بحران سازی از شگردهای معمولی حكومتهای به خطر افتاده است . كشاندن توجه
مردم به مخاطرات درونی و بويژه بيرونی ، شيوه شناخته شده و بسا اوقات موثری
است . حكومتهای فراوانی بوده اند كه انحراف افكار عمومی را تا دامن زدن به جنگ
رفته اند . جمهوری اسلامی در اين رهگذر از افراطی ترين و بی مسئوليت ترين
رژيمها بوده است و عملا از همان آغاز ، چاره دشواريها و كاستيهايش را در سرگرم
داشتن مردم ( گروگان گيری ديپلماتهای امريكائی ) يا مجبورساختنشان به پشتيبانی
از خود يا دست كم ترك مبارزه ( كشاندن عراق آماده جنگ ، به حمله به خاك ايران
) ديده است . خمينی كه استاد اين تاكتيك بود تا مرز مضحكه رفت و كوشيد اثر
نوشيدن جام زهر آتش بس با عراق را با غائله فتوای كشتن سلمان رشدی از ميان
ببرد و در ميان پيروانش كامياب نيز شد .
امروز در يكی از بدترين و ژرفترين بحرانهای رژيم اسلامی ، انگيزه دامن
زدن به خطر خارجی دست كم همان اندازه است كه در آن سالها می بود ؛ و شگفتی
نيست اگر می بينيم آماده اند تا هرجا بروند . پس از يك دوره كوتاه پشتيبانی
نمادين از پيكار ضد تروريسم بين المللی ، حزب الله ، به معنی مافيائی كه قدرت
را دردست دارد، بار ديگر به اصرار در پی چالش امريكا بر آمده است . ( در گفتگو
از حكومت در جمهوری اسلامی با توجه به اختلافاتی كه ميان دو جناح است ، بويژه
در سياست خارجی ، نمی توان از ماهيت يگانه ای سخن گفت و اصطلاحات دوم خردادی و
جزب الله برای رساندن منظور ، دقيق تر است ) . در حالی كه دوم خرداديان ، به
معنی رئيس جمهوری و وزارت خارجه سخت كوشيدند از فرصت حمله امريكا به يك دشمن
منفور مردم ايران و افغانستان بهره گيرند و روابط با امريكا را بهبود بخشند ،
ولايت فقيه و سخنگويانش از همان فردای هجوم هوائی به طالبان ، حمله به امريكا
را آغاز كردند . كسی آن حملات زبانی را به چيزی نگرفت ولی از هنگام سرنگونی
طالبان موضع جمهوری اسلامی دشمنانه شده است . به خوبی آشكار است كه در تهران
نيز مانند بسياری محافل اروپائی ، انتظار پا درگل شدن امريكا را در افغانستان
می داشتند و اثر چندانی در نشان دادن حسن نيت نمی ديدند . ( امروز از يادها
رفته است ولی در يك ماهه پس از ١١ سپتامبر اين هشدار برسر زبانها بود كه
افغانستان عراق نيست . اكنون كه عراق نشانه شده است همان صداها هشدار می دهند
كه عراق افغانستان نيست . )
در كنفرانس جناحهای سياسی افغانستان در بن نمايندگان جمهوری اسلامی مشكلی
نتراشيدند و چيزی هم بدست نياوردند . سودبرندگان كمكهای رژيم در ميان افغانان
، طبعا خود را بيشتر به امريكا نزديك كردند و متحد اصلی رژيم اسلامی در
افغانستان ، حكمتيار ، كه بهمان اندازه طالبان منفور است ، پاك كنار گذاشته شد
. از آن پس عناصری از سپاه پاسداران با همكاری رفسنجانی نخست به گريزاندن و
پناه دادن طالبان و القاعده و سپس مسلح كردن سالارجنگ warlord های سركش در
هرات و مزار شريف و پاره ای استانهای ديگر افغانستان پرداختند . اين زنگ خطری
بود كه امريكائيان نمی توانستند نديده بگيرند . جمهوری اسلامی دركار آن بود كه
با زير بال آوردن القاعده درهم شكسته ، رهبری شبكه تروريسم بين المللی را دردست
گيرد . امريكا جنگ را در افغانستان با هزينه های سنگين از طالبان و بن لادن
برده بود و نمی توانست صلح را به رايگان به جمهوری اسلامی ببازد .باز سازی
افغانستان بی تحريكات خطرناك رژيم ولايت فقيه نيز به اندازه كافی دشوار هست .
