‏ افزودن ورشكستگی انديشه بر شكست سياست‏

داريوش همايون


‏‏‏  رئيس پيشين انجمن شهر تهران كه در سوء قصدی بدفرجام تا دم مرگ رفت و اگر از جناح انحصارگر ‏می بود به او شهيد زنده می گفتند - و البته او را اصلا به دم تير نمی دادند - سخنانی در نكوهش تبعيديان و ‏مهاجران ايرانی گفته است كه گويا ميهن خود را در جامه دانهايشان گذاشتند و بيدردانه آسايش بيرون را ‏برگزيدند. او به اصطلاح انگليسها اهانت را بر جراحت افزوده است. با ساواما و كميته ها و پاسداران و ‏بسيجيانی كه خود سازمان داده هر كه را دستشان رسيده كشته و زندانی و مصادره كرده است ؛ رژيمی را ‏روی استخوانهای هزاران قربانی برپاداشته است كه به خود او نيز رحم نمی كند . اما بجای كمترين ‏شرمساری و حتا پشيمانی ، به كسانی می تازد كه همه سامان و خواسته و حاصل عمر خويش را به ‏تاراجگران گذاشتند و با يك جامه دان ، و بيشتر با جامه ای كه به تن داشتند ، خود را به قاچاقچيان انسان ‏، راهزنان ، بيابانهای خشك و درياهای خروشان ، حتا نهنگهای آدمخوار ( كه يك وزير استراليائی ، ‏پناهجويان ايرانی را از آنها ترسانده است ) سپردند و نماندند تا كشته و زندانی و شكنجه شوند يا دست كم ‏هر روز ناگزير به ديدن و شنيدن اين گروه نباشند. ( در وصف اين گروه ، بهتر از آوردن گفتار گزنده ‏سعدی نمی توان كرد : " ترشروی تلخ گفتار ، بدخوی مردم آزار ، گداطبع ناپرهيزگار" ) .‏

‏  در اينجا آهنگ توجيه و دفاع نيست. در جمهوری اسلامی بيش از اينها با مردم كرده اند و می كنند و ‏ديگر به اين سخان اهميتی نمی بايد داد . از اين نظر گلايه های سوزناك پاره أی نويسندگان در بيرون از ‏سخنان نادلپذير "شهيد زنده" كه با روشنگری بعديش خود را خرابتركرد ، بيشتر مايه شگفتی است. گوئی ‏اعتبار اين دو سه ميليون تن بستگی به اظهار لطف و نظر خطاپوش كارگردانان جمهوری اسلامی - ‏اگرچه از جناح بدش - دربرابر جناح بدتر ، چنانكه در انتخابات رياست جمهوری می گفتند ، دارد. ‏ايرانيان بيرون نه از او كمكی می خواهند نه به اميد او نشسته اند ، نه نظر او و حكومتش كمترين اثری در ‏رفتار و احساسشان دارد. ايران تنها آب و خاك نيست كه دست ما به آن نرسد. هاينريش بل كه از رژيمی ‏در رديف جمهوری اسلامی اين نظريه پرداز اصلاحات دوم خردادی ، به بيرون گريخته بود می گفت ‏آلمان در ذهن من است. او آلمان را با خود بهرجا می برد و آلمان او در جامه دانش نمی بود. ميهنی كه در ‏جامه دان بگنجد همان شايسته نگرش ريالی/دلاری سران رژيم اسلامی است. ‏

