|  اجتماع بزرگ ايرانيان بيرون در زمانی كه دارد به يك نسل می كشد از سه 
    مرحله گذشته است . نخست تبعيد بود . به دنبال پيروزی انقلاب اسلامی ، ايرانيان 
    از هر گرايش و لايه اجتماعی ، صد صد و هزار هزار بهر ترتيب و عموما همراه با 
    دشواری و مخاطره به بيرون زدند و از كشورهای ميزبان پناه خواستند . جز اقليت 
    كوچكی كه از همان آغاز تصميم خود را گرفته بودند بيشترشان دوران تبعيد خود را 
    كوتاه می شمردند . رژيمی كه آنها را بيرون رانده بود ناهنگام ( آناكرونيستيك ) 
    تر و نفرت آورتر از آن بود كه در كشوری مانند ايران بپايد .آنها مدتها در فضای 
    ايران زيستندكه با خود نگهداشته بودند . اما رژيم با همه ناهنگامی و نفرت 
    انگيزی ، به ياری عواملی ، مهمتر از همه سركوبگری بی پروا و هزينه كردن تقريبا 
    همه اعتبار مذهب، پايدار ماند و تبعيديان را خواه ناخواه وادار به جا افتادن 
    در سرزمينهای تازه كرد .
 
  از اين مرحله بود كه مهاجرت جای تبعيد را گرفت . هر كه ايران را جای زندگی 
    نيافت دل به مهاجرت سپرد و سودای بازگشت را تا آنجا كه به ملاحظات عملی مربوط 
    می شود از سر بيرون برد . تبعيدی با نيمه أی از هستی اش در بيرون می زيد ونيمه 
    ديگرش در ايران و درگير ايران است . مهاجر در گوشه أی از زندگی اش جائی به 
    ايران می دهد و خود را به سيلاب زندگی پرخروشی كه پيرامونش جريان دارد می 
    سپارد . خوراك و معاشران و موسيقی اش را بيشتر از زمينه ايرانی اش می گيرد ولی 
    ديگر كار چندان به بيرون از پيرامون واقعی خود ندارد . 
 
  جا افتادن درجات گوناگون دارد و در نهايت به همسانی حقوقی می انجامد . 
    ايرانيان ، بويژه در سرزمينهای آزادمنش تر ، عموما آماده بوده اند برای آسان 
    كردن گذران زندگی ، تا پذيرفتن تابعيت كشورهای پناه داده بروند . جوانان بويژه 
    می خواهند در بازار كار با شرايط هر چه برابرتر رقابت كنند . امروز ايرانيان 
    بيشماری را می توان يافت كه امريكائی ، كانادائی ، استراليائی شده اند و در 
    اروپا نيز به شمار روز افزون صفت فرانسوی و انگليسی و آلمانی … بر آنان 
    افزوده می شود . اين ايرانيان پديده تازه أی در جامعه ما هستند . در گذشته 
    كمتر از آن بودند كه توجهی برانگيزند . همسانی از نظر حقوقی با خود مسئله 
    وفاداری را می آورد . ايرانی با پذيرفتن تابعيت كشور ديگر تعهداتی بيرون از 
    ايرانی بودنش می پذيرد .
 
  برای مردمی درگير پيكار و دست كم بيزار از نظام حكومتی خود ، عموما در شرايط 
    نا مناسب ، و بناچار زودرنج و خرده بين ، هر تفاوت ، حتا نوانس يا تابشی ، 
    مايه گفتگو و كشمكش است .در نخستين سالها كشاكش تبعيدی و مهاجر بود . تبعيدی ، 
    مهاجر را سرزنش می كرد كه بيدرد است و مهاجر شانه بالا می انداخت كه خيالبافی 
    اندازه أی دارد . اكنون كه ايرانيان به تابعيت بيگانه در می آيند و گاه 
    رفتارشان عير ايرانی ، كه لزوما ضد ايرانی نيست ، می شود سرزنشها تلخ تر است . 
    ايرانيان امريكائی در اين ميان آماجهائی برجسته ترند . آنها در عين ايرانی 
    بودن عملا امريكا ئی نيز هستند . به عضويت احزاب امريكا در می آيند و پرچم 
    امريكا را به علامت همبستگی ملی دربرابر تروريسم بر می افرازند . اما دركنار 
    پرچم امريكا پرچم شيرو خورشيد نيز هست و بيشتر ايرانيان عضو حزب جمهوريخواه 
    امريكا از هواداران پادشاهی پهلوی اند . 
  
