‏‏‏ پيكارها و نوآوريهای مشروطه نوين

داريوش همايون


‏‏‏  هشت سالی پيش كوشش جدی برای سازمان دادن به طيف سلطنت طلب در اجتماعات ايرانی بيرون آغاز ‏شد . اين طيف با گستردگی و ظرفيتهايش كمتر از ديگران نياز به سازمان يافتن نداشت و لی چه به سبب ‏ابعاد بزرگ خود ، و چه به دليل نداشتن تجربه كار حزبی ، با مشكلاتی بيش از بسياری گرايشهای ديگر ‏روبرو بود كه بقايای روابط تشكيلاتی خود را به بيرون آورده بودند . ‏

‏  در نخستين سالهای حكومت اسلامی همه گروهها و گرايشهای سياسی تبعيدی در همان فضای ناسالم ‏دوران انقلاب بسر می بردند . رژيم انقلابی ، آنان را به يكسان از ميهن رانده بود و در كشورهای خارج و ‏در زير قوانين دمكراتيك سرزمينهای متمدن تر به همزيستی محكومشان كرده بود . اما شكست و تبعيد اگر ‏هم تغييری در آنان داده بود تنها بر حق بجانبی شان افزوده بود . هركدام با دشمنی و تلخی بيشتر درپی انتقام ‏و پاك كردن حسابها بودند و رژيم آخوندی يرای بيشترشان دشمن شماره يك نمی بود . آنها با تاسف تمام نمی ‏توانستند مانند ايران يكديگر را بزنند و بگيرند و بكشند و ناگزير بودند به حملات زبانی وترور شخصيت ، ‏و خشونت گاهگاهی خرسند باشند .‏

‏  در ميان تبعيديان ، سلطنت طلبان كه "بالاتر نشسته بودند و استخوانشان سخت تر شكسته بود" از همه ‏تلختر و سردرگمتر بودند . نياز روانشناسی شان آنها را بيش از ديگران قربانی افسانه پردازيهای توطئه ‏انديشان می كرد . اين خودشان نبودند كه چنان كوتاهيها و زياده رويهائی داشتند و به آن آسانی خود و كشور ‏را در پای يك انفلاب نالازم ريخته بودند . دنيا بودكه از ترس ، از حسادت ، چنان بلائی برسرشان آورده ‏بود . ده ساله نخستين حكومت اسلامی را در آرزوی بيهوده بازگشت دو ماه و دو سال ديگر سپری كرده ‏بودند و هزار هزار رها می كردند و زندگی هايشان را باز می ساختند . اگر اميدی در ميانشان مانده بود ، ‏نادری و شاه اسماعيلی می بودكه يك تنه مبارزه را به سامان رساند و تبعيديان را به جهان گم كرده شان باز ‏گرداند . انقلاب اسلامی از پايه تكانشان داده بود ولی عبرتی بيش از اين نداشت كه بار ديگر اگر دستمان ‏رسيد می دانيم چه كنيم . تقريبا همه آنها در پناه نظريه های توطئه هيچ ضرورتی به بازانديشی موقعيت خود ‏، همچنانكه بردوش گرفتن بار مبارزه ، احساس نمی كردند . چنانكه در بيشتر موارد پيش می آيد ضربه ‏شكست، آنها را بيشتر به گريز از مسئوليتهای آن و انداختنش به گردن ديگران كشانده بود.‏

‏  سازمان دادن اين بخش مخالفان با افرادی عموما در چنان حال و هوا ، و در اوضاع و احوالی نامساعد به ‏حال يك حركت خودجوش سرگرفت و نخستين پيكار در همان مرحله پيش آمد . هواداران پادشاهی به يك ‏سازمان سلطنت طلب ديگر ، هرچند بزرگتر ، نياز نمی داشتند . آنها اگر می خواستند در آينده ايران سهم ‏در خورشان را داشته باشند بايست از جهان بينی و برنامه خود آغاز می كردند ـ مشكل اصلی شان همان ‏رويكرد ( اتی تود ) به سلطنت طلبی و اشتباه گرفتنش با مشروطه خواهی می بود . زمان سلطنت طلبان به ‏پايان رسيده بود و خود نمی دانستند . ‏

