پیش از ورود در
بحث روشنفکر و نقش او در رابطه با قدرت میباید به خود قدرت پرداخت که در
این پرسش جای مهمی دارد. قدرت در این جا به معنی قدرت سیاسی است و توانائی
تصمیم گرفتن در امور عمومی و به اجرا گذاشتن آن، و مانند سیاست خمیرمایه
روابط بشری است. قدرت سیاسی مشروع یعنی شناخته شده از سوی دیگران ــ چه
آنها که زیر آن قدرت زندگی میکنند (مردم) و چه آنها که با آن سر و کار
دارند (قدرتهای دیگر) ــ و تا هنگامی که از آن شناسائی برخوردار باشد
خاستگاهش تاثیر عملی ندارد و حداکثر مسئلهای اخلاقی است. از آغاز سده
بیستم به این سو فرایافت مشروعیت در روابط بینالمللی بیش از پیش بر حاکمیت
(اقتدار حکومتی) تکیه کرده است تا بر قانونیت.
روشنفکر را تعریفهای گوناگون کردهاند، از سارتر که روشنفکری را با اعتراض
یکی میدانست و مدتهای دراز در جهان سوم و در میان چپ شیک غرب رواج داشت
تا هاول که وقف کردن خود به اندیشیدن در امور عمومی و گستراندن آن
اندیشهها را ویژگی روشنفکر میشمارد. تعریف اول بیشتر کوشنده سیاسی از
گونه معینی معنی میدهد که در برگیرنده هر بیمایه پر سر و صدا نیز هست.
تعریف دوم اندیشهمند عملگرا را در نظر دارد. روشنفکر سارتری ویران میکند
بیآنکه لزوما چیز بهتری به جایش بگذارد (چنانکه دو نسل ایرانیان دچارش
بودند.) انتلکتوئل هاولی همه در پی بهتر ساختن است که در جامعه بر خلاف
صنعت ساختمان، هیچ گاه با ویرانگری دست نمیدهد (چنانکه زندگی سیاسی خود
هاول نشان داده است.)
در تعریف اول، تفاوت میان انتلکتوئل (اندیشهمند عملگرا) و اینتلیجنتسیا
(درسخواندگان) مبهم شده است و تباهی از آنجا سر میگیرد. ما در فارسی
انتلکتوئل و اینتلیجنتسیا را روشنفکر ترجمه کردیم و اصلا تفاوت را از میان
بردیم. ولی در همه جامعههای نوسواد جهان سومی به همین گونه است،
درسخوانده با انتلکتوئل یکی میشود. تصادفی نبود که دو نسل روشنفکران
ایرانی در تعریف سارتر آویختند. آنها با اطمینانی که از ندانستن میآید
میتوانستند کمترین آشنائی با مقدمات را با بالاترین رسالتها همراه
سازند. ما در این بحث روشنفکر را بیشتر در معنی انتلکتوئل آن میآوریم.
اینک به پرسش سارتری "آيا روشنفكرانی را كه با قدرتهای سياسی همراهی
میكنند میتوان كماكان روشنفكر خواند؟" میشود پاسخ داد که صورت مسئله
درست نیست. اندیشهمندی که خود را وقف امور عمومی کرده است علاوه بر جنگیدن
با وضع موجودی که میباید دگرگون کرد، بسته به موقعیت در جاهائی حتی وظیفه
دارد که قدرت سیاسی را به خدمت اندیشههای خود بیاورد. چه بهتر که بهترین
استعدادها اداره کشور را از دست بند و بستچیان و سیاستپیشگان فرصتطلب
بگیرند. از همه اینها گذشته عمل سیاسی دنباله طبیعی اشتغال ذهنی انتلکتوئل
است، به شرط آنکه خلق و خو و منش temprament مناسب کار سیاسی را هم داشته
باشد. در اینجا مسئله اصلی، ناسازگاری منش انتلکتوئل با درشتیهای کار
سیاسی است که بسیار پیش میآید، و نه ناسازگار شمردن انتلکت با حکومت که
مایه بینوائی کشورداری است. آنگاه است که انتلکتوئل آسانتر مییابد که
مستقیم و غیرمستقیم به یاری سیاستگرانی بشتابد که تنها دلمشغولیشان ماندن
در قدرت نیست.
