در يك زورآزمائی ساده ميان شورای نگهبان و مجلس كه در واقع ميان رهبر
و رئيس جمهوری بود "جمهوريت" نظام به آسانی و مانند هميشه در اين
زورآزمائيها به اسلاميت نظام باخت. ( با وامگيری از اصطلاحات اسلاميهای از همه
رنگ ) . رهبر به ياری همدست خود در شورای تشخيص .. . مصلحت نظام را در آن ديد
كه قانون راچون خميری دردست بپيچاند و آن اختيار ناچيز مجلس را در تعيين شورای
نگهبان از آن بگيرد. با اين پيروزی ، حكومت اسلامی باز هم اسلامی تر و به
آرمان اسلاميان گوناگون نزديكتر شد: گروهی آخوند منصوب خودكه كشور را به زيور
حكومت شرع بدست شريعت مداران و شريعت پناهان بيارايند.
رهبر انقلاب شكوهمند بيش از آن مرهون ياريهای اكثريت غير آخوندی بود كه
در هنگام نويساندن قانون اساسيش جمهوريت نظام را يكسره ناديده بگيرد . اگر همه
به او می بود خلافت طالبانی را برقرار می كرد كه شكل ناب حكومت اسلامی است.
اگر از همان هنگام قدرتی را می داشت كه "چاقو های بيدسته" به اصطلاح ليبرال (
كه در پرتی هميشگی شان دسته را با تيغه اشتباه می گرفتند ) و رمانتيكهای
انقلابی چپ ( كه "مرگ را سرودی"كرده بودند ) در چند ماهه بعدی به او سپردند ،
اصلا نيازی به ظواهر نمی ديد. ما آن ظواهر تا سالها چندان دست و پاگير نمی بود
و گاه می توانست مانند رای مجلس به پذيرفتن آتش بس جنگ عراق ، از آبروريزی
بيشتر جانشين خدا برروی زمين بكاهد. در چنان فرصتهائی بود كه ولايت مطلقه فقيه
می گفت رای مجلس بالاتر از همه است. او با احكام ناسخ و منسوخ آشناتر از آن بود
كه اشكالی در بيان نظرات متناقض داشته باشد . همه پرورش مذهبيش او را برای
زيرپا نهادن اصول ، حتا بالاترين احكام دينی ، به نام اقتضای موقع آماده كرده
بود. از قرآن نقل می كرد كه الله خيرالماكرين. اما در آن پرورش مذهبی نيازی به
فريبكاری نيز نيست. كنار هم گذاشتن اصول و احكام نفی كننده يكديگر ، خود ،
اصلی تغيير ناپذير بشمار می رود.
تا سال ٧۶ / 97 جمهوريت نظام حتا از نظر عملی جای گله برای
اسلاميت آن نمی گذاشت. انحصارگران و ملی-مذهبيان و اصلاحگران در يگانه زيستی
symbiosis بسر می بردند كه از همزيستی بالاتر است. ميانه روی و عملگرائی
مشهور دوران بساز و بفروشی نيز از پايان دهه ۶٠ / 80 مخالفان بسياری را از
چپگرا و ملی و جمهوريخواه به راه ميانه انداخت و زمينه آب شدن بعديشان را در
دوم خرداد فراهم آورد. از اشتباه حساب آن سال با پديدار شدن عامل مردمی ، بحث
جمهوريت نيز دركنار اسلاميت جمهوری اسلامی وارد شد ولی نه به عنوان برهم زننده
بلكه مكمل يك نظام حكومتی كه به سنت دو هزار ساله می بايد تنها روی دو ستون
بايستد.
جمهوريت نظام آخوندی بدين ترتيب با اسلاميت آن در تضاد نيست ؛ بخشی از
آن است و می تواند دركنار آن بسر برد. از نزديك بيست و سه سال حكومت آخوند ها
تنها سه سالی تنش جدی ميان آن دو بروز كرد و چندی است كه با همكاری دو جناح
دارند آن را به حال عادی برمی گردانند. جمهوريت نظام اسلامی ، همچنين بی معنی
بودن تفاوتهای ظاهری اصطلاحات مربوط به شكل حكومت را می رساند. زير نام جمهوری
يا پادشاهی همه گونه اش را می توان داشت ( با اينهمه سروران بسيار به اين
جمهوريت چسبيده اند ؛ نامش جمهوری باشد هرچه ديگر اهميت چندان ندارد. ) در اين
سالها بسيار از جمهوری اسلامی به عنوان oxymoron يا تناقض عبارتی سخن گفته
اند ولی نديده ايم كسی درباره مثلا جمهوری سوريه چنان صفتی بكاربرده باشد -
يكی از نمونه های بيشمار.
