در واكنشی شتابزده و عصبی به تظاهرات ١۸ تير دوم ـ و از اين ١۸ تيرها باز
خواهد بود ـ خامنه ای سران حكومت را از هر دو جناح فراخواند و "خوانش" يا
بازخوانی و قرائت خود را از خطری كه رژيم را تهديد می كند و منطق دور تازه
سركوبگری را كه از پايان سال پيش به راه افتاده است برای آنان بيان داشت. او
می خواست همرائی يا ( كانسنسوس ) پيش از دوم خرداد را ميان جناحها باز برقرار
سازد . اينكه حاضران ، همه آن بازخوانی را پذيرفته اندو با آن منطق همراهند
جای ترديد بسيار دارد .
با همه تاكيدهای خامنه ای بر تفاوتهای كمونيسم و اسلام و خاتمی و
گورباچف ، كابوس شوروی بر همه سخنان او افتاده بود . پيام او بی آنكه چنان
عباراتی بكار برد روشن بود : امريكائيان برای فروپاشاندن شوروی طرحی ريختند كه
آشكارگی يا "گلازنوست" گورباچفی ، گرانيگاه و آغازگرش بود . خامنه ای سخنی از
آزادی گفتار به ميان نياورد و حمله را همه به اصلاحاتی كرد كه در محافل حزب
الله ، اصلاحات غير اسلامی نام گرفته است .
ولی آنچه در سه ساله گذشته از اصلاحات روی داده اساسا در زمينه آزادی
گفتار بوده است و انتخاباتی كه در مرحله رای خواندن ، سالم تر از گذشته صورت
گرفته است ؛ و چنانكه همه در جمهوری اسلامی می دانند ، آن نيز بستگی روزافزون
به آزادی نسبی روزنامه ها داشته است . خامنه ای در آن شورای بحران ، حجت را بر
نيروهای جامعه مدنی در حكومت تمام كرد كه هر سخنی در مخالفت با وضع موجود و هر
اقدامی به زيان مافيای سياسی-مالی را جزئی از يك طرح امريكائی برای فروپاشی
رژيم می داند و تصميم داردبا سلاح دادگستری برای خاموش كردن خودی و كمتر خودی
، و سلاح بسيج و نيروهای انتظامی برای درهم شكستن تظاهرات مردم با كمترينه
خونريزی ، از رژيمش دفاع كند . اصلاحات از نظر او لازم است ولی تا آنجا كه به
ژرفا نرود و دست به مافيائی كه زندگی او به قدرت آن ، وزندگی آن به مقام او
بسته است نزند . او در دشمنی با روزنامه ها و نويسندگان به همان سختی خمينی (
" بشكنيد اين قلمهای فاسد را" ) رسيده است . رويكرد او به مساله اصلاحات از
مورد شورای نگهبان پيداست . آن شورا با مداخلات و جانبداريهای بی پرده اش بی
اعتبار شده است و يكی از آسانترين آماجهای حمله و انتقاد مردم بشمار می رود .
رهبر انقلاب ، چنين چاره انديشيده است كه شورای نگهبان را به رايانه ها و
كاركنان فنی مجهز سازد تا ديگر "اشتباه" نكنند .
در اعتقاد خامنه أی به آنچه در آن گرد همائی گفت ترديد نمی توان كرد .
با آنكه تكيه كلامهای "اسلامی" برای خوب جلوه دادن هر چه می كنند ، و
"امريكائی" برای محكوم كردن هر چه نمی پسندند از معنی تهی شده است و هيچ ربطی
به واقعيت اسلام يا نقش امريكا ندارد ، در باره خامنه أی به درستی می توان گفت
كه او تحليل نادرست خود را باور دارد و بر آن عمل خواهد كرد ؛ و در عين تحمل
خاتمی در يك ساله آخرش ، اگر بتواند جلو اصلاح قانون مطبوعات را خواهد گرفت و
فرايند انتخاباتی را باز زير كنترل كامل در خواهد آورد و نخواهدگذاشت
اصلاحگران خطرناكتر به مقامات بالا گمارده شوند . هنوز مرز های آنچه می تواند
در نظام حكومتی اصلاح شود روشن نيست ؛ ولی آنچه نمی بايد و نمی تواند ، به خوبی
برای رئيس جمهوری روشن شده است . پس از سه سال پر از شكست برای حزب الله ،
امروز در هراس از دره ای كه زير پايشان دهان گشوده است احساس می كنند آنچه را
كه فردای دوم خرداد می خواستند و جگرش را نداشتند ناگزير می بايد انجام دهند
.