در خاور ميانه موضع رژيم اسلامی به همين اندازه سخت شد . گذشته از كمكهای هر
روزی به سازمانهای تروريستی و گرد آوردن نمايندگان آنان در كنفرانسهای تهران ،
جمهوری اسلامی ميان ۵٠ تا ۸٠ تن اسلحه از جمله سلاحهای ضد تانك به فلسطين
فرستاد . سلاحها به دست فلسطينيان نرسيد ولی پيام به همه طرفهای ذينفع رسيد .
در واشينگتن پرده های پندار را كنار زدند و جمهوری اسلامی را از روی كردار آن و
نه لبخندهای روابط عمومی و ژستهای ديپلماتيك قضاوت كردند . به اميد پيروزی
ميانه روان در جنگ قدرت نشستن ، بيهودگی خود را ثابت كرد . هر كمكی به جمهوری
اسلامی بجای نيرومندكردن دست آنان به امثال رفسنجانی و خامنه أی فرصت می داد ؛
هر امتيازی به رژيم بر تندروی حزب الله می افزود .
اينهمه بس نبود ، رئيس مافيا در مقام مصلحت گزار رژيم يك پله بالاتر رفت و
اسرائيل را به نابودی در حمله اتمی اسلامی تهديد كرد . سخنان او بيش از موشی
نبود كه می غريد ولی در فضای حساس پس از ١١ سپتامبر اثر خود را بخشيد . برای
امريكائيان چاره ای نماند جز آنكه ارزيابی دقيق تری هم از موازنه قدرت واقعی
در رژيم اسلامی و هم مقاصد نهائی سرانش بكنند .
* * *
سخنرانی تند رئيس
جمهوری امريكا و "محور شرارت" ابروهای بسيار را بالابرده است و سروصدای فراوان
بلند كرده است . آن سخنرانی به مناسبت گزارش سالانه او به مردم امريكا درباره
"وضع كشور" ايراد شد و روال سياست خارجی كشوری را كه مستقيما زير حمله است در
چند ساله آينده روشن می كند . پيكار ضد تروريسم بين المللی مولفه اصلی اين
سياست است و آماجها نيز به نام آورده شده اند : سه كشوری كه دركار توليد
سلاحهای كشتار جمعی اند به قصد آنكه در زمان مناسب آنها را مستقيما يا به
احتمال بيشتر ، توسط سپاه بيشمار تروريستهای بنيادگرا بكار برند . از ميان اين
سه كشور ، كره شمالی يك صادر كننده سلاحهای كشتار جمعی است ؛ عراق بيشترين
انگيزه را برای وارد كردن يك ضربه كشنده تروريستی بر امريكا دارد ؛ و جمهوری
اسلامی فعالترين حكومت تروريست و تروريست پرور در جهان است .
چه از خود آن سخنرانی و چه از سخنان بعدی مقامات امريكائی به خوبی بر
می آيد كه جز احتمالا عراق هيچ قصد لشگركشی به جائی نيست . امريكائيان به نخوت
قدرت متهم می شوند ولی قدرت امريكا نامحدود نيست و با همه بی نيازی از كمك
نظامی ديگران همه جا نمی تواند به تنهائی عمل كند . بوش در سخنرانی اش آنجا كه
به ايران پرداخت گفتار خود را عوض كرد . حكومت ايران تنها به دليل تروريسم و
پويش سلاحهای كشتار جمعی نيست كه نابكار rouge و پاره ای از "محور شرارت"
است ( در باره محوربه درستی گفته اند كه اين سه گشور با هم اتحادی ندارند كه
محوری بسازند ) ؛ ايران كشوری است كه به گفته او يك گروه انتخاب نشده سركوبگر
بر مردم فرمان می راند . او طبعا می داند كه از اين بابت هردو پاره ديگر
"محور" بسيار بدتر از ايران هستند . او همچنين درباره هيچ يك از آنها
"درخواستهای مذاكره ناپذير حرمت انسانی ، حكومت قانون ، محدوديت قدرت دولت ،
احترام به زنان ، مالكيت خصوصی ، آزادی گفتار و رواداری مذهبی" را بكار نبرد .
چنانكه پاول ، وزير خارجه امريكا در پاسخ اعتراضات مقامات اروپائی گفت هنگامی
هم كه ريگان سخنرانی مشهور خود "امپراتوری شرارت" را ايراد كرد در اروپا و
شوروی همه بهم برآمدند ولی آن سخنرانی را مردم روسيه شنيدند و غرض اصلی آنها
بودند .
