‏ گفتگوی تمدنها ، گريز و كژراهه

داريوش همايون


‏‏  ‏ سازمان ملل متحد ، آنچه بنيادگزارانش پس از جنگ دوم جهانی می خواستند نشد ، و در پنجاه و سه ساله ‏موجوديتش توانسته است تنها در صد كوچكی از آن انتظارات را برآورد . بيشتر وقت و بودجه آن صرف ‏نشستن و گفتن و برخاستن می شود . فاصله ميان سخنان پر آب و تاب و ايده های والای آن با دستاورد ‏هايش چندان است كه گاه سودمنديش را به عنوان محلی برای رسيدن به توافق ميان قدرتها و چتری برای ‏مداخلات انساندوستانه در كشورهای خودويرانگر ، زير ترديد می برد . البته از سازمانی كه چهارپنجم ‏اعضايش جهان سومی اند ، بيش از اين نمی توان انتظار داشت كه سازمان بين المللی را به سطح اداری و ‏سياسی و اخلاقی ملی برسانند .‏

‏  يك نمونه ظاهر سازيها و وقت كشيهای نمونه سازمان ملل متحدی ، سال گفتگوی تمدنهاست ، ۲٠٠١ ، ‏كه بدنبال پيشنهاد خاتمی ، رئيس جمهوری اسلامی ، اعلام شده است . اين ترفند آشكار روابط عمومی كه ‏برای بازگرداندن يك دولت نابكار ‏rogue ‎‏ به خانواده كشورهای متمدن سر هم شده بود ، بر سازمانی كه ‏اصلا با معيارهای مضاعف و نسبی بودن ارزشها كار می كند خوشايند افتاد . چه بهتر كه تمدنهائی كه به ‏اندازه فاصله جغرافيائی سرزمينهايشان از هم دورند با هم گفتگو داشته باشند ؟ در ده ماهه گذشته باز ‏كسانی نشسته و گفته و برخاسته اند ؛ كنسرتها و نمايشگاهها و نمايشهائی ترتيب يافته است و رئيس ‏جمهوری اسلامی بهانه تازه ا برای سخنرانيهای ميان تهی ، و از آن مهمتر ديدار از امريكا ، يافته است . ‏طرفه اينكه بزرگترين و دراماتيك ترين گفتگوی تمدنها در اين سال ، روز ١١ سپتامبر در نيويورك و ‏واشينگتن درگرفت و همچنان در افغانستان دنبال می شود .‏

‏  يك جلوه ديگر اين گفتگو در كشور خود رئيس جمهوری مامور روابط عمومی به نمايش گذاشته شده ‏است. در شهرهای ايران نيروهای انتظامی او مردم را وحشيانه زدند و به زندان انداختند چرا كه از ‏پيروزی تيم ملی فوتبال خود شادی می كردند ؛ و درهای خانه های مردم را شكستند تا بشقابهای ماهواره ‏ای را كشف و ضبط كنند . اما مسابقه های فوتبال صورت ديگری از گفتگوی مورد نظر است و بشقابها ‏پيامهائی از تمدنهای ديگر را به مردم می رسانند . رژيم پيشنهاد دهنده گفتگو با همه توان می كوشد ‏هرگفتگوئی را بيرون از حوزه رسمی كنترل شده خود ناممكن سازد و سازمان ملل متحد می بيند ، و دلش ‏به نمايش بی معنائی كه آثارش به چند ماه ديگر نيز نخواهد كشيد دلخوش است . ادب و همفكری و اعتقاد ‏به نسبيت فرهنگی نمی گذارد كه كمترين اشاره ای به اين ناهمخوانيها بكنند.‏

