‏٢۸‏‎ ‎مرداد “پيروزی“ قهرمان ملّی و۵٠ سال زيستِ پيروان در ناکامی‏

مصاحبه با  تلاش سال سوّم / شماره ١۴ ـ خرداد / تير/ مرداد ١٣۸٢ برابر با ‏Juli‏ ‏‎2003‎‏


‏‏•‎ ‎‏٢۸‏ مرداد بيشتر در وجود دو نسل پس از آن زنده بود و با بازماندگانش دارد به تاريخ می پيوندد . ما برای ‏فردای ايران می توانيم درسهائی از ‏٢۸‏ مرداد بگيريم ولی هيچ چيز در آن رويداد نيست که تعيين کننده راه ‏آينده ايران باشد. ‏

•‎ ٢۸‏ مرداد جائی بود که به هر گذشت و سازش در جامعه ايرانی پايان داد . جامعه سياسی ما ديگر نتوانست ‏بر هيچ امری همرای شود ؛ تا جاروی خشن انقلاب و حکومت اسلامی آن جامعه و فرهنگ سياسی ميراث ‏‏٢۸‏ مرداد را به کناری زد . ‏

•‎ اکنون ايران تازه ای که از ويرانه نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی بدر می آيد اين مراحل را پيموده ‏است و فضيلتهای گذشت و سازش پذيری و همرائی را که از اعتقاد به حقوق بشر می آيد کشف کرده است .‏

تلاش ـ بدون اغراق بايد گفت در مورد هيچيک از دوره های تاريخی کشورمان به اندازه نهضت ملی کردن نفت و ‏واقعه ‏٢۸‏ مرداد سند، مدرک، گفته و نوشته انتشار نيافته است.  با اينهمه آيا فکر می کنيد هنوز ناگفته و ‏ناشنيده ای در اين باره باقی مانده است ؟ ‏

همايون ـ درباره يک رويداد تاريخی همواره ناگفته و نانوشته ای هست و ما کمتر می توانيم به همه آگاهيهای ‏مربوط و لازم دست يابيم . ‏٢۸‏ مرداد بحث انگيز ترين رويداد تاريخ همروزگار ما شده است و از نظر بار ‏عاطفی تنها با عاشورای کربلا قابل مقايسه است . می بايد انتظار داشته باشيم که همچنان درباره اش ‏بگويند و بنويسند . بيشتر آنچه درباره ‏٢۸‏ مرداد نوشته شده از نظر پژوهشی ارزش چندانی ندارد . ‏بررسی بيطرفانه و برپايه اسناد موجود ، تاره آغاز شده است زيرا نخست ، اسناد آن زمان تا کنون در ‏دسترس نبود و دوم ، بحث از دست نسل ‏٢۸‏ مرداد بيرون می رود .‏

‎ ‎‏ تا آنجا که به اسناد ارتباط می يابد سهم خود ايرانيان چندان نيست و بسياری نيز چنانکه می توان انتظار ‏داشت صرفا از ديد مسئولان ماننـد مصـدق و محمـد رضـا شـاه نـوشته شـده است . مانند همـه دوره های ‏تاريخ ايران ، ما برای آنکه تصوير درست تر و فراگيرتری داشته باشيم ناگزيريم به منابع غربی برگرديم ‏‏. قدرت مشاهده و تحليل انسان غربی هنوز از توانائی عموم ايرانيان بيرون است ، بويژه که “شيشه کبود” ‏مولوی نيز جلو چشمها باشد . تعبير تاريخ يکی از مصرفهای آن است . هرنسل با توجه به شرايط و ‏اوضاع و احوال و نيازهايش می تواند تعبير خود را از تاريخ داشته باشد . در مورد تاريخ همروزگار ‏ايران ، ما با سرازير شدن اسناد تازه نيز روبروئيم که بازنـگری ايـن تـاريخ را ضـروری تر می سازد . ‏در بينوائی تاريخنگاری ايران همين بس که ما تازه پس ازهشتاد سال به بررسيهای اساسی درباره رضا ‏خان سردار سپه آنهم به انگليسی دسترس می يابيم و تاريخ جنبش مشروطه را از نظرگاههای تازه تر و ‏گويا تری می خوانيم . در چنين وضعی ‏٢۸‏ مرداد جای خود را دارد و ما تازه بررسی و بحث انتقادی و ‏واقعگرايانه آن را داريم آغاز می کنيم . ‏

تلاش ـ در گفته ها و نوشته هايتان همواره نيروهائی را که در مقطع ‏٢۸‏ مرداد متوقف شده اند ، سرزنش کرده و ‏خود نيز حوادث گذشته را خيلی زود به تاريخ می سپاريد . ‏

‏ در يکی از مصاحبه های تان با آقای مُهری نه تنها ‏٢۸‏ مرداد و انقلاب اسلامی بلکه حتا دوم خرداد را ‏گذشته ای می دانيد که بايد از آن درگذشت . ‏

‏ امّا بنظر می رسد تأثير و نفوذ سياسی حوادثی چون پيکار نفت که به ‏٢۸‏ مرداد ختم شد ، پايدارتر از آن ‏است که بتوان با اراده و خواست برآنها چشم پوشيد و بدست تاريخشان سپرد . تداوم اين تأثير برمبارزات ‏امروز و وظائف فردا چه خواهد بود ؟ ‏