امريكا با اين اعلان مبارزه كه دست كم در مورد جمهوری اسلامی و كره
شمالی نمی بايد با اعلان جنگ اشتباه شود ؛ با گرفتن موضع روشن دربرابر رژيم
ولايت فقيه ؛ و تاكيد بجا بر درخواست های مذاكره ناپذيرمردم ايران به عنوان
امری كه برای امريكا نيز اولويت دارد ، مستقيما وارد سياست ايران شده است .
بيست و سه سال رهبران حزب الله كوشيدند بهر بها امريكا را دور نگه دارند و تا
درگيری مسلحانه نيز رفتد . اكنون امريكا چه در مانوورهای درونی رژيم و چه در
روياروئی مردم با حكومت اسلامی و كل گفتمان سياسی ، حضوری فزاينده دارد .
استراتژی مصلحت گزار حكومت و سردار بساز و بفروشی در اين زمينه برخلاف منظورش
عمل كرده است . او و همدستانش می خواستند با افزايش تنش ، تا مرز آتش افروزی ،
نه تنها امكان برقراری رابطه با امريكا را از ميان ببرند ، بلكه رئيس جمهوری
اهل سازش را از هر كاميابی در سياست خارجی بی بهره كنند . راه ندادن سفير تازه
انگليس ، با همه روابطی كه آخوندهای حاكم با لندن داشته اند ، در همين جهت بود
. هردو منظور حاصل شده ولی امريكا با همه اينها به صحنه آمده است .
آنها همچنين اميدوار بودند با برانگيختن امريكا به يك اقدام حاد ، چشم
مردم را مانند جنگ عراق از وضع تحمل ناپذيرشان برگردانند و درجه أی از يگانگی
را به صفوف ازهم گسيخته خود بازآورند . بوش در اينجا نيز با سخنرانيش بخشی از
آنجه را می خواستند به آنها می دهد ولی آنها با اين شمشير دودمی كه هردو لبه
اش به مافيای حزب اللهيان زخم می زند چه می توانند بكنند ؟ از سوئی مخالفان
خاطر جمع تر شده اند و از سوی ديگر جريان اصلی حتا در درون رژيم نمی تواند در
شرايط ياس آور كنونی با پيام بوش - ازدست نهادن سياستهای ماجراجويانه و راه
آمدن با درخواستهای مردم - مخالفت ورزد .
واكنش مردم به سخنان بوش ، حتا در آن نخستين روزهای گرمی احساسات می
بايد سران مافيا را بيش از پيش نوميد كرده باشد . ايرانيان در همه واكنشهای
آشكار خود هجوم به ايران را تقبيح كردند ، ولی نه چشمه پشتيبانی از رژيم
سرازير شد نه دشمنی با امريكا . از امريكا ستيزان حرفه ای ، كه در تلخی
اشتباهات هميشگی می جوشند وكف می كنند تا آرمندگان بر پر قوی مشيت امريكا و
انگليس كه منتظر بمبهای امريكايند بگذريم ، كسی در بيرون و درون ايران تبليغات
آخوندها را جدی نگرفت . اگر ايران را خطری تهديد می كرد همانا مافيای حزب الله
بود . دست و پا زدنهای موشان غرنده در نمازهای جمعه بيهوده است . امروز بيست و
سه سال پيش نيست و جرج بوش را بجای صدام حسين نمی توان گذاشت . حتا برای
آرمندگان بر پر قوی مشيت بيگانگان ، سخنان بوش می بايد انرژی آفرين بوده باشد
. پس از "محور شرارت" و راه ندادن سفير انگليس آيا هنوز می توان برضد هر منطقی
پافشاری كرد كه اين رژيم را قدرتها نگهداشته اند و مبارزه سودی ندارد ؟
پوزشگران جمهوری اسلامی ، و امريكا ستيزان وجودی ( اگزيستانسيل )
، و آنها كه در هيچ موقعيتی اقدام قاطع را توصيه نمی كنند سياست تازه امريكا
را بی پايه و نقض غرض می شمارند . آنها تلاشهای رژيم را برای برهم زدن
افغانستان انكار می كنند . می گويند مگر جمهوری اسلامی نبود كه برهان الدين
ربانی ، رئيس جمهوری گوشه أی از افغانستان ، را در بن واداشت كه به توافقنامه
گردن نهد ؟ اين درست است ، ولی ربانی در آنجا با شورش وزيران خود روبرو بود و
چاره ای جز گردن نهادن نداشت ؛ و دربرابر امتيازی كه داد اجازه يافت در كاخ
رياست جمهوری در كابل بماند و در آينده نقش احتمالی او در سست كردن حكومت موقت
آشكار خواهد شد . يا می گويند مگر جمهوری اسلامی بيش از نيم ميليارد دلار برای
بازسازی افغانستان تعهد نكرده است ؟ اين هم درست است ولی برای حكومتی كه دستمزد
كارگران دولتی را نمی تواند بپردازد و در كشوری كه معلمان از پائين بودن حقوق
خود اعتصاب می كنند از اين وعده های ميان تهی بسيار می توان داد . آنچه نسيه
نيست كمكهای مالی و تسليحاتی آخوندها به سالار جنگهائی است كه با پادرميانی
تهران ، حكومت موقت را در كابل به زبان پذيرفتنه اند تا بتوانند در عمل سست
كنند .