  امريكا برای خارجی ، فضائی است كه مانندش را نمی توان يافت و ايرانی در 
    امريكا رفتاری می بيند كه در اروپا تصورش را نمی توان كرد . امريكائيان دوست 
    دارند امريكا را كشوری بنامند كه نه بر خون و/ يا خاك ، كه بر "ايده" پايه 
    گذاشته شده است : بر ايده حقوق جدانشدنی فرد آزاد انسانی . از اينجاست كه 
    بيگانه در امريكا ( يا كانادا) معنی ندارد . بيشتر امريكائيان خود نوامريكائی 
    اند . ايرانی در امريكا ناگزير دلبستگی بسيار بيشتری می يابد تا در اروپا كه 
    حتا پذيرفتن تابعيت نيز او را از بيگانه بودن در نخواهد آورد ـ اگر اصلا او را 
    به تابعيت بپذيرند .
 
  درجه بالای همسان شدن ايرانيان در امريكا بهانه أی برای امريكا ستيزان حرفه 
    أی شده است كه حمله به آنان را تا اتهام بيگانه پرستی برسانند . در كانادا نيز 
    ايرانيان بهمان اندازه همسان شده اند ولی كانادا چنان حساسيتهائی را برنمی 
    انگيزد . ايرانيان در امريكا يا كانادا البته پروائی از اين تصفيه حسابها 
    ندارند . سبب مهمترش آن است كه مردم ما نيز دارند به مسئله هويت با ديد مدرن 
    تری می نگرند . 
 * * *  هويت در اينجا ، به معنی 
    رنگ پوست يا داغی بر چهره يا سرنوشت تغيير ناپذير نيست . اين برداشتها از هويت 
    به عصر پيش از مدرن بر می گردد ، به دنيای تنگ فرد بی حقوق و بی فرديت . منظور 
    از هويت همان است كه در ورقه شناسائی تجسم می يابد ؛ تصوری است كه انسان به 
    عنوان عضو يك اجتماع بزرگ از خود دارد و ديگران از او دارند . هرچه اجتماع 
    بزرگتر و پيچيده تر می شود هويت نيز تحول می يابد . زمانی هويت به خانواده 
    گسترده يا تبار يا قبيله و آنهم پوشيده در "آئين" ( مذهب و فولكلور گرداگردش ) 
    محدود می بود . در افغانستان هنوز برای بسياری مردم چنين است . سپس دولت ، و 
    صورت مدرن ترش دولت-ملت ، به هويت معنائی گسترده تر داد .  
  امروز در عصر جهانگرائی، بار ديگر با تحولی در معنای هويت ، با فراتر رفتن 
    مرزها و پيچيده تر شدن مفهوم آن سروكار داريم . هويت تا عصر مدرن ( دنيای سده 
    هفدهم و پس از عهدنامه وستفالی وجنگ مذهبی ) با فرهنگ و رنگ غليظ مذهبی آن يكی 
    شناخته می شد . هنوز هم واپسماندگان جهان سومی در همين پندارند . فرهنگ را با 
    مذهب و هردو را با هويت می آميزند و به نام حفظ هويتی كه بدين سان تقديس شده 
    است در برابر تجدد ( مدرنيته ) و پيشرفت ايستادگی می كنند . 
 
  پديده تابعيت چندگانه تنها يكی از جلوه های اين پيچيدگی است . چند فرهنگی ، 
    جلوه ژرفتری از آن است . انسان مدرن در جهانهای فرهنگی گوناگون می زيد : فرهنگ 
    ملی و فرهنگ جهانی ، در واقع فرهنگ غربی. اما دوام فرهنگ ملی در او به توانائی 
    سازگاری آن فرهنگ بستگی دارد ؛ اگر فرهنگ ملی ناهنگام شود و نتواند با زمان 
    پيش بيايد به عنوان موضوع بررسی و مصالح ساختن و باز ساختن ، در موزه ها و 
    كتابخانه ها و بايگانی های او ـ كه اتفاقا بسيار بهتر هم نگهداری می شوند ـ 
    محفوظ می ماند اما عملا از زندگی اش بيرون می رود . ملت ، چه در مفهوم خون و 
    خاك و چه به معنای قرارداد اجتماعی افراد دارای حقوق جدانشدنی ، شهروندان 
    دولت-ملت ، جای بالای خود را برای او دارد ولی زندگی سياسی اش دربرگيرنده است 
    نه بيرون گذارنده  exclusive . 
 