همايون ـ مسئله اراده نيست . گذشته چاره ای ندارد مگر آنکه به تاريخ سپرده شود ، ديرتر يا زودتر . اگر گذشته را ‏سرمايه سياسی روز نکنند يا چنان دربند آن نمانند که از اکنون و آينده پس بيفتند زودتر آن را به تاريخ می ‏سپرند . ولی به تاريخ سپرده شدن به معنی فراموش کردن و گذشتن نيست . به عنوان موضوع بررسی و ‏درس گرفتن ، و چنانکه اشاره شد ، بازنگری و تعبير از نو ، گذشته از ميان نمی رود و نمی بايد از ميان ‏برود . اين بستگی به ظرفيت اخلاقی و انتلکتوئل يک جامعه سياسی دارد که با گذشته رفتار درخورش را ‏بکند . توانائی ساختن بر آن و فراتر رفتن از آن را درخودش پرورش دهد يا تا عمر دارد به يادآوری آن ‏وقت بگـذراند و فرصتهای تغيير را از دست بدهد . يک جهان بينی پويا که لطف سياست را در پيش بردن ‏و بهترکردن می داند طبعا نمی تواند گذشته را به بيش از حد سودمندی آن ـ چه از نظر عبرت آموزی و ‏چه از نظر دستمايه کردن برای آينده ـ بکشاند .‏

‏ در پنجاه ساله گذشته کارنامه جامعه سياسی ما چندان از اين نظر درخشان نبوده است . نه تنها در ‏٢۸‏ ‏مرداد بلکه در هررويداد مهم تاريخ همروزگار ما تاريخ را موضوع پرستش و نفرين گرفته اند . اين ‏گرايش جامعه ما به روضه خوانی  و گريه  و زاری از يک سو و خشم  و خروش  کودکانه از  سوی ديگر ‏انسان را بهم بر می آورد .  ما کی می خواهيم به بلوغی برسيم که در طيف رنگها تنها سياه و سفيد را نبيند ‏و به اين آسانی دستخوش هيجان بی اختيار نشود ؟ ولی کاش به همين جا بسنده می کرديم . ما “سينيسم” يا ‏بی اعتقادی و نشناختن ارزشها را نيز بر هيجان و پارانويا و تعصب افزوده ايم و درهم جوشی فراهم ‏آورده ايم که تنها شايسته چنان انقلاب شکوهمندی می بود .‏

‏ تا آنجا که به ‏٢۸‏ مرداد مربوط می شود اوج تاثير آن بر گفتمان سياسی مدتهاست گذشته است . ‏٢۸‏ مرداد ‏بيشتر در وجود دو نسل پس از آن زنده بود و با بازماندگانش دارد به تاريخ می پيوندد . ما برای فردای ‏ايران می توانيم درسهائی از ‏٢۸‏ مرداد بگيريم ولی هيچ چيز در آن رويداد نيست که تعيين کننده راه آينده ‏ايران باشد . تجديد شرايط ‏٢۸‏ مرداد ناممکن است و هر چه تجديدش ناممکن باشد به تاريخ پيوسته است و ‏از سياست روز بيرون می رود . برای بسياری از روشنفکران وکوشندگان سياسی ايران ‏٢۸‏ مرداد ‏مهمترين رويداد تاريخی بوده است ولی زمان اين روشنفکران و کوشندگان در واقع با انقلاب اسلامی ‏سپری شد . آنها سودازدگی ‏٢۸‏ مرداد را تا پايان فاجعه بارش بردند و امروز هم سخنی ندارند . زندگی ‏سياسی آنان در گرفتن انتقام ‏٢۸‏ مرداد گذشت ولی جز آتش بياران دور انداختنی جنبشی نبودند که اعتنائی ‏به ‏٢۸‏ مرداد نداشت و می خواست انتقام ١۴ مرداد را بگيرد . تنها کسانی در ميانشان که بتوانند از ‏٢۸‏ ‏مرداد فراتر روند به امروز و فردای ايران با ربط خواهند بود .‏

‎ ‎‏ ‏٢۸‏ مرداد جائی بود که به هر گذشت و سازش در جامعه ايرانی پايان داد‏‎.‎‏ طبقه سياسی ايران، از محافل ‏حکومتی که در گذار از يک جابجائی نسلی و جهان بينی می بودند ، تا مخالفانی که آينده شان بستگی به ‏پيروزی در پيکار نوسازندگی جامعه می داشت ، حتا نتوانست بر جنبش اصلاحی ششم بهمن ‏‏١٣٤١/1863 همرای شود و آن جنبش را به جائی که می توانست ، يعنی نوسازندگی نظام سياسی ايران ‏برساند . اصلاحات به بالا گرفتن يک جنبش ارتجاعی کمک کرد که نخست آن طبقه سياسی و سپس همه ‏جامعه ايرانی را ويران کرد . اکنون ايران تازه ای که از ويرانه نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی بدر ‏می آيد اين مراحل را پيموده است و فضيلتهای گذشت و سازش پذيری و همرائی را که از اعتقاد به حقوق ‏بشر می آيد کشف کرده است . ما ديگر نبايد بگذاريم کارمان به برخوردهای از نوع‎ ‎‏ ‏٢۸‏ مرداد برسد.‏