‏   مانند بسياری ايده های ديگر كه از فرط بداهت جای انديشه كردن نمی گذارند ، گفتگوی تمدنها روپوشی ‏است كه بر واقعيت ناسازگاری پاره ای تمدنها با تمدن امروزی و جهان همروزگار ما كشيده می شود . ‏اگر اين عنوان پر آب و تاب را بردارند آنچه می ماند برخورد و دادوستد هرروزی نمايندگان تمدنهای ‏گوناگون در سطح فردی و جمعی است كه هيچ عيبی ندارد و ضمن غنی كردن تمدن جهان امروزی ، ‏برتری آن را سرانجام به پيروزی قطعی خواهد رسانيد . اگر پيشنهاد دهندگان گفتگو قصدشان اين می بود ‏صرفا می توانستند اين برخوردها را آسانتر كنند . گزينش عنوان گفتگو نشان می دهد كه قصد ديگر دارند ‏‏. در حالی كه در گفتگو ، يك عامل برابری نهفته است ، دادوستد می تواند نابرابر باشد و در بيشتر زمانها ‏نيز هست . گفتگو اگر برپايه برابری نباشد گفتگو نيست ؛ گفتن يكی است و شنيدن يا تن دردادن ديگری . ‏

‏  مشكل گفتگوی تمدنها در همين فرض نخستينی است ؛ در مسلم گرفتن اينكه ما با تمدنهای گوناگونی ‏سروكار داريم ، هريك درجای خود با اعتبار ، و می بايد آنها را در كنار هم نگهداشت . گفتگو برپايه ‏برابر ، بيشترينه ای است كه می توان به آنها اجازه داد . منتها چون برابری تمدنها در جهان واقع برقرار ‏نيست و يك تمدن ، برتری و جاذبه انكارنكردنی دارد ، گفتگو را می بايد زير كنترل انجام داد كه اتفاقا يك ‏تفاوت عمده تمدنها نيز هست . از ميان آنها يك تمدن به كنترل هميشگی همه گير نياز ندارد . تجربه همين ‏‏"گفتگو"ی نزديك به يك ساله مشكل را نشان داد ؛ يك تمدن ( جمهوری اسلامی ) هرچه را می توانست ـ ‏و چندان هم نبود ـ كه در جعبه آينه اش بگذارد وبيشترش هم ربطی به تمدن اسلامی نداشت و از غرب آمده ‏بود به دنيا عرضه كرد ، ولی با همه نيرو كوشيد از هر برخورد توده های ايرانی با تمدن ديگر و برتر ‏جلوگيرد .‏

***‏

‏  اين تمدنی كه قرار است از موضع برابر با تمدنهای ديگر گفتگو كند چه دارد به آنها بگويد؟ طرف ‏گفتگو البته روشن است . خود پيشنهاد دهنده سال گفتگوی تمدنها آشكارا به تمدن غربی نظر داشت و به ‏افريقای زير صحرا كه اين مزيت يگانه را دارد كه زير تمدن اسلامی هم هست نپرداخت . اين تمدن غربی ‏است كه می بايد با آن وارد گفتگو شد ، بدين معنی كه دوستانه از آن انتقاد كرد و مزايای خود را دوستانه ‏به رخ كشيد . در صد و پنجاه ساله گدشته چنين گفتگوئی ميان تمدن اسلامی با رنگهای محلی آن ، و تمدن ‏غربی درگرفته بوده است و از چهل سال پيش نويسندگان و سپس جنبشها وحكومتهای اسلامی گفتگو را به ‏هرجا كه توانسته اند كشانده اند .‏

‏  طرف اسلامی اين گفتگو با بهره گيری گسترده از منتقدان غربی تمدن غرب ، سخت ترين حملات را ‏بدان كرده است، اما خودش چندان چيزی نداشته است كه به رخ بكشد . طرف غربی در بيشتر اين دوران ‏كوشيده است مودبانه و بنده نوازانه به تفاوتهای تمدنی اشاره هائی بكند و معيارهای متفاوت را در گفتگوی ‏تمدنها بپذيرد . روشنفكران معدودی در غرب از اين روند سرپيچيده اند و به صراحت بيشتر به ‏گرفتاريهای تمدن اسلامی اشاره كرده اند . در جامعه های اسلامی نيز اين تابو شكنی را اندك اندك و بيشتر ‏در ميان مهاجران يا تبعيديان آنها می بينيم . ‏

