با فرو نشستن گردوغبارکشتارو ويرانی که شهرهای اسرائيل وکرانه
باختری اردن را فراگرفت و به جريان افتادن فرايند مذاکره ( همه اينها می تواند
موقت باشد ) امواج احساسات برانگيخته از رسانه های همگانی نيز فروکش می کند
. اکنون می توان مسئله ای را که چند گاهی مهمترين موضوع خبری شده بود از يک
نظرگاه ايرانی ، ايرانی رها شده از فضای فکری دهه های شصت تا نود سده گذشته ،
بررسی کرد . آن فضای فکری ، و آزاد شدن از آن ، زمينه اصلی پيکار فلسفی ـ
فرهنگی ماست که پياپی می بايد بدان بازگرديم .
نظرگاه يا پرسپکتيو ايرانی بنا به تعريف ، نظرگاه انسانی است
داری همدليها و عواطف يک انسان معمولی با درجه ای از حس اخلاقی که انسان
معمولی تاب آن را می آورد . ( اين "حساسيت تراژيک" را بر کسی که ازهر توهمی
درباره طبيعت بشری آزاد شده است بی آنکه اندکی هم درباره توانائی های او ترديد
داشته باشد ، می بايد بخشود ؛ ) وآنگاه گذاشتن موضوع بر زمينه تجربه ها(
آگاهيها ) و منافع ملی ايران . روشن است که نظرگاه ايرانی با غير ايرانی تفاوت
می کند . اگر کسی دشمن ايران باشد ، يا بيش از ايران کشور خودش را دوست داشته
باشد، يا برايش ايرانی و غير ايرانی فرق نکند ، يا بيش از دوست داشتن ايران
کشورها و نيروهای ديگری را دشمن بدارد همان نظرگاه را نمی تواند داشته باشد .
همدليها و عواطف انسانی بهمان اندازه است ولی نگاه بکلی نگاه ديگری می شود .
از اينجاست که اختلاف نظرها را که در هر گام پيش می آيد نمی بايد به دشمنی
کشيد زيرا نخستين احساس دربرابر دشمن ، غير انسانی کردن اوست ؛ پيش از هر چيز،
عاری کردن او از صفات انسانی است که آنگاه اجازه می دهد که در دشمنی تا هرجا
بروند .
از آنجا که بحث فلسطين در پنجاه سال گذشته ما اساسا از نظرگاه فلسطينی
بوده است هر نگاه تازه ای به موضوع، ناگزير می بايد از نظرگاه غيرفلسطينی باشد
که کمتر خود را با آن آشنا کرده ايم . برای کسانی چنين برداشتی می تواند تا حد
اهانت به مقدسات برود و از اين گريزی نيست . ما در هر زمينه می بايد کمر به
قربانی کردن گاوهای مقدس ببنديم . اگرديگر نمی خواهيم در کوره پيشداوريها
بگدازيم می بايد پای درفضاهای غير متعارف بگذاريم . تا کنون گاوهای مقدس ، ما
را به کشتن داده اند . اکنون نوبت آنهاست ، تا ما بتوانيم زندگی کنيم ــ زندگی
مناسب انسان امروزين .
ايران از همان هنگام ، در ١٩۴۸ ، که به عضويت کميته ويژه سازمان ملل
متحد درآمد درگير فلسطين شد . در آن سال سازمان ملل متحد به توصيه آن کميته
رای به تقسيم فلسطين به دو کشور اسرائيلی و فلسطينی داد ــ بر اساس اکثريت
جمعيت در هر محل ــ که از آن چيزی مانند دو تکه پنير "گروير" در می آمد : با
سوراخهای بزرگ در اينجا و آنجای نقشه . اگر به آن رای عمل شده بود فلسطينی
هاامروز ناچار نمی بودند که برای چيزی در حدود شصت در صد آ ن سرزمين چانه
بزنند ، يا پشت سرهم خيزشهای پر کشتار و ويرانی ، تازه ترينش از يک سال و نيمی
پيش ، اعلام کنند .