‏  موضوع حتا اين نيست كه اگر در نخستين دهه انقلاب و حكومت آقايان ، بيم مرگ و آزار ، مردمان را ‏به ترك يار و ديار وا می داشت ، اكنون مهاجرت و آرزوی گريز ، يك پديده همگانی است و رويای روز ‏و شب بيشتر جوانان ايرانی شده است. رهبر دوم خردادی و همراهان ديروز و امروزش لابد بسيار از اين ‏دستاورد انقلابی خويش سربلندند. آنها توانسته اند يكی از با استعداد ترين و پوياترين مردمان جهان را به ‏جائی برسانند كه اگر به آرزوی باربری در ژاپن نرسيدند در هروئين همه جا حاضر پناهی بجويند. اما در ‏توضيح امواج مهاجرت ايرانيان نيازی به استدلالهای الكن اصلاحگر دوم خردادی نيست. جمهوری ‏اسلامی از همان آغاز خطی ميان خودی و غير حودی كشيد. هركه زودتر و بيشتر غيرخودی بود زودتر ‏گريخت - اگر توانست ؛ هنوز هم چنين است. هر روز گروههای بزرگتری از مردم به اين نتيجه می رسند ‏كه ايران مال يك گروه ويژه است و آينده ای در كشور خود ندارند و اگر بتوانند می گريزند.‏

‏  معنی و پيام سخن او در اينجاست و در همين جاست كه مشكل بنيادی جنبش اصلاحی دوم خردادی نمايان ‏می شود. حجاريان می خواست اهانت را بر جراحت بيفزايد ولی نياگاهانه ( ناخودآگاه ) ورشكستگی ‏انديشگی را بر شكست سياسی خود و جنبشی كه نماينده آن است افزوده است. او هيچ اجبار تاكتيكی در ‏رهاكردن زبانش نداشت. بسيار در اين سالها كوشيده اند گفتار و كردار سران دوم خرداد را به ملاحظات ‏تاكتيكی ببندند و از سر ناچاری بشمارند ؛ ولی سخنانی از اين دست نشان می دهد كه مسئله بزرگتر از ‏اينهاست. در آن سخنرانی كه اينهمه سروصدا برانگيخته است سخنران زير هيچ فشاری نبود و از سخنان ‏خود انتظار بدست آوردن هيچ امتياز ويژه ای نداشت. او تنها آنچه را كه به دلش نزديكتر بود گفت.‏

‎* * *‎

‏  در آنچه دوم خرداديان چهار سال است می كنند و می گويند بدنبال معانی و مقاصد پنهانی نمی بايد بود. ‏آنها جناح ديگری از همان حكومت و خانواده سياسی ديگری از همان تبار انقلابی هستند. تفاوتهايشان ، ‏كه واقعی و تا مرز مرگ ، جدی است بيش از آنكه در ماهيت باشد در اندازه است. گروهی می خواهد ‏دايره خوديها گشاده تر باشد. گروه ديگری دايره را از اينهم كه هست تنگتر می خواهد. از اين گذشته ‏هردو در يك بازی هستند و اين بازی ، در چنين ميدان و با چنين قواعد بازی ، چندان بيش از بن بست ‏چهار ساله گذشته در بساطش نيست. يك جناح هيچ توهمی درباره موقعيت خود - نشسته بر يك آتشفشان ‏فعال - ندارد و راهی جز رفتن تا پايان تلخ نمی شناسد و تا هرجايش بپايد خوش است. يك جناح پيوسته ‏آتشفشان را يه رخ هماوردان می كشد ولی از آن تنها ، به قول خودشان ، بهره برداری ابزاری می كند. ‏آتشفشان را برای ترساندن و امتياز گيری جناحی می خواهد.‏

‏  در تحليل آخر هر دو از آتشفشان - مردم به جان آمده ايران - به يك اندازه دورند. اوليها آتشفشان را ‏پذيرفته اند و تا بتوانند با آن می زيند ، دوميها هنوز اميدوارند كه آن را مهار كنند و در خدمت خود بگيرند ‏‏. مردم تا اينجا با اين دسته راه آمده اند و چاره بهتر سراغ نكرده اند . ولی جامعه ايرانی نمی تواند تقسيم ‏خودی و غير خودی را - به تعريف رفسنجانی باشد يا حجاريان ، و در بيشتر موارد تعريف مشترك آنها – ‏بپذيرد. اين گناه مردم ايران نيست كه از اين نظرها در اصل تفاوتی ميان رفسنجانی و حجاريان نمی بينند - ‏حتا اگر اولی دستور كشتن دومی را داده بوده باشد.‏