‏  آنچه در حملات يا انتقادات اسلاميان ، از سنتی تا راديكال ، قابل توجه است حالت دفاعی آن است . در ‏گفتگوی آنها هرچه هست نشان دادن كاستيهای تمدن غرب است نه برتريهای تمدن ( های ) اسلامی به ‏صورتی كه توده های مسلمان هزار و چند صد سالی است آن را می زيند ( به استثنای موضوع بی ‏بندوباری كه خواهد آمد . ) اگر هم سخنی در برتری است به گذشته دوری بر می گردد كه از آن تصويری ‏سخت دستكاری شده و آرمانی می دهند . ( اگر روشنفكر مسلمان بخواهد كار روشنفكری كند و نه ‏دكانداری يا فرو رفتن در خرد متعارف ، می بايد به بررسی انتقادی همان گذشته خيالی بپردازد كه آن را ‏هم داريم می بينيم . ) در زمينه آفرينشگری فرهنگی يا فراهم كردن بالاترين سطح زندگی برای بيشترين ‏مردم كه در هر زمانی امكان پذير بوده است سخن زيادی برای فرهنگ اسلامی نمانده است . حتا بن لادن ‏ها در اين زمينه ادعائی ندارند و در عوض منكر ارزش اين دستاوردها می شوند . آنها بهشت آن جهان را ‏می خواهند و چه ضرورت كه در اين جهان به آن نزديك شوند ؟ خوشبختی و بدبختی در اين جهان بينی ‏اهميت ندارد . عمده آن است كه جهان از گناه پاك شود يا به نظر آيد كه پاك شده است .‏

‏  اين چيست كه در تمدن غربی چنين آزار می دهد ؟ از كتابها و پژوهشها تا دشنامهای بر سر منبر ، آنچه ‏بيش از همه حساسيت اسلاميان از هر رنگ را می آزارد بی بندوباری در تمدن غربی است . آزادی كه ‏بنمايه اين تمدن است در جلوه های گوناگونش به زياده رويهائی می كشد كه هيچ طبع سليمی را خوش نمی ‏آيد . بر اين بی بندوباری بسيار انگشت نهاده اند و در اينجا می توان موقتا از تاكيد بر اين نكته خودداری ‏كرد كه اين بی بندوباری ، عارضه ناپسند آزادی و گشادگی پسنديده ای است كه تمدن غربی را به اين ‏بلنديها رسانده است . اما اگر تمدن غربی فساد و بی بندوباری می آورد ، جامعه های اسلامی ، حتا در آن ‏زمانها كه بدور از نفوذ غرب بودند ، در همين زمينه حياتی ، از نظر اسلاميان ، تا گلو در هر فسادی كه ‏طبع فسادپذير بشری از آن برآيد فرورفته بودند . تفاوت در اين بوده است و هست كه مانند هر جنبه ديگر ‏تمدن اسلامی ، عامل خشونت هم به درجات بالا بر فساد افزوده شده است . اين درست است كه جامعه ‏اسلامی كه پايه اش بر جلوگيری است بهتر می تواند ظواهر را نگهدارد ولی فساد اگر هم به چشم نيايد ‏فساد است . از اين گذشته اگر تنها با روشهای طالبانی بشود جلو بی بندوباری را گرفت آيا اصلا ارزش ‏دارد ؟ ‏