ديگران مدعی اند كه جمهوری اسلامی نمی تواند با جنگ امريكا مخالف
باشد يا طالبان و القاعده را پناه دهد زيرا آنها ضد شيعی هستند و افغانستان
طالبان سرچشمه ترياك و هروئين بود و ميليونها افغانی از بيم آن به ايران
گريخته بودند . اما آيا حقيقتا آخوندها نگران گسترش اعتياد در ايران هستند و به
سختی افتادن مردم ، چه افغانی و چه ايرانی ، برای شان اهميتی دارد ؛ يا اصلا
به ملاحظات مذهبی جز به عنوان وسيله پيشبرد منافع می نگرند؟ اين بهانه ها همان
اندازه بی پايه است كه ادعای اينكه لحن تهديد آميز بوش مردم ايران يا دست كم
دوم خرداديان را پشت سر رفسنجانی و خامنه ای خواهد آورد . اين تحليل گران نه
ژرفای شكاف و شكافها در دستگاه حكومتی جمهوری اسلامی را اندازه گرفته اند ، نه
كينه سوزان توده های مردم ايران را به آخوندهای فرمانروا . اين كينه أی است كه
تا آنجا كه می توان به يادآورد هرگز در جامعه ما نبوده است و مافيای حزب الله
كه سهل است مخالفان دورانديش تر رژيم را نيز به هراس می اندازد . دو هفته ای
از آن سخنرانی نگذشته همه چيز در ايران به حال اول برگشته است .
سران مافيا نگرانيهای پاره ای مخالفان را ندارند . برای آنها خطر
بزرگتر در اين است كه راه ورود امريكا به صحنه ايران باز شود و بدتر از آن ،
بدست رقيبان شان باز شود ؛ در اين است كه می بينند كاميابی امريكا در جنگ همه
از جمله خودشان را در منطقه سرجای خود نشانده است - بلا فاصله پس از هشدار بوش
، جلو فعاليتهای حكمتيار را در ايران گرفتند و ادعا كردند كه ١۵٠ فراری طالبان
و القاعده را دستگيركرده اند . بيش از همه در اين است كه می بينند از هر سو به
محاصره امريكا درآمده اند و اگر امريكائيان صلح را نيز در افغانستان ببرند می
بايد با سرمشق كشوری ترقيخواه و آزادشده از بنيادگرائی ، و بدتر از همه
احتمالا بازگشته به پادشاهی ، در همسايگی خود سركنند . آنها بهتر از پوزشگران
خود می توانند دو سوی اين معادله آشكار را ببينند .
* * *
سياستگزاران امريكائی
در برابر ايران سياستی بس ظريفتر از دو پاره ديگر "محور" گرفته اند . آنها تكيه
خود را بر كارزار مردم ايران نهاده اند . چند هفته ای پيش از بوش ، رامسفلد
وزير دفاع ، كه بينش استراتژيك را با چاره گری تاكتيكی يكجا دارد ، در اشاره
به پيكار گسترده تری كه پيش روی امريكاست ، گفت ايران تفاوت دارد و مردم ايران
درگير مبارزه ای برای دمكراسی هسنتد . در كوتاه مدت ، آنها به ناچار می خواهند
با دوم خرداديان كار كنند ،كه فرض بر اين است كه خواهد توانست به پشتيبانی مردم
ايران جناح حزب اللهی را واپس بنشاند و به آنچه بوش به عنوان درخواستهای
مذاكره ناپذير ناميده است نزديك شود ؛ و آنگاه ايران ديگر سرزمين تروريست پرور
نخواهد بود و در پی سلاحهای كشتار جمعی برنخواهد آمد و به گشودن مسائل واقعی
خود رو خواهد آورد .
