کشتار ١٩٠ تن در ديسکوتکی در بالی(بيشترشان جهانگردان استراليائی)
انسان را بيدرنگ به بيست و پنج سال پيش باز می برد که چند اسلامی مومن در
راستای تکليف شرعی امر به معروف و نهی از منکر و در اجرای فتوای رهبران مذهبی
که همه غم رستگاری مردم گمراه را می خورند، ۴٧٠ تن را در يک مظهر ديگر فساد
غرب(آن بار سينمائی در آبادان) به آتش کشيدند و زنده زنده سوختند ــ پيش چشيدنی
از آتش دوزخ که بسياری کودکان بيگناه را نيز بی نصيب نگذاشت. اما آنجا که پای
شريعت به ميان می آيد بيگناه و گناهکار و مرده و زنده چه تفاوت دارد؟ انسان بی
ارزش بی حق می بايد تنها در انديشهء آن جهان باشد وگرنه بايد به ضرب شمشير به
راه آورده شود. مگر نه آن است که "من برای درو کردن آمده ام نه برای کاشتن؟"
حزب اسلامی اندونزی و گروههای همفکر ديگرش در ميان مسلمانان پاک
بهشتی، پيش از اين جهاد مقدس در بالی، آيات رحمت خود را به صورت بمبهای آتشزا
بارها بر کليساها در آن سرزمين نازل کرده بودند. پيروان شان درهجومهای پياپی
بر محله های مسيحيان، قهر خداوندی را به کافران نشان داده بودند؛ کشته بودند و
ويران کرده بودند و به تاج برده بودند، که غنيمت و صواب را به سنت صحيح
مسلمانان صدر اسلام با هم دارد. اين بار آنها سنت صحيح حزب الله خمينی را
سرمشق ساختند: گنهکاران را در گناهکده هاشان سوزاندن و تکه تکه کردن، و هجوم
فرهنگی غرب را از ريشه درآوردن و اسلام راستين را در بشردوستانه ترين جلوه های
ش به نمايش درآوردن؛ تا آنها که ايمان نمی آورند بترسند و آنها که نمی ترسند
بميرند.
اندونزی را لشکريان عرب نگشوده بودند. صوفيان ايرانی که آرامگاه يکی
شان را درشهر سورابايا در گوشه خاوری جاوه ديده ام که زيارتگاه شده است،
مسلمانی را به آن سرزمين جزيره ها آوردند. مسلمانان اندونزی هزار سالی در آن
سرزمين بهشت آسا که فساد و نادانی و سياست ناسالم، از آن پارگين ديگری ــ
مانند اينهمه در جهان اسلامی ــ ساخته است، با پيروان مسيحيت ( که از سده
هفدهم به اندونزی آمد ) و هندوئيسم، در همزيستی آسوده بسر بودند و از اسلام
راستين به بيراههء رواداری و آزاد منشی افتاده بودند. اسلام آمده بود ولی زورش
به پاک کردن لکهء کفر(حضورنامسلمانان، اگرچه اهل کتاب) از مجمع الجزايری که هر
گوشه اش پادشاهی داشت و نزديک سه سده بخشی از امپراتوری اندونزی بود نمی رسيد.
اندونزی برای آنکه يک جامعهء درست آئين اسلامی بشود بايست بسيار منتظر می ماند
تا دست کم ظواهری از دمکراسی غربی و انتخابات و نمايندگی در مجلس جا بيفتد؛ و
دلارهای نفتی تا آن جزاير دوردست برسد. در آموزش دينی اندونزيها کاستی های جدی
می بود که اکنون چندی است با برهان قاطع به اصلاح آن همت گماشته اند. بالی تا
کنون نمايان ترين قدرت نمائی شمشير اسلام در اندونزی بوده است که اگر به خود
گذاشته شود می تواند از خدمات بيشتری به امر آسمانی برآيد.