قياس منفی خامنه ای البته درست نيست . اينكه اسلام با كمونيسم تفاوت
دارد ( در سياست و حكومت ، آخوندها اسلام را هر چه به كاركرد كمونيستی نزديك
كرده اند ) يا خاتمی چون مسلمان است با گورباچف كمونيست يكی نيست هرچند بديهی
ولی بيربط است . در اينكه جمهوری اسلامی نيز به شيوه شوروی فرو نخواهد پاشيد
ترديد زياد نمی توان كرد . خاتمی برسر عمامه می گذارد و پيشانيش ماه گرفتگی
رهبر اصلاحگر شوروی را ندارد و اختياراتش به جزئی از اختيارات او نمی رسد .
جمهوری اسلامی نيز از بابت همگنی و يكپارچگی طبقه سياسی ، و تسلط سرتاسری بر
جامعه و شبكه كنترل توتاليتری كه حزب كمونيست در هفتاد سال از آن بر آمد به
گرد شوروی نمی رسد . حزب كمونيست در يك جنگ جهانی بر ماشين نظامی آلمان هيتلری
كه تا آن زمان مانندش در جهان نيامده بود پيروز شد ؛ حزب الله در جنگ با
همسايه فرودستی چون عراق صدام حسين شكست خورد و به زهر خوردن افتاد . حزب
كمونيست ، اگرچه به ناكارامد ترين و پر هزينه ترين شيوه ها ، شوروی را دومين
ابر قدرت جهان كرد ؛ حزب الله قدرتی را كه هرچند پنجمين در جهان نبود ، در رده
های بيستم قرار داشت با ناكارامد ترين و پرهزينه ترين شيوه ها به نزديكيهای
بنگلادش پائين آورده است .
اگر غرضهای "رهبر انقلاب" ـ چنان انقلابی همين رهبران را نيز لازم دارد
ـ "حجاب از دل بسوی ديده او " نمی برد او می توانست مقايسه های باربط تری ميان
دو نظام ديكتاتوری و ايدئولوژيك شكست خورده و روبرو با امواج بالا گيرنده
نارضائی و دشمنی عمومی ، در كشورهائی كه با داشتن همه چيز ، تنها نياز به
اصلاحات سياسی در ژرفا داشتند و دارند بكند . تاكيد بر اسلام و كمونيسم در اين
بافتار context بر گمراهی او می افزايد . چه در شوروی دهه های پايانی ، و
چه در جمهوری اسلامی اين سالهای پايانی ، ويژگی اليگارشيك آنها بيش از نام
ايدئولوژيك شان اهميت دارد . در هر دو كشور بيش از ايدئولوژی ، منافع اليگارشی
يا گروه كوچك حاكم بوده كه اصلاحات عمقی را ناممكن ساخته است . ايدئولوژی به
عنوان بهانه به زنجيركشيدن مردم و ادامه ديكتاتوری ، يك استدلال اضافی
اليگارشی برای نفی منطق اصلاحات شده است . بسيار راحت تر است كه بگويند
اصلاحات غير اسلامی است ، تا اعتراف كنند كه امتيازات سياسی و مالی آخوندها و
آقا زادگان را به خطر می اندازد . در شوروی نيز "نومانكلاتورا"ی حزب كمونيست
همين را می گفت .
رفتن به واقعيتهای شوروی و جكهوری اسلامی در نتيجه گيری خامنه ای
تغييری نمی داد . او حتا در يك مقايسه درست و غيرسطحی شوروی و رژيم خودش نيز
به همان گزينش مرگبار می رسيد كه از سه سال پيش به ابعاد و معانی آن آگاه شده
است . جمهوری اسلامی به دو راهی رسيده است : يا تن در دادن به اصلاحاتی كه
كليد و نخستين گام آن آشكارگی و آزادی گفتار است تا بتوان غارتگران و سركوبگران
را از پستوهای قدرتشان بيرون كشيد ، و زير نور افكن نظارت عمومی انداخت ؛ يا
ايستادگی در برابر هر اصلاح بامعنی ، و ادامه بازی با همان بازيگران و روشها
كه جمهوری اسلامی را نه حتا در وضع كنونی بلكه در همان شرايط سال ١٣٧۶ / 1997
و پيش از انتخابات رياست جمهوری قرار داده بودند .