  فرايافت قرارداد اجتماعی ميان افراد دارای حقوق جدانشدنی ، آثار عملی پردامنه 
    أی دارد و اگرچه به سده هفدهم و بويژه هلند برمی گردد كه نخستين جامعه شهروندی 
    در جهان است ، با استقلال امريكا سير جهانگير خود را آغازكرد. جامعه هلندی با 
    همه اختلاف مذهبی ، ريشه در خاك و خون داشت . در امريكا بود كه نخستين بار 
    انسان آزاد ، گذشته از بستگی های سرزمينی و قومی ، با حقوق برابر با انسانهای 
    ديگر وارد يك قرارداد اجتماعی شد كه اصول آن در اعلاميه استقلال آمده است ـ با 
    آن آغاز تكان دهنده و دورانساز : " ما مردم …." اين قرارداد اجتماعی كه 
    مردمسالاری از آن برخاست از پايه با آنچه روسو می گفت و پايه فلسفی 
    توتاليتاريسم شد تفاوت دارد .
 
  روسو فرايافت حق را به عنوان مالكيت از حقوق رم گرفت و به نتيجه توتاليتر آن 
    رسيد . در حقوق رم فرد انسانی بر پايه آموزه ( دكترين ) رواقی ، دارای حقوق 
    فطری يا طبيعی شناخته می شد كه بسيار بيش از حقوق الهی است كه مذاهب ابراهيمی 
    به انسان می دهند . تدوين حقوقی فرايافت حقوق طبيعی ، پيشرفت سياسی شگرفی 
    بشمار می رفت. ولی حقوقدانان رمی اين حقوق را مانند هر دارائی ديگری واگذار 
    كردنی می شمردند .انسان آزاد است و می تواند خود را به بردگی بفروشد يا به 
    خداوندگاری قيصر گردن گذارد. روسو اين فرايافت را گرفت و با اختراع "اراده 
    عمومی" يعنی واگذاری آزادانه حقوق فردی به هيئت اجتماعی در يك "قرارداد 
    اجتماعی" تصوری ، راه را برای از ماركس تا لنين و هيتلر و مائو گشود . هيئت 
    اجتماعی فرضی روسو ، مانند هر ماهيت انتزاعی ديگری ، به آسانی ابزار ديكتاتوری 
    توتاليتر گرديد . 
 
  پدران انقلاب امريكا لاك را بجای روسو گذاشتند و جدا نشدنی بودن حقوق فطری يا 
    طبيعی فرد انسانی را در مركز طرح تازه خود قراردادند . از آن پس با همه 
    فرازندگی موج ناسيوناليسم ، قرارداد اجتماعی در صورت دمكراتيك خود به معنی سود 
    مشترك شهروندان و رضايت حكومت شوندگان ، مبنای پذيرفتنی تری برای تشكيل يك 
    جامعه شهروندی ( افراد دارای حقوق جدانشدنی ) شده است . شور ملی و پيوند آب و 
    خاک و بستگی خونی ، رشته های نيرومندی هستند که افراد يک ملت را بهم می 
    پيوندند ولی احساس مشارکت در يک جامعه همسود ، هر روز آنها را به انجام وظايف 
    شهروندی تشويق می کند و نياز به زور را در اداره جامعه به کمترين می رساند .
 