"چندی" به بيست و پنج سالهء گذشته برمی گردد. پيروزی انقلاب اسلامی
در ايران با اسلام بنيادگرا همان را کرد که پيروزی سعد وقاص در نبردگاههای
ايران باختری با خود اسلام کرده بود. دربارهء جاذبهء جهانی اسلام و جاذبهء
ويژهء بنيادگرائی بسيار نوشته اند. اما نقش پيروزی را در اين جاذبه کمتر به
ديده گرفته اند. اسلام اگر در سدهء هفتم از ايران و رم شکست خورده بود در خود
عربستان نيز قدرت ش را از دست می داد. اگر سرمستی بزرگترين جهانگشائی ها پس از
اسکندر با پاداشهای باورنکردنی آن، و دورنمای پيروزيهای ديگر نمی بود بسياری
عربان به دوران پيش از دعوت محمد باز می گشتند. انقلاب اسلامی ايران نيز برای
بنياد گرايان همان جوشش انگيزه را فراهم آورد که يک دهه بعد با پيروزی در
افغانستان نيروی تازه يافت. اگر می شد شاه ايران را که نيمه افسانه ای در ميان
جهان سومی ها شده بود، به دست معجزهء اسلامی چنان به خاک انداخت؛ و اگر می
شد(با پشتيبانی حياتی امريکا که هيچ به رو نياوردند) جهاد ضد شوروی را برد،
يکبار ديگر ساعت اسلام فرا رسيده بود.
بنيادگرائی اسلامی که به نامهای احياگری اسلامی و اسلام سياسی و
راديکال نيز خوانده می شود و همه در اصليکی است، در پايان سدهء هژدهم از
بيابانهای عربستان برخاسته بود. عبدالوهاب با تعبير يا خوانش(قرائت) حنبلی از
اسلام، فرقهء وهابی را بنيادگذاشت و درپی بازآفرينی محمد به عنوان دعوت کننده و
فاتح برآمدولی در اوايل سدهء نوزدهم خديو مصر به درخواست خليفه اش سلطان
عثمانی به کشورگشائی او پايان داد. پيام او به جائی نرسيد زيرا شمشيرش برا
نبود. در پايان آن سده احياگر ديگری، المهدی در سودان شوريد و پس از پيروزيهای
نخستين و برپا داشتن يک حکومت اسلامی به سنت کامل قرون وسطائی آن، شکست خورد و
برافتاد. در تاريخ اسلام سهم زور و، از دوران ثروتهای نفتی، پول را به اندازهء
کافی بررسی نکرده اند. پيام بی پشتوانه معلوم نيست به کجا می رسيد.
* * *
پيکر
پاولوس(بولس) قديس را در کاتدرالها همواره با شمشيری در دست می تراشند. واعظان
بنيادگرا نيز در هرجا با شمشير(درجمهوری اسلامی با تفنگ) ميانه ای دارند. اما
پاولوس به شمشير کشته شد و واعظان به شمشير می کشند يا آرزو دارند بکشند.
تفاوت اسلام و نگرش اسلامی به امر دعوت در همين بوده است. مسيحيت چهار سده و
به عنوان دين فرودستان، و از پائين نيرو گرفت و با همه انحرافات و زياده رويهای
کليسا در هزار سالهء قرون وسطا پيوند ساختاری و فلسفی با خشونت ندارد. نقش
تعيين کنندهء شمشير دراسلام به همان ده سالهء نخستين برمی گردد و کوششها برای
نرم کردن دين به رهبری صوفيان جز انحرافی نبوده است. فرقه های صوفی از اسلام
نرمخوی روادار آغاز کردند ولی تقريبا در هر جامعهء اسلامی از افريقا تا آسيای
دور به بنيادگرائی اسلامی راه داده اند. صفويان زننده ترين نمونه ها بودند ولی
نقش تصوف در هموارکردن راه اسلام سختگير بيش از آن تکرار شده است که تصادفی
باشد. (تصوف را البته با عرفان که هيچ رابطهء بندگی انسانی را برنمی تابد و
تنها روانهای اندکی به پايگاه آن می رسند نمی بايد اشتباه کرد.) بنيادگرائی،
نام ديگر اسلام راستين، از شمشير جدائی نمی شناسد.