‏  خود بی بندوباری در گفتگوی اين دو تمدن يك مايه اختلاف است . بی بندوباری در جامعه غربی جنبه ‏زيباشناختی دارد ـ بيرون رفتن از اعتدال . در تمدن اسلامی ، بی بندوباری ، اساسا به معنی آزادی انديشه ‏و گفتار، و برابری زن و مرد ، در قلمرو حقوق جزاست ؛ جنايتی است برضد امت . كيفر آزادی انديشه ‏مرگ است و سخت ترين و وحشيانه ترين كيفرها در قلمرو رابطه زن و مرد مقرر شده است : سنگسار . ‏كدام جنايت است كه از رابطه مرد و زن شوهردار بدتر باشد ؟ حتا از دين برگشتگی ( الحاد ) با مرگ ‏آسانتری كيفر داده می شود . برتری تمدن اسلامی كه پيوسته به رخ می كشند در اين جاست : توانسته است ‏ذهن انسانی را به سنگ شدن محكوم كند ، جلو مراوده آزاد و برابر زن و مرد را بگيرد و "بی بندوباری" ‏را جنائی كند .‏

‏  خرده های ديگری كه بر تمدن غرب می گيرند ، از مصرف گرائی ، نابودی مجيط زيست ، بهره كشی ‏سرزمينهای واپسمانده ، ازخود بيگانگی و جدا افتادگی ‏alienation‏ دربرابر اين گناه تمدن غربی رنگ ‏می بازد . اما آن خرده های ديگر كه می گيرند در تمدنهای ديگر هم اگر توانش را داشته باشند هست . ‏تمدن اسلامی هم جهانگشائی و استعمار وبهره كشی و بردگی ( تجارت برده تا همين دويست سال پيش در ‏دست عربها بود ) می داشت ؛ و هرجا جمعيت اسلامی از قحطی و بيماری همه جا حاضر جان بدر می ‏برد و رو به افزايش می گذاشت محيط زيست را نابود می كردند ، بی آنكه اسباب تمدن غربی را برای ‏باززائی آن داشته باشند . اگر جامعه های مسلمان مصرف گرا نيستند از آن روست كه دستشان به بيش ‏از دهانشان نمی رسد و اگر محيط زيست ، آنهم در يك دوره معين ، در غرب زودتر از سرزمينهای ‏اسلامی آسيب ديد از آنجا بود كه مسلمانان زودتر و بسيار زودتر می مردند و هنوز به دانش غرب ‏دسترس نمی داشتند . ازخود بيگانگی و جدا افتادگی در تمدن غربی بسيار بيشتر است و برخلاف جامعه ‏های جهان سومی به حساسترين انسانها محدود نمی شود . تنهائی ، يك پيامد شكنندگی نهاد خانواده در تمدن ‏غرب ، يك بليه اين تمدن ، است كه اجتماعات انگاری ‏virtual‏ هم چاره اش نيست . برتری تمدنهای ديگر ‏بر غرب در اين زمينه را می بايد نگهداشت .‏

***‏

‏  برنده جايزه نوبل ادبيات امسال ، و. س. نايپال يكی از نويسندگانی است كه گفتگوی تمدنها را جدی گرفته ‏است . او در نخستين ماههای انقلاب اسلامی به چهار كشور غير عرب مسلمان در آسيا آمد و سفرنامه ‏‏"در ميان مومنان" را نوشت كه برای هر ايرانی تكان دهنده است و بيست سالی بعد باز به همان كشورها ‏رفت و برداشتهای خود را در سفرنامه ای ديگر آورد . هر دو كتاب تصويری از ورشكست اخلاقی و ‏سياسی روشنفكران اسلامی می دهند ولی ايرانيان از آن ميان بهتر بدرآمده اند . نايپال چند سال پيش يك ‏سخنرانی زير عنوان تمدن جهانروای ما داشت كه مجله اينترنتی ‏National Post ‎‏ آن را آورده است و ‏‏"تارنما" يا "سايت" پيوند آن را نقل كرده است . آوردن پاره هائی ازآن نوشته به اين گفتگوی تمدنها ‏رونق تازه ای می دهد :‏