تلاش ـ در روند حوادث سياسی پس از سرنگونی دولت دکتر مصدق و رفتار در پيش گرفته شده توسط ‏پيروزمندان ‏٢۸‏ مرداد در مقابل جبهه ملی و رهبر آن که از يک جدال داخلی و خارجی شکست خورده ‏بيرون آمده بودند ، هيچ نشانی از سعی بر جبران بی اعتماديها و از ميان برداشتن خصومتها ديده نشد . ‏

‏ حتا اگر اجتناب ناپذيری واقعه ‏٢۸‏ مرداد عليه طرفداران نهضت ملی و دکتر مصدق را بدليل اشتباهات ‏سياسی زيان آورشان قابل پذيرش بدانيم ، امّا پس از آن پيروزی ، در پيش گرفتن روش سرکوب در برابر ‏مخالفان ، از ميان بردن زمينه هرنوع رقابت سياسی ، خالی ساختن نهادهای قدرت نظير مجلس ، دولت و ‏نخست وزيری از جوهره و عملکرد مستقل اشان ، تمرکز قدرت در دست پادشاه و در نهايت هدايت کشور ‏به سمت ديکتاتوری ، چه ضرورتی داشت ؟ آنهم در کشوری که بقول خود شما در اوائل قرن بيستم يکی ‏از نخستين کانديداهای جدی نظامهای سياسی دمکراتيک در منطقه ای عقب مانده به حساب می آمد ؟

همايون ـ اين مهمترين ميراث ‏٢۸‏ مرداد بود که تا امروز آثارش بکلی از ميان نرفته است . از آن هنگام ديگر ‏سازش و گذشت پذيری از سياست ايران رخت بربست . جامعه سياسی ايران ديگر پس از آن نتوانست بر ‏هيچ امری همرای شود ؛ تا جاروی خشن انقلاب و حکومت اسلامی آن جامعه ، و فرهنگ سياسی ميراث ‏‏٢۸‏ مرداد ، را به کناری زد و درکار آن است که به ياری عوامل ديگر ، فرهنگ سياسی نوينی به يک ‏جامعه سياسی پيشرفته تر بدهد . پيش از آن، انقلاب مشروطه جنگ عقيدتی (بجای جنگ مذهبی سنتی) را ‏به جامعه ايرانی شناسانده بود . در دوران رضا شاه فرايافت جرم سياسی با غير قانونی شدن عقايد ‏اشتراکی به حقوق جزا و سياست ايران راه يافته بود . مصدق مخالفت را با خيانت يکی کرده بود و رژيم ‏پيروزمند پادشاهی آن روحيه را پيشتر برد تا جائی که مخالف ترين عناصر به پيکار مسلحانه روی آوردند ‏و جنگ چريکی را جانشين پيکار سياسی کردند و خود پادشاه به مخالفانش تکليف کرد که به ترک کشور ‏گويند . فرمان او در باره يک نفر هم اجرا نشد ولی خودی و غير خودی به فرهنگ سياسی راه جست و ‏ابعاد واقعی اش را در حکومت اسلامی يافت . ‏

‏ مسئوليت  رهبری  سياسی در آشتی ناپذير شدن سياست در ايران بی ترديد  بزرگتر است  زيرا مسئوليت  با ‏قدرت می آيد . ولی سهم نيروهای مخالف را در رابطه ديالکتيکی و اندرکنش ‏interaction‏ حکومت و ‏مخالفان نمی توان ناديده گرفت . اگر پادشاه پيروزمند با شکست خوردگان رفتار دشمن مغلوب در پيش ‏گرفت آنها نيز هر فرصتی را برای آنکه به  فرايند سياسی  برگردند از دست دادند  و همه بـه انتقام انديشيدند ‏‏.  پادشاه  دوبار در بحران (١٣۴٠/ 2ـ1961 و١٣۵٧/1979( به رهبران جبهه ملی روی آورد ولی بيهوده . ‏مخالفان پادشاه حتا در اصلاحات اجتماعی سال ١٣٤١/1963 که ابعاد يک انقلاب اجتماعی داشت به ‏رهبری ارتجاعی مذهبی گرايش يافتند و زمينه تسليم ١۵ سال بعد را آماده کردند . کينه کور که در پادشاه ‏به تحقير و در مخالفانش به بيزاری مرگبار رسيده بود فضا را دشمنانه تر کرد . ‏

تلاش ـ در سالهای اخير در برخورد به اين دوره تاريخی مقالات و کتبی منتشر شده اند که حامل روش و نگرش ‏متفاوتی هستند . در اين آثار ـ برخلاف گذشته ـ مبنای کار نه حرکت از اثبات حقانيت و صحت يک طرف ‏و عدم مشروعيت و خلاف بودن طرف ديگر ، بلکه تلاش در جهت بررسی دقيق تری از شرايط جهان و ‏موقعيت ايران در زمان اوج گيری پيکار نفت و واقعه ‏٢۸‏ مرداد است و همچنين سعی می شود همه ‏جوانب در ارتباط با امکان واقعی برای کاميابی سياستها و روشهای بکار گرفته شده از سوی دکتر مصدق ‏در اين پيکار و بربستر آن شرايط و آن موقعيت مورد توجه و ارزيابی قرار گيرند . ‏

‎ ‎از اين نظرگاه جديد دو انتقاد اساسی به رهبری نهضت ملی طرح می شود : ‏

الف ـ ارزيابی غير واقعی از امکانات و توان کشور در رو در روئی با مشکلات عظيم داخلی و خارجی ‏