از نظرگاه روشنفکری "متعهد" سارتری هر شانه به شانه سائیدن با ارباب قدرت
پشتپا زدن به رسالت روشنفکری است، از این رو ناچار میباید رسالت را تعریف
کرد که خواهد آمد. ولی این نگرش در واقع هر بستگی ایدئولوژیک را نفی
میکند. روشنفکر هر چه هم در نبرد با قدرت حکومتی، با پیوستن به یک گفتمان
به شبکه قدرتی راه مییابد که گاه به اندازه پلیس سیاسی دولت استبدادی
سختگیر و یکسونگر است. فشار همگنان peer presure کمتر از دستگاه سانسور
نیست، "چنانکه افتد و دانی." استقلال کامل تنها در جزیره رابینسون کروزو
دست میدهد. استقلال روشنفکر در دست خود اوست. انسان برای آنکه یکپارچگی
اخلاقی و فکری خود را نگهدارد نه لازم است روشنفکر باشد و نه خویشتن را از
احزاب یا حکومت دور بگیرد. در داوری ارزشی روشنفکر و کارهای او دو سنجه
(معیار) بیشتر نیست. نخست سطح کار شایسته نام روشنفکری که البته بستگی به
سطح فرهنگی جامعه دارد. دوم یکپارچگی اخلاقی، آنچه یک انسان شرافتمند
صرفنظر از جایگاه و عنوانش میباید نگهدارد.
رسالت انتلکتوئل همان اندیشیدن برای عمل اجتماعی است و میتواند به خود عمل
سیاسی هم برسد، بر خلاف فیلسوف که در ژرفاندیشی خود به پیامدها کاری
ندارد و انتزاعی میاندیشد. با چنان رسالتی تفاوت نمیکند که روشنفکر بیرون
یا درون دستگاه قدرت سیاسی است؛ با آن میجنگد یا در پی اصلاح آن
برمیآید. بقیهاش به یکپارچگی اخلاقی او مربوط میشود و چنانکه دیدیم از
نظر اخلاقی تفاوتی میان انتلکتوئل و آدمیان دیگر نیست. هر دو میتوانند به
فرصتطلبی بیفتند یا نیفتند. نه جنگیدن به خودی خود ستودنی است نه پیوستن
به خودی خود نکوهیدنی. در واقع یک ویژگی انتلکتوئل آن است که میتواند در
برابر مد روز بایستد. بزرگترین انتلکتها با تنهائی بسیار آشنا بودهاند.
روشنفکران با هر تعریف در مقولات گوناگون جای میگیرند. اعتراض به وضع
موجود، یا اندیشیدن در امور عمومی که خود به خود عمل گراست زیرا در پی
چارهجوئی است؛ به هر راه کشیده میشود. اکنون اگر روشنفکر آزادیکش و
روشنفکر تاریکاندیش هم میتوان داشت (داریم و داشتهایم) سراغ روشنفکر را
در میان مذهبیان نیز میتوان گرفت. آخوندها که شمارشان از اندازه میگذرد
عموما در زمره درسخواندگاناند و میتوان آنان را اینتلیجنتسیای اسلامی
نامید؛ ولی از میانشان انتلکتوئلهای فراوان برخاستهاند و برمیخیزند.
اسلام اگر چه کمتر از دینهای همریشه خود راه به تغبیر میدهد باز از همان
نخستین روزها در دست اندیشهمندان و سیاستگران به صد گونه پیچیده شده است
و انتلکتوئلهای مسلمان امروز بیش از همیشه، و در ایران بیش از دیگر
کشورهای مسلمان، در کارند. اندیشه بلند حتی در چهارچوب دین با زندگی پیش
میآید. هر جا نتوانستهاند از کوتاهی اندیشه بوده است.
گرایش به قدرتهای خارجی تا حد پشتگرمی به کمکهای همهگونه آنان، تازه
نیست. نخستین بار هخامنشیان بودند که دگر اندیشان آتنی را پناه و یاری
دادند و پس از آنان ساسانیان قربانیان آزار و سرکوب بیزانسی را به دانشگاه
گندی شاپور آوردند. چنین بستگیها گاه ناگزیر میشود و هیچ عیبی در آن
نیست. به خدمت بیگانگان درآمدن نیز در میان روشنفکران بسیار بوده است و در
جامعههای از همگسیخته و غیراخلاقی (اخلاق به معنی سازگار کردن رفتار با
والاترین هنجارهای اجتماعی) به فراوانی روی میدهد، باز "چنانکه افتد و
دانی."
من حتی در محکوم کردن روشنفکرانی که با رژیم اسلامی همکاری دارند با احتیاط
رفتار میکنم. ما نمیتوانیم در بیرون انتظار داشته باشیم که روشنفکران به
ترک یار و دیار بگویند تا از هر آلایشی دور باشند. همچنین نمیدانیم هر
کدام در چنین شرایط دشوار برای نگهداری این ملت و میراث ملی ما چه رنجها
میبرند. تاریخ دویست ساله پایداری ایرانیان در برابر امواج عربزدگی به من
آموخته است که از احکام قطعی بپرهیزم. ما تنها در آینده خواهیم دانست که به
عنوان ایرانیان برکنار چه بدهی سنگینی به روشنفکران ایرانی در میهن داریم.