رايی که منظره سياسی را دگرگون
کرد |
داريوش همايون |
انتخابات رياست جمهوری، چه نتيجه آن و چه هفتههای پايانی مبارزه انتخاباتی،
تقريبا همه را غافلگير کرد ــ بيش از همه سران رژيم را که تا همين چندی پيش به
دنبال کانديدائی میگشتند که بتواند "تنور انتخابات" را گرم کند. آنها هيچ تصور
نمیکردند که تنور آن چنان گرم شود که همه طرفهای دستگاه establishment را
بسوزاند. آنچه پيش بينی ناپذير بود نقش عامل مردم بود که ناگهان در صحنه پديدار
شد و منظره سياست ايران را دگرگون کرد.
رايی که روز ۲ خرداد (23 مه) داده شد رای "نه" طبقه
متوسط ايران و بخش بزرگی از طبقه پائين متوسط، اگر نه به نظام جمهوری اسلامی، به
سياستهای ورشکسته آن بود. بسيج شدن اين طبقه متوسط در هفتههای اخير، خودبخود و
به ظاهر بیمقدمه صورت گرفت و مانند بسياری چرخشهای جامعه ايرانی نا منتظر بود.
در برهوت دلمردگی و بی تفاوتی و بی اعتقادی که يکباره چشمههای انرژی و اميدواری
جوشيد، ميليونها تن به صحنه انتخاباتی ريختند، گرد همائیها و سپس صندوقهای رای
را چنان پر کردند که با انتخابات اخير جمهوری اسلامی هيچ همانندی نداشت.
چشمديدگان از صحنههای پر هيجان و نزديک به شورش در تهران پيش از انتخابات خبر
میدهند، و سخن آنها را میتوان باور کرد. اگر چنان شوری در مردم، بويژه جوانان
نمیبود، دستگاههای سرکوبگری که ستاد انتخاباتی خاتمی را موقتا تعطيل کردند و
جلو سخنرانیاش را در ورزشگاه بزرگ تهران گرفتند، کار خود را به پايان میرساندند
و ظاهر سازی ديگری را به نام انتخابات عرضه میکردند.
اين جوشش اراده عمومی چنان قاطع بود که نمیشد با
تقلبهای معمول انتخاباتی و عوض کردن صندوقها و نخواندن آراء و باطل کردن
انتخابات نتيجه را تغيير داد. محافظه کارانی که باختند ترجيح دادند رای مردم را
بپذيرند تا با شورش پردامنه، اين بار در تهران روبرو شوند. تفاوت شگرف ميان دو
کانديدای اصلی (۷۰ در صد و ۲۵ در صد) از همان نخستين ساعتهای خواندن آراء تاييد
کننده احساسی بود که در دو سه هفته پايانی پيکار انتخاباتی به هر ناظری دست
میداد. اين بار يک عامل تازه در صحنه سياست ايران ظاهر شده بود ــ عامل خيابان.
اين عامل را ديگر نمیتوان ناديده گرفت.
سخنگويان رژيم مشارکت گسترده در فرايند انتخاباتی را
(۲۹ ميليون تن) تاييد نظام جمهوری اسلامی وانمود میکنند و میکوشند تلخی شکست را
با شيرينی آن جبران کنند ولی مردم ايران راه ديگری برای نشان دادن احساس واقعی
خود به رژيم نداشتند. فرصتی که به مردم داده شد به گفته چند تنی که گفتگو هايشان
با پارهای خبرنگاران خارجی در بيرون پخش شد گزينش ميان بد و بدتر بود. مردم
يکبار ديدند که میتوانند تاثيری داشته باشند و در محدودهای که اجازه يافتند
بيشترين تاثير را گذاشتند.
برای پوشاندن انتخابات رياست جمهوری گروههای بزرگی از خبرنگاران خارجی که تفاوتی
را در فضا احساس کرده بودند به ايران رفتند و حضور آنها عامل ديگری بود که تقلب
پر دامنه در انتخابات را نا ممکن میساخت. روشن بود که سران رژيم میخواهند يک
انتخابات تمام عيار برپا کنند و مشروعيتی در چشم جهانيان بدست آورند. بسياری از
سازمانهای مخالف برای بی بهره داشتن رژيم از اين مشروعيت بود که انتخابات را
تحريم کردند. ولی آن طبقه متوسط، آن توده رای دهندهای که رای اعتراضش را ــ هر
چه هم محدود و مشروط ــ داد، ندای ما را نشنيد و اگر شنيد اعتنائی نکرد و رفت و
نشان داد که نيروئی است که میبايد به حساب آيد. اين طبقه متوسط از همان روز در
واقع به حساب آمد. دستگاه جمهوری اسلامی رای آن را شناخت هر چند آن را نمیخواست.