شمشير اسلام از سدهء هفدهم کند شد(از شکسته شدن محاصرهء دوم
وين) و هلال اسلام از آن پس به زير خورشيد "عصر جديد"ی که در اروپا برمی آمد
افتاد. در اتريش پس از رهائی، "کرواسان" يا نان هلال آسا را ساختند و از آن پس
غربيان هلال را به بيش از يک تعبير خورده اند و می خورند. اما آرزوی بازگشت به
اسلام جهانگير، و ريشه های احياگری در جامعه های پوياتر اسلامی ، ايران و مصر،
زنده ماند و با نفوذترين جنبش در اسلام شد و به کژراهه کشيدن و ناکام کردن
جامعه های اسلامی در تلاشهاشان برای نوسازندگی کمک کرد؛ توهم برتری ذاتی
اسلام را بر تمدن غربی زنده نگهداشت؛ و با جلوگيری از انديشهء آزاد ــ اسلام
به عنوان تابو ــ گرايشهای اقتدارگرا را نيرو بخشيد. سرمشق paradigm عصر زرين
اسلام همه کوششهای نوگرانه را در اين جامعه ها محکوم به اقدامات نيمه کاره و
سازشهای پر مخاطره کرد.
دو ويژگی اسلام بنيادگرا بجز بازگشت به دين ناب صدراسلام، دشمنی
با غرب و سرسپردگی به خشونت است. اسلاميان در اوضاع و احوال گوناگون بر هر يک
از اين ويژگيها تاکيد گذاشته اند ولی رابطه شان با غرب هيچگاه از روياروئی تهی
نبوده است. هر چه برتری غرب خرد کننده تر شده بر روياروئی افزوده است. غرب
سرچشمهء شرارت در جهان تصور شده است که برمسلمانان تسلط می يابد و آنها را فاسد
می کند. قدرت آن را می بايد بهر وسيله، از جمله تروريسم و کشتار جمعی درهم
شکست. در حکومت و به عنوان فلسفه سياسی، اسلام از همان پگاه قدرت خود نابسندگی
اش را آشکار کرد. جامعه های اسلامی هرگز يک امت نشدند و به زندگی در فضای
جابرانهء بهره کشی و نا امنی ادامه دادند. دين عربی، عربها را بی ترديد يکی از
کامياب ترين استعمارگران تاريخ گردانيد(از سخن وی. سی. نايپال هنگامی که می
گويد استعمار عرب کاملترين بوده است زيرا اقوام مستعمره را از ميراث پيش از
استعماری خود نه تنها نا آگاه، بلکه دشمن آن کرد چيزی نمی توان کاست.) ولی پس
از آنکه سرزندگی نخستين سده ها ــ فرا آمد جهانگشائی های نظامی ــ فرو مرد،
اسلام با دعوی ش بر همهء جنبه های زندگی بشری، و جزمها و انعطاف ناپذيری خود
بزرگترين علت واپسماندگی شد.
سرسپردگی به خشونت بجزجای مرکزی آن در آئين و تاريخ، از
درنيافتن علت شکستهای روزافزئن مسلمانان از غرب برمی خاست. عثمانيان و
ايرانيان ، عبدالوهاب و المهدی، و هر سرکرده و پادشاه مسلمان ديگر، نه از
ناهنگامی(آناکرونيسم) خود بلکه از نيروی آتش برتر غرب فرومانده بودند. پس می
بايست ابزارهای نوين را بدست آورد تا هم پاکی ناب اسلام و هم جای والاتر آن
باز آورده شود. اين نگرش مکانيکی به مسئلهء واپس ماندگی و توسعه از نيمهء سدهء
بيستم زير نفوذ جهان سوم گرائی و مارکسيسم در آمد و ايدئولوژی جريان اصلی
روشنفکران(اينتليجنتسيا)ی اسلامی ــ ارتش انبوه نيمه سوادان و استخدام ناپذيران
ــ گرديد. اينان آنچه از بيزاری به ارزشهای غربی آزادی و حقوق بشر کم داشتند
از آن ايدئولوژی های ورشکسته گرفتند.