گزينش نخست ، همان آينده ای را كه خامنه أی با اشاره به شوروی هشدار
داد دربر دارد . گشودن يك نظام بسته فاسد ـ هر نظام بسته أی فاسد است و پاره
ای فاسدترند ـ ظريفترين و پيچيده ترين فرايندهای سياسی است و برای كاميابی در
آن سه شرط لازم است :
١ ـ نخست يك استراتژی انديشيده و روشن كه از استحكام اصولی
و درجه بالای انعطاف تاكتيكی برخوردار باشد ؛ نه تند برود و نه برگردد .
۲ ـ گروه حاكمی كه برسر استراتژی همرای شده باشد و بتواند
همبستگی خود را زير فشارهای كمرشكن فرايند گشايش ، نگهدارد .
٣ ـ آگاهی و احساس مسئوليت مخالفان عمده رژيم كه به نوبه
خود در كشاكشهای خردكننده و هر روزی چنان مرحله پرمخاطره أی به دام عوامفريبی
و راديكاليسم نيفتند و سهم سازنده خود را ادا كنند .
در ايران دهه هفتاد / پنجاه هيچ يك از سه شرط نبود و فرايند گشايش در
كمتر از دو سال در تركيبي از فروپاشی implosion و ازهم پاشی explosion
به نابودی رژيم انجاميد . در شوروی ١٩۸۵ تا ١٩٩١ شرط نخست تا اندازه ای و شرط
سوم به درجه بالا بود ولی شرط دوم اصلا در كار نبود . در جمهوری اسلامی كه همه
ناسازی و بيقواره گی است ، بخشی از حكومت يك استراتژی بسيار محدود و محافظه
كارانه اصلاحات دارد كه از اجرايش بر نمی آيد . بخش پر قدرت حكومت هيچ
استراتژی جز باز پس گرفتن مواضعی كه در سه ساله گذشته از دست داده است ندارد و
اصلاحات را ، هر چه هم اندك ، به معنی پايان خود می داند . اما شرط سوم در خود
ايران به صورت توده های بزرگی كه خشونت را نفی كرده اند و تاب يك پيكار سياسی
دراز آهنگ را دارند فراهم شده است ؛ و در بيرون نيز گذشته از چپ افزاطی ، كه در
بدترين سناريوها می تواند اندك خطری برای دمكراتيك كردن جامعه ايرانی باشد ، و
راست افراطی كه بر آن نيز قادر نيست ، جريان اصلی مخالف بر همان طول موج
نيروهای جامعه مدنی است كه رهبران خود را در روشنفكران و دانشجويان يافته است
و رو به گسترش دارد . با چنين تركيبی خامنه أی حق دارد كه به ياد آن تجربه ها
بيفتد .
( درباره اهميت سازمانی كه می تواند برای جابجا كردن دو سه هزار تن
برای آشوب يك روز معين یک دو ميليون دلاری هزينه كند مبالغه نبايد كرد .