بر خلاف انتخابات مجلس شورا که مسئله اصلی در آن کنترل
قانونگزاری بود در انتخابات رياست جمهوری مشروعيت رژيم موضوع اصلی بشمار میآمد.
پس از رای دادگاه برلين، رهبری جمهوری اسلامی بيش از هميشه با بحران مشروعيت
روبرو گرديد. رژيمی که از مخالفت در درون آگاه بود در عرصه بين المللی نيز چنان
بی حيثيت شد که هرگز سابقه نداشته است. برای هيچ رهبر و رئيس جمهور شاغلی چنان
حکمی از دادگاه صادر نشده است. فشار بالا گيرنده برای مجازات رژيم اسلامی پس از
آن رای از سوی جامعه بين المللی، سران جمهوری اسلامی را بيش از پيش متقاعد کرد که
به يک نمايش بزرگ پشتيبانی مردمی نياز دارند. رئيس جمهوری بعدی میبايست با قدرتی
که از مردم میگرفت با جهانيان روبرو شود و رفتار متفاوتی را از سوی آنها با
جمهوری اسلامی بخواهد. آنها تصور میکردند که با قرار دادن يک کانديدای متفاوت در
برابر رئيس مجلس که پيروزيش را مسلم میشمردند و همه تهيهها را برايش ديده بودند
و کشيدن مردم به پای صندوقهای رای آن پشتيبانی را به دست خواهند آورد. آنچه نه
آنها و نه کمتر کسی ديگر میتوانست پيش بينی کند جدی گرفتن انتخابات از سوی مردمی
بود که در گذشته چندان پروای اين نمايشها را نمیداشتند و سود و زيانی در اين
نمايشها برای خود نمیديدند. اين مردم بيزاری خود را از سران رژيم و
سياستهايشان با ميليونها رای که به کانديدای "ديگر" دادند اشکار ساختند.
اين کانديدای "ديگر" که بر فراز سيلی از بيست ميليون
رای موافق، همه مخالفتها را درنورديده کيست؟ او سالها در مرکز قدرت بوده است و
پنج سال گذشته را در حلقههای پيرامونی آن بسر برده است. جاذبه او برای مردم
تصوير ذهنی آزاد منشتر اوست و اين حقيقت که پنج سال پيش به سبب آسانگيری در
سياستهای فرهنگی رژيم زير فشار نيرو هائی که در دوم خرداد شکست خوردند برکنار
شد. ورود او ميدان انتخاباتی دير بود و در پيکارش چيزی که به آن برنامه انتخاباتی
بتوان گفت عرضه نکرد. ولی همان اشاراتش به آزادی، به حقوق زنان، به نياز های
جوانان و محرومان اجتماع بس بود که او را برای رای دهندگان از "ديگران" کانديدای
"دستگاه"جدا کند.
دست کم در زمينه فرهنگی و اجتماعی، او دربرابر ناطق
نوری و جبهه محافظه کارش يک جايگزين (آلترناتيو) بود و از آنجا که سياستهای
فرهنگی و اجتماعی جز فراوانی عبا و عمامه در سمتهای بالای حکومتی، تنها جنبه
اسلامی اين رژيم بشمار میرود (زيرا نه از اقتصاد اسلامی میتوان سخن گفت نه از
سياست خارجی اسلامی) رای عمومی برضد جمهوری اسلامی بود و از اينجاست که رژيم
نمیتواند از آن مشروعيتی بدست آورد. اين درست است که مردم ايران نشان دادند که
اگر رايشان بختی داشته باشد که به حساب آيد آمادهاند در انتخابات رژيم شرکت
جويند، ولی اين را تقريبا درباره هر رژيم منفور ديگری میتوان گفت. مردم هرجا
فرصتی ببينند از آن در حد امکان بهره خواهند گرفت.
