رئيس پيشين انجمن شهر تهران كه در سوء قصدی بدفرجام تا دم مرگ رفت و
اگر از جناح انحصارگر می بود به او شهيد زنده می گفتند - و البته او را اصلا
به دم تير نمی دادند - سخنانی در نكوهش تبعيديان و مهاجران ايرانی گفته است كه
گويا ميهن خود را در جامه دانهايشان گذاشتند و بيدردانه آسايش بيرون را
برگزيدند. او به اصطلاح انگليسها اهانت را بر جراحت افزوده است. با ساواما و
كميته ها و پاسداران و بسيجيانی كه خود سازمان داده هر كه را دستشان رسيده
كشته و زندانی و مصادره كرده است ؛ رژيمی را روی استخوانهای هزاران قربانی
برپاداشته است كه به خود او نيز رحم نمی كند . اما بجای كمترين شرمساری و حتا
پشيمانی ، به كسانی می تازد كه همه سامان و خواسته و حاصل عمر خويش را به
تاراجگران گذاشتند و با يك جامه دان ، و بيشتر با جامه ای كه به تن داشتند ،
خود را به قاچاقچيان انسان ، راهزنان ، بيابانهای خشك و درياهای خروشان ، حتا
نهنگهای آدمخوار ( كه يك وزير استراليائی ، پناهجويان ايرانی را از آنها
ترسانده است ) سپردند و نماندند تا كشته و زندانی و شكنجه شوند يا دست كم هر
روز ناگزير به ديدن و شنيدن اين گروه نباشند. ( در وصف اين گروه ، بهتر از
آوردن گفتار گزنده سعدی نمی توان كرد : " ترشروی تلخ گفتار ، بدخوی مردم آزار
، گداطبع ناپرهيزگار" ) .
در اينجا آهنگ توجيه و دفاع نيست. در جمهوری اسلامی بيش از اينها با
مردم كرده اند و می كنند و ديگر به اين سخان اهميتی نمی بايد داد . از اين نظر
گلايه های سوزناك پاره أی نويسندگان در بيرون از سخنان نادلپذير "شهيد زنده"
كه با روشنگری بعديش خود را خرابتركرد ، بيشتر مايه شگفتی است. گوئی اعتبار
اين دو سه ميليون تن بستگی به اظهار لطف و نظر خطاپوش كارگردانان جمهوری اسلامی
- اگرچه از جناح بدش - دربرابر جناح بدتر ، چنانكه در انتخابات رياست جمهوری
می گفتند ، دارد. ايرانيان بيرون نه از او كمكی می خواهند نه به اميد او نشسته
اند ، نه نظر او و حكومتش كمترين اثری در رفتار و احساسشان دارد. ايران تنها
آب و خاك نيست كه دست ما به آن نرسد. هاينريش بل كه از رژيمی در رديف جمهوری
اسلامی اين نظريه پرداز اصلاحات دوم خردادی ، به بيرون گريخته بود می گفت
آلمان در ذهن من است. او آلمان را با خود بهرجا می برد و آلمان او در جامه
دانش نمی بود. ميهنی كه در جامه دان بگنجد همان شايسته نگرش ريالی/دلاری سران
رژيم اسلامی است.
موضوع حتا اين نيست كه اگر در نخستين دهه انقلاب و حكومت آقايان ، بيم
مرگ و آزار ، مردمان را به ترك يار و ديار وا می داشت ، اكنون مهاجرت و آرزوی
گريز ، يك پديده همگانی است و رويای روز و شب بيشتر جوانان ايرانی شده است.
رهبر دوم خردادی و همراهان ديروز و امروزش لابد بسيار از اين دستاورد انقلابی
خويش سربلندند. آنها توانسته اند يكی از با استعداد ترين و پوياترين مردمان
جهان را به جائی برسانند كه اگر به آرزوی باربری در ژاپن نرسيدند در هروئين
همه جا حاضر پناهی بجويند. اما در توضيح امواج مهاجرت ايرانيان نيازی به
استدلالهای الكن اصلاحگر دوم خردادی نيست. جمهوری اسلامی از همان آغاز خطی
ميان خودی و غير حودی كشيد. هركه زودتر و بيشتر غيرخودی بود زودتر گريخت - اگر
توانست ؛ هنوز هم چنين است. هر روز گروههای بزرگتری از مردم به اين نتيجه می
رسند كه ايران مال يك گروه ويژه است و آينده ای در كشور خود ندارند و اگر
بتوانند می گريزند.