تشكيلات ، بی جاذبه عمومی ـ در اين مورد با بيزاری و هراس عمومی ـ پيكره
بيجانی است . در واقع با چنان موقعيت سياسی ، هرچه تشكيلات بيشتر به رخ كشيده
شود مردم را بيشتر می هراساند و می رماند . چپگرايان ديگری كه بزرگترين
پيروزيهای خود را در برهم زدن جلسات می يابند و اگر بتوانند چند ساعتی در زير
سايه مجاهدين خلق ، سرمستی روزهائی را باز تجربه كنند كه زير سايه خمينی می
رفتند يا پيرامون سفارت امريكا دست می افشاندند و پای می كوبيدند ، در خطر
آنندكه بار ديگر به قول خمينی "بازی بخورند" ـ بازی حزب الله را . )
گزينش دوم كه حزب الله بر آن ايستاده است و رئيس جمهوری و گروهش را نيز
دارد خواه ناخواه به آن می كشاند موكول كردن اصلاحات سياسی و اجتماعی كه به
گفته خامنه ای كند تر است ، به اصلاحات اقتصادی است . اما احتمالا او نيز تا
كنون دريافته است كه در يك نظام بسته ، اقتصاد نيز بازيچه سياست است و اصلاحات
اقتصادی ، با منافعی برخورد می كند كه دست نزدنی هستند . رشد اقتصادی به درجاتی
در چنان نظامی نيز دست يافتننی است و آخوندهای حاكم اميدوارندكه همان اندازه
بهبود در وضع مردم ، فشار را برای اصلاحات كاهش دهد . خامنه أی بدين ترتيب از
بستن دفتر اصلاحات سخن می گويد و راه حل گشايش زندگی مردم را در خدمت بسته
نگهداشتن سياست برگزيده است . اين راه حل چنانكه چند باری اشاره شده راه حل
چينی است . خامنه ای در آن سخنان به مقايسه چين و جمهوری اسلامی نپرداخت . اما
از آغاز رياست جمهوری رفسنجانی ، آخوندها آرزو داشته اندكه هرچه به چين
همانندتر وبه شوروی بی شباهت تر شوند .
رفسنجانی در عمل از عكس آنچه می خواست بر آمد و جمهوری اسلامی را از
نمونه چين دورتر و به نمونه شوروی نزديكتر كرد . در نمونه چينی ، يك رهبری
متحد با اختيار كردن استراتژی اقتصاد بازار و راه دادن سرمايه گذاری انبوه
خارجی و گسترش ظرفيت صادراتی و محدود كردن مصرف و گشودن دست سرمايه داران بر
بهره كشی بيرحمانه از منابع كشور و نيروی كار و پديد آوردن زننده ترين نمونه
های نابرابری اقتصادی ميان مناطق و گروههای اجتماعی و يك كابوس جمعيت شناسی (
كشتار نوزادان دختر و دورنمای صد ميليون مرد اضافی در آينده نزديك ) به نام
كنترل خانواده ـ همه در سايه يك حكومت توتاليتر ـ ودنبال كردن سياست خارجی بر
رويهم احتياط آميز و دور از ماجراجوئی ، حتا در تايوان كه موردی استثنائی است
، و برقراری بهترين روابط با غرب به رشد اقتصادی هشت تا دوازده در صد در سال و
فزونی موازنه پرداختها ( چهل ميليارد دلار صادرات بيش از واردات در مورد
امريكا) دست يافته است .
در جمهوری اسلامی از اينهمه توانسته اند به نابرابريهای اقتصادی و
ويرانی محيط زيست برسند . كنترل دولت و نهادهای نيمه رسمی زير نظر خامنه أی يا
آخوندهای با نفوذ بر اقتصاد چندان است كه چين حتا پيش از خصوصی سازيهای
پردامنه اين چند ساله بيش از آن نبود . اقتصاد رشد واقعی ندارد . در عين محدود
شدن مصرف ، از سرمايه گذاری و صادرات چندان سخنی نمی توان گفت . ايران خواب
ورود به بازار های جهانی را نيز نمی تواند ببيند . حكومت اسلامی با ساختار
پاره پاره و حوزه ای خود ، از تسلط سرتاسری بر جامعه ناتوان است و رهبری چون
دنگ شيائو پينگ ندارد كه به فرمانروائی رسمی ايدئولوژی پايان دهد و دست و پای
حكومت را بگشايد . در چين حكومت دست به تبهكاری می زند . در جمهوری اسلامی ،
حكومت دست تبهكاران است . رفتار و گفتار بسياری از سران حزب الله ياد آور
تيپهای انسانی است كه در دار و دسته های تبهكاران می توان يافت .
ازهم گسيختگی دستگاه حكومتی و ويرانی اقتصاد و بينوائی عمومی در ايران
، شوروی را بيشتربه ياد می آورد كه دولت هرچه از كارآئی بی بهره بود در
سركوبگری جبران می كرد . خامنه أی اكنون می خواهد چينی شدن را در كشوری كه
ربطی به چين ندارد از نو تجربه كند و از خاتمی انتظار داردكه اصلاحات را از
ياد ببرد و بيشتر به كشاندن سرمايه های خارجی بپردازد . برای رئيس جمهوری و
يارانش در افتادن با رهبر انقلاب و ايستادن در برابر او ناممكن بوده است .