‏  اين تفاوت ميان سلطنت طلبی و مشروطه خواهی ، اساس يك جنبش فكری بودكه از همان يك دو ساله پس ‏از انقلاب به عنوان مشروطه نوين آغاز شد . مشروطه خواهان و سلطنت طلبان در همان انقلاب مشروطه ‏از هم جداشده و حتا با هم جنگيده بودند . اما پس از انقلاب بودكه فاصله ميان آنها را می شد نموداركرد ؛ ‏زيرا تنها در اوضاع و احوال پادشاهی در تبعيد بودكه می شد در اين مقولات انديشيد . بازگشت به پيام ‏مشروطه خواهان كه پيام ناسيوناليسم و تجدد و توسعه سياسی و اجتماعی و نوسازی فرهنگی بود و پادشاهی ‏را از نو تعريف می كرد ، برای ايران پس از فاجعه جمهوری اسلامی نه تنها باربط و لازم بود بلكه تازگی ‏داشت . از جنبش مشروطه خواهی به اضافه درسها و آموخته های اين صد ساله هنوز بسا چيزها می توان ‏برای اكنون و آينده ايران گرفت . مشروطه با پادشاهی استبدادی نمی خواند و اگر پادشاهی استبدادی از ‏انقلاب شكست خورده بود، مشروطه پادزهر جهان بينی و برنامه سياسی ارتجاعی آخوندی بشمار می رفت. ‏

‏  بازنگری انتقادی گذشته خود كه مشروطه خواهان ، بسيار پيش و بيش از هرگرايش سياسی ديگر بدان ‏دست زدند آثاری ژرف و پردامنه داشت ؛ يك عادت ذهنی در آنها جاگير كرد كه پيوسته در بديهی ترين ‏پبش فرضها شك كنند ؛ و آنچنان اعتبار و يكپارچگی ‏integrity‏ اخلاقی و انتلكتوئل به آنان دادكه از آن پس ‏نگذاشت در هيچ زمينه كوتاه بيايند يا به انحراف كشانده شوند . ژرفای دشمنی و كينه ای كه مشروطه ‏خواهان نوين در هرجا و بيش از همه در لايه گسترده سلطنت طلب ، به سبب اختلاف آشكار در زمينه های ‏سياسی و فرهنگی و اخلاقی ، به ساليان دراز با آن روبرو بوده اند سرچشمه يك نيروی معنوی شد كه به ‏سهم خود ، دركنار عوامل ديگر به سالمتر كردن سياست كمك كرد . ملاحظه همفكران و پيروان ، ترس از ‏دست دادن حوزه نفوذ سياسی ، و آنچه روانشناسان فشار همگنان می نامند ، برای نخستين بار از سوی يك ‏گرايش سياسی بدور انداخته شد . در سازمان دادن گروهبندی سياسی تازه هيچ امتيازی به زيان يكپارچگی ‏سياسی و اخلاقی داده نشد . اگر اختلاف بنيادی پيش آمد از پرده بيرون افتاد ـ پيامدهايش هرچه می بود .‏

‏  سازمانی كه با اين ديد تازه، با روياروئی بجای سازش موقتی ، پديد آمد كوچكتر از آن شد كه می توانست؛ ‏ولی پابرجائی بيشتر يافت . يكدستی ايدئولوژيك و پرهيز از عوامفريبی اگرچه به بهای سنگين ، بدان ‏اقتداری دادكه جايگاهش را در آينده ايران تضمين می كند . هنگامی كه در كنگره سال ١٩۸۸ ، سازمان ‏مشروطه خواهان ايران به يك حزب راست ميانه ، به حزب مشروطه ايران، تحول يافت كسی آن را صرفا ‏از مقوله تغيير نام نشمرد . كاركرد شش ساله پيش از آن ، نبردهای درونی و جدلهای بيرون و انشعابها ، ‏حزب تازه ای را كه برخلاف گروهبنديهای مهم ديگر از صفر در بيرون ايران روئيده است يك عنصر ‏ديرپای سياست ايران گردانيده بود .‏

