك بار بوده است باز می تواند باشد ونياز به جهاد و شهادت دارد . جهانروائی، تسلط ‏بر اسرار پبشرفت غرب است كه رجوع به تمدن غربی معنی می دهد. محلی گری در ميانه است، هم يك ‏اسلام نيرومند می خواهد هم يك دمكراسی نيرومند.‏

‏  از بازرگان تا سروش و خاتمی و همفكرانشان در كشورهای عربی، هواداران اين راه سوم ، در پويش ‏عصر طلائی اسلام ، آن را بيشتر به عنوان يك مايه الهام تلقی می كنند و در پی يك جامعه اسلامی گشاده تر ‏و عقلانی ترند.جهان اسلامی،كه اصطلاحی بطور روزافزون بی معنی است ولی برای راحتی بكار می ‏رود ، اين هرسه رهيافت ( اپروچ ) را دويست سالی آزموده است و اكنون تنها می تواند از اين سربلند باشد ‏كه ازنظر سطح امروزی تمدن در رديف بالاتر از كشورهای افريقائی قرار دارد. پيشرفته ترين جامعه های ‏اسلامی را پس از اين دوران طولانی روياروئی وسازگاری با تمدن غربی ، در ميان "هرود" گرايان يا ‏جهانروائيان می توان يافت. ولی آنها نيزدر دريافت وكاربرد آن سه اصل در محدوده باورها و عادتهای ‏سنتی خودمانده اند ؛ خردرا به گرفتن تكنولوژی ، و آزادی را بی حقوق بشر ، وكمال پذيری را در ‏هماننديهای ظاهری به غرب شناخته اند. ‏

‏  تركيه و مصر و ايران كه پيشاهنگان اين راه حل بوده اند در عمل نشان داده اندكه در واقع از روايت ‏ديگری از همان راه حل ميانه - سازگاركردن اسلام با تمدن غربی كه به زودی به سازگاركردن تمدن غربی ‏با اسلام تبديل شد - پيروی كرده اند. در تركيه لايه های پيشرفته و امروزی شده جامعه به بهای زير پا ‏گذاشتن حقوق قوم كرد وبه نيروی ارتش می توانند برتری خود را بر اسلامگرايان نگهدارند. در مصر ‏ديكتاتوری در جامه دمكراسی به بهای دادن امتيازات سنگين به اسلامگرائی ، اگر نه اسلامگرايان، می ‏تواند برتری گروههای ممتاز و و وضع موجود را نگهدارد. در ايران گروههای ممتاز با بستن راه فعاليت ‏بر هر نيروی سياسی مستقل مگر آخوندها و اسلامگرايان - سياستی كه در عموم كشور های اسلامی كم و ‏بيش اجرا شده است و می شود - انحصار خود را بر اقتصاد و سياست نگهداشتند تا جائی كه ديگر نتوانستند ‏؛ وگرگی كه پرورده بودند آنها را وكشور را دريد . در هيچيك از سه كشور ودر ديگر كشورهای اسلامی ‏نيز ، آن گام قطعی برای تابوزدائی از بحث درباره دين كه راز اصلی درآمدن اروپائيان از جامعه های ‏سنتی به جامعه های مدرن بود برداشته نشده است. ‏

‏***

‏  پيروزی خيره كننده انقلاب اسلامی در ايران، كه "آوازقو" ی اسلام سياسی است ، جنبش تازه ای به اسلام ‏دادكه تا مدتها در بحثهای پژوهشگران غربی جائی بالاتر از آنچه واقعا می بايد به آن داد خواهد داشت . ‏ولی در شكست خيره كننده اين انقلاب است كه جهان اسلامی می تواند رستگاری خود را بجويد . آتش ‏نهادان توينبی فرصتی را بالاتر از چنگ انداختن بر پيكر و روان كشوری به اهميت ايران نمی توانستند به ‏خواب ببينند و بهمن ١٩٧٩ از اين نظر برای اسلامگرايان جهان ، قادسيه دومی بشمار می رفت . نگاهی ‏به منظره بيزاركننده و هراس آور آنچه آن پيروزی نه تنها با ايران بلكه با خود اسلام سياسی كرده است ‏ناچار به ارزيابی دوباره ای از راه حلهای "بازتوليد" و "بوميگری" كمك می كند.‏