آن قطعنامه حياتی از سوی همه کشورهای عرب و فلسطينيان رد شد و فردای
اعلام دولت اسرائيل در سرزمينی که به آن داده شده بود ارتشهای مصر و سوريه و
اردن و لبنان از هرسو برای ريختن يهوديان به دريا حمله آوردند . اسرائيليان
جنگ استقلال خود را با دادن کشتگان فراوان بردند و با بهره گيری از "حق غلبه"
سرزمينهای عرب نشين بيشتری را هم گرفتند. بيشتر باشندگان آن سرزمينها يا به
اصرار دولتهای عرب و يا از ترس اسرائيليان ترک ديار گفتند. آنچه دو سه سال پيش
در اروپای مرکزی و شرقی در ابعاد چند ميليونی روی داده بود در ابعاد چند صد
هزار نفری تکرار شد . جنگ ١٩۴۸ يک "صندوق پاندورا"ی واقعی را گشود که بديهايش
در همه جا پراکند و ما را نيز بی بهره نگذاشت . هيچ کس نمی تواند داستان کامل
فاجعه فلسطين را در اين پنج دهه بنويسد و هر کس به مصلحت سياسی و ديد
ايدئولوژيک خود گوشه ای از آن را برجسته می کند . يکی از بديهائی که از آن
صندوق درآمد ايدئولوژيک شدن مسئله فلسطين است .
درسی که عربها از آن شکست گرفتند پافشاری بيشتر برهدف به دريا ريختن
يهوديان و بهره گيری سياسی از فلسطينيان آواره بود . آنها را به هزينه سازمان
ملل متحدو کشورهای ديگر در اردوگاههای دائمی آوارگان در سرزمينهای عرب پيرامون
نگهداشتند . بيشتر آن آوارگان هنوز پس از 54 سال ، نسل پس از نسل ،
دراردوگاههای خود می پوسند . مصلحت کشورهای عرب و رهبران فلسطينی در اين است
که يک عامل سياسی و تبليعاتی بمانند . در١٩۶٧ باز مصر و سوريه و اردن به قصد
نابودی به اسرائيل تاختند . لبنان خردمندانه خود را کنار نگهداشت . آن جنگ با
اشغال سرزمينهای تازه ای پايان يافت : کرانه باختری و بخش بزرگتراورشليم که
اردن به خود پيوسته بود ؛ نوارغزه که مصر اداره می کرد ؛ شبه جزيره سينا و
بلنديهای گولان از مصر و سوريه . فلسطينيان که سرنوشت خود را به کشورهای عربی
بسته بودند باز يک جنگ عقب تر افتادند .
در آن شکست ، اگر فلسطينيان و دولتهائی که سرنوشت مردمشان را به فلسطين
بسته بودند موچوديت اسرائيل را می پذيرفتند با واگذاری بخش بزرگتری از اورشليم
، می توانستند کرانه باختری رود اردن و غزه را برای يک دولت فلسطينی نگهدارند
. ولی خاورميانه ای بودن بی چيزی نيست . اگر خاورميانه ای ، يعنی جهان سومی يی
که خود را وارث افتخارات اسلام و عرب می داند ( تنها افتخارات ، و تنها يک برش
کوچک استثنائی ، ازتاريخی که بيشترش از ناکامی و بيتوانی پوشيده است ) بتواند
دور و ژرفا را ببيند که ديگرجزاز نظر جغرافيائی ، خاور ميانه ای نخواهد بود.
آنها چهل سال و پنجاه سال واپس ماندن و شکست در همه زمينه ها را لازم می
داشتند تا موجوديت اسرائيل را بپذيرند .
درسهائی که از آن جنگ آموخته شد پيامدهائی به مراتب خطيرترداشت .
فلسطينيان ، نوميد از کشورهای عرب ، مبارزه را خود در دست گرفتند وبه رهبری
عرفات يک پيکار تروريستی – مسلحانه را آغاز کردند که هنوز ادامه دارد .
هواپيما ربائيهای پر کشتار ، مونيخ ، انتبه ، انتفاضه ( خيزش ) و بمب اندازان
کاميکاز ، نامهای آشنای اين دوره خونين هستند . درسی که اسرائيليان گرفتند
سياست بيرحمانه ای بود که همه چيز را درچهارچوب مرگ و زندگی می ديد . به آسانی
حاضر بود که ديگران ، و خودش راقربانی کند و زندگی اش را در اين می ديد که
خاکهای بيشتری را به زيان فلسطينی ها با يهوديان بيشتر پر کند .