‏  اگر حجاريان ها پس از بيست و سه سال و پس از چهار سال ، خود را در وضع كنونی می بينند كه ‏كشور زير فرمانشان اندك اندك می بايد آب آشاميدنيش را نيز وارد كند ؛ و اگر همه جنبش اصلاحی شان ‏در يك حركت خرچنگی و گرفتن امتيازات تاكتيكي و اقدامات بسيار اندك و بسيار دير خلاصه شده است ، ‏سبب را نه در شخصيت و كاراكتر افراد - با همه نقش قابل ملاحظه اش - بلكه در مبانی انديشگی ، در ‏جهان بينی خود می بايد جستجو كنند.كسانی كه هنوز پس از دو دهه شكستهای ويرانگر و قربانيهای جبران ‏ناپذير ، پس از همه شعارهای رياكارانه ايران برای همه ، اينگونه مسلكی ، حتا جناحی ، به ايرانيان می ‏نگرند سرنوشتی جز شكستهای بيشتر ندارند. آنها كی می خواهند به انسانيتی كه اين طبقه بنديها را بر ‏نمی تابد برسند ؟ آن پانصد سال مدرنيته اروپائی برايشان بس نبود ، اين بيست و چند ساله خودشان نيز ‏بس نبوده است ؟

‏  ريشه اين كوری در حق بجانبی كسانی است كه هرچه كرده اند و بكنند خوب است . دوم خرداديان نيز ‏مانند حريفان خون آشامترشان از نگريستن به خود از بيرون ناتوانند. همه چيز خوب بوده است ؛ تنها ‏اشكالاتی بروز كرده است ؛ اما كجاست كه بی اشكال باشد ؛ بيشترش هم تقصير خارجی و توطئه بوده ‏است ( شباهتها با يك گروه ديگر كاملا تصادفی است. ) حجاريان مانند انقلابيان ديگری كه يكی پس از ‏ديگری غيرخودی شدند و " ميهن خود را در جامه دانههايشان گذاشتند و رفتند" ( به روايت اولش كه ‏سپس "تصحيح" كرد ) نيت خود را بس می داند وكاری به پيامد هايش ، حتا شيوه های پيكار انقلابيش - ‏يك مورد، سوزاندن پانصد تنی در سينما ركس آبادان – ندارد. او برای "آزادی" انقلاب كرده است( به ‏تعريف آن روزها و حتا اين روزها ) و بقيه اش به او مربوط نيست . اگر هم كسی اين بقيه را يادآوری كند ‏از آنهاست كه متاسفانه ميهن را در جامه دان گذاشتند و نماندند كه خونشان تشنگی سركردگان و عمله ‏انقلاب "آزاديخواهانه" را فرونشاند. او برحق بوده است و هنوز بر حق است و ظاهرا هيچ درس و تجربه ‏ای كارگر نيست : "من به عنوان جوانی كه ‏‎…‎‏ دركنار مردم انقلابی ميهن خود در انقلاب و سرنگونی ‏رژيم سلطنتی شركت نمودم هرگز نمی توانم تاسفی درباره محصولات فرعی اين مبارزه مشروع و ‏مردمی داشته باشم ." چنين بی اعتنائی به سرنوشت كشور و بهروزی مردم حتا از رفسنجانی شنيده نشده ‏است ؛ محصولات فرعی !‏