‏  هر راه حل وارد كردن جامعه های اسلامی به جهان امروز ( واردكردن به عنوان نشسته بر خوان و نه ‏ريزه خوار آن )كه پايه اش بر خود اسلام باشد ، خواه به تعبير بنيادگرايانه و خواه به تعبير ليبرال تر ، از ‏نگريستن به تجربه های دويست ساله گذشته جهان اسلام ، بويژه ايران كه غنی ترين تجربه ها راداشته است ‏، ناگزير خواهد بود .كوشش برای بازگشت به عصر طلائی اسلام ( چه ده ساله مدينه و چه نسل اول ‏جهانگشائی ها ) در ايران و افغانستان و سودان به چنان بن بستهای فاجعه آميزی انجاميده است كه ديگر جز ‏اسلامگرايان دوآتشه حاشيه أی ، جای ترديد برای كسی نمی گذارد. ‏
‏ ‏
‏  آنچه برای اسلامگرايان می ماند ميانه رو شدن است و كندوكاو در تاريخ و ادبيات مذهبی برای توجيه ‏تعبيرمتفاوت و دمكراتيك تری از اسلام . آنها می توانند به بخش مكی قرآن ، به موارد رواداری و ارفاق و ‏مصالحه در سنت ، و به دوره هائی از تاريخ كشورها و امپراتوريهای اسلامی استناد كنند و ضرورت پيش ‏آمدن با زمان را چاشنی استدلال های خود سازند . اين رهيافت اگر بتواند نيروی سياسی لازم را بسيج كند ‏برای بيرون آوردن اسلامگرايان ، بويژه گروه حاكم ايران ، از بن بست خودساخته شان ، سودمند است و ‏در پيكار قدرتی كه در ايران درگرفته است اين گرايش كه بر آن روشنفكری اسلامی نام نهاده اند همگام ‏كوتاه مدت هر نيروی مخالفی است كه راه خشونت را نمی پيمايد.‏

‏  ولی به عنوان راه حلی برای برطرف كردن واپس ماندگی صدها ساله جامعه های اسلامی كه خود اين ‏روشنفكران بر ركود و انحطاط آنها آگاهند طرح بوميگرائی يا روشنفكری اسلامی همان بن بستی را در ‏برابر دارد كه ناكجاآباد متعصبان دوآتشه يا آتش نهادان . اگر نوگری يا تجدد نيز ريشه هايش را در آموزه ‏doctrine‏ های مذهبی می جويد خود را از اصل نفی كرده است . اسلام مانند هر دين ديگری بر پاره ای ‏اصول هميشگی و تغيير ناپذير نهاده شده است و بر خلاف دينهای بزرگ ، سرگذشت آن را به دقت نوشته ‏اند - بهتر از همه تاريخ شگرف طبری . منابع مورد اتفاق سنی و شيعه در شرايع اسلامی ، قرآن و سنت يا ‏گفتار و كردار پيامبر اسلام است كه جزئياتش در تاريخ به روشنی آمده است . اختلافات مسلمانان نيز كه از ‏همان دوسه دهه نخست در آنها شكاف انداخت از همين تعبيرات متفاوت از حقايق مطلق برخاست . يك دين ‏جهانی كه هزار ودوهزار سال و بيشتر دوام می آورد بر تعبير های گوناگون و متضاد گشاده است . هيچ ‏تعبيری نمی تواند و نتوانسته است در هيچ نظام اعتقادی مطلق دعوی برتری كند . همه را به يكسان می ‏توان بكار برد و برده اند. برتری تعبيرهای گوناگون بستگی به قدرتی داشته است كه توانسته اند در ‏زمانهای معين پشت خودگردآورند.‏

‏  روشنفكران اسلامی ممكن است بگويند كه به ياری عقل كه منبع ديگر شريعت است ، می توان از ميان ‏احكام ناسخ و منسوخ و رويدادها يا سخنانی كه همه حجت اند ولی به دليل اوضاع و احوال متفاوت در ‏نقطه مقابل هم قرار دارند بهترين تعبيرها را بيرون كشيد . ولی گرفتاری اصلی در مفهوم عقل بوده است . ‏عقل و علم در دين همان معنی را نمی دهد كه برای يونانيان داشت و اروپائيان آن را در دوران باز زائی ‏بازيافتند . عقل اسلامی ، همان عقل خود مختار شكافنده و ويران كننده و سازنده نيست . عقل و علم در ‏اسلام منشاء ايمانی و درنتيجه الهی دارد . روشنفكر اسلامی كه صرفا سياست نورزد ودر پی يك راه حل ‏علمی برای مساله ای باشد كه علم بر نمی دارد ، دير يا زود به همانجا خواهد رسيدكه انديشه وران مسيحی ‏بسيار پيش از او رسيدند : جدا كردن قلمرو عقل از ايمان ، و رهانيدن دين از گرفتاريهای امور پيوسته ‏دگرگون شونده ، بويژه سياست و حكومت كه هيچ چيز را پاكيزه نمی گذارد.‏