ب ـ عدم آمادگی رهبری نهضت برای مصالحه ، هرجا که ممکن بود منافع ملی حفظ شود . ‏

‎ ‎‏ نخستين پرسشی که در اين نگرش انتقادی پيش می آيد ، رابطه مشروعيت و حقانيت يک جنبش با نحوه ‏هدايت يا ميزان شانش کاميابی آن است . آيا اساساً اتخاذ روشهای نامتناسب در هدايت يک پيکار و بی ‏توجهی به امکانات و توان واقعی آن برای پيروزی ، می تواند در مشروعيت و حقانيت آن جنبش تعيين ‏کننده باشد ؟‏

همايون ـ پيش از پرداختن به جنبه سياسی موضوع بد نيست به بعد ديگر پيکار ملی کردن نفت بپردازيم . بيشتر ما ‏به عنوان ايرانی با فرهنگ مظلوميت و شهادت بار آمده ايم. در چنين فرهنگی مرز ميان پيروزی و ‏شکست تار می شود و شکست ، گاه ارزشی برتر می يابد . اين روانشناسی بويژه در دومين مرحله پيکار ‏نفت ، پس از سی تير اندک اندک دست بالائی يافت . دکتر مصدق در پايان ، چنانکه در دادگاه گفت خود ‏را سيدالشهدای ديگری می ديد و به دست حکومت پادشاهی و در دست پيروان خود همان نيز شد . بسياری ‏از چپگرايان هم که پس از شکست انقلاب اسلامی و شکست “اردوگاه سوسياليسم و صلح و دمکراسی” به ‏‏“ميت” تازه روی آوردند به همين عوالم افتادند و استعدادهای خود را در غنی کردن يک فولکلور سياسی ـ ‏شبه مذهبی با ادبيات سوزناک عاشورائی اش بکار انداختند . اما يک ملت نمی تواند با ناکامی هايش ‏زندگی کند . ما بيش از مظلوميت و شهادت به کاميابی و پيروزی نياز داريم و بيش از گنهکار دانستن ‏ديگران می بايد عادت کنيم کم و کاستی های خود را حتا در قهرمانان و پرستيدگان مان بشناسيم . ملتهای ‏پيشرفته چنين می کنند وحتا بزرگترين فاجعه های تاريخ خود را خوراک روزانه روضه خوانی سياسی و ‏ذکر مصيبت نمی گردانند . تاريخ ، آموزشگاه است نه ميدان جنگ صليبی . قرون وسطای ما بيهوده تا ‏سده بيست و يکم نکشيده است .‏

‎ ‎‏ در پيکار نفت ، کارشناسی چه در سياست خارجی و چه در اقتصاد نفت جای چندانی نداشت و عامل ‏سياسی و بسيج همگانی همه چيز بود . دکتر مصدق به درستی اهميت نمادين و بعد تاريخی پيکاری را که ‏آغاز کرد دريافته بود ولی آن را بجای همـه چـيز گـذاشت . قـهرمـان مـلی تاريخـی که او شـده بــود نمی ‏توانست به چيزی کمتر از پيروزی کاملی که از توانائی اش بيرون می بود تن در دهد . پيکار نفت می ‏توانست با بهترين شرايطی که اقتصاد نفت و قدرت انگلستان آن زمان اجازه می داد پايان يابد و به رهبری ‏مصدق همه نيروی يک ملت ازنو زاده شده و سرشار از انرژی را برای ساختن يک جامعه نوين بسيج کند ‏‏. ولی چنان فرا آمدی به رهبری گونه ديگری نياز می داشت : شناختن حد ممکن ؛ شکيبائی ، تا زمان ‏مناسب دررسد ؛ و آمادگی برای مصالحه در جائی که همه چيز را نمی توان داشت ؛ جسارت ايستادگی ‏دربرابر افکار عمومی لحظه ، افکار عمومی که می تواند به تندی عوض شود . ولی اينگونه رهبری در ‏‏“پارادايم” کربلا نمی گنجد . ‏

‏ حتا اگر اولويت دکتر مصدق پيروزی در جبهه داخلی و دربرابر نهاد پادشاهی و نيروهای محافظه کار ‏می بود با فيصله دادن مسئله نفت بهتر می توانست به آن برسد . پافشاری او در موضوع کم اهميت ‏غرامت يک بحران ديرپای پديد آورد که کنترلش به زودی از دست ناتوان حکومت فردی او بيرون رفت . ‏دکتر مصدق در قدرت مخالفان خود مبالغه می کرد و به آسانی می توانست هرچه را که دربرابرش می ‏بود يکی پس از ديگری و نه همه با هم ، کنار بزند ولی خود را در وضع غير ممکنی انداخت . ‏

‏ نويسندگان نسل جوانتر که درگيری عاطفی پيشينيان خود را ندارند از نظرگاه درست ، از نظرگاه ‏پيروزی به آن رويداد می نگرند . وظيفه يک رهبری رسيدن به پيروزی ممکن است ؛ پيشبرد ملت است . ‏درسی که اين نويسندگان از تاريخ گرفته اند همين است . تصادفی نيست که جای احمد قوام در تاريخ صد ‏ساله گذشته ايران بالاتر می رود .‏