انقلاب اسلامی ايران هم گشتاور impetus لازم را پس از يک تاريخ دراز
ناکاميها به بنيادگرائی داد و هم استراتژی و ابزارهای آن را. صدور انقلاب به
معنی تسخير مواضع قدرت، تبلليغات زهراگين ضد غربی برای بسيج توده ها، و
تروريسم همچون سلاح نهائی بينوايان، سهم گزاری contribution بزرگ انقلابيان
ايران به احياگری اسلامی بود. افغانستان به نوبهء خود به افسانهء شکست پذيری
غرب دربرابر اسلام پيروزمند جان تازه ای بخشيد. چنانکه عبدالعزيز عزام، يکی از
استادان بن لادن در دانشگاه ملک عبدالعزيز به شاگردان خود می آموخت، اگر يک
کافر را می شد شگست داد ديگران را نيز بهمان گونه می شد. در اينجا به سرچشمهء
ديگر جنبش بازخاستهء بنيادگرائی برمی خوريم: پول نفت(بيشتر از عربستان سعودی.)
با همه سياست رسمی هوادار غرب اين کشورکه همچون يک پمپ بنزين خانوادگی(٧٠٠٠
تن) اداره می شود، سعوديها بزرگترين بانی (بندادگر) sponsor گروههای افراطی
اسلامی در سراسر جهان بشمار می روند. آنها موسسات مذهبی بيشماری را کمک می
کنند که پيام شان ــ همچنانکه بيشتر مطبوعات و موسسات آموزشی در جهان عرب ــ
دشمنی با غرب و ضديت با دمکراسی، آزادی سخن و برابری زنان است. گفتاورد عزام
تنها يک نمونه است.
* * *
ريشه های
استوار اسلام راديکال در خود اسلام است، چه به عنوان نظام اعتقادی و چه به
عنوان دولت. اسلام با خشونت محض دربرابر دگرانديشان و مخالفان پايهء حکومت خود
را گذاشت و بزودی يک امپراتوری گرديد و هيچگاه بويهء امپراتوری-استعمار را رها
نکرده است. مسئلهء جامعه های اسلامی بر رويهم، تضاد چشمزن ميان واقعيت بيتوانی
failure تاريخی در تقريبا همه جنبه های مجاهده بشری، با بلندپروازی است که
به معنی باور داشتن به ظرفيت و امکاتی است. راه حل بينوائی، زورگوئی و چيرگی
بيگانه در کشورهای اسلامی، دست کم برای احياگران، در بازگشت به آنچه سرچشمهء
والائی شان بوده، است؛ يعنی اسلام ناب محمد و جانشينان بلافاصله اش. هيچ
ضرورتی به تغيير رويکردها و ارزشها نيست؛ پيروی از قرآن و سنت پيامبر(وامامان)
بس است. نسل پس از نسل مسلمانان با اين باورها که از سوی طبقات حاکم فاسد و
انتخاب نشده شان تحمل، اگر نه تشويق، شده است بارآمده اند.
بسيار دربارهء مسئلهء فلسطين که گويا قلب تروريسم بين المللی ــ
نام ديگر تروريسم اسلامی ــ است گفته اند. با آنکه اين مسئله دستاويز خوبی
برای احياگران است و رسيدن به راه حل منصفانه ای برای آن ضرورت حياتی دارد،
رابطهء علت و معلولی ميان اين دو نيست. احياگری مدتها پيش از مسئلهء خاورميانه
آمد و هيچ راه حل عملی آن برای بنيادگرايان بس نخواهد بود. انور سادات بدست
اسلاميان راديکال کشته شد زيرا همه سرزمينهای مصر را در توافقی با اسرائيل
برگرداند. هر راه حلی برای مسئلهء فلسطين منهای نابودی اسرائيل خيانت شمرده
خواهد شد.