واپسين حمله اعراب به اسرائيل در١٩٧٣ بود که مصر و سوريه اسرائيل را
غافلگير کردند. اما اين بارتا آنجا که به مصر مربوط می شد هدف ، به دريا ريختن
يهوديان نمی بود . انور سادات جنگ را برای پس گرفتن سينا آغاز کرد وپس از شکست
، با اقدامی دليرانه از راه ديپلماسی ، آنچه را که عبداناصر از دست داده بود
پس گرفت . مصريان سرانجام از بستن سرنوشت خود به فلسطين خسته شدند و به بهره
برداری از اين مسئله بسنده کردند . سوريه همچنان از شناختن موجوديت اسرائيل سر
باززد و پس گرفتن گولان را به پيروزی در جبهه فلسطين وابسته گردانيد . ولی چه
سوريه و چه عراق به مسئله فلسطين به عنوان وسيله ای برای در دست گرفتن رهبری
جهان عرب می نگرند . همچنانکه زمامداران اسلامی ايران ، آنها آماده اند تا خون
آخرين فلسطينی را در"پيکار مقدس" خود بريزند .
در اين ميانه عرفات و گروهش توانستند در اردن و لبنان با بهره گيری از
جمعيت بزرگ آوار گان که در آن دو کشورپناه داده شده بودند ، دولتهائی در داخل
دولت بوجود آورند . کوشش آنها برای در دست گرفتن اردن در ١٩٧٠ به شکست انجاميد
و ملک حسين در يک جنگ تمام عيارداخلی با کشتن نزديک پنج هزار فلسطينی ، آنها
را از اردن بيرون کرد ( فلسطينی ها آن را سپتامبرسياه می خوانند ) . در لبنان
دست اندازيها شان به جنگ ميان مسيحيان و سنيان و شيعيان در ١٩٧٥ انجاميد که
پای کشورهای دور و نزديک را گشود و لبنان را ويرانه ای گردانيد و سرانجام ، ده
سال بعد به مداخله ارتش سوريه پايان يافت . اما سوريه ماند و لبنان را دست
نشانده خود کرد وآنچه لبنان ازتباهی کم داشت بر آن افزود ــ در آن خاکی که
تباهی مانند قارچ می رويد و می بالد . لبنان برای فلسطينيان نماند و در ١٩۸۲
نيروهای اسرائيلی به فرماندهی شارون تا بيروت پيش تاختند و پايگاههای
فلسطينيان را درهم کوفتند ورهبری فلسطين را به تونس راندند .
* * *
پايه گذاری اسرائيل
پنجره ای بر سياست خارجی ايران ، چنانکه ترکيه ، گشود . جهان عرب برهر دو آنها
بسته بود. عراق با ايران ، و سوريه با ترکيه در کشاکش سرزمينی بودند ( شط العرب
واسکندرون ) اما ديگران نيز مهری به اين دو رقيب قديمی نداشتند . ترکها بلا
فاصله اسرائيل را شناختند . ايران از بيم آخوندها دودلانه و با تاخير، اسرائيل
را نه به صورت کامل و به اصطلاح " دوژوره" بلکه " دوفاکتو" شناخت و رابطه ای
بسيار نزديک اگرچه نيمه رسمی برقرار کرد که برای طرحهای توسعه ايران بسيار
سودمند بود و زمينه های امنيتی را نيز دربر می گرفت. دودلی بيهوده و بزدلانه
حکومت ايران به عبدالناصر فرصت داد که به عنوان رهبر جهان عرب به دشمنی
آشکاربرخيزد و با ايران قطع رابطه کند. از آن بدتر مصريان و ديگر اعراب ، که
جز در دشمنی با ديگران نمی توانند با هم کار کنند ، رسما خليچ فارس را عربی
خواندند و چهل سالی است که صدها ميليون دلار برای به کرسی نشاندن اين دعوی بی
پايه که زمزمه اش در وزارت مستعمرات انگلستان آغاز شده بود هزينه کرده اند و
هنوز می کنند . ترکيه که زودتر گام نهائی را برداشت هيچ واکنشی نديد .
آن دو دلی و بی شهامتی که از ويژگيهای بيشتر دوران پس از رضا شاه می
بود و پای حکومت را در ايران در هردو سوی موضوعها و موقعيتها می گذاشت ، يک
پيامد زيانبارتر ديگر نيز داشت . گرايشهای مخالف ، ترس و رياکاری حکومت ايران
را در موضوع اسرائيل مايه قدرت خود شمردند ودر مسئله فلسطين فروتر رفتند .