آنها در ارزيابی حالت و خواستهای مردم ايران به خطا نرفته اند و به
ناتوانی دوم خرداديان آگاه اند . با اينهمه ، تاكيدهای فراوان شان ، همچنانكه
اروپائيان ، نشانه آن است كه درحال حاضر آنچه بتوانند برای تقويت يك جناج
دربرابر جناح ديگر خواهند كرد .تفاوت مهم در اين است كه امريكائيان تا آنجا نمی
روند كه به سود مافيا تمام شود و اروپائيان تا آنجايش را نيز مشكلی ندارند .
سبب البته آن است كه اروپائيان از نفت و دلارهای نفتی ايران نمی گذرند و
جمهوری اسلامی بهشت غارتگران است.
آن "درگير بودن انتقادی" - حضور فعال به منظور عوض كردن -كه سالهاست
برگ انجير اروپا برای پوشاندن سياست آزمندانه همكاری با مافيای اسلامی بوده
است ، می رود كه تظاهر واقعی خود را در سياست تازه امريكا بيابد - اگر بتوانند
پابرجا بمانند و به دام "لابی" جمهوری اسلامی در آن كشور نيفتند . در آغاز سده
گذشته يكی از پيشينيان برجسته بوش ، تئودور روزولت ، اندرز می دادكه چوبدستی
بزرگ برگير و به نرمی سخن بگوی . او كه اكنون بزرگترين چوبدست تاريخ را در دست
دارد سخن نيز به درشتی می گويد . تئودور روزولت با مانندهای صدام حسين و
رفسنجانی و كيم ايل سونگ سروكار نيافته بود . ( نمی بايد پنداشت كه نابكاران
تنها به اين سه دولت محدود می شوند . ) پس از دو دهه و بيشتر سستی و گريز در
نخستين فرصت ، و اقدامات نمايشی و نيمه كاره ، امريكائيان می خواهند بايستند و
از خود دفاع كنند . كمتر كشوری می توان يافت كه ١١ سپتامبر را ازسر گذرانده
باشد و به چنين جالتی نيفتد . خطر مبارزطلبی و جنگ افروزی در چنين حالتی هست .
ولی امريكا يك دمكراسی است با جامعه مدنی بسيار نيرومند ، و نظام سياسی آن
رويهمرفته می تواند جلو زياده رويها را بگيرد .
با اين سياست ، چنانكه اشاره شد امريكائيان خود را وارد كشاكش های
سياسی ايران كرده اند و ريسمان نچاتی بسوی دوم خرداديان انداخته اند . اكنون
اين سازشكاران اصلاح ناپذير می بايد طبعا با جرات بيشتری بتوانند از خود دفاع
كنند . تغيير فضا تا جائی است كه در ايران به آسانی می توان بار ملامت
روياروئی با امريكا را به گردن مافيای حزب اللهی انداخت و از فلسطينی شدن
سياست خارجی ايران انتقاد كرد . رفسنجانی و همدستان با همه رجزخوانيها در موضع
دفاعی هستند . ولی جبهه دوم خرداد درگذشته نيز از اين فرصتها بسيار داشته است
و هربار به ميل خود تا پرتگاه رفته است . از رئيس جمهوری كه تازه به انديشه
انتشار پرستش نامه خمينی اش افتاده است بيش از اينها نمی توان انتظار داشت . او
تا آنجا كه توانست در سه ساله اولش رفت ، و رفتارش در دو ساله گذشته نشان می
دهد كه ديگر نيروئی در خود سراغ نمی كند . ولی دوم خرداد نيروهای ديگر را نيز
بيرون آورد .
آنچه نيروی سوم يا جنبش گذار از دوم خرداد می خوانند و دانشجويان و
اكنون معلمان ، نمايندگان فعالترش هستند امروز می تواند مطمئن باشد كه يك
دگرگونی استراتژيك به سود پيكار دمكراسی در ايران روی داده است .گردش اوضاع به
سود همه آنهائی است كه مصالح ملی را بالاتر از هر چه ديگر می گذارند . فشاری
كه از بيرون انتظارش را می كشيديم وارد می آيد و هيچ باكی نيست . دربرابر
رژيمهای سركوبگری كه به مدرن ترين اسباب سركوبگری مجهزند و می توانند به آسانی
مردم خود را به مرگ از بيماری و گرسنگی محكوم كنند ( عراق و كره شمالی ) يا
سالانه ميلياردها دلار بی حساب در اختيار دارند ( جمهوری اسلامی ) بی فشار و
دست كم همكاری نكردن خارج به ندرت می توان به پيروزی رسيد .