اين واقعيت که خاورميانه يکی از پرتنش ترين و بحرانزاترين مناطق جهان
است نشان می دهد که عوامل خارجی دربرابر تضادهای تمدنی که به رغم همه منابع
طبيعی و انسانی، بيتوان مانده است، نقش فرعی دارد. اين بی ثباتی به خاورميانه
محدود نمی ماند، چنانکه در افريقاست؛ بلکه به دليل اهميت ژئواستراتژيک خاور
ميانه به جاهای ديگر سرريز می کند. از اينرو گذشته از کاهش تنشها در منطقه،
رهيافت approach همه جانبه ای برای پيکار با تروريسم بين المللی لازم است ــ
تروريسمی که از اوضاع و احوال خاور ميانهء اسلامی برمی خيزد.
چنين رهيافتی را در پاسخ پرزور غرب به القاعده و طالبانمی توان ديد.
احياگران اسلامی در وضع ياس آور خود برای زنده ماندن نياز به موفقيت دارند.
هنوز بزرگترين استدلال واعظان بنيادگرائی از لندن تا جاکارتا لاف زدن دربارهء
دوران جهانگيری اسلام است. تا پيش از ١١ سپتامبر به نظر می رسيد که اسلام
بنيادگرا متوقف کردنی نيست. تروريستهای اسلامی می توانستند گروگان بگيرند،
امريکائيان را در بيروت و خبار گروه گروه بکشند، در مرکز بازرگانی جهانی
نيويورک بمب بگذارند، رزمناو امريکائی را سوراخ کنند و بی آسيب بدر آيند.
اکنون حتا در پاکستان و فيليپين و اندونزی جهان بر گروههای تروريست تنگ شده
است. پس از آنچه در افغانستان ( که پوزشگران تروريستها آن را از نظر کشتار
مردم ــ نزديک ١٣٠٠ غير نظامی ــ با آشويتز، و از نظر "بن بست و شکست" نظامی
با ويتنام مقايسه می کنند) با طالبان نابود و القاعدهء پراکنده شد، از پيونگ
يانگ تا تهران و بغداد هر چه هست ژستهای آشتی جويانه و ميانه روانه جای سرکشی
چالشگرانه را گرفته است.
احياگری اسلامی که از نظر انتلکتوئل ورشکسته است و بيشتر از بسيج
نادانترين عناصر در بحران زده ترين جامعه ها برمی آيد در ايران با واترلوی
سياسی و در افغانستان با واترلوی نظامی خود روبرو شده است. در ايران مردمی که
اسلام را با انقلاب خود به حکومت رساندند بزرگتری دشمن حکومت اسلامی اند و در
افغانستان شرری از از تکنولوژی غربی ــ فراوردهء يک تمدن "فاسد رو به زوال" ــ
خرمن هستی سربازان اسلام را غبار کرد. با توجه به اهميتی که مسلمانان به قدرت
مادی می دهند هزيمت نظامی افغانستان بويژه ضربهء مرگباری بود.
* * *
١١ سپتامبر و
دنباله های آن تا بالی سه گزاره proposition را ثابت می کند:
يکم ــ
چيزی به نام تروريسم بين المللی هست و از هر نظر به احياگری يا بنيادگرائی
اسلامی بستگی دارد.
دوم ــ
کشاکشی ميان تمدنهای غربی و اسلامی است به اين معنی که بخش مهمی از دومی نه
تنها اولی را نفی می کند بلکه فعالانه درپی ويران کردن ش با سلاح تروريسم است.