معنی و پيام سخن او در اينجاست و در همين جاست كه مشكل بنيادی جنبش
اصلاحی دوم خردادی نمايان می شود. حجاريان می خواست اهانت را بر جراحت بيفزايد
ولی نياگاهانه ( ناخودآگاه ) ورشكستگی انديشگی را بر شكست سياسی خود و جنبشی
كه نماينده آن است افزوده است. او هيچ اجبار تاكتيكی در رهاكردن زبانش نداشت.
بسيار در اين سالها كوشيده اند گفتار و كردار سران دوم خرداد را به ملاحظات
تاكتيكی ببندند و از سر ناچاری بشمارند ؛ ولی سخنانی از اين دست نشان می دهد
كه مسئله بزرگتر از اينهاست. در آن سخنرانی كه اينهمه سروصدا برانگيخته است
سخنران زير هيچ فشاری نبود و از سخنان خود انتظار بدست آوردن هيچ امتياز ويژه
ای نداشت. او تنها آنچه را كه به دلش نزديكتر بود گفت.
* * *
در آنچه دوم خرداديان
چهار سال است می كنند و می گويند بدنبال معانی و مقاصد پنهانی نمی بايد بود.
آنها جناح ديگری از همان حكومت و خانواده سياسی ديگری از همان تبار انقلابی
هستند. تفاوتهايشان ، كه واقعی و تا مرز مرگ ، جدی است بيش از آنكه در ماهيت
باشد در اندازه است. گروهی می خواهد دايره خوديها گشاده تر باشد. گروه ديگری
دايره را از اينهم كه هست تنگتر می خواهد. از اين گذشته هردو در يك بازی هستند
و اين بازی ، در چنين ميدان و با چنين قواعد بازی ، چندان بيش از بن بست چهار
ساله گذشته در بساطش نيست. يك جناح هيچ توهمی درباره موقعيت خود - نشسته بر يك
آتشفشان فعال - ندارد و راهی جز رفتن تا پايان تلخ نمی شناسد و تا هرجايش
بپايد خوش است. يك جناح پيوسته آتشفشان را يه رخ هماوردان می كشد ولی از آن
تنها ، به قول خودشان ، بهره برداری ابزاری می كند. آتشفشان را برای ترساندن و
امتياز گيری جناحی می خواهد.
در تحليل آخر هر دو از آتشفشان - مردم به جان آمده ايران - به يك
اندازه دورند. اوليها آتشفشان را پذيرفته اند و تا بتوانند با آن می زيند ،
دوميها هنوز اميدوارند كه آن را مهار كنند و در خدمت خود بگيرند . مردم تا
اينجا با اين دسته راه آمده اند و چاره بهتر سراغ نكرده اند . ولی جامعه ايرانی
نمی تواند تقسيم خودی و غير خودی را - به تعريف رفسنجانی باشد يا حجاريان ، و
در بيشتر موارد تعريف مشترك آنها – بپذيرد. اين گناه مردم ايران نيست كه از
اين نظرها در اصل تفاوتی ميان رفسنجانی و حجاريان نمی بينند - حتا اگر اولی
دستور كشتن دومی را داده بوده باشد.