تا آنجا که به برآوردن نويدهای انتخاباتی مربوط میشود
رئيس جمهوری تازه با کمترين دشواریها روبرو خواهد بود. بستن دست و پای گشتهای
گوناگون و دادن آزادیهای بيشتر به مردم در زندگی خصوصی و فرهنگی، و گشودن درهای
تازهای بر روی زنان تحولاتی است که رژيم اسلامی دير يا زود بايست به آنها تن در
میداد. فشاری که از پائين وارد میشود، فشار طبقه متوسط سترگ ايران، هم اکنون به
حدود تحمل ناپذير برای رژيم رسيده است. رئيس جمهوری تازه مگر نابينا شده باشد که
فرصتی را که در انتخابات برايش پيش آمده در نخستين مراحل رياست جمهوريش ناديده
بگيرد و از پيکار فرهنگی تن زند. اين پيکار را مردم با فرسودن حکومت پيشاپيش برای
او بردهاند.
از آن که بگذريم همه، مصالحههای پرآسيب و سرخوردگیها
و دشواریهاست. سياستهای اقتصادی و سياست خارجی عرصه سودهای پاگير گروههای
سياسی و مالی نيرومند است. رئيس جمهوری تازه با مجلسی روبروست که اکثريت آن را
محافظه کاران پر کردهاند؛ و با رهبر و حوزه "علميه"ای که دست در دست "بارون"
های بازار دژ های اصلی محافظه کاری بودهاند.
شکست خوردگان در انتخابات رياست جمهوری به آسانی تن به
امر واقع دادند ولی بی ترديد اميدوارند که در جنگ فرسايشی آينده رئيس جمهوری را
بی اثر سازند. توانائی آنها در اينکه جلو ابتکارات مهمتر حکومت تازه را در
آنجاها که به منافعشان بر میخورد بگيرند کم نيست. رئيس جمهوری تازه میتواند به
رفسنجانس و شبکهای که در اختيار اوست در پيکارهای سياسی آينده پشتگرم باشد. ولی
چنين پشتيبانی بيشتر مايه ناتوانی خواهد بود تا قدرت. آلوده شدن به کارکردها و
ميراث رئيس جمهوری پيشين برای خاتمی دورنمای فريبندهای نيست و برای رفسنجانی نيز
کاميابی خاتمی در ساختن پايگاه قدرتی برای خودش، خطری بشمار میرود.
بزرگ ترين سرمايه رئيس جمهوری تازه توده رای دهندگان ــ
عامل خيابان ــ است. پيش از او هيچ رئيس جمهوری اسلامی چنين قدرتی در پشت سر خود
نداشته است. تا خمينی زنده بود قدرت از او بر میخاست و آنها که رای میدادند چشم
به دهان او میداشتند. رفسنجانی با آنکه به عنوان يک ميانه رو و جايگزينی دربرابر
محافظه کاران روی کار آمد مقام خود را مرهون بند و بستهای درونی گروه حاکم بود و
هرگز نتوانست در روح مردم شعلهای برانگيزد.
در ميان رهبران بی اعتبار جمهوری اسلامی تنها خاتمی است
که میتواند خود را به عنوان نجات دهنده رژيم پيش اندازد. او فعلا توانسته است
گروه بزرگ ناراضيان را به خود اميدوار سازد. تا همين جا اين موقعيت به او در
برابر مجلس دست بالا تر داده است. بسياری از نمايندگان میتوانند "نوشته بر
ديوار" را ــ آنچه مردم در انتخابات مجلس نمیتوانستند بگويند و اين بار گفتند ــ
بخوانند. در کشاکشهائی که بر سر سياستها يا انتصابات در پيش است اين به خاتمی
مزيتی خواهد داد. ولی "خيابان" پايگاه قدرتی ناپايدار است. بهره گيری از اين عامل
تازهای که با انتخابات اخير در سياست ايران پديدار میشود خود میتواند سرچشمه
مخاطراتی باشد. يک خطر در اين است که مردم دلمرده و نوميد شوند و باز به زندگی
درونیشان پناه برند. خطر ديگر در اين است ــ از نظر خاتمی ــ که "تکيه به
خيابان" چنان او را روياروی "دستگاه" قرار خواهد داد که يکی از دو هماورد ناگزير
از ترک ميدان خواهد شد. * اگر اين شتاباهنگ momentum که با انتخابات به راه
افتاده است بپايد و در مسير پيکار برای آزادیهای بيشتر بکار افتد رژيم را ناگزير
از عقب نشينیهائی خواهد کرد. دوران تيراندازی به جمعيت در ايران دارد به تندی
سپری میشود. رژيمی که آ ن گونه نياز به پشتيبانی مردمی داشت به دشواری خواهد
توانست هر روز اوباش خيابانی را با نامهای دل بهم زن بر سر مردم بفرستد و رئيس
جمهوری که بدين گونه از تقريبا هيچ به قدرت رسيده است به آسانی رفسنجانی
نمیتواند جوخههای مرگ را به شکار ناراضيان و آزاديخواهان گسيل دارد.