‎ ‎اما بحث مشروعيت و حقانيت را از بررسی تاريخی می بايد بيرون برد . اينها واژه هائی با بار های ‏سنگين اند درست و نادرست ، بهتر و بدتر ، کم عيب تر و پر اشتباه تر ، حتا درخشان و مصيبت بار ‏صفات مناسب تری هستند . تاريخ را موضوع پرستش و تقدس نمی بايد کرد . ما تـاريخ همـروزگارمـان ‏را ، هر گروه بهره خودش را ، آئين ‏cult‏ کرده ايم .‏

تلاش ـ شما ١۸ سال پيش ( سپتامبر 1985 ) در مقاله ای تحت عنوان « ‏٢۸‏ مرداد و ميراث هايش » از همان ‏ديدگاه انتقادی به مبارزات نفت ، می گوئيد : ‏

‏ « پيکار نفت تا سال ١٣٣١ به خوبی پيش می رفت و پيروزی ايران در ديوان بين المللی لاهه تاج ‏افتخاری برتارک اين پيکار بود و راه را بر همه کشورهای مستعمره و نيمه مستعمره گشود . » ‏

‏ امّا پس از گذشت نيم قرن از مبارزات استقلال طلبانه در بسياری از اين « کشورهای مستعمره و نيمه ‏مستعمره » که در حوزه تاثيری ايرانِ دوران پيکار نفت قرار داشتند ، کمتر شاهد دستاوردها و نتايج ‏درخشان هستيم . وضع بسياری از آنها حتا از ايران نيز تأسف بار تر و بی چشم اندازتر است . چرا ؟ ‏

‏ آيا دست « توطئه » استعمار و امپرياليسم در همه ناکامی های اين کشورها در کار بوده است ؟ يا اينکه ‏آنها در مکانيسم درونی خود و در همان آرمانها و ايده ها به کجراه رفته اند ؟ ‏

همايون ـ آن فراز به مرحله پيکار ضد استعماری کشورهای جهان سوم اشاره داشت که دکتر مصدق الهام بخش ‏بسياری از آنان گرديد . بدبختی جهان سوميها اين بوده است که پس از پيروزی بر استعمارگران ، هر چه ‏جهان سومی تر ماندند . روياروئی شان را با استعمار در بازگشت به ارزشهای اصيل وگريز از ارزشهای ‏وارداتی استعماری و غربی ديدند . اين اصطلاحاتی است که در گوشهای ما طنين آشنای دردآوری دارد . ‏روشنفکران تاريک انديش شان گوش به نغمه “سيرن” های چپ شيک فرانسه ( فرانس فانون و امه سزر ‏را نيز می بايد در همين مقوله جای داد) سپردند و استقلال را چنان تعريف کردندکه بازگشت به توحش و ‏قرون وسطا از يک سو و بستگی بيش از پيش به جهان خارج ، و واپس ماندن روزافزون از غرب معنی ‏می داد . اين بدبختی دامن روشنفکران تاريک انديش ما را نيز گرفت تا سرانجام توانستند در انقلاب ‏شکوهمند اسلامی به ناکجا آباد نيهيليسم خود برسند . ( آن چپ شيک هنوز با پيام نسبی گرائی فرهنگی ‏خود نه تنها می کوشد جهان سومی ها را در گنداب فرهنگی شان نگهدارد ، بلکه انسان غربی را هم از ‏بزرگترين دستاوردهای تمدن بشری بيگانه سازد) .

تلاش ـ پس از يک قرن پيکار نه چندان پربار در راه آرمانهای استقلال طلبانه و آزاديخواهانه ، توجه امروز ما از ‏عوامل بيرونی به مکانيسم روابط درونی و نقش مناسبات داخلی معطوف شده است و در بازبينی های ‏تاريخی خود به همه چيز با نگاه پرترديد می نگريم . ‏

‏ در مورد ‏٢۸‏ مرداد بسيار گفته می شود که اين اقدام به نهضتی خاتمه داد که رهبرآن دکتر مصدق ‏توانسته بود اين احساس را در مردم بيدار کند که در آينده ای نزديک به دو هدف ديرين مبارزات خود ‏يعنی استقلال و آزادی دست خواهند يافت . امّا در ازای اين احساس هيچ تعريف روشن و دقيقی از اين ‏مفاهيم بدست داده نمی شود و معلوم نيست با درک آن زمان ،  دستيابی به هدف استقلال در ايران يعنی چه  ‏و اگر  ـ به  فرض آنکه ‏٢۸ ‏ مرداد  وجود نمی داشت ـ سوار بر بستر تفکرات و درک نيروهای رهبری کننده ‏اين مبارزات به « استقلال » خود دست می يافتيم و يک کشور مستقل بحساب می آمديم ، وضعمان با ‏امروزمان و با حضور جمهوری اسلامی ( بعنوان مستقل ترين نظام فرهنگی ـ سياسی و اقتصادی ِ جهان ) ‏چه تفاوتی داشت . تنها تصويری که به کمک ادبيات گسترده نيروهای ملی ـ مصدقی از مفهوم استقلال ‏می توان داشت ، همان معنای مستتر در « سياست موازنه منفی » است . ‏

‏ پيگيری « سياست موازنه منفی » در جهان دوقطبی به رهبری غرب ليبراليستی و شرق کمونيستی که ‏بر سر ماندن ايران در کدام قطب درگير نبردی سخت با يکديگر بودند ، چه معنائی می توانست داشته باشد ‏و چه پيامدهائی برای ما می توانست به ارمغان آورد ؟