بهمين ترتيب دمكراسی اسلامی كه جنبش دوم خرداد وملی-مذهبی های كهنه كار
نمايندگيش می كنند هيچ تناقضی با جمهوری اسلامی محبوب هردوشان ندارد. اگر كسی
بتواند دارای احساسات تند مذهبی باشد كه مربوط به خود اوست و سياست خود را نيز
بر آن بگذارد و زيركانه يا ساده دلانه هم خدا و هم خرما را بخواهد ، به آسانی
تا انقلاب اسلامی و حكومت آخوندی خواهد رفت. او می تواند بازرگان آسا هم قانون
اساسی جمهوری اسلامی را بپذيرد و هم پس از مرگ خمينی همه خرد و دليری خود را
گردآورد و ادعا كند كه آن قانون برای شخص خمينی نوشته شده است. منطق ملی-مذهبی
او كه از پايه بر "تشخيص مصلحت" و چشم بستن بر اصول و واقعيتهای مزاحم نهاده
شده است هيچ اشكالی در اين نمی بيند كه در امر اصولی ، آنهم نظام حكومتی -چنين
استثنائی بگذارد. در زمان خمينی اصل بر ولايت فقيه است ولی پس ازاو نيست. اما
اگر نظام حكومتی تابعی از خمينی است ، و او ولايت فقيه را "تشريع" كرده است ، و
ملی-مذهبی ها و دمكراتهای اسلامی نيز آن را به همان عنوان پذيرفته اند ديگر چه
جای اين ياوه هاست ؟ اگر خمينی چنين نظری می داشت خودش می گفت.
* * *
تناقض ميان
جمهوريت ( كه دمكراتهای اسلامی درون و بيرون بجای عنصر دمكراتيك بكار می برند )
و اسلاميت در واقع در همان دوره انقلاب گشوده شد. شخصيتها و گرايشها و
سازمانهای سياسی گوناگون به نام دمكراسی و آزادی ، بی چون و چرا و دربست ، به
رهبری يك آخوند كه همه چيز را در اسلام خلاصه می كرد گردن نهاندند و هرچه گفت
كردند و عمومشان چه به عنوان بخشی از حكومت و چه مخالفان وفادار، انقلاب و
حكومتی را كه او شكل داد تاييد می كنند . تا آنجا كه به اين شخصيتها و سازمانها
و گرايشها مربوط می شود تناقضی در ميان نيست و اگر هم باشد در خود آنهاست -
همان خدا و خرما با هم. جمهوری اسلامی ، و مذهب در حكومت ، و سياست ملی-مذهبی
يعنی همين. كسانی كه تناقضی می بينند يك راه بيشتر ندارند: بيرون زدن از
تنگنای ملی-مذهبی وافسانه دمكراسی اسلامی و ساده انديشی رياكارانه آن.
در يك نظام سياسی كه مدافعان جمهوريتش در خدمت اسلاميت آنند و
دمكراتهايش اسلامگرايانی از رنگ ديگرند شگفتی نيست اگر مردمان از هرچه اسلامی
در حكومت ، و حكومتی در اسلام است به بيزاری بيفتند ؛ و جوانان رويكردی به به
دين پيداكنند كه هشدارهايش را از زبان برخی آخوندهای بيرون از گود و ملی-مذهبی
های كاسه گرمتر از آش می بايد شنيد ؛ و ابعادش را از شاديهای عرفيگرايانی كه
كار را به ضديت با مذهب رسانده اند. گروه اول از دورنمای آينده مذهب در ايران
به خود می لرزد ؛ گروه دوم از آنچه برداشته شدن يوغ مذهب از جامعه ايران می
بيند نفسی به راحت می كشد. هردو گروه در اين حق دارند كه آخوند و مذهب در
سياست ايران به پايانش رسيده است. دورانی كه آغازش به هشتصد سال پيش برمی گردد
، با حكومت اسلامی-آخوندی به فراز و نشيب نهائی خويش می رسد .