* * *
گروه
های مخالف از انتخابات هفته پيش نتايج گوناگون میگيرند ــ برای سره گرايان purist
که حتا بردن نام جمهوری اسلامی بی دشنامی در پی آن انحرافی از مبارزه است، سراسر
آنچه روی داده ساختگی بوده است و مردم رای ندادند و اگر رای دادند فريب خوردند و
گناهش به گردن بقيه نيرو های مخالف است و بهر حال هيچ چيزی عوض نشده است. آنها که
از دگرگونگی (استحاله) دم میزدند هرچند پيروزی خاتمی را پيش بينی نمیکردند خود را
برنده احساس میکنند. در جمهوری اسلامی بهر حال دگرگونگی روی داده است. کسی آمده
است که با آنکه از "خودی" هاست با "خودی تر" ها تفاوت دارد و به رغم آن "خودی تر"
ها پيروز شده است. تا اين اندازه میبايد به آنها حق داد. ولی آيا پيروزی خاتمی
نياز به روياروئی با رژيم در هر جبهه و تلاش برای دشوار کردن کار آن را از ميان
میبرد؟ آيا ما همه میبايد به صورت سازمانهای روابط عمومی رئيس جمهوری تازه در
بيرون درآئيم و دنيا را تشويق کنيم که سر کيسههای اعتبارات را بگشايد؟ يا برعکس
دست در دست مردم ايران برای گشايش هر چه بيشتر نظام سياسی تلاش کنيم؟
منطق تحولی که در ايران روی داده است منطق سازش نيست.
برعکس دريچههای تازهای بر مبارزه گشوده شده است. رژيم اسلامی در زير فشارهای
کمرشکنی که بسياری از مخالفان آن را هيچ حس نمیکنند خطر کزده است و، اگرچه برای يک
لحظه تاريخی، بند از دست و پای مردم گشوده است. به زبان ديگر به مردم نيرو داده است
زيرا رهائی خود را در نيرو دادن به مردم ديده است. اين رابطه منطقی را میبايد
نگهداشت: فشار بيشتر در جهت نيرو دادن به مردم.
سرتاسر تغييرات مثبت کنونی، مرهون موقعيت دشوار رژيم
بويژه در خارج است. اگر تحريم اقتصادی امريکا نمیبود که سرمايه گزاری در صنعت نفت
و گاز ايران را به نزديک صفر رسانيده است؛ اگر جمهوری اسلامی را از منابع اعتبار
بينالمللی مانند بانک بينالمللی بی بهره نکرده بودند؛ اگر دست رژيم از طرحهای
بزرگ نفتی جمهوری آذربايجان (بيرون کردن جمهوری اسلامی از کنسرسيومی که پنج در صد
سهامش را داشت) و اکنون قزاقستان (کشيدن لوله نفتی از راه دريای خزر و کنار زدن راه
طبيعی ايران) کوتاه نشده بود؛ و اگر در برلين آن ضربه سياسی و حيثيتی بر رژيم
نخورده بود چنان ضرورتی برای گرم کردن انتخابات نمیماند و ناطق نوری مانند
رفسنجانی پيش از او تا حد بی لياقتی خود بالا میرفت.
موقعيت تازهای که پيش آمده است موقعيت سازش نيست. اگر
زمانی بوده است که نياز به مبارزه پيگيرتر و هشيارتر داشته، اکنون چنان زمانی
است. جمهوری اسلامی در برابر گزينشهای پر مخاطرهای است و مانند هشت سال گذشته نمی
تواند آن را پيوسته به عقب اندازد. اين رژيم يا می بايد در دست گروه رهبری تازه
گشايش بيشتری يابد؛ يا همچنان در حصار شيوههای گذشته و آسودهتر خود پناه بگيرد؛
يا میبايد رابطه خود را با دنيای خارج، بويژه امريکا اصلاح کند و يا در انزوايش
فروتر رود. در هر يک از اين گزينشها آسيبهاست و برهم خوردن تعادل کنونی.