  ايرانی در دمكراسيهای باختری می تواند بر اين مبنا خود را شهروند آن جامعه ها 
    بشمار آورد و به نمادها و نهاد های آنها احترام بگذارد . چنين "قرارداد 
    اجتماعی" به ايرانی بودن او آسيبی نمی زند . در واقع هنگامی كه كشورهای 
    دمكراسی ليبرال هيچ مانعی در ايرانی ماندن او نمی بينند و ويژگيهای ملی او را 
    گرامی می دارند و گاه از خزانه عمومی به نگهداشت و پيشبرد آن ويژگيها ، حتا 
    فعاليتهای سياسی نا مربوط به كشور ميزبان و برضد رژيم ايران كه طرف بازرگانی 
    آنهاست ، كمك می رسانند از چه تضادی می توان سخن گفت ؟ ما ايرانيان با آن 
    فرهنگ مشهورمان بايست در اين كشورهای " دمكراسی بورژوازی و صوری" می زيستيم تا 
    باور كنيم كه چنين روحيه و رفتارهائی امكان پذير است .
 * * *  آشنائی ديرپای با اجتماع 
    يهودی ايرانی لوس آنجلس و آشنائی تازه تر با اجتماع يهودی ايرانی نيويورك، 
    ابعاد گسترده تر هويت و ايرانی بودن را بر كسی كه سالهاست در ميان ايرانيان در 
    هر جا می گردد آشكارتر كرده است . يهوديان ايرانی از دو نسل پيش آغاز به 
    مهاجرت از ايران كردند و در سالهای انقلاب و حكومت اسلامی آنقدر از ايران 
    گريخته اند كه جز اندكی از آنان در ميهن نمانده اند . آنها در بيشتر زمانها از 
    يهودستيزی پنهان و آشكار مذهبيان متعصب ، و توده عوام حساس دربرابر هر تفاوت ، 
    و روشنفكران و سياسيكاران چپگرا و مليون فلسطينی انديش رنج برده اند .كشوری كه 
    تاريخ بزرگی جهانی اش با رواداری مذهبی آغاز شد و بيش از همه با يهوديان 
    مهربان بود ، نتوانست آن سنت را همواره نگهدارد و گاه و بيگاه يهوديان را آماج 
    تبعيض و سركوبگری می ساخت . در دوران صفوی بويژه شاه عباس دوم ، و در دوران 
    قاجار بويژه ناصرالدين شاه ، بيشتر يهوديان ايران را بزور شمشير مسلمان كردند 
    . اگر يهوديان می توانستند دين خود را نگهدارند امروز بيست و پنج درصدی از 
    ايرانيان يهودی می بودند ـ همان نسبت كه احتمالا در دوران صفوی داشتند .
  با چنين پيشينه أی انتظار بيگانگی از يهوديان ايرانی امريكا داشتن بيجا نيست 
    . مهاجران و پناهندگان يهودی در آن كشور چنان جا افتاده اند كه ايرانيان ديگر 
    غبطه شان را می خورند . تركيب رفاه و آزادی بيسابقه، احساس تازه برابری حتا 
    برتری ، دل هر يهودی را می تواند از آن ميهن دوردست كه فرمانروايانش چنين 
    دشمنی با هرچه يهودی می ورزند بركند . آنها در پيرامون يهودی-امريكائی خود هيچ 
    كم و غمی ندارند ؛ دست در دست يهوديان امريكائی كه در همبستگی و سازماندهی از 
    ديگر امريكائيان درگذشته اند ، از هر گروه ايرانی ديگر جز بهائيان سازمان 
    يافته ترند و كمترگروه قومی در امريكا به پايشان می رسد . انجمنهای گوناگونشان 
    كه در فدراسيونی گرد آمده اند در هر زمينه و هر موقعيت آماده اند به ياری 
    بشتابند ( از گرفتن دست بيچيزتران تا فراهم كردن جهيزيه و پرداخت هزينه جشن 
    عروسی وكمك هزينه درسی و درمانی ) . بسيج مالی fund raising كه يك جنبه 
    هميشگی زندگی اجتماعی يهوديان ايرانی است به آنان همه گونه امكانات می دهد . 
 
  بيشتر ايرانيان پس از بيست و سه سال و نابود شدن و دست بدست شدنهای دارائی 
    شان چشمداشت پس گرفتن آن را از آخوندها و لاشخورهای نظام اسلامی ندارند و 
    يهوديان ، مانند بهائيان ، از همه كمتر . از اينرو نمی توان در دلبستگی آنان 
    به سرزمين مادری كه گاه بيننده را به شگفتی می اندازد از شائبه مالی سخن گفت . 
    اين دلبستگی را در همه جا می توان ديد ، در دارا و ندار و پير و جوان ؛ وبويژه 
    در ميان سالخورده تران با سوز و اشتياقی همراه است كه در ديگر ايرانيان كمتر 
    به آن بر می خوريم . عشق يهوديان ايرانی در امريكا به موسيقی ايرانی، لوس 
    آنجلس را پايتخت موسيقی ايران كرده است و از پابندی آنان به آداب و رسوم ملی 
    ايرانی بسيار شنيده ايم ( احتمالا در كمتر خانواده ايرانی ديگری رسم "حنابندان" 
    هنوز دوام آورده است ) . اين پابندی بی ترديد قسمتی به استواری استثنائی زندگی 
    خانوادگی يهوديان برمی گردد كه بسربردن در "گتو"ی فيزيكی و روانی نسلها و سده 
    ها ، در آن سهم بزرگی داشته است . خانواده و نيايشگاه ، دژهای اقليت بی حقوق 
    اند .
  