تمدنهای ديگر هر موضعی دربرابر تمدن غربی داشته باشند با آن در جنگ نيستند.
سوم ــ زمان آن است
که همه و بويژه در خود جامه های اسلامی با اين مشکل در همه ابعادش روبرو شوند
و از ناديده گرفتن و سرپوش گذاشتن آن پايان دهند. عمليات نظامی و تدابير ضد
تروريستی مهم است ولی جنگ با تروريسم جنبه های بسياری دارد.
غرب به عنوان آماج اصلی تروريسم می بايد برای گشودن مسائل سياسی و
اقتصادی که به تروريسم خوراک می رساند بکوشد. ريشه کنی هسته ها و درهم شکستن
سازمانهای تروريستی می بايد بی امان بهر وسيله و تا جائی که لازم است ادامه
يابد. ولی گنداب سياسی و اجتماعی را که پرورشگاه اين گونهء خاص تروريسم است می
بايد خشکاند. موضوع فلسطين ، صرفنظر از ارتباط ش به مسئله، پيش از همه به چشم
می آيد و بايد برطرف شود. ولی ريشه های ژرفتر جامعه شناختی در کار است که زمان
پرداختن به آنها رسيده است. پس از ايران و الجزاير و سودان و افغانستان می
توان انتظار داشت که ضربه ای کشنده بر سودای بلندپروازی نظامی ومادی
بنيادگرايان خورده باشد. سريدن جمهوری اسلامی در سراشيب فنا چندگاهی ديگر نيز
خواهد کشيد. گروههای گوناگون بنيادگرا اينجا و آنجا در آتش ناکاميهای
بالاگيرنده شان خواهند گداخت، و رويای بازآوردن عصر زرين، رودررو با بحران
هرچه ژرفتر اسلام به عنوان راهی برای سازمان دادن امور انسانی، رنگ خواهد
باخت. فرصت برای چاره کردن بيماری مزمن جهان اسلامی-عربی پيدا می شود.
آنچه غرب به خوبی می تواند، پشتيبانی از نيروها و تشويق روند
های دمکراتيک در اين جامعه ها، فشارآوردن بر فرمانوايان خودکامه، و دفاع از
حقوق بشر است. "رئال پليتيک" حدود خود را دارد و به تقويت حکومتهای هيولاوشی
مانند عراق و جمهوری اسلامی انجاميده است. نفت با همه اهميت خود نمی بايد
نيروی محرک سياست خارجی باشد. غرب صرفا راننده ای علاقه مند به پمپ بنزين
نيست. تا هنگامی که جامعه های اسلامی به جهان روشنرائی enlightenment گام
نگذارند و از قرون تاريک امنداديافتهء خود بيرون نيايند، با خشم و نا اميدی
اين توده های جوشان دهها ميليونی که هيچ آينده ای روشنتر از شهيد شدن ندارند
هيچ تضمينی نيست. رابطه ميان ديکتاتوری و تروريسم اکنون چنان به روشنی برقرار
شده است که پيکار برای دمکراسی را می توان پادزهر پديدهء ترئريسم دولتی شمرد.
تروريسم بين المللی پايگاه مطمئن می خواهد. واکنش قاطع، و
ترکيبی از ديپلماسی، فشار اقتصادی و تهديد نظامی در يک سالهء گذشته از شمار
کشورهای تروريست و تروريست پرور کاسته است. ليبی خودرا از معرکه بيرون کشيده
است و پاکستان و يمن به مبارزه با تروريسم پيوسته اند. جمهوری اسلامی و سوريه
هنوز در ميدان اند ولی آنها نيز چاره ای نخواند داشت، بويژه اگر کار عراق
يکسره شود. مشکل بزرگ، عربستان سعودی است که گونه ای متحد امريکاست و گونه ای
متحد تروريستها. روحانيت وهابی که دست ش در امور مذهبی آن کشور گشاده است
بهمراه شاهزادگان مبالغ هنگفتی برای کمک به تروريستها و نگهداری شبکه ای از
دهها هزار مدرسه و مسجد در سراسر جهان در اختيار دارد که پايگاههايايدئولوزيک
تروريسم هستد. عربستان سعودی از اين نظر نقشی مهمتر از همه پشتيبانان ديگر
تروريسم در"دولتهای نابکار" دارد.