خامنه ای هر جا خواسته خاتمی را متوقف كرده است ولی گوش به فرمان حزب الله
دارد ، كه زندگی اش بسته به آن است .
حتا اگر جمهوری اسلامی بتواند چين دومی شود ، كه تصورش نيز دور است ،
خود چينيان در گشودن تضادهای نظام ناسالم خود و برآوردن انتظارات يك طبقه
متوسط نيرومند و دور افتادن مناطق كشور از يكديگر ، با دشواريهای روزافزون
روبرويند . چين آينده ای ناروشن دارد و جمهوری اسلامی از آنجا اميد رستگاری
نمی تواند داشت . منطق ساده قياسی رهبر رژيم اسلامی نه تنها تفاوتهای تعيين
كننده دو كشور را در نظر نگرفته ، از يك عامل قاطع ديگر در تحليل خود غافل
مانده است . مردم ايران از چينيان هم سياسی ترند ، هم به جان آمده تر . برگشتن
به "وضع موجود پيشين" برای يك اليگارشی هراسان از دگرگونی ، گزينشی طبيعی تر
می نمايد . گرفتاری شان در اين است كه آيا می شود اين مردم را از آن كورسوی
اميدشان نيز بی بهره كرد و اگر همچنان به سركوبگری ادامه دهند چگونه از مردم
برخواهند آمد ؟ زيرا حزب الله در يك جای حياتی ديگر نمی تواند از حزب كمونيست
تقليدكند . در تهران ميدان تيانانمن نخواهد بود ؛ و نمی توان فرض را بر اين
گذاشت كه بسيحيان همواره بتوانند مردم را بزنند وپراكنده كنند . در
١۸ تير دوم برای نخستين بار گروهی از
بسيجيان نيز در شمار زخميان بودند .
* * *
خامنه ای از رومانی
نيز نامی نبرد ، و از اينرو نمی توان از يك طرح امريكائی متفاوت برای سرنگون
كردن رژيم اسلامی سخن گفت . ولی يك طرح ديگر نيز هست كه نه امريكائيان ، بلكه
خود سران حزب الله در دست دارند .
رومانی يك نظام ديكتاتوری - پليسی داشت كه چين نيز نتوانسته است .
در"سكوريتاته" يا سازمان امنيت چائوشسكو اثر انگشت تقريبا همه مردم رومانی را
نگه می داشتند . رومانيان ، مگر گروه كوچكی و آنهم با اجازه ويژه ، از داشتن
فاكس ممنوع بودند ؛ ماشينهای معدود فتوكپی در سراسر كشور زير بازبينی پليس
سياسی قرار داشت . چائوشسكو كشور را با دستهای آهنين اداره می كرد و اصلا از
"اصلاحات امريكائی" نشانی نمی بود . با اينهمه يك روز هنگامی كه در بازگشت از
سفر رسمی به جمهوری اسلامی در ميدان بخارست يكی از آن سخنرانيهايش را می كرد ،
كه نمازهای جمعه در برابرشان نمودی ندارد ، مردم او را هو كردند و جنبشی كه
پيش از آن با اعتصاب كارگری در يكی از شهرهای رومانی آغاز شده بود ناگهان چنان
بالا گرفت كه چند روز نگذشته همه دستگاه حكومتی هراس آور حزب كمونيست فرو ريخت
؛ بسياری از افراد سكوريتاته در مقاومتی نوميدانه جان خود را از دست دادند ؛
چائوشسكو و همسرش را كه مانند خانواده ميلوسوويچ دريوگوسلاوی ، ديكتاتوری
مشترك برقرار كرده بودند پس از يك دادرسی كوتاه تلويزيونی دربرابر جوخه اعدام
گذاشتند .