‏  در باره پديده گريز همگانی از ايران كه از حمله "حرامی"آسای عرب تا حمله دومش در انقلاب اسلامی ‏، مانندی در تاريخ ايران نداشته است ، به حساب نياوردن "محصولات فرعی" انقلاب دورتر می رود. ‏استراتژ دوم خردادی می گويد : " بسياری از هم ميهنان ما ‏‎…‎‏ كشور خود را ترك كردند كه عمدتا جنبه ‏معيشتی و اجتماعی داشته است ‏‎…‎‏ چنين پديده ای ‏‎…‎‏ در جهان گلوبال ما امری كاملا طبيعی محسوب ‏می شود. " به نظر او لابد بهمين دليل است كه ميليونها امريكائی و كانادائی و اروپائی به ايران گريخته اند ‏و چند ده ميليون ديگر هر شب با اين آرزو به خواب می روند. اين پديده حتا از محصولات فرعی انقلابی ‏نيست كه با چنان رهبری و تاكتيكها و گفتمانی، با انقلابيانی از قماش خود او، جزاين "محصولات" ‏نمی توانست داشت. می بايد اميدوار بود كه انقلابی سربلند ، باز دچار يكی از "محصولات فرعی" ‏انقلابش نشود . بخت با هزارن تن ديگر به اندازه او يار نبوده است.‏

* * *‎

‏  انقلابيانی مانند حجاريان درحق بجانبی خود دست كم اين اندازه را دارندكه هنوز ، اگرچه برصندلی ‏چرخدار ، سوارند و به دوم خرداد خود ، هرچه هم "پا در گل و خون در دل ،" اميدوار. آنها انقلابيان ‏پيروزمندی هستند كه بسياری پيروزمندان ديگر را نيز به بستن جامه دانها واداشتند. وضع بازماندگان اين ‏گروه پيروزمند آخری پيچيده تر است. اينان خود را موظف می دانند از انقلابی كه شكست خوردگانش ‏هستند دفاع كنند ؛ از آن بدتر ، بهر موفقيت دوم خرداديان سر از پانشناسند و از هر ناكامی شان لرزه ای ‏بر پشت داشته باشند و به ناچار در بيشتر زمانها با لرزه ای بر پشت ، زندگی را سركنند.‏

‏  آنچه برايشان دشوار است پذيرفتن دو حقيقت است : نخست ، انقلاب شكوهمند اسلامی ، پيشاپيش ‏حكومت اسلامی به يكی از بدترين گوشه های زباله دان معروف تاريخ سرازير شده است. هيچ اميدی به ‏دست وپاكردن حيثيت تاريخی برای آن انقلاب ، از جمله ناميدنش به انقلاب بهمن و وامگيری از انقلاب ‏اكتبر ، نمی توان داشت. انقلابيانی كه هنوز دست بردار نيستند ، خود را از دست كم حيثيت اخلاقی بی ‏بهره می دارند. می بايد از اشتباهی كه شده است - در بهترين تعبيرها - جدا شد و بالاتر رفت. دريافتن و ‏گفتن واقعيت ناخوشايند ، بزرگترين نشانه خرد و كاراكتر است. حقيقت دومی كه پذيرفتنش ناگزير خواهد ‏بود نزديك شدن جنبش دوم خرداد به پايان نقش تاريخی خويش است و می بايد برای پس از آن آماده شد. ‏دوم خرداد می خواست يك رژيم مذهبی با چهره انسانی بسازد ، و يك حكومت اسلامی كه كار كند ، و ‏نتوانست - كه می تواند ؟ آنچه از آن برآمد كمك كردن به نيروی ديگری بود كه از محافل روشنكری ايران ‏در سالهای پس از بيداری بر مهتابزدگی ، می جوشيد و در سالهای پس از ٧۶/97 توانست به سطح ‏گسترده جامعه برسد.‏

‏  ستايش و توجيه انقلاب اسلامی و آب شدن در دوم خرداد ، بهم پيوسته اند ؛ تا از يكی آزاد نشوند به ‏ديگری تن در نخواهند داد. سرازپانشناختگان دوم خرداد در پيروزی اين جنبش سود پاگير دارند. ديگر ‏اصلاحگران و آزاديخواهان ايران نيز اميدوارند ، برضد اميد ، كه دوم خرداديان بتوانند گذار ناگزير از ‏جمهوری اسلامی را بی خونريزی انجام دهند. برای سرازپانشناختگان ، هيچ راه حل بيرون از خود رژيم ‏لطفی ندارد. اگر در اين ميانه انقلاب پايمال شود سودی در آن نخواهد بود. تكليف مشروعيت انقلابی چه ‏می شود ؟ آيا می توان پذيرفت كه بعد از سالها حكومت برآمده از انقلاب ، تنها شرمساريش بماند ؟ دوم ‏خرداد ريسمان نجاتی است كه بسويشان پرتاب شده است. اگر سرانجام چيزی از اين "درختی كه تلخ است ‏او را سرشت" به بار آيد كه دست كم به خوديهای اصلی فيضی برسد چه آسايش وجدانی خواهد بود!‏