‏  " من تا يازده سال پيش به ايده تمدن جهانروا نپرداخته بودم . در آن سال به شماری كشورهای اسلامی ‏غير عرب سفر كردم تا دريابم چه آنها را به چنان خشمی رانده است ‏‎…‎‏ در ١٩٧٩ روزنامه ها .. از ‏باززائی اسلام سخن می گفتند و برای كسی كه از دور تامل می كرد اين عبارت معما آميز می بود . اسلام ‏كه در سده گذسته و نيمه سده كنونی ( بيستم ) آشكارا چيزی برای پيروانش نداشته است در واپسين دهه ‏های اين سده چه می تواند به جهانی كه اينهمه آموزش يافته تر و سريعتر است بدهد ؟ ‏‎…‎‏ من در ايران و ‏پاكستان و مالزی و اندونزی سفر می كردم ،كشورهائی كه به يك دين بيگانه گرويده بودند‎… ‎در ميان ‏مردمی كه ناگزير از دوبار سازگاركردن خود شده بودند ـ سازگاری با امپراتوريهای اروپائی سده نوزدهم ‏و بيستم ؛ و سازگاری پيشتر از آن با دين عربی .‏

‏  "تقريبا می شد گفت كه من در ميان مردمی بودم كه دوبار مستعمره شده بودند ، دوبار از خودشان بيرون ‏كشيده شده بودند . زيرا بزودی دريافتم كه هيچ استعماری كاملتر از استعماری كه با دين عربی آمد نبوده ‏است . مردمان مستعمره يا شكست خورده ممكن است به خود بی اعتماد شوند . در كشورهای مسلمانی كه ‏از آنها سخن می گويم اين بی اعتمادی همه قدرت دين را به حود گرفته بود . در دين عربی هر چه پيش ‏از آن ، جاهليت و باطل و كفرآميز است ؛ در دل و ذهن اين مومنان جائی برای گذشته پيش از اسلامشان ‏نبود ‏‎…‎‏ هويت آنان كمابيش در دينشان جاگرفته بود ‏‎…‎‏ دينداری ، معنی مالكيت حقيقت يگانه را می داد ‏‎…‎‏ آنچه در اين ايمان بود يك گونه قضاوت می شد ، هرچه بيرونش بود گونه ديگری . دين ، ارزشها ، ‏اعتقادات درباره كردار نيك ، قضاوت انسانی را تغيير می داد ‏‎…‎

‏  " من آئينها و پندارهای [ نياگانم را كه خوب آموخته بودم ] نداشتم ؛ به آنها از فاصله می نگريستم ؛ ولی ‏در عوض ، ايده جستجو و اسباب دانشوری را بدست آورده بودم . برای من هويت ، موضوع پيچيده تری ‏بود . بسيار چيزها در ساختن من رفته بود . ولی مشكلی با آن نداشتم . من می توانستم چهار يا پنج يا شش ‏ايده فرهنگی را در سر داشته باشم ‏‎…‎‏ اكنون با سفر در ميان مسلمانان غير عرب ، خود را در ميان ‏استعمار شدگانی می يافتم كه از باورداشتن به آن زندگی گسترنده انتلكتوئل ، زندگی گونه گون ذهن و ‏احساس ، دانش گسترنده فرهنگی و تاريخی كه من در آن سوی دنيا با آن بزرگ شده بودم عاری شده ‏بودند.‏

‏ "تا هنگامی كه دين پابرجا می بود ، تا هنگامی كه به نظر می رسيد چالش نشده است ، دنيا سرجايش قرار ‏می داشت . ولی هنگامی كه اين تمدن پرقدرت فراگيرنده از بيرون پديدار شد مردمان ندانستند چه كنند . ‏آنها تنها می توانستند به آنچه می كردند ادامه دهند ؛ در دين پابرجاتر شوند ، بيشتر به خود آسيب برسانند ‏و از آنچه از عهده اش بر نمی آمدند رويگردانند ‏‎…‎‏ ‏