همايون ـ نگهداری استقلال برای کشوری که در آن زمان ١۵٠ سال مداخلات غرب را ـ در بيشتر آن دوران ‏مداخلات هر روزه و در کمترين امور اداری و قضائی تحمل کرده بود به حق اولويت بزرگی بشمار می ‏آمد . ولی در گرماگرم جنگ سرد ، نگهداری يکپارچگی (تماميت) ايران اولويتی حتا بزرگتر می بود . ‏ايران قدرت نظامی و اقتصادی ، و طبقه سياسی اش توانائی و انسجام لازم را که از هردو برآيد نداشت و ‏به نيروی ديپلماسی ، هر چه هم ماهرانه ، نمی شد هردو را به درجه ای که ناسيوناليستها و مليون ايرانی ‏می خواستند نگهداشت . شوروی يک استراتژی بی امان پيشرفت به جنوب را در ايران و افغانستان دنبال ‏می کرد و امريکا تنها نيروئی بود که می توانست جلوش را بگيرد . در افغانستان سياست موازنه به ‏شکست انجاميد و چپ توانست ماموريت تاريخی اش را در آن کشور تا سپردن افغانستان به اسلاميان ‏انجام دهد . در ايران سياست موازنه رها شد و يکپارچگی ماند و شکست در برابر اسلاميان، در بخشی ، ‏از همين تضاد استقلال و يکپارچگی برخاست . استقلال طلبان دست به دست اسلاميان دادند و آنها را بر ‏گرده خود ، و بعد کشور ، سوار کردند .‏

‏ دکتر مصدق استقلال و يکپارچگی هردو را می خواست واگر می توانست تا پايان برود و بر سراسر ‏ايران و همه فرايند سياسی تسلط يابد احتمالا به هردو هم می رسيد . ولی با سياستهای شکاف انداز و ‏روحيه بی گذشت و خامدستی ديپلماتيک او نمی توان چنان احتمالی را درنظر آورد . دو سال و نيمه ‏حکومتش همه در نبردها ، بسياری نا لازم و دست کم پيش از موقع ، گذشت و پيروزی اش يک پاکسازی ‏پردامنه بهمراه می آورد که ايران را در کوتاه مدت ، که می توانست دورانساز باشد و پيامدهايش بـه دهه ‏ها بکشد ، ناتوانتر و پريشان تر بجای می گذاشت . ‏

‏ تعريف استقلال برخلاف يکپارچگی آسان نيست . می توان استقلال محدود داشت (همه کشورها به ‏درجات کم و بيش استقلال محدود دارند) ولی پکپارچگی محدوديت بر نمی دارد . همچنين پويش استقلال ‏می تواند به عکس خودش برسد . جمهوری اسلامی نمونه خوبی است . رهبری آخوندی در پی بريدن ‏پيوندها با جهان غير خودی اش برآمد ولی اگر شوروی فرونپاشيده بود ايران را به يکی از ماهواره های ‏آن در می آورد و تا چند سال پيش نرخ سبزی هم در ايران با دلار تعيين می شد . استقلال در معنی محدود ‏آن در عصر سازمانها و عهدنامه های بين المللی ( اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاقهای آن و عهدنامه ‏مجازات جنايتکاران برضد بشريت ) و در فضای فرهنگی و اقتصادی جهانگرا بيشتر به معنی بستگی ‏متقابل است ـ سهمی که هر کشور می تواند در فرايند جهانی داشته باشد . در ايران پس از ‏٢۸‏ مرداد مسئله ‏اين بود که با چنان جامعه سياسی از هم گسيخته و اقتصاد و نيروی نظامی ناچيز و حکومت ناتوان يا ‏بايست به محدود شدن استقلال تن در داده می شد و يا دربرابرجهانجوئی خستگی ناپذيرشوروی همسايه از ‏يکپارچگی و استقلال هردو درگذشت . ‏

تلاش ـ امروز خطر در غلتيدن ايران به دامان کمونيسم منتفی شـده است . حتـی کـمـونيست هـای ايـرانـی ( اگـر ‏کسـانی هنـوز بـرايـن افکار باقی مانده باشند ) رؤيـای کمـونيستی کـردن ايـران را کمتـر در ســر می ‏پرورانند . ‏

‎ ‎امّا کابوس دائمی خطر روسيه تزاری و بعد شوروی کمونيستی تا فروپاشی اين کشور ( شايـد هنـوز هم ‏‏) و امکان تجزيه بخشهائی از خاک ايران بدست آن ، يکی از فاکتورهای مهم جهت گيری ما بسمت غرب ‏و بويژه آمريکا بوده است . امّا نيروهای ملی ـ مصدقی و طرفداران ديروز و امروز حزب توده همچنان ‏پايدار ، معتقدند خطر کمونيسم ، اشغال يا تجزيه کشور توسط اتحاد شوروی در حقيقت تنها بهانه ای در ‏دست آمريکائيان و طرفداران شاه برای انجام کودتا عليه دکتر مصدق بوده است . ‏

‏ با توجه به آنکه رهبری نهضت ملی با همان سرسختی که در برابر انگليس ايستادگی می کرد برعليه ‏مطامع شوروی بود ، چرا نبايد آنان را در اين استدلال محق دانست ؟ ‏