‏  اما چنانكه به روشنی می توان ديد نيروی ديگری در جامعه ايران رو به بالا دارد كه از دوم خرداد نيرو ‏گرفت ولی در تنگنای دوم خرداديان و محافظه كاران نمی گنجد. اين نيرو هنوز شكل مشخصی ندارد و ‏نامهائی نيز كه به آن داده اند - نيروی سوم يا جريان سوم - تنها می رساند كه از هردو جناح حكومتی ‏بيرون است. تا اينجا اهميتی بيش از آن به نيرو يا جريان سوم نمی توان داد كه نشانه ای بر يك طيف ‏گسترده مردمانی است كه از انحصارگران بيزار و از اصلاحگران نوميدند. اين مردمان راهی به بيرون ‏از مبارزات بی نتيجه دو جناح ، و بن بست سياسی و حكومتی می جويند. شمار آنها روزافرون و پايگاه ‏قدرتشان دانشگاههاست . دانشجويان ايرانی در چهار سال گذشته يك شبكه ارتباطی ميان خود بوجود آورده ‏اند و از پشتيبانی هنوز غير فعال مردم برخوردارند. جوانان ايران را يك قلم می توان از نيروی سوم ‏بشمار آورد. ‏

‏  قدرت اين جريان سوم در بريدنش از جمهوری اسلامی است ؛ همانگونه كه ضعف و ويرانی دوم خرداد ‏در زندانی شدنش در قفس انديشه و كاركردهای جمهوری اسلامی بوده است. روشنترين عناصر جامعه ، ‏كسانی كه در "محصولات فرعی" شاهكار زندگی حجاريان ها ، ژرفای فاجعه ملی را می بينند ، از ‏تفاوتهای تاكتيكی به جدائی ايدئولوژيك رسيده اند. مشكل در جمهوری اسلامی است ، نه در نام يا حتا نيات ‏مقامات رژيم ( نمی توان گفت كه همه دوم خرداديان در كوری وكبريای حجاريان انبازند.) چهار سال ‏گذشته لازم می بود تا مردمی را كه آرزومند اصلاح گام به گام رژيم اسلامی بودند به اصلاح ناپذير بودن ‏چنين رژيمی متقاعد سازد. چهار سال گذشته همچنين لازم می بود كه به اين مردم صدايشان را بدهد. ‏

‏  دوم خرداد هنوز مصرفش را برای نيروی سوم دارد. كسانی كه به بيهودگی اصلاحات در رژيم اسلامی ‏پی برده اند با همه نوميدی از دوم خرداد ، هيچ علاقه ای به يكدست شدن حكومت به رهبری پدرخواندگان ‏مافيا ندارند. كشمكش در دستگاه حكومت اسلامی برای شكل گرفتن اين نيروی تازه لازم است. اگر بيشتر ‏كسانی كه می توان از نيروی سومشان دانست در انتخابات اخير رای دادند از همين روست. نيروی سوم ‏از دوم خرداديان بهره برداری ابزاری می كند و اصحاب دوم خرداد از اين معامله به مثل نمی بايد ‏برنجند.‏