همدردی تا حد يکی شدن با فلسطينيان که مد روز "چپ شيک" اروپا بود جامعه
روشنفکری ايران را نيزبی بهره نگذاشته بود . ولی هنگامی که دستگاه حکومتی ،
خود آن را به نقطه ضعف خويش درآورد و از برو آوردن سياستی که هر روزعمل می کرد
ترسيد ، کاردهای مخلفان از چپ و ملی و مذهبی تيزتر و اعتقاد آنها به بازی کردن
ورق فلسطين بيشتر شد . حربه "ضد صهيونيستی " نه بر ضد ترکيه که از مناسبات
آشکارش نمی ترسيد ، بلکه برضد ايران بکار رفت که با سياستهای نيمدلانه اش
مناسبات پوشيده را وسيله حمله به خود گردانيده بود .
کار به جائی کشيد که رزمجوترين مخالفان برای آموزش چريکی نزد فلسطينيان
رفتند و آزادی ميهن فلسطينی شعارپاره ای روشنفکران ، و يک دو گروه انقلابی شد
که تصميم داشتند گوی برتری درآن ميدان بيخبری بزنند . در ماههای انقلاب ،
روسری چهارخانه فلسطينيان ، اونيفورم بسياری رزمندگان انقلابی بود و اين شبهه
را تقويت کرد که عناصری از فلسطينيان مستقيما در تظاهرات شرکت داشتند و از جمله
در رويداد مشهور به جمعه سياه ( ١٧ شهريور ١٣٥٧ ) با تيراندازی برروی سربازان
به کشتار دامن زدند . طرفه آنکه در سالهای آخر ، رژيم پادشاهی با سخاوتمندی به
سازمان آزاديبخش فلسطين و سوريه کمک می کرد و احتمالا پاره ای از آن آموزشهای
چريکی و انقلابی به هزينه خود حکومت ايران صورت می گرفت . عرفات و يارانش پول
رژيم شاهی را گرفتند و به انقلاب اسلامی ضد پادشاهی کمک کردند . حکومت ملی
مذهبی در نخستين هفته های پيروزی انقلاب ، حق شناسی خود را با دعوت عرفات نشان
داد و او به عنوان رئيس کشور از نيروهای مسلح شاهنشاهی تا همان اواخر، رژه ديد
و ياد آوردنش می بايد لرزه بر اندام بازماندگان آن ارتش بيندازد .
( فلسفه حکيمانه کشورداری در آن سالهای انفجار درامدهای نفتی آن بود که
"ما پول داريم و می توانيم مسائل مان را بخريم" که در واقع مرخص کردن انديشه و
قدرت اخلاقی از کشورداری معنی می داد . از آثار عملی آن می توان به تامين مالی
سازماندهی گسترده دانشجويان ايرانی در خارج که با پرداختهای سخاوتمندانه دولتی
به آنها فرهم می گرديد ؛ واعتصابات فراگير کارمندان و کارگران در ماههای پيش از
انقلاب اشاره کرد که از آن بابت اضافه حقوق می گرفتند . درآن ماهها ناظران
اروپائی که اتحاديه های صنفی شان هزينه زندگی اعضای اعتصابی خود را می پردازند
اين پاسخ را ناباورانه می گرفتند که پرداختها همه برعهده دولتی است که اعتصاب
برای سرنگونی اوست .)
با چنان درگيری تنگاتنگی ، فلسطين يک اولويت ، بلکه يک مسئله حياتی
انقلابی شد که از چپ تا راستش را آلوده خود کرده بود . حکومت آخوندی که سودای
رهبری جهان اسلام ، ازجمله جهان عرب را داشت چنان از پاپ کاتوليک تر شد که
بزودی رهبری فلسطينيان را يه سازشکاری متهم کرد و با کمکهای مستقيم به
سازمانهای تروريستی حزب الله لبنان و حماس و جهاد اسلامی فلسطين و برپا داشتن
اردوگاههای آموزشی برای آنان ، ايران را يک طرف مستقيم نبرد مسلحانه با
اسرائيل گردانيد . سوريه و سازمان آزاديبخش فلسطين به نوبه خود هرجا پيش آمد ،
اگر ادعای شيخ نشينها بر جزايرايران بود يا نام خليج فارس ، مانند هميشه
درکنار بقيه برادران عرب ايران ، موضع ضد ايرانی گرفتند . از نظر آنها همين
سربلندی برای جمهوری اسلامی بس است که منابع ملی ايران را از بيکاران و بيماران
ايرانی بگيرد و به آنها تقديم دارد ؛ و منافع ملی ايران را در دريای خزر و
قفقاز و آسيای مرکزی ، درپای فلسطين بريزد .