اگر حجاريان ها پس از بيست و سه سال و پس از چهار سال ، خود را در وضع
كنونی می بينند كه كشور زير فرمانشان اندك اندك می بايد آب آشاميدنيش را نيز
وارد كند ؛ و اگر همه جنبش اصلاحی شان در يك حركت خرچنگی و گرفتن امتيازات
تاكتيكي و اقدامات بسيار اندك و بسيار دير خلاصه شده است ، سبب را نه در شخصيت
و كاراكتر افراد - با همه نقش قابل ملاحظه اش - بلكه در مبانی انديشگی ، در
جهان بينی خود می بايد جستجو كنند.كسانی كه هنوز پس از دو دهه شكستهای ويرانگر
و قربانيهای جبران ناپذير ، پس از همه شعارهای رياكارانه ايران برای همه ،
اينگونه مسلكی ، حتا جناحی ، به ايرانيان می نگرند سرنوشتی جز شكستهای بيشتر
ندارند. آنها كی می خواهند به انسانيتی كه اين طبقه بنديها را بر نمی تابد
برسند ؟ آن پانصد سال مدرنيته اروپائی برايشان بس نبود ، اين بيست و چند ساله
خودشان نيز بس نبوده است ؟
ريشه اين كوری در حق بجانبی كسانی است كه هرچه كرده اند و بكنند خوب
است . دوم خرداديان نيز مانند حريفان خون آشامترشان از نگريستن به خود از
بيرون ناتوانند. همه چيز خوب بوده است ؛ تنها اشكالاتی بروز كرده است ؛ اما
كجاست كه بی اشكال باشد ؛ بيشترش هم تقصير خارجی و توطئه بوده است ( شباهتها
با يك گروه ديگر كاملا تصادفی است. ) حجاريان مانند انقلابيان ديگری كه يكی پس
از ديگری غيرخودی شدند و " ميهن خود را در جامه دانههايشان گذاشتند و رفتند" (
به روايت اولش كه سپس "تصحيح" كرد ) نيت خود را بس می داند وكاری به پيامد
هايش ، حتا شيوه های پيكار انقلابيش - يك مورد، سوزاندن پانصد تنی در سينما
ركس آبادان – ندارد. او برای "آزادی" انقلاب كرده است( به تعريف آن روزها و
حتا اين روزها ) و بقيه اش به او مربوط نيست . اگر هم كسی اين بقيه را يادآوری
كند از آنهاست كه متاسفانه ميهن را در جامه دان گذاشتند و نماندند كه خونشان
تشنگی سركردگان و عمله انقلاب "آزاديخواهانه" را فرونشاند. او برحق بوده است و
هنوز بر حق است و ظاهرا هيچ درس و تجربه ای كارگر نيست : "من به عنوان جوانی
كه … دركنار مردم انقلابی ميهن خود در انقلاب و سرنگونی رژيم سلطنتی شركت
نمودم هرگز نمی توانم تاسفی درباره محصولات فرعی اين مبارزه مشروع و مردمی
داشته باشم ." چنين بی اعتنائی به سرنوشت كشور و بهروزی مردم حتا از رفسنجانی
شنيده نشده است ؛ محصولات فرعی !
در باره پديده گريز همگانی از ايران كه از حمله "حرامی"آسای عرب تا
حمله دومش در انقلاب اسلامی ، مانندی در تاريخ ايران نداشته است ، به حساب
نياوردن "محصولات فرعی" انقلاب دورتر می رود. استراتژ دوم خردادی می گويد : "
بسياری از هم ميهنان ما … كشور خود را ترك كردند كه عمدتا جنبه معيشتی و
اجتماعی داشته است … چنين پديده ای … در جهان گلوبال ما امری كاملا
طبيعی محسوب می شود. " به نظر او لابد بهمين دليل است كه ميليونها امريكائی و
كانادائی و اروپائی به ايران گريخته اند و چند ده ميليون ديگر هر شب با اين
آرزو به خواب می روند. اين پديده حتا از محصولات فرعی انقلابی نيست كه با چنان
رهبری و تاكتيكها و گفتمانی، با انقلابيانی از قماش خود او، جزاين "محصولات"
نمی توانست داشت. می بايد اميدوار بود كه انقلابی سربلند ، باز دچار يكی از
"محصولات فرعی" انقلابش نشود . بخت با هزارن تن ديگر به اندازه او يار نبوده
است.
* * *
انقلابيانی مانند
حجاريان درحق بجانبی خود دست كم اين اندازه را دارندكه هنوز ، اگرچه برصندلی
چرخدار ، سوارند و به دوم خرداد خود ، هرچه هم "پا در گل و خون در دل ،"
اميدوار. آنها انقلابيان پيروزمندی هستند كه بسياری پيروزمندان ديگر را نيز به
بستن جامه دانها واداشتند. وضع بازماندگان اين گروه پيروزمند آخری پيچيده تر
است. اينان خود را موظف می دانند از انقلابی كه شكست خوردگانش هستند دفاع كنند
؛ از آن بدتر ، بهر موفقيت دوم خرداديان سر از پانشناسند و از هر ناكامی شان
لرزه ای بر پشت داشته باشند و به ناچار در بيشتر زمانها با لرزه ای بر پشت ،
زندگی را سركنند.
آنچه برايشان دشوار است پذيرفتن دو حقيقت است : نخست ، انقلاب شكوهمند
اسلامی ، پيشاپيش حكومت اسلامی به يكی از بدترين گوشه های زباله دان معروف
تاريخ سرازير شده است. هيچ اميدی به دست وپاكردن حيثيت تاريخی برای آن انقلاب
، از جمله ناميدنش به انقلاب بهمن و وامگيری از انقلاب اكتبر ، نمی توان داشت.