پائين آوردن اهميت نفت عربستان سعودی با گشايش ميدانهای حوزهء
دريای خزر ــ هر چند متاسفانه به زيان ايران ــ و پديدارشدن شوروی به عنوان
متحد استراتژيک امريکا امری مسلم است و چند سالی بيش نخواهد کشيد. نخستين
لولهء نفت قفقاز دارد ساخته می شود و لوله های ديگر می تواند در پی باشد. روسها
سخت دنبال آنند که يک قدرت نفتی بزرگ جهان شوند و اوپک را بشکنند و ده پانزده
در صدی از نياز نفتی امريکا را برآورند. بندر مورمانسک را به تندی برای اين
منظور آماده می کنند و از هم اکنون به امريکا اطمينان داده اند که در صورت
برهم خوردن صادرات نفت خليج فارس می تواند از ذخيرهء نفتی استراتژيک روسيه که
بهمين منظور رو به گسترش است استفاده کند. ورق بعدی، نفت عراق خواهد بود که در
سناريو پس از صدام به بازارها سرازير خواهد شد و عربستان را از پايگاه خود
خواهد انداخت. امريکائيان با همه ظواهر دوستی و اطمينانهای زبانی، به تجديد
نظر در سياست خود پرداخته اند و سرانجام بر سياستهای کوته بينانهء خود در
عراق، افغانستان، و اکنون عربستان بيدار می شوند. سالهای وضع موجود در عربستان
به شماره افتاده است. پمپ بنزين خانوادگی نمی تواند تا ابد پشتيبانی امريکا را
بخرد و حتا جامعهء بيکاره و آموزش نيافتهء عربستان به جائی رسيده است که ريخت
و پاشهای خاندان سعودی را تحمل نخواهد کرد. دورانديش ترين شاهزادگان دارند
پولهای خود را ــ ارقام شگرفی که مايه رشگ آقازاده های جمهوری اسلامی است ــ
بيرون می کشند.
در پيکار با تروريسم اسلامی کار اصلی با خود جامعه های اسلامی
يا کشورهای دارای جمعيت مسلمان است (اين دو يکی نيستند و ما داريم از يکی به
ديگری گذار می کنيم.) اين جامعه ها می بايد خود را از بند رژيمهای فاسد
استبدادی و دستگاههای ارتجاعی مذهبی آزاد کنند. تنها مردم و
روشنفکران پيشاپيش آنها می توانند تنگ اهريمنی سرکوبگری سياسی و مذهبی
را که به يکديگر نيرو می دهند و جامعه را ناتوان می کنند
بگشايند. اين نبرد بهتر از حمله به تابوها، بحث آزاد دربارهء آنچه در لفاف تقدس
پوشانده شده، آغازی نخواهد داشت.