در سده دوازدهم ( ميلادی ) و امپراتوری سلجوقی بود كه فرايند تثبيت فقه
اسلامی و بسته شدن درهای انديشه و جا افتادن پايگان ( سلسله مراتب )آخوندی ،
اگرچه غيررسمی مانند شيعيان ، به عنوان پيوند حكومت مطلقه و مردم بی حقوق ، به
انجام رسيد. سلجوقيان كه از نظر فلسفه حكومتی حلقه رابط ساسانيان و صفويان
بودند ( در سياستها و نوشته های نظام الملك بهتر از همه اين امتداد را می توان
ديد ) در اوج شكوفائی و برتری فرهنگی سيصد ساله ايران ، نظام آهنينی را -
ميراث پيشينيان ساسانی شان - در صورت اسلاميش به كمال رساندند كه فرهنگ و
جامعه را در تناقض ذاتی دين و دولت خفه كرد و پنجه آن با انقلاب مشروطه از
گلوی ايران برداشته شد .
نظام الملك در ادامه سنت اردشير و تنسر ( كرتير همروزگار شاپور
اول ) و انوشيروان ، دين و دولت را توامان ( همزاد ) می شمرد : قانون به معنی
دين ، و به تعبير "روحانيتی" سراپا درآميخته و فرورفته ساختار قدرت ؛ خشونت
انحصاری در دست دولت پاسدار وضع موجود ؛ جامعه بسته ای كه محافظه كاريش در
خدمت امتيازات است. او اولويت را به دولت می داد كه خودش می بود . خمينی از
همانجا آغاز كرد و اولويت را به دين ، در واقع روحانيت ، داد كه خودش بود ،
زيرا به محض آنكه دين در بافتار context قدرت قرار گيرد با روحانيت يكی می
شود . هردو ، جامعه انسانی را كه بنا بر تعريف ، پويا و بيقرار است در قالبی
خواستند كه هر چه هم بپايد "ناساز و بی اندام" و با طبيعت انسانی ناسازگار است
. آن تناقض ذاتی كه ساسانيان را با همه شكوه درخشنده شان به چنان پايان بی
شكوهی افكند در اينجا بود.
* * *
قدرت حكومتی و
اجرائی كه انرژی جمعی يك جامعه است اگر برای خفه كردن آن انرژی بكار رود
بزرگترين تناقض است. همين تناقض بوده است كه هشت سده ركود بر ملتی كه با
اينهمه گاه و بيگاه ، در جوششی از انرژی سازمان نيافته ، خود را از ديوارهای
آن نظام آهنين به بيرون می زد تحميل كرد . مسئله جمهوری اسلامی نيز در اينجاست
و نه در بن بست مبتذل سياسی و حكومتی در اوج آخوندبازی و قدرت مذهب در سياست ؛
كه دستگاه قضای روحانيت ( دريغ از نام دادگستری كه بر قانون و عدالت آخوندی
نهاده شود ) سنگسار می كند و "جشنهای با شكوه" از تازيانه زدن جوانان در
ميدانهای شهرها برپا می دارد. تناقض ذاتی رژيم ربطی به مشكل ايدئولوژيك ،
وجمهوريت دركنار اسلاميت ندارد . چنانكه در كشاكش تعيين سه حقوقدان شورای
نگهبان پيش آمد و در تركيب كابينه خاتمی ديده می شود ، جمهوريت نظام حد اكثر
ابروئی درهم می كشد و لندی می زند و مشكل ايدئولوژيك را به پايان خوش برای
اسلاميت می رساند.
بحث جمهوريت و اسلاميت نشان می دهد كه ما همچنان در خم كوچه اسلام در
استراتژی پيكار و در سياست هستيم - هنوز مباحثات استراتژی تكيه به روحانيت
كاملا پايان نيافته روايت تازه ای از همان نگرش سنتی به اسلام و روحانيت بر
گفتمان بسياری از مخالفان عرفيگرا چيره شده است. تا ده دوازده سالی پس از
انقلاب ، جريان اصلی مخالف رژيم اسلامی ، دربند عوالم پيش از انقلاب ، همچنان
به نقش تعيين كننده روحانيت می انديشيد - همان روحيه خودباخته كه در ماههای
پايانی ، سران رژيم پادشاهی را به قول فردوسی به "لابه و گفتگوی" با آخوندها
واداشت و سياستگران شكست خورده پياپی اشتباه كرده را به استراتژی تسليم به
آخوندها راند. كسانی كه هنوز سالها پس از پيروزی روحانيت می خواستند عملا به
رهبری خود روحانيت ، آن پيروزی را ناچيز كنند گذشته از ناممكن بودن چنين
آرزوئی ، در دو جا اشتباه می كردند.