‏ ما در اين نيروی سوم ، سخنگويان و رهبرانش را به شمار روزافزون می بينيم ؛ كسانی كه بيرون از ‏چهارچوبهای جمهوری اسلامی می انديشند و دليرانه به زبان ديگر سخن می گويند. زندانها از آنان ‏پيوسته پر و گاه خالی می شود ولی همفكران و پيروانشان افزايش می يابند. پراكنده شدن گفتارشان در ‏سطح جامعه به عناصر بيشتری از جمله در حوزه های مذهبی جرات بيشتری می دهد كه پايه های ‏اعتقادی رژيم را زير پرسش ببرند. بالاگرفتن اين نيروی تازه از هم اكنون دارد زمينه پس از جمهوری ‏اسلامی را فراهم می سازد : سياستی كه پاك از عامل مذهب بی نياز خواهد بود. ‏

‏  اين نيروی سوم را البته با كودتا انديشانی كه خواب يكسره كردن اوضاع را می بينند يكی نبايد گرفت. ‏ولی اگر مترسكی مانند دبير مجمع تشخيص مصلحت ‏‎…‎‏ و "قهرمان جنگی" عراق با انديشه كودتا در ‏سر، از رهبری جريان سوم دم می زند ، اين را می توان از نشانه های قدرت گرفتن چنان نيروئی دانست. ‏‏( آيا كار ايران به چنين پستيهائی افتاده است ؟ ) رئيس تردامن آن مجمع ‏‎…‎‏ فرصت طلبانه در پی پيش ‏انداختن خود در جريانی است كه اگر خوبتر نگاه كند او و مانندهايش را نشانه گرفته است. مردم طبعا به ‏كودتا فكر نمی كنند و اگر هم يك ضربه نظامی در پيش باشد - كه با ادامه سقوط كشور احتمالش می رود ، ‏و بسياری دارند طرحش را می ريزند - بزودی با مردم روبرو خواهد بود. ‏

‏  ( ناميدن سردار دبير مجمع به قهرمان جنگی عراق بی سببی نيست. اگر صدام حسين در پايان جنگ ‏هشت ساله توانست پس از يك سلسله پيروزيهای اهانت آور در ميدان ، خمينی را به نوشيدن جام زهر ‏وادارد ، تا اندازه ای مرهون نبوغ فرماندهی بارفروش پيشين بود كه كار را از ارتشيان دانا گرفت و ‏شنزارها و تالابهای جنوب خاوری عراق را از لاشه های سربازان و بسيجيان يكبار مصرف انباشت. ‏پنجاه و هفت سال پيش هنگامی كه هيتلر از "شب ژنرالها" جان بدربرد چرچيل گفت كه بخت بلند ‏امپراتوری بريتانيا نبوغ استراتژيك سرجوخه شايكل گروبر را - كه نام اصلی هيتلر و درجه سربازی ‏اوست - نگهداشت . صدام حسين البته نه انصاف و نه شيوائی و نه طنز خاردار چرچيل را دارد. ) ‏

‏‎* * *

‏  سخنانی كه از دل رهبران "آزاده" ای چون شهيد زنده دوم خردادی بر می آيد جای رنجش و گلايه های ‏دوستانه و دردآلود ندارد. از آن مهمتر نمی بايد اجازه داد داغهای كهنه را تازه كند. با دوم خرداديان كه ‏سهل است ، با جنايتكارتران جمهوری اسلامی نيز با زبان كينه كشی سخنی درميان نيست. بيزاری هست ‏، و به درجه ای كه انسان گاه خود را سرزنش می كند ؛ ولی كينه كشی و خونخواری را می بايد به ‏انقلابيان شكوهمند گذاشت. ميراث خون آلود تاريخ ايران ، ارزانی هميشگی جمهوری و انقلاب اسلامی ‏باد. ما نه تنها وظيفه داريم حكومت ايران را از اين عناصر پاك كنيم ، فرهنگ و سياست خود را هم ‏می بايد از اين رويكردها ، از اين حق بجانبی چنايتكارانه ، بپالائيم. ما حتا می بايد خود اين عناصر را از ‏خودشان برهانيم. ‏