انقلابيانی كه هنوز دست بردار نيستند ، خود را از دست كم حيثيت اخلاقی بی بهره
می دارند. می بايد از اشتباهی كه شده است - در بهترين تعبيرها - جدا شد و
بالاتر رفت. دريافتن و گفتن واقعيت ناخوشايند ، بزرگترين نشانه خرد و كاراكتر
است. حقيقت دومی كه پذيرفتنش ناگزير خواهد بود نزديك شدن جنبش دوم خرداد به
پايان نقش تاريخی خويش است و می بايد برای پس از آن آماده شد. دوم خرداد می
خواست يك رژيم مذهبی با چهره انسانی بسازد ، و يك حكومت اسلامی كه كار كند ، و
نتوانست - كه می تواند ؟ آنچه از آن برآمد كمك كردن به نيروی ديگری بود كه از
محافل روشنكری ايران در سالهای پس از بيداری بر مهتابزدگی ، می جوشيد و در
سالهای پس از ٧۶/97 توانست به سطح گسترده جامعه برسد.
ستايش و توجيه انقلاب اسلامی و آب شدن در دوم خرداد ، بهم پيوسته اند ؛
تا از يكی آزاد نشوند به ديگری تن در نخواهند داد. سرازپانشناختگان دوم خرداد
در پيروزی اين جنبش سود پاگير دارند. ديگر اصلاحگران و آزاديخواهان ايران نيز
اميدوارند ، برضد اميد ، كه دوم خرداديان بتوانند گذار ناگزير از جمهوری
اسلامی را بی خونريزی انجام دهند. برای سرازپانشناختگان ، هيچ راه حل بيرون از
خود رژيم لطفی ندارد. اگر در اين ميانه انقلاب پايمال شود سودی در آن نخواهد
بود. تكليف مشروعيت انقلابی چه می شود ؟ آيا می توان پذيرفت كه بعد از سالها
حكومت برآمده از انقلاب ، تنها شرمساريش بماند ؟ دوم خرداد ريسمان نجاتی است
كه بسويشان پرتاب شده است. اگر سرانجام چيزی از اين "درختی كه تلخ است او را
سرشت" به بار آيد كه دست كم به خوديهای اصلی فيضی برسد چه آسايش وجدانی خواهد
بود!
اما چنانكه به روشنی می توان ديد نيروی ديگری در جامعه ايران رو به
بالا دارد كه از دوم خرداد نيرو گرفت ولی در تنگنای دوم خرداديان و محافظه
كاران نمی گنجد. اين نيرو هنوز شكل مشخصی ندارد و نامهائی نيز كه به آن داده
اند - نيروی سوم يا جريان سوم - تنها می رساند كه از هردو جناح حكومتی بيرون
است. تا اينجا اهميتی بيش از آن به نيرو يا جريان سوم نمی توان داد كه نشانه ای
بر يك طيف گسترده مردمانی است كه از انحصارگران بيزار و از اصلاحگران نوميدند.
اين مردمان راهی به بيرون از مبارزات بی نتيجه دو جناح ، و بن بست سياسی و
حكومتی می جويند. شمار آنها روزافرون و پايگاه قدرتشان دانشگاههاست .
دانشجويان ايرانی در چهار سال گذشته يك شبكه ارتباطی ميان خود بوجود آورده اند
و از پشتيبانی هنوز غير فعال مردم برخوردارند. جوانان ايران را يك قلم می توان
از نيروی سوم بشمار آورد.
قدرت اين جريان سوم در بريدنش از جمهوری اسلامی است ؛ همانگونه كه ضعف
و ويرانی دوم خرداد در زندانی شدنش در قفس انديشه و كاركردهای جمهوری اسلامی
بوده است. روشنترين عناصر جامعه ، كسانی كه در "محصولات فرعی" شاهكار زندگی
حجاريان ها ، ژرفای فاجعه ملی را می بينند ، از تفاوتهای تاكتيكی به جدائی
ايدئولوژيك رسيده اند. مشكل در جمهوری اسلامی است ، نه در نام يا حتا نيات
مقامات رژيم ( نمی توان گفت كه همه دوم خرداديان در كوری وكبريای حجاريان
انبازند.) چهار سال گذشته لازم می بود تا مردمی را كه آرزومند اصلاح گام به
گام رژيم اسلامی بودند به اصلاح ناپذير بودن چنين رژيمی متقاعد سازد. چهار سال
گذشته همچنين لازم می بود كه به اين مردم صدايشان را بدهد.