نخستين اشتباه در ارزيابی تاثير مذهب در جامعه ايرانی و نقش رهبری ذاتی
آخوندها ريشه داشت. بجز دوره استثنائی رضا شاه ، در طول سده گذشته از دستگاه
پادشاهی كه سياستهايش در گير نبردی به تناوب با رهبران مذهبی بود گرفته تا
نيروهای مخالفی كه همه به درجات ، عرفيگرا بودند جملگی چشمی به رهبران مذهبی
داشتند . تنها نابترين ماركسيست-لنينيستها تا انقلاب در برابر اين وسوسه
ايستادگی نمودند ولی آنها نيز سرانجام تاب نياوردند و به جبران برخاستند.
با آنكه در نخستين نگاه ، نقش روحانيت در جنبشهای مردمی سده گذشته
ايران برجسته می نمايد اگر از نزديكتر بنگرند جز در انقلاب اسلامی ، در
جنبشهای مردمی آن سده ابتكار در دست رهبران سياسی بوده است و آخوندها به آن
رهبران نيازمند تر بوده اند. در انقلاب مشروطه و جنبش ملی كردن نفت ، رهبران
مذهبی نقش كمكی داشتند. حتا در انقلاب اسلامی نيز خمينی و آخوندهای انقلابی به
جنبش اعتراضی پيوستند و اگر با چنان تركيب باورنكردنی سست عنصری و كوردلی ، هم
در دشمنان و هم دوستان خود روبرو نمی بودند نه آن جنبش به انقلاب نيازی می
يافت ونه آنها به رهبری انقلاب می رسيدند. بيشتر قدرت آخوندنها در سده گذشته
از تصور نادرست ديگران برخاسته است. ديگران بوده اند كه به طمع بهره برداری از
آخوند بازيجه او شده اند. انقلاب اسلامی زننده ترين نمونه بود. چه رهبران جنبش
اعتراض ( بيشترشان از طيف گسترده ملی-مذهبی ) و چه رهبری سياسی به دست خود ،
آخوندها را تا ماه رساندند.
درهمان سده هرگاه يك رهبری نيرومند سياسی با آخوندها درافتاد با همه
احساسات مذهبی توده ها دست بالاتر را يافت. مشروطه خواهان شيخ نوری را در
ميانه شادی همگانی به چوب دار رئيس شهربانی ارمنی خود سپردند ؛ رضا شاه پرده
از چهره زنان برگرفت و آخوندهائی كه مردم را به شورش می خواندند از هيبتش
خاموش شدند ؛ مصدق با انگلستان درافتاد و هنگامی كه آخوندهای متحدش با او
درافتادند به آسانی آنها را منزوی گردانيد ؛ محمد رضا شاه در روزهای بهترش به
پشتيبانی مردمی ، برنامه اصلاحات ارضی را بر آخوندهائی كه به جان زدند تحميل
كرد ( روستائيان آخوندهائی را كه زمينهای تقسيم شده را غصبی می شمردند از ده
بيرون كردند و پس از مالك شدن زمينها آنان را بازآوردند. ) چه در انقلاب مشروطه
و چه در برداشتن حجاب ، توده ايرانی بسيار از بيست و چند ساله گذشته مذهبی تر
بود و دار زدن يك مرجع تقليد يا برداشتن حجاب درآن زمانها امروز برای ما قابل
تصور نيست.
* * *
دومين اشتباه ارزيابی
نقش مذهب و روحانيت در جامعه و سياست ايران به انقلاب اسلامی بر می گشت.
پيروزی آخوندها در آن انقلاب چنان كامل بود كه به دشواری می شد سياستگران و
استراتژهای شكست
خورده و پياپی اشتباه كرده را به بررسی نزديكتر عوامل آن پيروزی خواند .
آخوندها هماوردان خود را يكايك و از روی گرده كلاسيك ( هرگروه به نوبه خود و
به ياری ديگران ) شكست داده بودند زيرا به نظر اين شكست خوردگان ، با تسلط بی
قيد و شرطی كه مذهب بر ذهن و روان توده ايرانی دارد امكان ديگری نمی بود. كسی
زحمت اين را به خود نداد كه سهم اندازه نگرفتنی هر گروه را در پيروزی "اجتناب
ناپذير" آخوندها اندازه بگيرد. شكست پذيری defeatism رژيم پيشين كه در آن
هنگام آشكار شد تا كجای پوسيدگی رفته بود ؛ يا آمادگی روشنفكران و طبقه متوسط
ايران برای زيرپاگذاشتن خودشان پيش از هرچيز ديگر ، به آسانی از نظرها دور
ماند .