‏  "از آنجا كه حركت من در اين تمدن از حاشيه به مركز بوده است من احتمالا چيزهائی را كه برای ‏ديگران روزمره است روشنتر حس كرده و ديده ام . يكی از اينها كشف اين فرايافت مسيحی در كودكی ‏بود كه به ديگران آن كن كه می خواهی با تو كنند [ آنچه به خود نمی پسندی به ديگران مپسند ] . در آئين ‏هندو كه من در آن بزرگ شدم چنين تسلائی نبود ، و با آنكه هيچگاه ايمان مذهبی نداشته ام اين ايده ساده ‏برايم خيره كننده بوده است : كامل به عنوان راهنمای رفتار انسانی . كشف بعدترم ‏‎…‎‏ زيبائی انديشه پويش ‏خوشيختی بود . اين ايده در قلب جذابيت تمدن جهانروا برای بسياری كسان در بيرون يا حاشيه آن است ؛ ‏و چه زيباست كه پس از دو سده [ از اعلاميه استقلال امريكا ] ‏‎…‎‏ دارد به ثمر می نشيند . ‏

‏ "تصور نمی كنم والدين پدر من در ترينيداد می توانستند اين ايده را دريابند . بسيار چيزها در پويش ‏خوشبختی است : ايده فرد ، مسئوليت ، گزينش ، زندگی انتلكت ؛ ايده تلاش و كمال پذيری و دستاورد. اين ‏يك ايده شگرف بشری است .پويش خوشبختی را نمی شود به يك نظام معين فروكاست. از آن نمی توان ‏تعصب بيرون كشيد . ولی می دانيم كه هست ؛ و بهمين دليل نظامهای انعطاف ناپذيرتر در پايان برباد ‏خواهند رفت ."‏

***‏

‏  فرهنگها گوناگون اند و باهم برخورد و دادوستد دارند و در اين عصر جهانگرائی ، بيش از پيش به ‏يكديگر نزديك می شوند . از اين ميان يك فرهنگ نياز دارد كه با تحمل شكستی قطعی ، توهم بازگشت به ‏گذشته و اميد به پيروزی از راه كشتار جمعی را از دست بنهد . می بايد با شكست دادن طالبان و شبكه ‏ترور بين المللی ، اين واپسين ايستادگی مسلحانه دربرابر پيشرفت را نيز كناری زد و جهان را برای ‏اندركنش ‏interaction‏ آزادانه تمدنها آماده كرد . نتيجه چنان اندركنشی هيچ مطابق ميل پيشنهادكننده سال ‏‏"گفتگو" نخواهدبود . در جهان غرب از معيارهای مضاعف و ادب بنده نوازانه به فرهنگ دشمنی كه ‏ميليونها مهاجران خود را به جامعه هايشان فرستاده است خسته شده اند و می خواهند حقيقت اين پديده را ‏برای خود و برای مسلمانان بازكنند . در جامعه های اسلامی ، روشنفكران ، اگرچه در پناه دولت های ‏غربی ، از خاموشی و تقيه و رفتار رمه وار خسته شده اند و می خواهند آنچه را كه می انديشند به زبان ‏آورند .‏

‏  گفتگوی فرهنگها ناچار در فضای نابرابر خود جريان خواهد يافت . يكی حتا برای انتقاد از ديگری ‏نيازمند خود اوست ، زيرا آن ديگری در انتقاد می بالد و مانند اين يك به حال مرگ نمی افتد . اروپای ‏مسيحی در جنگهای صليبی حالتی مانند بسياری از مسلمانان كنونی می داشت . با فرهنگی روبرو شده بود ‏كه به بركت آشنائی با فلسفه و علم يونانی و تكنولوژی چينی از خودش پيشرفته تر بود و به جنگش ‏برخاسته بود . آن بخش پيشرفته تر اروپا كه در آن جنگ ، مسخ شدن مسيح را در خون آشامی مسيحيان ‏ديده بود ، از دشمن خود فلسفه و تكنولوژيش را گرفت و دينش را به خود او واگذاشت . اندكی برنيامد كه ‏رنسانس كوچك سده دوازدهم و رنسانس بزرگتر سده های پانزده و شانزدهم ، اروپا و سپس دنيا رابه ‏مسيری انداخت كه می بينيم .( همان زمانها بود كه چنانكه صاحب نظری اشاره كرده است جهان اسلام از ‏رنسانس كوچك خود به به قرون وسطايش بازگشت . )‏