‏  موضوع گرفتن امتياز تبليغاتی ، نشستن بر "بلندای اخلاقی" و "خواص فريبی" به تعبير خرده گيران ‏نيست. ما هر روز به ژرفای هاويه فرهنگی و سياسی كه در آن فرو افتاده ايم آگاهتر می شويم. بازگشت ‏به شهيد زنده ای كه از آزادگان و اصلاحگران است بهتر اين ژرفا را نشان می دهد. كسی بيست و سه ‏سال از نزديك و دست دركار ، خونريزيها و تاراجگريهاو نامردميها را ديده و ورزيده ، در پليدی و دروغ ‏شبانروزی از بالا تا پائين شناور شده ، روزگار تيره هم ميهنانش را شاهد بوده ، تير همرزمان و انقلابيانی ‏چون خود را در گلو داشته ، به هيچ آرمانی جز ويرانی و كشتار و فرونشاندن كينه نرسيده است ؛ و باز با ‏دلی سرد همچون تيغه كارد به حال و روز كشورش می پردازد ؛ مسئوليت آنچه را كرده است به گردن ‏دنيای جهانگرائی می اندازد كه پناهگاه قربانيان اوست ، يا قربانيانی كه نخواستند بيشتر قربانی شوند؛ و ‏اينهمه را از قله معصوميت وخطاناپذيری می گويد. دريغ از سايه ترديدی ! تازه او نماينده چهره انسانی ‏حكومتی است كه سرنوشت اين كشور را در دست دارد. مانند او و بدتر از او سرزمين ما را فراگرفته ‏اند. ‏

‏  اين زباله دانی انسانی را با زباله نمی توان پاك كرد . بريدن كامل از آنچه عادت و "سرشت" ما شده ‏است ضرورت دارد. جمهوری اسلامی آينه تمام نمای هرچه زشتی است كه در ما بوده است و ما به روی ‏خود نياورده ايم. پيكار ما با اين رژيم می بايد در جبهه تازه ای ، در خودمان نيز جريان يابد. نخست ‏می بايد با خودمان روبرو شويم ، با ذهنی آماده شك و بازنگری ؛ بی پرده پوشی، بی رياكاری و ‏معيارهای مضاعف ؛ آماده پذيرفتن مسئوليت آنچه كرده ايم و دورانداختن آنچه در ديگران دورانداختنی ‏مي دانيم . اين نخواهد شد مگر برای ديگری حقوقی برابر خود بشناسيم . "حقوق" ربطی به درست يا ‏نادرست ، دوست و دشمن و موافق و مخالف ندارد. ربطی به هيج تفاوت و تمايزی ندارد. از اينجاست كه ‏رواقيان آن را حقوق طبيعی يا فطری ناميدند ؛ با خود انسان ، هركه و هرچه هست ، می آيد. ‏

‏  اشتباه نگرفتن مبارزه با كينه جوئی و خونخواهی ، وظيفه بعدی ماست. مبارزه درست "با" نيست ، ‏‏"برای" است. "برای" رسيدن به چيزی می بايد "با" چيزی جنگيد و اگر آن چيز ديگر از همان قبيل و ‏بدتر باشد مبارزه ارزش ندارد. نشستن برجای همپالكی های شهيد زنده آرزوی بسيار كسان است ، ولی ‏هدفی نيست كه انسان زندگی اش را برای آن بگذارد و پيكاری نيست كه درخور موقعيت ايران باشد. ما ‏تكليفی كوچكتر از انسانی كردن جامعه ايرانی نداريم كه با لاف زدن از كورش و شعر آوردن از سعدی ‏حاصل نخواهد شد و می بايد از متمدن كردن رفتار سياسی و خشونت زدائی در انديشه وعمل آغاز شود. ‏

‏  جمهوری اسلامی نشان داد كه چگونه چنين كشوری را درچنين عصری می توان به چنين توحشی ‏انداخت. ما با جلوگيری از خشونت به سران و دست دركاران چنين رژيمی می توانيم سياست را در ايران ‏انسانی تر كنيم - پادزهری همان اندازه نيرومند و دراماتيك كه زهر. ‏

نوامبر ۲٠٠١‏