كسانی از تصور توطئه بيگانگان ، خود عامل چنان توطئه ای برای نابوديشان
شدند ، يا كسان ديگری رمه وار خويشتن را به جريانی سپردند كه بی آنها چنان
جريانی نمی شد. اين درست است كه آخوندها در انقلاب نيرومند بودند و مذهب به
ياری روشنفكران قدرتی تازه در جامعه يافته بود ؛ ولی به آسانی می شد دربرابر
موج بنيادگرائی ايستاد - چنانكه در جامعه هائی بسيار متعصب تر از ايران ايستاده
اند. از اين گذشته ايران آن زمان با چنان سطح بالای رفاه و پيشرفت ، هيچ به
وضع ياس آور اقتصادی و سياسی كشورهای ديگری كه صحنه انقلاب شده اند مانند
نبود.
نرفتن به ژرفای انقلاب اسلامی بدين ترتيب يك دهه ای وقت بسياری مبارزان
را در تلاش برای جلب نظر روحانيان كه مستلزم دستكاری در پيامها و برنامه های
سياسی بود تلف كرد. رهبران گمراه كه شادمان از استادی خود می پنداشتند سلاح را
از دست دشمن گرفته اند كوشيدند هرچه نزديكتر به زبان آخوندها سخن بگويند و به
ملی-مذهبی های درون و بيرون ماننده تر شوند. پيكار آنان محكوم به شكست بود زيرا
در مسابقه برای اسلامی جلوه كردن هيچ بختی دربرابر "آيات" و حوزه های "علمی"
نداشتند. اگر قرار باشد مردم به دستاويز تعصبات اسلامی برانگيخته شوند و
حساسيتهای مذهبی ، حدود آزادی انديشه و عمل را تعيين كند خود آخوندها در اين
زمينه هم ، صميمی ترند ، هم دست گشاده تری دارند و ناگزير نيستند شعارهای
ترقيخواهانه نيز بدهند .استراتژی جنگ با سلاح دشمن و سخن گفتن به زبان او تنها
به بی اعتباری ملی-مذهبی های بيرون افزود و بی شهامتی و رياكاری ، يا
واپسماندگی شان را نشان داد. آنها ، نهضت آزادی وار ، از دمكراسی و حقوق بشر
دم می زدند و "ملت شيعه مسلمان ايران" از زبانشان نمی افتاد ؛ غم ملت ايران می
خوردند و بهائی و سنی و يهودی و مسيحی را از شمول ايرانی و انسانی بيرون می
بردند و پيوسته بر بی اعتباری خود می افزودند. دنباله روانشان هنوز از بكاربردن
لفظ ممنوع بهائی می پرهيزند زيرا روحانيت می رنجد. چرخ حقوق بشرشان در اينجا
به گل می نشيند.
* * *
تكيه بر اسلام و
آخوند برای مبارزه با حكومت آخوندی نه دربرابر استدلالهای مخالف ، بلكه به سبب
بيهوده ماندن ، اندك اندك از سكه افتاد. بزرگترين مدافعانش در ناكامی درگذشتند
يا مدتهاست از نظر سياسی درگذشته اند و با آنكه هيج بخش كارسازی از روحانيت به
آنها اعتنائی نكرده است به نامه نگاری و فرستادن پيام ادامه می دهند. در حالی
كه از همان آغاز دهه ٧٠ / 90 جامعه روشنفكری ايران ، گفتمان مذهبی را كنار می
گذاشت و آخوندها و ملی-مذهبی ها افسوس می خوردند كه مردم از دين برگشته اند
بهره برداری سياسی از دين هر روز نيمدار ( مستعمل ) تر جلوه می كرد. با اينهمه
فرصت طلبی رياكارانه و گرايش مذهبی در سياست پايدار ماند و هنگامی كه
دمكراتهای اسلامی در ايران سهمی در حكومت يافتند گروههای روزافزونی از مخالفان
، بسياری از ماركسيست-لنينيست های پيشين ، زير درفش دفاع از جمهوريت نظام
دركنار اسلاميت آن بدان پيوستند. يكبار ديگر بحث به كژراهه كشيده شده است.