همايون ـ بحث در نيات رهبری نهضت ملی نيست، در توانائيهای آن است. دکتر مصدق بردستگاه حکومت ناتوانی ‏فرمان می راند و تنها با پاکسازی و سرکوبی پردامنه می توانست همه نيروهای سياسی را زير نگين خود ‏در آورد . هوادارانش ادعا می کنند که چند امريکائی و انگليسی به ياری انگشت شماری ايرانی با هزينه ‏‏٦٠ هزار دلار و راه انداختن چند صد تن اوباش در يک نيمه روز حکومت ملی او را برانداختند . آنها ‏توجه ندارند که چنين ادعائی چه اندازه ملی بودن حکومت مصدق را ـ نه به معنی جنبه ناسيوناليستی ترديد ‏ناپذير آن ، بلکه به معنی پشتيبانی عمومی ازآن ــ سست می کند . مقايسه ‏٢۸‏ مرداد با سی تير يک سال ‏پيش از آن بسيار روشنگر است و در نوشته های سياسی ـ شبه مذهبی مربوط به جنبش ملی کردن نفت ‏ناديده می ماند . اگر در ‏٢۸‏ مرداد حکومت او نتوانست هيچ مقاومتی را سازمان دهد چگونه می توان ‏تصور کرد که پس از پاکسازی هائی که قرار بود زير نظر دکتر فاطمی انجام گيرد و تهيه هائی که حزب ‏توده و سازمان نظامی آن به پشتيبانی شوروی برای کودتا می ديد برايش امکان ايستادگی می بود؟ (حزب ‏توده تا پايان بی شکوهش حزب کودتا و در آرزوی تکرار قيام “کرنشتات” بود. )‏

‏ به عنوان يک چشمديده آن روزها با پيشينه بيش از ده سال فعاليت سياسی همانگاه ، و ناظر نزديک ‏تحولات سياسی ، برای من ترديد نيست که دکتر مصدق بدون ‏٢۸‏ مرداد يا کرنسکی ايران می شد و يا ‏دکتر بنش ايران . ايران آن زمان محکوم ژئوپليتيک خود می بود و امريکا ، چنانکه قوام السلطنه از همان ‏سال 1921/١٣٠٠ دريافت ، گزينش کم خطر تری بشمار می رفت . در اينجا بی انصافی است اگرخدمتی ‏که سپهبد زاهدی در آن لحظه تاريخی به نگهداری ايران کرد فراموش شود . پس از رضا شاه به هيچ ‏شخصيت تاريخی بيش از او بی مهری نشده است ولی خدمات گذشته او ، از جمله بازگردانيدن خوزستان ‏، به کنار ، او و فروغی و قوام و رضا شاه چهار چهره تاريخی هستند که اگر ايران از ميدان مين صد ‏ساله گذشته يکپارچه بدر آمد بيش از همه مرهون آنهاست . ‏

تلاش ـ در مورد بحران های سال ١٣٣۲ گفته می شود در صورت عينی شدن خطر کمونيسم برای ايران ، يا ‏بازگشت نيروهای شوروی به خاک ايران ، انگليس مصمم به اشغال بخش های ديگری از خاک کشور بود ‏‏. آيا در اين صورت سرنوشتی چون کره ( تقسيم به شمالی و جنوبی ) يا تقسيم آلمان بعد از جنگ جهانی ‏دوم ( غربی و شرقی ) در انتظار ما بود ؟

همايون ـ همه اين احتمالات را می توان داد . دست کم برای بيشتر ايرانيان آن زمان چنين تصوری پيش آمده بود . ‏هر نسل چنانکه گفته شد آزاد است تعبيرات خود را از تاريخ داشته باشد ولی رويداد تاريخی را می ‏بايد از دريچه چشم همروزگارانش ديد . اگر ما امروز را چنان برگذشته فرا افکنيم که گوئی آن مردم مانند ‏ما می انديشيدند به همين ديد يک سويه و سياست زده از تاريخ می رسيم که شش دهه ای تاريخنگاری ما ‏را شکل داده است .‏

تلاش ـ فرض ها و تصورات فوق در رفتار و تصميم مردم ( مردمی که در تمام دوران پيکار نفت با يک فراخوان ‏جبهه ملی و دکتر مصدق در حمايت هرگامِ وی آماده حضور در صحنه پيکار بودند ) در عدم حضورشان ‏در خيابانها در روز ‏٢۸‏ مرداد ، در دفاع از دکتر مصدق به چه ميزان تأثير داشت ؟ ‏

همايون ـ شما می بايد روزهای ٢٧ و ‏٢۸‏ مرداد در شهرهای ايران بويژه تهران می بوديد تا می ديد هراس عمومی ‏چگونه جايش را به انفجار شادی داد . مردمی که يک سال پيش در پشتيبانی دکتر مصدق دسته دسته به ‏صف آتش سربازان و پاسبانان می زدند در ‏٢۸‏ مرداد انگشتی هم به دفاع از او بلند نکردند . او در آن ‏روزها جز بخشهائی از ارتش پشتيبانی نداشت. آنها با رهبر ملی مخالف نشده بودند ولی بن بست خود ‏ساخته اش را می ديدند و نمی خواستند ايران در بی نظمی و سقوط اقتصادی و به خطر افتادن امنيت ملی ‏بيفتد .‏