‏  دومين پيكار در جريان تحريم نفتی امريكا ( لايحه داماتو ) پيش آمد . تا آن زمان عموم مخالفان از انزوا و ‏تحريم رژيم اسلامی دم می زدند . پيشينه افريقای جنوبی و اصرار كنگره ملی افريقائی بر تحريم رژيم ‏آپارتايد نشان داده بود كه تحريم بين المللی با همه كاستی هايش چه سلاح سياسی مهمی است . اما هنگامی ‏كه در ١٩٩۶ حكومت امريكا به دلايل خودش وبی ارتباط به نظر مخالفان رژيم ، تحريم جزئی سال ١٩۸۶ ‏جمهوری اسلامی را با لايحه داماتو تكميل كرد غوغای بزرگی از همه سوبرخاست . چپگرايان و جبهه ‏بيشكل مليون آن تحريم را به عنوان مقدمه يك ۲۸ مرداد ديگر محكوم كردند ؛ ديگران ، در ميان غمخواران ‏رژيم ، آن را تا تجاوز به استقلال ايران رساندند؛ و همه به حال مردم ايران دل سوزاندندكه دود تحريم به ‏چشمشان خواهد رفت . جز حزب دمكرات كردستان ايران كه اعلاميه ای در پشتيبانی تحريم داد و ديگر به ‏يادش نيفتاد ، سازمان مشروطه خواهان ايران تنها گروهی بود كه در ميان حملات و اتهامات از هر سو ‏تحريم را لازم شمرد و آثار منفی آن را بر رژيم ، و نه بر مردمی كه پيش از آن نيز در تيره روزی بسر می ‏بردند ، پيش بينی كرد . ‏

‏  تحريم جمهوری اسلامی درگذر زمان ، و همراه با رای دادگاه ميكونوس كه انزوای رژيم را به حدود ‏تحمل ناپذير رسانيد ، و پويائی پيكار قدرت درونی جمهوری اسلامی در آستان انتخابات رياست جمهوری ‏‏١٣٧۶ / 1997 ، نقش قاطع خود را ايفا كرد ؛ و روند اقتصاد ايران در اين سالها و روشن شدن ابعاد چند ‏ده ميلياردی بدهی های خارجی دوره رفسنجانی ـ سالهائی كه درامد نفتی ايران پاره ای از بالا ترين ‏ركوردها را بدست آورد ـ نشان دادكه تحريم ، اساسا يك فشار لازم سياسی بوده است و اثر چندان بر اقتصاد ‏ايران نداشته است . نبود هيچ احساس ضد امريكائی در مردم ايران بيشتر ثابت كرد كه دودی هم اگر بوده به ‏چشم مقاماتی رفته است كه از تاراج بيشتر بازماندند . بستگی يافتن نسبی بهبود مناسبات خارجی ايران ، ‏چه در زمينه ديپلماتيك و چه در زمينه اقتصادی ، به پيشرفت دمكراسی و حقوق بشر ـ تا جائی كه در بحران ‏پيش از گشايش مجلس عاملی مهم در جلوگيری از كودتای حزب الله بود ـ بزرگترين پيروزی مبارزه در ‏عرصه بين المللی بوده است و سهم نيروهای مخالف از چپ و راست در آن فراموش كردنی نيست . اين ‏تصادفی نبود كه بانك بين المللی پس از سالها در اين لحظه به جمهوری اسلامی وام داد . درآمدن اكثريت ‏مجلس از دست نيروهائی كه رفسنجانی آنها را نمايندگی می كند و افتادنش به دست نيروهائی كه با خاتمی ‏يكی شناخته می شوند آشكارا عامل قطعی بود . وضع حقوق بشر در ايران به بدی هميشه است اما دست كم ‏ديگر مجلسی نيست كه چنان قانون مطبوعاتی را بگذراند . ‏

‏  پيكار تحريم ابعادكوچكی داشت ولی سازمانی راكه تسليم عوامفريبی ، آنهم بی نتيجه ، نشده بود بر پاهای ‏خود استوارتركرد و در پيكاری كه اندكی پس از آن در گرفت به ياری آمد . سازمانی كه هرجا توانست از ‏فشار اقتصادی و ديپلماتيك بر رژيم اسلامی و واداشتنش به رعايت حقوق بشر دفاع كرد و همچنان می كند ‏به آسانی بيشتری توانست ميان آنچه در جمهوری اسلامی يك هماورد آينده خواهد بود ، يعنی جبهه ‏اصلاحگران ، و آنچه برای مصالح ملی ما كشنده است ، يعنی مافيای سياسی-مالی ، تفاوت بگذارد .‏