رهبران حزب الله باز ممكن است خود را با تفاوتهای آشكار ايران و رومانی
فريب دهند . رومانی هم مسلمان نبود و همسر خامنه ای از خانه هم كمتر بيرون می
آيد . رهبرحزب الله بر خلاف چائو شسكو بی احتياط ، جز در برابر جماعات دستچين
شده سخنرانی نمی كند . اگر چائوشسكو يك سكوريتاته داشت آنها شش دستگاه امنيتی
به اضافه اوباش انصار و بسيجی دارند ... در مقوله اصلاحات يا بازگشت به وضع
موجود پيشين، آنها بهتر است به نمونه های شوروی و چين بسنده نكنند . رومانی با
همه آن تفاوتهای آشكار ، در امر بسيار مهمتر اصلاحات ، بيشتر به خامنه ای
نزديك بود . چائو شسكو نيز زور را ترجيح می داد و هيچ علاقه ای به طرح
"اصلاحات امريكائی" گورباچف نداشت . او كه از قهرمانان ايستادگی در برابر
امپريالسم شوروی و سياست مستقل بشمار می رفت ، از طرح اصيل سرسختی دربرابر
اصلاحات، پيروی می كرد . امروز اگر شوروی هم مرده ،گورباچف زنده و آزاد است ؛
و در اين عصر پيروزی دمكراسی ، احزاب كمونيست در هردو كشور می توانند در
انتخابات شركت جويند و گاه اكثريت بياورند . شوروی و رومانی هيچ كدام از مرده
ريگ ويرانگر ايدئولوژی و ديكتاتوری كمونيستی كمر راست نكرده اند ولی وضع
رومانی بسيار نوميدكننده تر است .
در تحليل خامنه ای ـ همچنانكه بيشتر مخالفان در بيرون ـ عوامل جامعه
شناختی يا در اصطلاح جامعه شناسان ، مردمشناسی تحول دمكراتيك جامعه ايرانی ،
راهی ندارد . او با ذهنيت بيست سال پيش كه بيمارترين و واپسمانده ترين و غير
مدرن ترين دوره سياست ايران در اين صد ساله بود ، به سرنوشت مردمی می انديشد
كه زير چشم حكومت اسلامی ، و بخشی به دست خود آن ، پردامنه ترين دگرگشت سياسی
و فرهنگی را كرده اند . مردمی كه بيست سال پيش با نمادهای مذهبی شيعی ، يا شبه
مذهبی ماركسيستی-جهان سومی فكر می كردند و در جامعه ای می زيستند كه بيشترش
بيسواد ، و در مناطق جغرافيائی و فرهنگی دور از هم ـ اگر نه جدا از هم ـ
پراكنده بود ، امروز ازارزشهای مردمسالاری و حقوق بشر و جامعه مدنی سخن می
گويند و با پيوستن روستاها به شبكه راهها و برق سرتاسری و دسترسی به آموزش در
سطحی نه چندان بالا ولی در مقياسی بيسابقه ( ۵/١۸) ميليون دانش آموزو نوآموز و
دانشجو ) به يك جمعيت همگن از نظر فرهنگی ، و سياسی ، در آمده اند . رسيدن
تلويزيون و راديو به روستاها در كنار آموزش توده ای ، كه می رود همگانی شود ،
تفاوتهای زبانی و جنسيتی را در اين مردم به پائين ترين درجه در تاريخ ايران
رسانده است . از ميليونها دانشگاه ديده ايرانی به هر روستا بطور ميانگين دو نفر
می رسند . زنان و مردان و روستائيان و شهريان ايرانی اكنون كمابيش از يك ذخيره
فرهنگی ( زبان و گفتمان ) واحد بهره مندند . و بعد هم ماهواره و اينترنت و
نوار است و گرفتاريهائی كه مقامات اسلامی در جنگ فرهنگی بيهوده شان بهتر می
شناسند .
انقلاب و حكومت اسلامی حتا در زمينه حجاب به ريشه خود زده است .
آخوندها حجاب را تحميل كردند تا زنان را از فضای عمومی برانند ولی همان سبب شد
كه خانواده های سنتی تر ، از مخالفت با فرستادن دختران و زنانشان به آموزشگاه
و دانشگاه و كاركردنشان در بيرون دست بردارند . زنان ، صورت را پذيرفتند و
معنی را به زيان واپسماندگی مذهبی تغيير دادند .
اين دگرگونيها كه برای آينده رژيم اسلامی از طرحهای امريكا خطرناك تر
است جزء آن طرحها نبوده است .
اوت ۲٠٠٠
|