تلاش ـ شما دوران پادشاهی رضاشاه را  نقطه آغاز جدائی ميان اهداف و آرمانهای مشروطه و مشروطه خواهان ‏می دانيد . يکدسته مشروطه خواهانی که به ترقی و توسعه و نوسازی ايران پرداختند و دسته ديگری که ‏عمر خود را در راه جدال با نفوذ و منافع بيگانگان در ايران و دفاع از آزادی سرمايه نمودند . ‏

‏ پس از واقعه ‏٢۸‏ مرداد و با حضور روزافزون و دست بالای ايدئولوژی های رنگارنگ مذهبی ، ‏مارکسيستی و ناسيوناليسم ضدغربی و جهان سومی بتدريج خواست آزادی در اين جبهه نيز بشدت رنگ ‏باخت و کم کم بدست فراموشی سپرده شد تا جائيکه تعابيری چون ديکتاتوری پرولتاريا به مثابه بالاترين ‏درجه آزادی ، رهائی کشور از يوغ امپرياليسم و بالاخره ، آزادی ‏‎ ‎مستضعفان جايگزين خواست آزادی ‏گرديد . ‏

‏ در اين پنجاه سال پس از ‏٢۸‏ مرداد ، در ضديت با پادشاهان پهلوی از سوی مخالفين هرچه توان بود ‏برسر بی رونق ساختن برنامه توسعه و نوسازی کشور و برقراری امنيت ملی ـ که يک پا در استقلال به ‏مفهوم حفظ تماميت ارضی ايران داشت و در همسوئی و حمايت غرب بويژه آمريکا پيش می رفت ، خرج ‏گرديد . همه رفرمهای اجتماعی و اسباب قدرتمندی ايران در منطقه از سوی اين نيروها يکصدا در ‏سرسپردگی حکومت به منافع امپرياليستی غرب و آمريکا توضيح داده شد . ‏

‏ اما امروز پس از تجربه انقلاب اسلامی و روياروئی با فلاکت همه جانبه و قاجاروار کشور ، پس از ۲۵ ‏سال حاکميت « مستقل ترين » رژيم جهان ، از قضا مسئله ترقی ، توسعه ، نوسازی و امنيت ملی در کنار ‏آزادی و حفظ تماميت اين خاک از برجسته ترين و مهمترين مطالبات ملت ايران شده و در اولويت قرار ‏گرفته اند ! ‏

‏ آيا ضرورت پيروزی در اين چالش عظيم که تنها با برآمدن يک توافق ملی برسر اهميت يکپارچهِ همه ‏اين مطالبات همراه با هم ، می تواند در چشم انداز قرار گيرد ، به فراروئيدن همبستگی ميان روشنفکران ‏و طبقه سياسی ايران از جناحها و جريانهای مختلف ياری خواهد رساند و به « جنگهای مسلکی » و به « ‏نبرد قدرت مرگ و زندگی » ميان آنان خاتمه داده و برزخمهای ديرين دشمنی ـ از جمله « زخم ‏٢۸‏ مرداد ‏‏» مرهم خواهد گذارد ؟

همايون ـ جريان اصلی روشنفکری ايران آشکارا از کارزارهای عقيدتی پنجاه شصت ساله گذشته پخته تر بدر آمده ‏است . ما هرچه از آزادی و استقلال و ناوابستگی( به چه معنی و از که و از چه؟) بگوئيم اگر نيک ‏بنگريم با مسئله تجدد و توسعه روبروئيم . آنها که امروز از اصلاحات و فرايند تدريجی بهبود در ‏جمهوری اسلامی دفاع می کنند از آن سر بام افتاده اند . اصلاحات و بهبود گام بگام يکبار در اوايل دهه ‏چهل/ شصت و يکبار در نيمه دهه پنجاه/ هفتاد روی داد و ديگر فرصتش در ايران پيش نيامده است. ‏امروز هر چه بتوان کرد به برچيدن رژيم اسلامی بستگی دارد. عمده آن است که شعار ميان تهی استقلال ‏‏( در جهانی که گرفتن  استقلال  کشورها ديگر برای فرانسه هم صرف نمی کند و حتا امريکا به هزار سو ‏وابسته است و نمی تواند هر چه می خواهد بکند ) چندان طنينی ندارد و آزادی که همه چيز از اوست ‏جايش را گرفته است ؛ ولی آزادی نيز در ارتباط با حقوق بشر تعريف می شود و ديگر از آن نه ‏ديکتاتوری پرولتاريا می توان بيرون کشيد ، نه پيوند عرفانی و معنوی شاه پدر و ملت ستايشگر ، نه ‏پرستش پيشوا و امام . ‏

‏ زخم ‏٢۸‏ مرداد در واقع چندان هم کاری نبود و در آن مبالغه بسيار شده است . ما در همين صد ساله ‏رويدادهای بسيار خطيرتری داشته ايم . ولی امروز ديگر وقت پرداختن به اين زخمها نيست . ملتی که ‏گرفتار اسلام سياسی است و به ژرفای لجنزار جهان سوم و خاورميانه رانده شده است آيا اين ملاحظات ‏بازماندگان يک نسل رو به پايان را که هنوز در جاهائی دربرابر جهان نوين ايستادگی می کند اصلاً  حس ‏خواهد کرد؟ ‏

تلاش ـ آقای همايون با سپاس فراوان از شما .‏

ژوئيه ٢٠٠٣