‏  انتخابات رياست جمهوری سه سال پيش كه سرفصل نوينی در تاريخ جمهوری اسلامی بود و تغييرات ‏بسياری را در استراتژی و تاكتيكهای همه دست دركاران ايجاب كرد بر دو گروه آسانتر افتاد . نخست ‏مسالمت جويانی كه از همان رياست جمهوری رفسنجانی دل به ميانه روی و عملگرائی او بستند و با اين ‏استدلال كه نظام سياسی رو به اصلاح دارد و نمی بايدكار را به برخورد رساند ، از مبارزه فعال كنار ‏كشيدند . انتخابات ٧۶ / 97 ريسمان نجاتی بودكه يك استراتژی بی اعتبارشده دربرابر واقعيت ميكونوس را ‏از آب بيرون كشيد . برای آنان هيچ دست بردنی در رويكرد وشيوه هايشان لازم نيامد ؛ اگر هم تغييری ‏روی داد در جهت خواست بازگشت به ايران بودكه اكنون به بحث پذيرفتن قانون اساسی ولايت فقيه و التزام ‏بدان رسيده است و می بايد اميدوار بود به آنجاها نكشد .‏

‏  گروه دوم اعضای سازمان مشروطه خواهان ايران آن روز بودندكه در دوم خرداد تحقق استراتژی ديرين ‏خود را ديدند ويكبار ديگر خود را تنها يافتند ، از همه سو زير حملات و اتهامات . آن استراتژی كه از ‏همان آغاز كار زير عنوان استراتژی پيكار سياسی مردمی اعلام شده بود دگرگونی را در توان جامعه ايران ‏می دانست و مبارزه درون وبيرون را از هم جدا نمی خواست و برای گشاده شدن سياست ايران ، كه به ‏معنی قدرت بخشی به مردم است ، و رساندن دست بيرون به درون تلاش می كرد . ميانه روی رفسنجانی ( ‏به معنی پخش كردن منابع ملی در ميان خانواده های مافيا ) و عملگرائی او ( به معنی بازكردن اقتصاد بر ‏گروههای بيشتری از مدعيان پرقدرت ، و بستن هر راه گشايش سياست ) آنها را فريب نمی داد . آنها تار ‏عنكبوتی را كه رفسنجانی با تقويت يك شبكه بهم پيوسته منافع مالی-سياسی ، و متكی به وحشيانه ترين شيوه ‏های سركوبگری ـ به تير بستن مردم با هليكوپتر ، و راه انداختن جوخه های ترور از روی گرته ‏ديكتاتوريهای امريكای لاتين ـ بر گرد جامعه ونظام سياسی می كشيد می ديدند. ‏

‏  از نظر آنان پس از دوم خرداد جز تغييری در تاكتيك لازم نمی بود . تا پيش از آن می شد همه دستگاه ‏حكومتی ايران را به يك چشم نگريست . پس از آن همان تمايزی كه مردم ايران در ميان "اپوزيسيون" ‏رسمی ، يعنی بخشی از حكومت ، با بدنه اصلی قدرت می گذارند لازم آمد .تاكيد بر عوامل جامعه شناختی ‏و بی اعتمادی به توطئه بافی ، آنها را به آسانی از اكثريت كاهنده ای در بيرون كه می گفت همه تحولات ‏سياست ايران بيش از ترفندی برای گمراه كردن ديگران نيست جدا می كرد . در تحليل آنها از همان فردای ‏پيروزی انقلاب ، نيروی روز افزونی بر ضد جهان بينی و گروه حاكم اسلامی بسيج می شد . تا دوم خرداد ‏مبارزه آن بيشتر منفی و غير فعال بود ، و شورشهای گاهگاهی كه در خون خفه می شدند . از آن پس ‏مرحله منفی پايان يافت و مرحله فعال ، به تشويق و پشتيبانی كمابيشِ يك بخش ازحكومت ، بدان گونه كه در ‏استراتژی پيكار سياسی مردمی پيش بينی شده بود و گاه بسی فراتر از آن ، درگرفت كه همچنان ادامه دارد ‏و به تجربه ايران حالت يگانه آن را بخشيده است . اما اقليتی نيز كه از اواخر دهه هشتاد به انتظار چنين ‏تحولاتی بود ، هر چند به اميد گمراه رهبری رفسنجانی ، مشروطه خواهان را محكوم می شمارد زيرا با ‏همه اينها در پی سرنگونی رژيم هستند . ‏