‏  اروپائيان نيز با چنگ و دندان به وضع موجود خود چسبيده بودند ؛ و فرياد كفرستيز ، و هشدار پرهيز ‏از تقليد شيوه های فسادانگيز مسلمانان مرفه تر و فرهيخته تر ، اروپا را برداشته بود و مردی چون ‏فردريك دوم سرخ موی ( باربارسا ) امپراتور مقدس رومی-ژرمنی كه دربار جهان ميهنش در سيسيل يك ‏شهر جهانی و نيويورك قرون وسطا بود از سوی پاپ تكفير می شد . آن روياروئی دو فرهنگ ، ابعادی ‏داشت كه آرزوی محال بن لادن ها و خمينی هاست . در جهان اسلامی پاپی نيست و تكفير اگر از سوی ‏يك دولت تروريست پی گرفته نشود اثر چندان ندارد . مسلمانان ، قرون وسطای خود را پانصد سالی كش ‏داده اند و ديگر می توانند از آن ، در واقع از خودشان ، بيرون بيايند . ‏

‏  يك تمدن مدتهاست به پايان رسيده است و در جامه های عاريتی نيز بيش از صد سال به ناسازی زيسته ‏است و سودی ندارد . می بايد جامه مدرنيته را به تمامی برتن پوشيد و به آزادی رسيد . در اين آزادی ، بی ‏بندو باری هم خواهدبود ونابرابری و بی بهرگی . انسانها هرجا و هرچه بتوانند سو استفاده خواهند كرد . ‏تمدن غرب بهشت را به جهان نياورده است ولی از هر بهشت تمدنهای جز خود درگذشته است و ‏دوزخهای آنها را نيز تحمل پذيرتر ساخته است . مهمتر از همه ، به انسان توانائی عملا نا محدود تغيير ‏كردن داده است . گوهر اين تمدن آمادگی برای دگرگونی است ؛ مدرن شدن ، ذات آن است . از همين رو ‏هم هست كه پسامدرن يك تناقض عبارتی ‏‎ oxymoron ‎است ـ پيش از آنكه سلاحی در دست ارتجاع ‏اسلامی يا ماركسيستی باشد . مدرنيته ايستادن و واپس افتادن برنمی دارد . انتقاد از مدرنيته در طبيعت آن ‏است . پسامدرن اگر به معنی ضديت با آزاد فكری و برابری در حقوق ، از دمكراسی انسانگرايانه ، باشد ‏از مدرنيته بيرون رفتن است .‏

‏  باشندگان جهان سومی سرزمينهای اين تمدن چه بيهوده به جهان روبه مرگ خود چسبيده اند ؟ از اين ‏فرصت چه بهتر برای انبازشدن در عوالمی كه از آن زندگيهائی چون نايپال ساخته می شود ؟ او حتا با ‏داشتن لقب سر در انگلستان ، پيوسته درگير مسائل فرهنگی است كه هم ميهنان و همنژادانش را در ‏ترينيداد و هندوستان از رهائی بازداشته است . ما نه لقب سر لازم داريم ، نه در اين سرزمينها خواهيم ‏ماند ، ولی همه می بايد آرزوی سلوك او را داشته باشيم . ‏

نوامبر ۲٠٠١‏