در همين حال در ترکيه ، يک کشور اسلامی و سنی ، با جامعه ای بسيار
مذهبی تر، برخوردارازروشنفکران و ترقيخواهان و دلسوزانی که شمارشان از همتايان
ايرانی خود کمتر نيست و همان احساسات عالی انسانی را دارند که می تواند
تروريسم را به عنوان نبرد آزاديبخش بستايد، با نگاهی به موقعيت استراتژيک و
مصالح ملی ترکيه و فضای نامساعد جهان عرب ، تا همکاری دفاعی با اسرائيل پيش
رفتند ، سوريه را از دوسو زير فشار قرار دادند ، وهر ائتلاف قابل تصور عربی
برضد خود را ناممکن ساختند . سوريه برای ترکيه حالت عراق را برای ايران دارد :
يک دشمن ملی ، ولی به مراتب کم خطرتر. سوريها هشت سال با ترکيه در ويرانگرترين
و پرکشتارترين جنگ پس از ويتنام نجنگيده اند . اعراب بی مهری خود را به ترکان
به پای ايران نمی رسانند و هر روز دربرابر آن کشورنمی ايستند. بااينهمه
روشنفکر ترک از دريافتن حقيقتی برآمده است که هنوز برای بقايای نيروهای
آزاديخواه و ترقيخواه دست نيافتنی است .
آنگونه آزاديخواهان و ترقيخواهان البته در ايران يک "نوع بخطرافتاده"
اند . سرو صدايشان ( بيشتر در بيرون ) زياد و شمارشان اندک ، و هردو رو به
کاستی است . مردم ايران تا اين چنين ، شکست همه سويه سياست خارجی و اقتصاد را
تجربه نکرده بودند مفهوم منافع ملی را به درستی درک نمی کردند و به آسانی بر
ديگران دل می سوزاندند . امروز ما ناگزير شده ايم هر چه دل داريم بر حال ملت
خود بسوزانيم که پياپی می بازد ومی بيند که دوستی هايش نه تنها زيان بخش که
يکسويه بوده است و بيهوده خود را درگير مسائلی کرده است که به او مربوط نيست .
اينکه ما به دلائل انسانی می بايد نگران فلسطين باشيم يا می بايد از
ملت فلسطين در رسيدن به حق خود دفاع کنيم چز پوششی بر يک ايدئولوژی نيست .
دهها سال است مسلمانان سودان دارند مسيحيان و "آنيميست"های سودانی را با سلاح
و با قحطی و بيماری می کشند. کودکان و زنانشان را به بردگی می گيرند که در آن
کشور اسلامی هنوزرواج دارد ( همين چند هفته پيش صندوق کودکان سازمان ملل متحد
توانست دسته ای از آن کودکان را آزاد کند و به جنوب سودان برگرداند ) .
دربرابر هر فلسطينی که در اين سالها بدست اسرائيليان کشته شده است صد سودانی
غير مسلمان جان داده اند. دررواندا و بوروندی در سال ١٩٩۲ هوتوت ها که از سوی
فرانسه ، قدرت استعماری قديمی ، آموزش ديده و مسلح شده بودند بيش از نيم
ميليون توتسی را قصابی کردند . در يوگوسلاوی ميلوسويچ يک دهه بر پاکشوئی قومی
در کرواسی و بسنی و کوسوورياست کرد وهنوز گورهای دسته جمعی در آن سرزمين بيداد
( نام کتابی از ميلوان جيلاس در تاريخ يوگوسلاوها ) کشف می شود . در تيمور
شرقی نيروی اشغالگر اندونزی آنچه توانست با کشتار و سرکوبگری برای زيرپا
گذاشتن حق مردم و ادامه اشغال انجام داد . تلفات مردم کنگو را در ده ساله جنگی
که از سوی همسايگان تحميل شده است چهار ميليون تن برآورد کرده اند ...
در هيچيک از اين فاجعه ها که فلسطين دربرابرش رنگ می بازد يک اعلاميه
خشک و خالی از سوی دلهای نازکی که کشته شدن يک کودک فلسطينی در تظاهرات
خيابانی ، چند ماه خوابشان را برآشفت داده نشد . ملاحظات انسانی و وظيفه دفاع
از حق در آنجا ها به شمار نيامد . حتا فجايع طالبان در افغانستان همسايه و
برادر بر وجدان حساس و دلهای خونين آزاديخواهان مترقی چندان گران نيفتاد .