‏  با سخنان كلی كه می بايد فرهنگ و هويت را نگهداشت و از غرب آنچه را كه بكار می آيد گرفت چيزی ‏حل نمی شود ؛ از ترقيخواهی مشروطه تا ارتجاع بنيادگرائی همه همين را گفته اند. چه را می بايدگرفت و ‏چه را نگهداشت و به چه منظوری ؟ آيا ما می خواهيم علم و تكنولوژی غرب را ، آنهم تا جائی كه به ‏‏"هويت" ما آسيبی نزند ( در واقع نظام ارزشهای مستقر و سودهای پاگير پشت سر آنها را تهديد نكند و تنها ‏اجازه دهد كه انحصار طلبان قدرت با كارائی بيشتری از امتيازات خود دفاع كنند ) وارد كنيم ؛ يا در پی ‏دگرگون كردن خود هستيم تا بتوانيم ما نيز درفرايندی كه نتيجه اش برتری فزاينده غرب در همه زمينه ها ‏حتی اخلاق و معنويات است شركت جوئيم ؟ آيا گرفتن از غرب به معنی روياروئی مؤثر تر با يك دشمن ‏است يا رسيدن به يك همراه ، كه بيشتر راه را برای ما كوبيده است ؛ غرب برای ما تنها همان قدرتهای ‏استعماری است كه از آغاز سده نوزدهم در پی تاراج سرزمين ومنابع ما برآمدند ، يا خاستگاه بزرگترين ‏تمدنی است كه انسان تاكنون توانسته است بنيادگذارد و به پديده های ناپسند جنگ و غلبه و تسلط نيز ابعادی ‏بيسابقه داده است ؟

‏  چنين گزينشی اگر برای دگرگون كردن جامعه بسته سنتی ، و نه دفاع از آن ، باشد به معنی آن است كه ‏ديگر همان كه بوده ايم نباشيم و بتوانيم مستقل بينديشيم . مستقل انديشيذن، آغاز آن فرايند تاريخی بود كه ‏فرهنگ غربی را به اين درجات رساند . مستقل انديشيدن ، انتلكتوئل را در صورت قرن هژدهمی "فلسفی" ‏philosophe ‎‏ به ميدان انديشه و عمل آورد كه ديگر روشنفكر مذهبی نبود . از آن انتلكتوئل ها بيشتری ‏خداشناس بودند و از آن پس نيز خداشناسی با آزادانديشی لزوما منافات نداشته است . ولی بستگی های ‏فرهنگی ياعاطفی به مذهب هرچه بيشتر به بخش معنوی و اخلاقی زندگانی انسان انتقال يافته است ؛ ‏وعرصه مدنی و سياسی را عناصر ديگری كه ازپايه های اصلی جهان بينی غربی - خرد، آزادی ، و ‏كمال پذيری - آمده ، هرچه بيشتر فروگرفته است.‏

‏***‏

‏ شگرد رياكارانه اسلاميان در آن است كه همه تكيه گفتمان (ديسكور) خود را بر عرصه معنوی و اخلاقی ‏می گذارند ، ولی كاری مهمتر از پرداختن به عرصه های مدنی و سياسی نمی شناسند - درست برعكس ‏عرفی گرايان (سكولاريست ) كه درگفتار وكردار بر عرصه های مدنی و سياسی تاكيد دارند . در دفاع از ‏اسلاميان می بايد گفت كه قانونگزاری و فعاليت سياسی دريك فضای معنوی و اخلاقی صورت می گيرد و ‏اين عرصه ها را از هم نمی توان بكلی جدا كرد. ‏

‏ ولی چه در معنويات و اخلاق و چه در سياست و امور مدنی، می بايد ديد كه تكيه بيشتر بر چيست ؟ بر ‏يقين و ايمان و حقايق جاودانی است كه زندگانی فرد و جامعه را سامان می دهد ، يا بر خرد خودمختاری ‏است كه می تواند شك كند و خود به حقايقی كه در هر اوضاع و احوال معينی ميسر است برسد ؛ بر اراده ‏آزادی است كه تن به هيچ بندگی نمی دهد ، يا از روی مشيتی ناشناخته و ناگزير ، نيكی می كند به اميد ‏پاداش ، و بدی می كند به اميد بخشايش ؛ بر ديد ايستائی است كه آنچه را كه يك بار گفته شده يا بجاآمده ‏برای هميشه بهترين می داند ، يا هر دستاوردی را مرحله ای در مسير پيشرفت و بهتر شدن می بيندكه پايان ‏پذير نيست ؟ ‏