گذشته از نادرست بودن مفاهيمی مانند دمكراسی اسلامی و جمهوريت دركنار
اسلاميت رژيم ، پوياترين و آينده سازترين لايه های اجتماعی ، شامل جوانان ،
دمكراسی را بدون هيچ پسوند غير دمكراتيك می خواهند. آنها كه اينهمه از اسلاميت
و جمهوريت دم می زنند حساب سياسی درستی هم نمی كنند. رژيم آخوندی تنها با چالش
گروههای هوادار سرنگونی روبرو نيست كه سروران دوم خردادی در بيرون اينهمه از
ناممكن بودن همكاری شان شادمانی می نمايند. در اينجا نيز حسابهايشان مانند
هميشه اشتباه است . امكان هماهنگی عرفيگرايان دمكرات هميشه هست. اين درست است
كه همه كسانی كه چاره را در پايان دادن هرچه زودتر به رژيم اسلامی می بينند
نمی توانند باهم كاركنند. ولی راه چنان همكاری ميان كسانی كه داغ دست نشاندگی
دشمن بر چهره ندارند و درپی ولايت فقيه خود نيستند آن اندازه هم كه به خود
دلخوشی می دهند بسته نيست؛ سياست در درون و بيرون ايران روبه رشد دارد.
چالش اصلی از سوی جوانانی است ، در توده های ميليونی شان ، كه نه سود
پاگير انقلابيان يك نسل پيش را در رهانيدن انقلاب اسلامی و در واقع خودشان از
بدنامی تاريخی دارند و نه شگردهای سوفسطائی ملی-مذهبی و دمكرات اسلامی ها
سرشان می شود. آنها ملی هستند نه در معنای تنگ ليبرالهائی كه از نداشتن صفت
مشخص ، از سوی نويسندگان غربی بدين نام شناخته شدند ؛ و احساس مذهبی شان هر چه
باشد راهی به قلمرو سياست ندارد . دمكراسی و ناسيوناليسم برای آنان نيازمند
ميانجی اسلام نيست و فاصله شان با انديشمندانی چون مطهری وبازرگان و
سياستگرانی چون خاتمی و محفليان نهضت آزادی هر روز بيشتر می شود .
* * *
چنان نيست كه جمهوريت
نظام از اين تازه ترين دور "روياروئی"اش با اسلاميت شكست خورده بدرآمده باشد.
يك نماينده جبهه مشاركت پس از وادادن مجلس و رئيس جموری در كشاكش تعيين
حقوقدانان شورای نگهبان در مصاحبه أی با بی بی سی با خرسندی آشكار گفت مجلس
گزندی در افكار عمومی نديده است و مردم به مظلوميت آن پی برده اند. يك هوادار
ملی-مذهبی ها نيز در مصاحبه ديگری با راديو صدای ايران مدعی شد كه مظلوميت
ملی-مذهبيان سبب شده است كه مردم به آنها روی آورند - مظلوميت به عنوان نقطه
قوت.
اين سخنان در واقع تكه هائی از سوگنامه يك گرايش سياسی و مكتب فكری است
كه صد سالی پيش زاده شد و دوسه دهه ای مجال يافت حركت تجدد را كند و متوقف
كند. ملی-مذهبيان اكنون با دستهای تهی از دستاورد و كولبارهای سنگين از
مسئوليت ، برای خاكسپاری خويش به شنهای داغ صحرای زادگاهشان باز می گردند. دست
و پازنی برای زنده كردن پندار يا "ميت" ١٣٠٠ ساله در عصر انقلاب ارتباطات كه
مجال ميت سازی نمی دهد واپسين نشانه زندگی گروههائی است كه شانه های لاغر خود
را سپر سيلاب پيشرفت كرده اند.
بيداران و روشن بينان ايران ديگر نيازی به فرهنگی كه يك سرش مظلوميت
است ، با احساس حق بجانبی و طلبكاری جنايتكارانه اش ، و سر ديگرش شهادت و
خونخواری است ، ندارند. مردم از سياست خود گشودن گرهگاههای بهروزی و پيشرفت را
می خواهند نه روضه خوانی را. جمهوريت و اسلاميت خمينی ها، و ملی-مذهبی بازرگان
ها برای زيست خود نيازمند جمهوری اسلامی است كه بزرگترين يادمان monument و
بزرگترين تابوتی است كه توانستند برای خود بسازند. *
اوت ۲٠٠١
-----------------------------------------------------
•
* نويسندگان محترم بهتر است يادمان را برای اين مصرف بگذارند و بجای
واژه های رسائی مانند يادبود و يادواره و يادگار بكار نبرند.
|