* * *
هجوم نيروهای اسرائيل
به شهرهای فلسطين شش هفته ای کشيد و هنوز روی مي دهد . در گرماگرم جنگ که
رسانه ها جز آن خبری نمی دادند و هيجان عمومی به بالا ترين رسيده بود حکومت
اسلامی کوشيد از آن بهره برداری کند . يک پيکار گسترده به رهبری خود خامنه ای
برای راه انداختن تظاهرات به پشتيبانی فلسطين آعاز شد و روزی را تعيين کردند .
اما چند صد تنی بيشتر گرد نيامدند . در بيرون ايران آزاديخواهان مترقی جويهای
مرکب را درمحکوم کردن اسرائيل و امريکا سرازير کردند ولی هيچ چشمه پشتيبانی از
فلسطين نجوشيد . واکنش مردمی که سی وچند سال پيش درمسابقه تيمهای فوتبال ايران
و اسرائيل آماده شورش زشت ضد يهودی بودند درهر جا يک خميازه بزرگ بوده است .
فلسطين ديگر برای ايرانيان موضوع مهمی نيست . مسئله ای است درکنار
مسائل ديگر و مربوط به طرفهای آن . ايرانيان دليلی بر مقدم داشتن فلسطينيان
برهر گروه ديگر ، چه رسد بر خودشان، نمی بينند . ايران هيچ بدهی به اعراب و
فلسطين ندارد . آنها به خودشان مشغول اند ، ما نيز حق داريم به خودمان مشغول
باشيم . با آنکه از فلسطين ذره ای سود به ايران نرسيده است و در تجربه درازمان
جز زيان از آن نديده ايم هيچ دشمنی درميان نيست . اما دوران بهره برداری از
اين مساله به پايان رسيده است .
آنها که از بی اعتنائی ايرانيان دل افسرده اند و آن را به بيم از اتهام
يهودستيزی می بندند از دگرگونی بزرگی که در جهان بينی ايرانی روی می دهد غافل
اند . ايرانی هر روزاز جهان آشنای چپ و ملی و مترقی و مذهبی به معنای سی سال
پيش دورتر می شود . برای کسانی بسيار دشواراست که ياد روزهای خوش آموزشهای
چريکی را در کنار برادران رزمنده فلسطينی ، يا اقدامهای سياسی هر روزی را همراه
با عناصر آزاديخواه و مترقی ديگر در پشتيبانی از پيکار ضد امپرياليستی و ضد
صهيونيستی فراموش کنند . مانند های آنها در بهشت زهراهای نوستالژی ديگر فراوان
به گشت و گذارند . ولی امروز پيام شان توخالی است . ايرانيان از آن دلمشغوليها
آزاد شده اند زيرا به کمک سروران آزاديخواه و مترقی به روزی افتاده اند که
ديگران می بايد از آنها پشتيبانی کنند ؛ و هيچ کس چنان سخاوتمندانه ازما
پشتيبانی نمی کند .
برای دريافتن اين دگرگونی همان بس که به آنچه از ايران می رسد ــ در آن
کشوری که يهود ستيزی برای حکومتش فضيلتی است ــ بنگرند. رهبران جنبش دانشجوئی
و روشنفکری ايران در دانشگاه و مجلس و روزنامه ها، در فاصله ميان زندانها ،
صريحا اعلام می کنند که فلسطين به ايران ربطی ندارد و می بايد به فلسطينی کردن
سياست خارجی ايران پايان داد . در قم منتظری سرکشانه فتوا می دهد که کشتن زنان
و کودکان و غير نظاميان و نيز خودکشی گناه است و بمب اندازهای کاميکازبه دوزخ
خواهند رفت . فتوای او را که در مجلس خوانده و از تلويزيون مجلس پخش شد با
فتواهای بزرگترين مراجع مذهبی مصر و دنيای تسنن در واجب قتل دانستن هر زن و
کودک و مرد اسرائيلی ، و ستايشی که آخوندهای حاکم ايران و پاره ای ته نشينان
سی چهل سال پيش از کشتارهای تروريستی می کنند بايد مقايسه کرد .
حماسه سرائی درباره پيکار آزاديبخش نيز ديگر آن طنين را در گوشها ندارد
. ايرانيان دارند می آموزند که به گفته ادوارد برنشتاين، پدر تجديد نظرطلبی
مارکسيستی ، "جنبش چيزی نيست، وسيله همه چيز است ." تروريسم نه با هدفها بلکه
با وسائلش تعريف می شود ، وگرنه هر تروريستی جنگجوی آزاديبخش گروهی است .