‏  پاسخ به آنها كه تفاوتی دركار نمی بينند آسان است : كسی در ايران با آنها هم عقيده نيست . روزگار ، آنان ‏را در تبعيدگاههای دور دستشان رها كرده است . هر روز در ايران اتفاقاتی می افتد كه برای همه جز آنها ‏پر معنی و گاه باور نكردنی است . ميليونها تن آگاهانه پياپی رای می دهند و واقعيتهای تازه ای بوجود می ‏آورند . هيچ كس ـ و بطور روزافزون در بيرون نيز ـ به ياد اين كسان نمی افتد . بيست سال در جهان خود ‏زيسته اند ، بيست سال ديگر نيز می توانند بزيند . ايران چيز ديگری شده است و دارد باز چيز ديگری می ‏شود. می توان اينهمه را ناديده گرفت و همچنان به دشمن و دوست "سقط گفت و نفرين و دشنام داد ." به آنها ‏نيزكه اصلاح تدريجی را در برابر سرنگونی می گذارند می توان گفت كه سرنگونی تدريجی هم در جهان ‏روی می دهد ؛ و اصلا هنگامی كه يك نظام سياسی ، يك حكومت ، از پايه با يك جامعه تضاد دارد هر ‏اصلاحی كه با بنيادها سروكار داشته باشد در جهت سرنگونی است . هيچ لازم نيست تا سخن از سرنگونی ‏آمد به ياد خونريزی و هرج و مرج بيفتند . ‏

‏  كسانی كه در ميان دوگروه ايستاده اند ـ آنهاكه هيچ اختلافی ميان پيش و پس از دوم خرداد نمی بينند و آنها ‏كه آماده بازگشت به ايران شده اند ـ اگر به اصول و هدفهای خود وفادار باشند و همراه مردم ، اين جماعات ‏انكار ناپذيری كه از شخصيتها و روزنامه ها و برنامه های معينی نه يك بار و دوبار و نه يك سال و دو سال ‏پشتيبانی می كنند ، در پايان بهترين موقعيتها را خواهند داشت زيرا بيشترين كمك را به مبارزه مردمی كرده ‏اند . آنها در واقع هم اكنون نيز بهترين موقعيتها را دارند . اصالت پيكار و مخالفت را نگهداشته اند ، ‏اصولشان دست نخورده است ، و انتظارات و پيش بينی هايشان درست در می آيد . هنوز مانند بقيه راه ‏درازی در پيش دارند ولی راه را می شناسندومی دانند دارند چه می كنند .‏

* * *‏

‏ گشاده بودن بر واقعيات و واردكردن انصاف در پيكار سياسی سودمنديهای فراوان دارد . يكی از آنها ‏آمادگی بيشتر برای راه آمدن با زمان است . مشروطه خواهان صد سال پيش سرشار از ايده ها و راه حلها ‏برای موقعيت تازه جامعه ايرانی بودند كه سده بيستم مانند آواری برسرش فرود آمده بود . امروز ما با همان ‏وضع در ابعاد سده بيست و يكمی اش روبروئيم و می بايد طرح مشروطه خواهی را پيشتر ببريم . تا اينجا ‏مشروطه خواهان نوين گذشته از حمله مستقيم تری به قلب مساله توسعه در ايران ، يعنی چيرگی تفكر دينی ‏، بحث را در دو زمينه مهم فراتر برده اند : نخست مساله عدم تمركز و حقوق اقوام ايران در چهارچوب ‏يگانگی ملی و يكپارچگی ايران؛ و دوم پايان دادن به مقوله جرم سياسی به عنوان ريشه خشونت در سياست.‏