‏ تنها قانونگزاری و فعاليت سياسی نيست كه در فضای معنوی و اخلاقی صورت می گيرد . معنويات و ‏اخلاق نيز درفضای مدنی وسياسی شكل می گيرند واز قالب الفاظ و دستورعملها بدر می آيند. روابط سياسی ‏ومدنی كه بر جامعه هائی مانند ايران و افغانستان و پاكستان و هر كشور اسلامی ديگر جاری است مسئول ‏اصلی سطح پائين معنوی واخلاقی در اين جامعه هاست ‏‎–‎‏ هركدام در طبقه بندی خجالت آور خودشان . ‏اسلام را با شيوه حكومت و فلسفه سياسی بهم آميختن، مسؤليت ستمی را كه هر روز در اين كشورها، كمتر ‏وبيشتر، بركودكان و زنان و همه فرودستان می رود ، ودر بسياری موارد در حد غير انسانی است ، بر ‏دوش دين می اندازد . دفاع از جداكردن دين از حكومت و از عرصه های مدنی وسياسی در واقع خدمتی به ‏دين است كه تا آنجا كه بتوان ديد بهتر از همه می تواند به مردم كمك كندكه باهم خوشرفتاری كنند و ‏دربرابر مصائب شكيبا باشند . احساس مذهبی ، بخشی از طبيعت انسانی است و حتی كسانی كه مذهب ‏مشخصی ندارند در تجربه نزديك با عشق و مرگ ، در خود به آن پی می برند . اين احساس مذهبی هنگامی ‏كه بهانه فرمانروائی مردمانی برهنه از هر ملاحظه اخلاقی شود و با كارد حزب الله و گلوله پاسدار برقرار ‏بماند چه حالی پيدا خواهدكرد؟

‏ پاسخ پرسشی كه در آغاز آمد هنوز بيشتر "نه" است . در دهه های آغازی سده آينده شمار اندكی ازكشور ‏های اسلامی خواهند توانست چنان نو شوندكه به دمكراسی ليبرال برسند . بخت كشورهای عربی بويژه زياد ‏نيست ، زيرا زندگيشان بيشتر زير سايه گذشته رفته است و بسياركمتر از ما می توانند آن گذشته را به چشم ‏نقاد بنگرند و به همين دليل حتی بيش از ما اسير عوالم توطئه اند . تاريخ ‏‎–‎‏ يك دوره معين تاريخی آنهم در ‏صورت اسطوره أی و همه اش پسنديده و آرمانی ‏‎–‎‏ در آنها حضور بيشتری دارد ؛ و زبان عربی، زبان ‏قرآن ، بر انديشه آنها زنجير های سنگين بسته است . كار برعرب زبان حتی از ما نيزكه می بايد پيوسته با ‏محدوديت های دلاويز زبان خود دست به گريبان باشيم دشوارتر است.زبان بر او مفاهيم و شيوه انديشيدن را ‏تحميل می كند، چنانكه در ميان پاره أی جامعه شناسان نيز می توان يافت ‏‎–‎‏ با زبان تخصصی يا ‏‏"ژارگون"ی كه تنها يك دستگاه به رشته درآوردن و انتقال انديشه نيست، خود انديشه است و موج موج ‏مدهای روزمی آورد. اگر ما در برابر زبان حافظ و سعدی می بايد هردم بر انديشه خود لگام بزنيم، حال ‏عرب زبان را در برابر زبان قرآن می توان تصور كرد . ( در اينجا كوششها و تاثير دراز مدت انتلكتوئل ‏های عرب زبان را كه بسياری نيز از كشورهای خود مهجورند و به زبانهای ديگر می نويسند نمی بايد ‏ناديده گرفت ) .‏

‏ تا جامعه های اسلامی نتوانند به اين پرسشهای اصلی كه چه را می خواهيم وابگذاريم وچه را از غرب ‏بگيريم، و چرا می خواهيم به اين دگرگونی تن در دهيم ، پاسخهای درستش را بدهند حال وروزشان همين ‏ها خواهد بود كه داشته اند ودارند - ازسر گذراندن دگرگونی ناگزير با بيشترين هزينه و درد ، و پيوسته ‏واپس تر افتادن ازكاروانی كه آنان را خواه ناخواه و افتان و خيزان در گرد وغبارش به دنبال خود می كشد ‏‏. طرفه آنست كه ايران ، سرزمين بزرگترين پيروزی بنيادگرايان و آتش نهادان ، بيش از هر كشور ديگر ‏اسلامی بخت رسيدن به آن مرحله را دارد. ‏

آوريل ١٩٩٩‏