بهمين ترتيب شهادت ، برای مردم ايران واژه ای گوشخراش شده است . سران رژيم مردم
را فراخواندند که داوطلب بمب اندازی خودکشی شوند . حتا يک پاسخ به آن فراخوان
نرسيد . امروز بيش از هروقت نه بر مظلوميت بلکه مسئوليت فلسطينيان تاکيد می
شود . آنچه درباره اسرائيل می گويند به جای خود ، سهم خود فلسطينيان درآنچه
بسرشان آمده است چيست ؟ انتقاد از فلسطينييان ديگر تابو نيست . درحالی که ما
خودمان را می بايد پيوسته زير نگاه تيز انتقادی بگيريم چه باک اگر کسانی هر
اشاره مساعد به اسرائيل ، و هريادآوری جنايتها و حماقتهائی را که به نام آزادی
فلسطين در سرتاسر خاورميانه شده است و می شود وسيله حمله کنند که "می خواهند
به ياری امريکا و اسرائيل به ايران برگردند ." چه اشکال در اين هست که ما زور
دنيا را پشت پيکار مدنی مردم ايران برای برقراری يک همه پرسی آزاد و برگزيدن
حکومت و رژيم دلخواه مردم بگذاريم ؟ ما تا کی می بايد بازنده باشيم و از امر
بازنده دفاع کنيم؟ شمس تبريزی می گفت فلان " را ديدم که بر خاندان می گريست (
همان روضه خوانيها) گفتم بر خود بگری ."
پنجاه ساله گذشته داستان يک سويه ستم يهودی و امريکائی بر عرب و
فلسطينی نيست . اعراب ، دانسته و به قصد، مسئله فلسطين را وسيله ای برای واپس
نگهداشتن توده های خود کرده اند وامروزازهميشه بيشتر. چنانکه يک روزنامه نگار
امريکائی توجه داده ، انفجار اطلاعاتی دو سه سه سال گذشته و فراوانی فرستنده
های تلويزيونی مستقل عرب به اين پديده بيشتر کمک کرده است . هيچ سخن ديگری در
ميان نيست . جامعه های عرب نه دچار دزدسالاری و سرکوبگری اليگارشيهای خانوادگی
و نظامی-امنيتی هستند ، نه از بيسوادی و نا آگاهی و رکود اقتصادی وتبعيض های
گوناگون رنج می برند . تنها مشکل ، فلسطين است ؛ و برای يافتن دشمن لازم نيست
به نزديکتر بنگرند ؛ دشمن در آن سوی رود اردن و آن سوی اقيانوسهاست . در جهان
وارونه خاورميانه ای ، حتا افزايش آگاهی به سود نا آگاهی عمل می کند .
روشنفکران عرب از نويسنده و روزنامه نگار و آموزشگر، با شعور و مسئوليتی که
بهترين سطح انقلابی خودمان را به ياد می آورد ، پيوسته با افسانه پردازی و
سياه و سپيد نگاری ، در يک فصای عاطفی می دمند که ديگر روشن نيست چه اندازه
عوامفريبانه است و چه اندازه فريفته عوام ؛ ولی گفتمان سياسی را شايسته جامعه
هائی کرده است که حکومت ها و سياستها شان اين است ، زندگی مادی و فرهنگی شان
اين است ، وضع زنان شان اين است. اما آن روشنفکران می توانند دهان انتقاد
ايرانيان را ببندند که ما دست کم برای آنکه خود را به اين نشيبها بيندازيم
انقلاب نکرديم .
رهبری فلسطينيان از همان دهه سی سده گذشته که راه حل مسلحانه را برگزيد
و با هر ديکتاتوری از هيتلر تا صدام(در جنگ با ايران و جنگ خليج فارس) همدست
شد به مقدار زياد مسئول فلاکتی است که امروز مردم فلسطين خود را در آن می
يابند . استراتژی عرفات شکست خورده است . او سی و پنج سال است می کوشد با نبرد
مسلحانه ، تروريسم ، بمب اندازان خودکشی، و انقلاب ، اسرائيل را درهم شکند .
کمک کردن به روی کار آمدن و نيرو گرفتن افراطی ترين عناصر در اسرائيل بخشی از
اين استراتژی بوده است و او فعالانه" پرز" و" برک" را دربرابر نتانياهو و
شارون بزير انداخت . در کنفرانس آخری " کمپ ديويد " با آنکه به بسياری از آنچه
می خواست رسيد ، کنفرانس را به شکست کشيد زيرا می خواست بقيه اش را با کارزار
مسلحانه بدست آورد . اکنون اين استراتژی به نتيجه منطقی خود که هيچ پسند عرفات
نيست رسيده است . او می خواست خيابان را دراسرائيل ببرد . ولی تنها در کشورهای
عربی برده است و پشتيبانيهای اروپائيان و تظاهرات بزرگ ، اما نه نتيجه بخش ،
در اينجا و آنجا را هم داشته است . اروپا هيچگاه نمی تواند بازار صد و پنجاه
ميليونی کشورهای عرب واجتماع بزرگ عربهای خود را ناديده بگيرد اما کاری از آن
بر نمی آيد.