نيروهای مخالف در برابر هريک از اين احتمالات واکنشها و شيوههای متفاوت خواهند
داشت؛ ولی همه برای يک منظور، برای برچيدن دستگاه سرکوبگری رژيم و برهم زدن روابط
قدرت کنونی و آزاد کردن مردم.
در اوضاع و احوال تازهای که پيش آمده است بيشتر میبايد
انتظار دگرگونیهائی را در سياستهای داخلی و خارجی رژيم داشت. حکومت رفسنجانی در
همه جا به بن بست خورده است و رای مردم بيش از پيش نياز به تغيير را برجسته کرده
است. در درون، هر امتيازی که در جهت آزادیهای بيشتر برداشته شود دامنه عمل مردم را
گستردهتر خواهد کرد و امکانات تازهای در اختيار همه آنها که در پی تعيير وضع
موجود هستند خواهد گذاشت. هر شکافی که باز شود گرايشی به گشاده شدن خواهد داشت.
مبارزه برای دفاع از حقوق روشنفکران ايران بويژه میبايد تشديد شود. اين نخستين
اولويت همه ما در بيرون و در ايران خواهد بود: موقوف شدن ترور در داخل و خارج؛
پايان دادن به فعاليت جوخههای مرگ و گروههای ترور.
در بيرون حکومت اسلامی خواهد کوشيد از چهره تازهای که به
جهانيان نشان میدهد بهره برداری سياسی و اقتصادی کند. عوامل تبليغاتی رژيم در
امريکا حتا پيش از اين انتخابات اصرار می ورزيدند که امريکا میبايد به جمهوری
اسلامی امتيازاتی بدهد و منتظر عوض quid pro quo نباشد. با رئيس جمهوری تازه اين
اصرارها بيشتر خواهد شد و با چنين مانورهائی میبايد مقابله کرد. اگر فشارهای
سياسی و اقتصادی چنين بهبودی در حکومت جمهوری اسلامی پديد آورده است چرا میبايد
رابطه ميان فشار خارج و بهبود حکومت در داخل را از ميان برد؟ چرا هر بهبودی در وضع
خارجی رژيم به پيشبرد حقوق بشر و دمکراسی، به دادن امتيازاتی به مردم ايران، وابسته
نشود؟ مانند آنچه در برمه شده است و امريکا آن کشور را به دلائل مربوط به حقوق بشر
تحريم اقتصادی کرده است؟
آنچه در انتخابات رياست جمهوری روی داد تحولی است آبستن
امکانات بيشمار؛ و طبعا بستگی به آن خواهد داشت که دست در کاران چگونه به آن
امکانات بنگرند. نه میبايد بيش از اندازه اميدوار شد، و نه نتيجه گرفت که ايران در
شاهراه پيشرفت و آزادی گام نهاده است. تا آنجا که به مبارزه برای آزادی ايران
ارتباط میيابد ما احتمالا اندکی به هدف نزديکتر شدهايم. سياست امروز در جمهوری
اسلامی بسيار جالب توجه تر از گذشته است ــ سيال تر و با شرکت نيروهای بيشتر. يک
سر احتمالات، جابجائی در سياستها و مقامات است که جهتی ديگر به رويدادها خواهد
داد. سر ديگر احتمالات، مبارزه برای ناچيز کردن پيامدهای ورود مردم به صحنه و
نشنيده گرفتن صدای آنهاست که به تنشها و آشفتگیهای سخت خواهد انجاميد؛ باز يک سر
ديگر احتمال، ادامه بن بست کنونی است که رژيم را غرق خواهد کرد.
در سياست خارجی اگر حکومت تازه همچنان نتواند شرطهای
عادی شدن روابط خود را ــ دست کشيدن از تروريسم، برنامه سلاحهای کشتار جمعی، اخلال
در روند صلح خاور ميانه و امور کشورهای منطقه و تجاوز به حقوق بشر ــ بجا آورد،
دشواریهايش در بيرون بالاتر خواهد گرفت و اگر اين شرطها را بجا آورد گرفتاریهايش
با اليگارشی حاکم از دست بدر خواهد رفت.
يک احتمال ديگر هم هست: کار کردن همه ما از نزديکتر با
نمايندگان طبقه متوسط و جامعه روشنفکری ايران؛ رساندن دستها و صداها به يکديگر؛
اعتماد کردن به اين مردمی که آنهمه ما را از شورش کورشان میترساندند و از نا
آمادگیشان برای حکومت بر خود میگفتند.
مه ۱۹۹۷
|