  دلبستگی يهوديان به ريشه های تاريخی ، عاطفی و سياسی بر می گردد : سه هزار 
    سال زيستن در ايران و فرو رفتن در زندگی و فرهنگ ايرانی ؛ فرصتهائی كه برای 
    نخستين بار در پادشاهی پهلوی به يهوديان داده شد و اجتماع يهودی را از محله 
    بيرون آورد ؛ كمكهای حكومت ايران به يهوديان اروپائی ( سفارتهای ايران هزارن 
    گذرنامه ايرانی به يهوديان دادند و آنها را از كوره های آدمسوزی هيتلری 
    رهانيدند ) و عراقی ، كه پس از اعلام حكومت اسرائيل ، مانند عموم كشورهای ديگر 
    عربی هزار هزار از خانمان خود رانده شدند و ايران به آنان پناه داد و گروههای 
    بيشماری را كه می خواستند كمك كرد تا به اسرائيل بروند ؛ مناسبات نزديك ايران 
    پادشاهی با اسرائيل كه دنباله طبيعی يك دوستی دو هزار و پانصد ساله بود . 
    اينهمه طبعا يهوديان را اگرچه در بهشت امريكائی شان ، ايرانی نگهداشته است ( 
    به گفته ظريفی ، آقای هوشنگ توزيع از شخصيتهای مهم تئاتری ما ، ايرانيان در 
    لوس آنجلس ، شهر خودش ، به "تمدن بزرگ" محمد رضا شاه رسيده اند ) . 
 
  به شدت ايرانی بودن ، يك جنبه هويت يهوديان ايرانی است ، به شدت اسرائيلی 
    بودن ، به معنی پشتيبانی بی دريغ از اسرائيل جنبه ديگر آن است و پس از اين 
    هردو ، امريكائی بودن می آيد . يك يهودی نوعی ايرانی در امريكا به آسودگی اين 
    هر سه است . ايرانی و اسرائيلی و امريكائی در او با هم می زيند . زبانش در 
    خانه و به فراوانی در محيط كار ، فارسی است ؛ با ديگر ايرانيان از هر باور دينی 
    ، آميزش دارد ؛ نوروز و سيزده بدرش ترك نمی شود ؛ آداب دينی يهود را بجا می 
    آورد . شنبه ها همانگونه به كنشت می رود كه مسيحيان يك شنبه ها به كليسا . 
    هانوكا و شمعدان هفت شعله را دربرابر نوئل و درخت كاج و هديه های زير آن 
    گذاشته است و گله كودكان خود را از نداشتن بابا نوئل برطرف كرده است . در زندگی 
    اجتماعی و اقتصادی و سياسی امريكا با نفوذ روزافزون درگير است . 
 
  سياست او ضديت با جمهوری اسلامی ، پشتيبانی خاموش و محافظه كارانه از كارزار 
    مردمی در ايران ( مبادا كه بازماندگان اجتماع يهودی در ايران بيشتر آزار 
    ببينند ) و تاثيرگذاری بر سياستهای امريكا در جهت حفظ موجوديت اسرائيل است . 
    اين سياستها بجای خنثی كردن هم ، يكديگر را تقويت می كنند . او هيجگاه ناگرير 
    به گزينش يكی برديگری نبوده است . پشتيبانی از اسرائيل يا درگيری با سياست 
    امريكا از ايرانی بودنش نمی كاهد . زير هردو پرچم شيرو خورشيد و امريكا حركت 
    می كند . در انتخابات به كانديداهای دو حزب امريكا ، بيشتر به دمكراتها رای می 
    دهد و هوادار پادشاهی مشروطه در ايران است . شهروند موثر و سودمندی است كه 
    ديگر ايرانيان می توانند چيزهائی از او بياموزند .
 