پيروزی تبليغاتی که دستاوردآسان وهميشگی فلسطينيان است ــ بار ديگر نه
شکست نظامی را جبران می کند و نه در پايان به کارشان می آيد . مشکل آنها
استراتژيک است . اسرائيليان در خانه خود ــ بهر ترتيب آن را بدست آورده باشند
ــ با امريکائيان در ويتنام ، حتا فرانسويان در الجزاير، تفاوت دارند . پشت شان
به درياست و نگاهشان به هولوکاست . آنها را نمی توان روی پرده های تلويزيون
شکست داد . راه حل مسلحانه دربرابر هماوردی به نيرومندی اسرائيل تنها هنگامی
بخت پيروزی دارد که جبهه داخلی آن سست باشد ؛ و اينجاست که رهبری فلسطين و
دولتهای پشتيبان آن پيدرپی به خطا رفته اند . پس از يک سال و نيم خيزش و بمب
اندازيهای کاميکاز که کشتگان اسرائيلی از هر جنگ پيش از آن درگذشته اند ( تلفات
بمب اندازيهای کاميکازبه نسبت جمعيت ، از کشتگان برجهای دوگانه نيويورک بيشتر
بوده است ) راستگرايان دراسرائيل از هميشه نيرومندترند .
اکنون فرصتی رخ نموده است . عرفات پيروزی نمادينی دارد که سرمايه يک
تلاش سادات وار برای رسيدن به راه حل بکند . شارون نتوانست او را حذف کند و هر
مذاکره ای می بايد با او باشد . شارون هم توانسته است بی اثری و نيز بهای
کمرشکن تروريسم را به فلسطينيان نشان دهد . تروريسم خودکشی باز روی خواهد داد
. تا هنگامی که نوجوانانی هستند که به وعده بهشت آن جهانی آماده اند از دوزخ
اين جهانی که دوست و دشمن برای شان ساخته اند با هاله ناپايدار قهرمانی و
شهادت و همراه با شماری زن و کودک و مرد بيگناه بيرون بروند ، و تا هنگامی که
خانواده ها آماده اند نه يک بلکه دو و بيشتر فرزندان پر شمار خود را ــ هشت ده
فرزند در آن خانواده ها غير عادی نيست ــ قربانی کنند و هم افتخار و هم چک
۲۵٠٠٠ دلاری صدام حسين و کمکهای مالی و جايزه های پوشيده تر جمهوری اسلامی و
عربستان سعودی را داشته باشند ، بمبهای انسانی گاه و بيگاه در رستوران و
کودکستان و بازار و اتوبوس منفجر خواهند شد . يک پيامد ديگر استراتژی عرفات
بيرون بردن اختيار از دست خودش بوده است . امروزعراق و سوريه و جمهوری اسلامی
بر سازمانهای تروريست فلسطينی نفوذ بيشتری دارند .
اما راه پيکار مسلحانه آشکارا به بن بست رسيده است . می بايد عدالت را
با واقعيات قدرت آشتی داد و در انديشه ملتی بود که پنجاه سال را از دست داده
است . آنچه می ماند متقاعدکردن افراطيان روزافزون اسرائيل است به اينکه غلبه و
کشتن و ويران کردن نيز به بن بست رسيده است . سرزمين مقدس را ( عجب واژه
نکوهيدنی خطرناکی است اين مقدس ) نمی توان از مردمش تهی کرد . مردم اسرائيل و
يهوديان جهان چه اندازه می بايد برای مردمانی فداکاری کنند که به نام راست
آئينی orthodoxy نه به خدمت سربازی می روند نه ماليات می پردازند و هر سال
پولهای بيشتری برای افزودن بر شماره و نفوذ خود می گيرند ؟ دنيا می بايد فشاری
تحمل ناپذير برهردوسوی جبهه افراطی بياورد . همه ــ مگر رژيمهائی در خاور
ميانه ــ از امر مقدس آنها خسته شده ايم .
مه ۲٠٠۲
|