بحث عرفيگرائی در جامعه های اسلامی رواجی تمام يافته است و
همراه با دگرگشت های اجتماعی ناگزير، جای بحث اصلاح مذهبی را به عنوان چارهء
واپسماندگی می گيرد. در اين بحث از کليشه ها می بايد برحذر بود. با همه اهميتی
که قانون حتا به عنوان يک سند دارد با يک قانون اساسی عرفيگرا نمی توان به جدا
کردن سياست و حکومت از دين دست يافت. ترکيه چنان قانون اساسی را هشت دهه داشته
است و هنوز در نبرد برای رسيدن به يک جامعهء عرفيگراست. قدرت تابوی اسلامی در
آن کشور در ميان تودهء مردم تنها اندکی کمتر از مثلا پاکستان است که درکنار
مصر و عربستان مردابهای فکری زايندهء بدترين جنبه های احياگری اسلامی بشمار می
رود. عرفيگرائی از آزادی گفتار آغاز می شود که نويسندگان و انديشه ورانی آمادهء
پذيرفتن خطر، برای آن بجنگند و مردمی به تنگ آمده از آنچه به خوردشان می دهند،
از آنان پشتيبانی کنند. آموزش و رسانه ها دو ميدان نبردی هستند که اگر برده
نشود اين جامعه ها را از پيوستن به سده بيست و يکم بازخواهد داشت. آزادی زنان
کليد پيروزی در آن نبرد گاههاست. دولت ترکيه، در نبردی هميشگی با بخش بزرگ
جامعه، و در طلب عضويت جامعهء اروپائی، تازگی گام بلندی برداشت و زنان را در
امور خانوادگی به برابری حقوقی با مردان رسانيد.
لزوم جنگ با بينوائی در رابطه با پيکار ضد تروريستی نياز به
استدلال ندارد. ولی اين واقعيت که بسياری سرکردگان و بمب گذاران القاعده از
عربستان ثروتمند آمدند و پيام شان فرهنگی است نه اقتصادی ــ همچنانکه
يام خمينی اساسا فرهنگی بود ــ داستان ديگری می گويد. بی دمکراسی و حقوق بشر،
به نظام سياسی ثابت و توده حکومت شوندهء خرسند نمی توان رسيد. دو نسل جامعه
شناسان برای نشان دادن رابطهء توسعهء اقتصادی و مردمسالاری تلاش کردند. سال
پيش جايزهء اقتصاد نوبل به سن، يک امريکائی هندی تبار، داده شد که ثابت کرده
است توسعهء اقتصادی، حتا جلوگيری از قحطی، بستگی به درجاتی از دمکراسی و گشادگی
نظام سياسی دارد. تروريسم اسلامی فراوردهء مستقيم فرهنگی است که نه تنها نمی
خواهد مدرنيته را بپذيرد بلکه (در مورد اقليت مهمی) با آن تا حد دست بردن به
سلاحهای کشتار جمعی می جنگد. اسلام در برخورد طولانی خود با مدرنيته، مانند
همه جامعه های سنتی ، به بسياری شيوه ها واکنش نشان داده است. ولی حدت
ايستادگی، و طفره رفتن اسلاميان(باز نام ديگری برای پديدهء احياگری دينی)
يگانه بوده است. هيچ تمدن ديگری چنين ديوار ی بالا نبرده است.
کمتر کسی می خواهد اسلام را برآندازد. هر کس می خواهد باور داشته
باشد آزاد است. ولی اسلام مانند هر پديدهء ديگری نمی تواند از بررسی و کارکرد
انديشهء آزاد بگريزد. تسلط آن بر جامعه ها بسيارتر و بيشتر از آن بوده است که
بيش از اينها از ارزيابی بگريزد. جای اسلام در جامعه های مسلمان( که با جامعه
های اسلامی تفاوت دارند) با همه تفاوتهای بنيادی اسلام و مسيحيت در زمينهء
دمکراسی، مانند مسيحيت در غرب خواهد شد. به عنوان دين ادامه خواهد يافت، ولی
بدون اجبار. ايران در اين ميدان روندگذار trend setter است. عرفيگرائی، که
به درجه ای از بيزاری از مداخلهء دين رسيده، از ژرفای جامعه جاری است. مردم
ممکن است مذهبی باشند يا نباشند. ولی اين در گزينشهائی که می کنند ــ از جمله
ميان دوست و دشمن ــ عامل تعيين کننده نيست. موج آينده در جهان اسلامی همين
است.
اکتبر ۲٠٠۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گسترش يافته سخنرانی(انگليسی) در دانشگاه ساکرامنتو، آوريل
۲٠٠۲
|