* * *
در اجتماعات
تبعيدی ، كم نخواهند بود كسانی كه پشتيبانی محدود از يكی از جناحهای رژيم را
همچون يك فريب تازه دوم خردادی خواهند ديد : يكبار ديگر دنيا به بازی درونی
جمهوری اسلامی می افتد و مردم را فراموش می كند . چنين واكنشی را می توان
فهميد ولی می بايد تا پايانش رفت . امريكا در عراق و كره شمالی با چنين فريبی
روبرو نيست و گروه مخالفان صدام حسين كه برای كشاندن بمب افكن های امريكائی به
كشورشان مبارزه می كنند از اين واكنشها نشان نمی دهند . اما امريكائيان در عراق
با دو سه يا چند حكومت كه پيوسته دركار هم می دوند سروكار ندارند . در كره
شمالی اگر قرار است با كشوری دوست باشند سفيرش را به بهانه های شگفت رد نمی
كنند . اگر از وزير خارامريكا بپرسند او بسيار شادمان خواهد شد كه در عراق و
كره شمالی نيز از اين فريبها بخورد .
آن مخالفان رژيم نمی توانند انتظار داشته باشند كه كشوری مانند
امريكا يا پاره ای اروپائيان نيز ، از هر فرصت برهم زدن تعادل حكومتی كه آن را
نابكار و به حال خود خطرناك می دانند در كشوری كه مردمش را دوست خود می شمارند
بهره نگيرند . هيچ كس از جمله مردمی كه در رای گيريهای پياپی اين پنج ساله به
يك جناح روی آورده اند شيفتگی ويژه ای به جماعت ميانه كار و يك آب شسته تر ( با
از پرده بيرون افتادن پرونده گروهی از دوم خرداديان در اين هم می بايد شك كرد
) پيرامون رئيس جمهوری ندارد ؛ و خود او تنها مزيتی كه برايش مانده آن است كه
رفسنجانی نيست . اما گشايشی هرچند كوچك پيدا شده است و رژيم بهم ريخته است و
چه بهتر كه سركوبگران ، اگرچه به نظر كسانی نمايشی ، گاهی هم به سر يكديگر
بكوبند .
اگر ما تفاوتی ميان رژيمهای عراق و جمهوری اسلامی نمی بينيم ناچار می
بايد انتظار داشته باشيم كه دنيا نيز - در واقع امريكا و انگلستان - با ايران
همان رفتار عراق را داشته باشند و به احتمالی كه نيرومندتر می شود ، به يك راه
حل نظامی روی آورند . ممكن است بگويند كه امريكا در خيال حمله به كره شمالی با
همه شباهتی كه با عراق دارد نيست و در ايران نيز نيازی به راه حل نظامی نخواهد
داشت . اما كره شمالی سالی بيست و چند ميليارد دلار درامد نفت ندارد و ممكن
است با آميزه ای از فشار و كمك ، سرانجام دست از صادركردن تكنولوژی موشكی يا
هسته أی بردارد -كه توجه و منفعت اصلی امريكاست . از اين مهمتر ، كره جنوبی
اجازه جمله به نيمه شمالی سرزمين ملی را نخواهد داد .چنانكه ديده می شود در
جهان واقع مسئوليتهای خطير ، سياستگزاران نمی توانند با عواطف برانگيخته عمل
كنند و ناگزيرند هر احتمال و فرصتی را در شمار آورند .
در اين ترديد نمی توان داشت كه هيچ مقامی در امريكا در انديشه حمله به
ايران نيست . چنان حمله ای گذشته از هر چيز نالازم است . جمهوری اسلامی همان
سيب گنديده خروشجف شده است كه به دامن شوروی نيفتاد كه خود سيب گنديده بزرگتری
می بود . كسی برای زمين زدن چنين رژيمی ملتی مانند ايران را با خود دشمن
نخواهد كرد . ايران يك كشور محوری است و زندگی پس از جمهوری اسلامی دراز خواهد
بود . بجای شكايت بيهوده ما نيز می توانيم از هر گشايشی ، هر نقطه ضعفی در
رژيم بهره برداری كنيم ، جهانيان را از باورداشتن ظواهر ، از فريب واقعی برحذر
داريم ، جايگزين با اعتبارتری به مردم ايران عرضه كنيم و هرچه می توانيم درخت
را تكان بدهيم .
اکتبر ۲٠٠١
|