‏  طرح حكومتهای محلی كه در كنفرانس ١٩٩٧ فرانكفورت توصيه و در كنگره ١٩٩۸ برلين تصويب شد ‏ميان حاكميت ‏soverignty ‎‏ و حكومت ‏government ‎‏ از يكسو و حكومت مركزی و حكومت متمركز از سوی ‏ديگر تفاوت گذاشت . حاكميت تقسيم پذير نيست زيرا به معنی استقلال است ، ولی حكومت را می توان و ‏می بايد ميان مركز و استانها و شهرها و روستاها هر كدام به فراخور خود تقسيم كرد ؛ زيرا حكومت به ‏معنی اداره امور است و هر تقسيم بندی جغرافيائی حق دارد امور مربوط به خود را با ارگانهای انتخابی ‏خود اداره كند و دمكراسی و توسعه نيز چنين تقسيمی را در حكومت و اداره ايجاب می كند . بهمين ترتيب ‏غير متمركز كردن حكومت به معنی ازميان بردن حكومت مركزی نيست و بويژه در موقعيت ايران يك ‏حكومت مركزی نيرومند و دمكراتيك برای توسعه همه سويه كشور اهميت حياتی دارد . در طرح ‏حكومتهای محلی تعيين حدود هر منطقه به رای مردم آن واگذار شده است . طبيعی است كه با تعهد مشروطه ‏خواهان نوين به اعلاميه حهانی حقوق بشر و ميثاقهای آن ( حقوق فرهنگی و مدنی اقليتهای مذهبی و اقوام ) ‏مساله ای از اين نظرها بجای نمی ماند .‏

‏  پايان دادن به مقوله جرم سياسی يك نوآوری ديگر بود كه در كنفرانس ١٩٩٩ رتردام توصيه شد و اميد ‏است در كنگره نوامبر آينده به تصويب رسد و تا نتيجه منطقی آن پيش برده شود . با اين موضعگيری ، ‏پيكار با جمهوری اسلامی از قلمرو انتقامجوئی وكينه كشی بيرون می آيد ؛ سياست در ايران از آفت "وندتا" ‏يا حونخواهی رها می شود ؛ و جامعه مدنی آينده ايران از آسيب انديشه ها و روشهای افراطی بدور می ماند ‏‏. معنی واقعی ردكردن جرم سياسی ، پايان دادن به خشونت در سياست است ، و بيرون بردنش از قلمرو ‏مذهبی حق و باطل . زيرا تنها با قائل شدن به حق و باطل درعمل سياسی است كه مفهوم جرم سياسی پيدا ‏می شود . در سياست حق و باطل وجود ندارد . آنچه امروز درست به نظر می رسد فردا ممكن است ‏نادرست درآيد ، يا شناخته شود . اگر كسان به دليل عقايد سياسی خود يا تصميم های سياسی كه می گيرند ، ‏از جمله قبول مسئوليت سياسی ، قابل مجازات نباشند ديگر نمی توان دادگاه انقلاب برپا كرد يا به پاكسازی ‏پرداخت . ديگر زندانی سياسی معنی نخواهد داشت . عمل سياسی ، هرچه باشد و هر چه هم برای كسانی يا ‏حتا اكثريتی ناپسند باشد ، جرم نيست و قضاوت آن با افكار عمومی و در برابر صندوقهای رای خواهد بود . ‏كسی كه تصميم سياسی درستی نگرفته است رای نمی آورد و مجازاتش هم جنائی نيست. همين و بس .‏

‏  آنچه می ماند جرائمی است كه افراد در زندگی عمومی خود مرتكب می شوند : دزدی اموال عمومی ، ‏آدمكشی و شكنجه ، و آنچه كه به نام جنايات برضد بشريت شناخته شده است و در سطح بين المللی پيگرد ‏می شود . اين جرائم از سوی مسئولان و مقامات سياسی و حكومتی ، بهمانگونه كه جرائم آنان به عنوان ‏شهروندان ساده ، در دادگاه صلاحيت دار قابل پيگرد است .منتها شرايط ويژه ايران ، مقايسه ای را با ‏افريقای جنوبی بدر آمده از كارزار آپارتايد و دادگاه حقيقت آن ، قابل توجيه می سازد . برای كشور ما كه از ‏هشت دهه جنگ سياسی-مذهبی در جامه حق و باطل رنج می برد و هر صفحه تاريخش با خشونت پوشيده ‏است ، كدام اولويت خواهد داشت : پاك كردن حساب با شكست خوردگانی كه دست بسياری شان به جنايات ‏برضد بشريت و دزدی اموال عمومی آلوده است ؛ يا يكبار و برای هميشه گسستن سلسله خونريزی و ‏خشونت سياسی ، حتا به نام عدالت ؟ اين موضوعی است انباشته از تندترين هيجانات و سوزانترين عواطف ‏كه می بايد بيشتر در آن انديشه كرد .‏

ژوئن ۲٠٠٠