دوم خرداد هنوز مصرفش را برای نيروی سوم دارد. كسانی كه به بيهودگی
اصلاحات در رژيم اسلامی پی برده اند با همه نوميدی از دوم خرداد ، هيچ علاقه
ای به يكدست شدن حكومت به رهبری پدرخواندگان مافيا ندارند. كشمكش در دستگاه
حكومت اسلامی برای شكل گرفتن اين نيروی تازه لازم است. اگر بيشتر كسانی كه می
توان از نيروی سومشان دانست در انتخابات اخير رای دادند از همين روست. نيروی
سوم از دوم خرداديان بهره برداری ابزاری می كند و اصحاب دوم خرداد از اين
معامله به مثل نمی بايد برنجند.
ما در اين نيروی سوم ، سخنگويان و رهبرانش را به شمار روزافزون می بينيم ؛
كسانی كه بيرون از چهارچوبهای جمهوری اسلامی می انديشند و دليرانه به زبان
ديگر سخن می گويند. زندانها از آنان پيوسته پر و گاه خالی می شود ولی همفكران
و پيروانشان افزايش می يابند. پراكنده شدن گفتارشان در سطح جامعه به عناصر
بيشتری از جمله در حوزه های مذهبی جرات بيشتری می دهد كه پايه های اعتقادی
رژيم را زير پرسش ببرند. بالاگرفتن اين نيروی تازه از هم اكنون دارد زمينه پس
از جمهوری اسلامی را فراهم می سازد : سياستی كه پاك از عامل مذهب بی نياز
خواهد بود.
اين نيروی سوم را البته با كودتا انديشانی كه خواب يكسره كردن اوضاع را
می بينند يكی نبايد گرفت. ولی اگر مترسكی مانند دبير مجمع تشخيص مصلحت … و
"قهرمان جنگی" عراق با انديشه كودتا در سر، از رهبری جريان سوم دم می زند ،
اين را می توان از نشانه های قدرت گرفتن چنان نيروئی دانست. ( آيا كار ايران
به چنين پستيهائی افتاده است ؟ ) رئيس تردامن آن مجمع … فرصت طلبانه در پی
پيش انداختن خود در جريانی است كه اگر خوبتر نگاه كند او و مانندهايش را نشانه
گرفته است. مردم طبعا به كودتا فكر نمی كنند و اگر هم يك ضربه نظامی در پيش
باشد - كه با ادامه سقوط كشور احتمالش می رود ، و بسياری دارند طرحش را می
ريزند - بزودی با مردم روبرو خواهد بود.
( ناميدن سردار دبير مجمع به قهرمان جنگی عراق بی سببی نيست. اگر صدام
حسين در پايان جنگ هشت ساله توانست پس از يك سلسله پيروزيهای اهانت آور در
ميدان ، خمينی را به نوشيدن جام زهر وادارد ، تا اندازه ای مرهون نبوغ
فرماندهی بارفروش پيشين بود كه كار را از ارتشيان دانا گرفت و شنزارها و
تالابهای جنوب خاوری عراق را از لاشه های سربازان و بسيجيان يكبار مصرف انباشت.
پنجاه و هفت سال پيش هنگامی كه هيتلر از "شب ژنرالها" جان بدربرد چرچيل گفت كه
بخت بلند امپراتوری بريتانيا نبوغ استراتژيك سرجوخه شايكل گروبر را - كه نام
اصلی هيتلر و درجه سربازی اوست - نگهداشت . صدام حسين البته نه انصاف و نه
شيوائی و نه طنز خاردار چرچيل را دارد. )
* * *
سخنانی كه از دل
رهبران "آزاده" ای چون شهيد زنده دوم خردادی بر می آيد جای رنجش و گلايه های
دوستانه و دردآلود ندارد. از آن مهمتر نمی بايد اجازه داد داغهای كهنه را تازه
كند. با دوم خرداديان كه سهل است ، با جنايتكارتران جمهوری اسلامی نيز با زبان
كينه كشی سخنی درميان نيست. بيزاری هست ، و به درجه ای كه انسان گاه خود را
سرزنش می كند ؛ ولی كينه كشی و خونخواری را می بايد به انقلابيان شكوهمند
گذاشت. ميراث خون آلود تاريخ ايران ، ارزانی هميشگی جمهوری و انقلاب اسلامی
باد. ما نه تنها وظيفه داريم حكومت ايران را از اين عناصر پاك كنيم ، فرهنگ و
سياست خود را هم می بايد از اين رويكردها ، از اين حق بجانبی چنايتكارانه ،
بپالائيم. ما حتا می بايد خود اين عناصر را از خودشان برهانيم.