  يهودی نوعی ( تيپيك ) ايرانی در امريكا مذهبی است ، بسيار بيشتر از مسلمان 
    زادگان ، ولی نه بنيادگرا . برای مردمی كه مذهب و قوميت شان يكی است و يكی را 
    بی ديگری از دست خواهند داد بی اعتنائی به مذهب بسيار دشوارتر از مسلمانانی 
    است كه از بيست و چند سالی پيش دارند فكرهای دوباره می كنند . مذهبی ترين 
    يهوديان ، اجتماع فرعی يهودی مشهور به مشهديها در نيو يورك است كه در بجای 
    آوردن آداب دينی تا حد جدا افتادن از جهان پيش رفته است . اين يهوديان اگرچه 
    به زور اسلام آورده بودند ، نسل در نسل دين خود را در نهان نگهداشتند و اكنون 
    در مهاجرت امريكا به جبران تقيه نسلها ، از آن سو افتاده اند . 
 
  ما در جهانی "ودائی" زندگی می كنيم . در جهان بينی ودائی هندوان ، همه چيز به 
    همه چيز پيوسته است . ولی انسان می بايست منتظر تكنولوژی بماند تا مصداق عملی 
    جهان ودائی را ببيند . در اين جهان بهم پيوسته ، انسان يك بعدی و يك هويتی ، 
    ناهنگام و پرت افتاده است . جهانگرائی ( گلوباليزاسيون ) كه ميدان يك شكست 
    ديگر مطلق گرايان مذهبی و ماركسيست شده است ، جائی برای اين محدوديتها نمی 
    گذارد . مردمان بيشمار به آسانی در فضاهای گوناگون جا می افتند و حركت می كنند 
    . احتمال برخوردی ميان اين فضاها و ضرورت گزينش ميان آنها هست ولی حكم كلی نمی 
    توان داد . در هر مورد می بايد بنا بر اوضاع و احوال آن عمل كرد .
 
  ايرانيانی كه تابعيت كشورهای ديگر را پذيرفته اند ، بيش از همه در امريكا و 
    كانادا كه آزادمنش ترين رفتار را با بيگانگان دارند ، تا كنون از اين آزمايش 
    سربلند بيرون آمده اند . همسان شدن آنان با ميزبانان و پناه دهندگان شان چيزی 
    از ايرانی بودنشان نکاسته است . اگرهم کار چندانی در زمينه ايرانی بودن نمی 
    کنند تفاوتی با بيشتر ايرانيان ديگر ندارند . آنها حتا اگر به ايران بر نگردند 
    در آينده ايران سهم بزرگی خواهند داشت . مهارتها و آگاهيهای تازه ای که بدست 
    آورده اند به صورتهای گوناگون در خدمت توسعه ايران خواهد بود . ديرماندن شان 
    در بيرون برخلاف تصور ، پيوند ملی را سست نکرده است . نسل ج.ان ايرانی در 
    بيرون در پی يافتن ريشه های خويش است . اين پديده را بويژه در امريکا می توان 
    ديد . جوانان ايرانی در آن کشور ، روبرو با رقابت گروههای تنگاتنگ قومی ديگر ، 
    ناگزيرند با يکديگر ارتباط بيشتری داشته باشند و بهم کمک کنند . ايرانی بودن 
    برای شان مزيتی و ضرورتی است .
 
  نسبت بيگانه پرستی دادن به چنين مردمان پويائی که بسياری شان مايه های 
    سربلندی ايران هستند نادرست است ؛ شكاف ميان ايرانيان را بيشتر می كند و بر 
    نسل سوم مهاجران كه به آسانی می توانند در آن جامعه ها حل شوند تاثير منفی می 
    گذارد . اگر درپی پك كردن حسابهای شخصی و سياسی نباشيم و بكوشيم سرمايه ملی را 
    كه در بيرون، اين دو سه ميليون مهاجر و تبعيدی هستند ، نگهداريم می بايد موقعيت 
    تازه ايرانی و شرايط تازه ايرانی بودن را دريابيم . ايرانيان پناه برده به 
    جامعه های بيگانه ستيز اروپائی ، بويژه می بايد تفاوت ژرف پيرامون خود و 
    ايرانيان امريكائی را درنظر بگيرند . در امريكا سهم اجبار به مراتب كمتر و 
    عامل داوطلبانه به مراتب بيشتر است .ايرانی ماندن ، بهر درجه أی ، در چنان 
    پيرامونی ، جای قدرشناسی دارد . 
 نوامبر ۲٠٠١   
 
     |