موضوع گرفتن امتياز تبليغاتی ، نشستن بر "بلندای اخلاقی" و "خواص
فريبی" به تعبير خرده گيران نيست. ما هر روز به ژرفای هاويه فرهنگی و سياسی كه
در آن فرو افتاده ايم آگاهتر می شويم. بازگشت به شهيد زنده ای كه از آزادگان و
اصلاحگران است بهتر اين ژرفا را نشان می دهد. كسی بيست و سه سال از نزديك و
دست دركار ، خونريزيها و تاراجگريهاو نامردميها را ديده و ورزيده ، در پليدی و
دروغ شبانروزی از بالا تا پائين شناور شده ، روزگار تيره هم ميهنانش را شاهد
بوده ، تير همرزمان و انقلابيانی چون خود را در گلو داشته ، به هيچ آرمانی جز
ويرانی و كشتار و فرونشاندن كينه نرسيده است ؛ و باز با دلی سرد همچون تيغه
كارد به حال و روز كشورش می پردازد ؛ مسئوليت آنچه را كرده است به گردن دنيای
جهانگرائی می اندازد كه پناهگاه قربانيان اوست ، يا قربانيانی كه نخواستند
بيشتر قربانی شوند؛ و اينهمه را از قله معصوميت وخطاناپذيری می گويد. دريغ از
سايه ترديدی ! تازه او نماينده چهره انسانی حكومتی است كه سرنوشت اين كشور را
در دست دارد. مانند او و بدتر از او سرزمين ما را فراگرفته اند.
اين زباله دانی انسانی را با زباله نمی توان پاك كرد . بريدن كامل از
آنچه عادت و "سرشت" ما شده است ضرورت دارد. جمهوری اسلامی آينه تمام نمای هرچه
زشتی است كه در ما بوده است و ما به روی خود نياورده ايم. پيكار ما با اين
رژيم می بايد در جبهه تازه ای ، در خودمان نيز جريان يابد. نخست می بايد با
خودمان روبرو شويم ، با ذهنی آماده شك و بازنگری ؛ بی پرده پوشی، بی رياكاری و
معيارهای مضاعف ؛ آماده پذيرفتن مسئوليت آنچه كرده ايم و دورانداختن آنچه در
ديگران دورانداختنی مي دانيم . اين نخواهد شد مگر برای ديگری حقوقی برابر خود
بشناسيم . "حقوق" ربطی به درست يا نادرست ، دوست و دشمن و موافق و مخالف
ندارد. ربطی به هيج تفاوت و تمايزی ندارد. از اينجاست كه رواقيان آن را حقوق
طبيعی يا فطری ناميدند ؛ با خود انسان ، هركه و هرچه هست ، می آيد.
اشتباه نگرفتن مبارزه با كينه جوئی و خونخواهی ، وظيفه بعدی ماست.
مبارزه درست "با" نيست ، "برای" است. "برای" رسيدن به چيزی می بايد "با" چيزی
جنگيد و اگر آن چيز ديگر از همان قبيل و بدتر باشد مبارزه ارزش ندارد. نشستن
برجای همپالكی های شهيد زنده آرزوی بسيار كسان است ، ولی هدفی نيست كه انسان
زندگی اش را برای آن بگذارد و پيكاری نيست كه درخور موقعيت ايران باشد. ما
تكليفی كوچكتر از انسانی كردن جامعه ايرانی نداريم كه با لاف زدن از كورش و
شعر آوردن از سعدی حاصل نخواهد شد و می بايد از متمدن كردن رفتار سياسی و
خشونت زدائی در انديشه وعمل آغاز شود.
جمهوری اسلامی نشان داد كه چگونه چنين كشوری را درچنين عصری می توان به
چنين توحشی انداخت. ما با جلوگيری از خشونت به سران و دست دركاران چنين رژيمی
می توانيم سياست را در ايران انسانی تر كنيم - پادزهری همان اندازه نيرومند و
دراماتيك كه زهر.
نوامبر ۲٠٠١
|