مشروطه خواهان سازمانيافته در ميان مخالفان رژيم اسلامی استراتژی يكتائی
را دنبال كرده اند. اين استراتژی سه مولفه دارد ومی توان درستی هريك از آنها
را در پرتو تحولات اين چند ساله ارزيابی كرد:
١- مخالفت با رژيم اسلامی برای سرنگون كردن آن.
سرنگونی در اينجا معنی آشكار خود را داردكه گذاشتن نظامی از بن متفاوت بجای
جمهوری اسلامی است، يعنی يك مردمسالاری غيرمذهبی يا سكولار كه با حكومت
روشنفكران اسلامی نيز بيگانه است. ما روشنفكران مسلمان را می شناسيم و به آنها
احترام می گذاريم هرچند روشنفكری اسلامی را از ازنظر تئوريك پادرهوا می شماريم
و، به عنوان كوششی برای امتداددادن نقش مذهب در سياست و حكومت، رد می كنيم.
كسانی در ايران، عموما مردمانی آگاه، يا به دلائل تاكتيكی ويا از روی اعتقاد
درپی تعديل حكومت اسلامی هستند و از دين برای پيشبرد انديشه آزادی و ترقی بهره
می گيرند، ولی آزادی و ترقی نيازی به دين ندارد و اگر بخواهد به ياری دين
برقرارگردد دچار همان محدوديتها وكژرويهائی خواهد شدكه صد سال است نوسازی
جامعه ما را كند كرده است. آن روشنفكران اسلامی چاره ای ندارند؛ ولی ما بدور از
فضای فكری و ملاحظات و هراسهای آنان لازم نيست همان بندها را نه تنها بر عمل
بلكه حتی بر انديشه خود ببنديم.كسی كه در بيرون از جدائی دين از حكومت دفاع می
كند نمی تواند پيرو روشنفكری اسلامی باشد.
روشنفكر مسلمان كسی است كه پيوندهای فرهنگی يا عاطفی، وبهرحال
غيردكترينر، با اسلام دارد و آن را در حوزه خصوصی خودش محدود می كند - چنانكه
در ميان بسياری از شخصيتهای سياسی و فرهنگی جهان غرب می بينيم. اما روشنفكر
اسلامی می خواهد از اسلام، دمكراسی ليبرال و جامعه مدنی استخراج كند. او تداخل
دين را در انديشه و عمل سياسی نفی نمی كند و تنها می كوشد تعبير متفاوتی از آن
را جايگزين سازد- كاری كه بنيادگرايان نيز به همان آسانی و با نتايج متضاد می
كنند. ازنظر اصولی، و ديد غيرمذهبی، تفاوتی ميان او وبنيادگرايان - كه عموما
هم زمانی همراه يا رهبر او بوده اند - نيست. روشنفكران اسلامی شايد زمانی
بتوانند پا در جاپای دمكراتها يا سوسياليستهای مسيحی اروپائی بگذارند كه هيچ
تفاوت عمده ای با جريان اصلی دمكراسی ليبرال غرب ندارند؛ ولی اين تحول می بايد
تا پس از بريده شدن رابطه مذهب با اسلحه، پس از پيروزی نيروهای غيرمذهبی منتظر
بماند.
اين تاكيد بر سرنگونی رژيم ومخالفت با چيرگی مذهب بر زندگی عمومی -
اگرچه به نام و در صورت تعديل شده روشنفكری مذهبی _ راه مارا از گروه بزرگی از
مخالفان جدا كرد. شكافی كه از ١٩۸٩ و به اصطلاح آغاز مرحله ترميدور انقلاب
اسلامی ( اشاره به دوران "ديركتوار" و پس از ترور در انقلاب فرانسه ) در
مخالفان افتاد و پيوسته ژرفتر شده است برسر همين بودكه ما چه اندازه و با كجای
جمهوری اسلامی مخالفت داريم و آيا وظيفه ماست كه به انتظار خوشبينانه بهبود
تدريجی اوضاع بنشينيم يا برای پايان دادن به تسلط مافيای حاكم و حكومت در
مذهب، و مذهب در حكومت پيكاركنيم؟
آشتی ناپذيری ما با سرتاسر رژيم كه جهان بينی و روشها و افرادی را كه
نمايندگان آن جهان بينی ها و روشها هستند دربر می گيرد طبعا با ظاهر شدن در
نقش خيرخواه و رهاننده و طرف گفتگوی رژيم كه بسياری در اين سالها برخودگرفته
اند سازگاری ندارد. همچنين هيچ با اعلام بازگشت به ايران وكاركردن از درون
رژيم ( كه درهمه جا نيز يك موضع اصولی نيست و يك دو تنی از آن بهره های
غيرسياسی گرفته اند ) نمی خواند. كسانی اين موضع ما را با راه حل خشونت آميز
اشتباه می كنند، ولی سرنگونی به معنی خونريزی نيست -چنانكه در همين ده ساله
بارها در نظامهای كمونيستی و ديكتاتوری ازآلمان شرقی تا فيليپين نشان داده
شد.
در اين دهساله - از دوران پس از مرگ خمينی و برآمدن "عمل گرايان" -
آنهاكه خود را به فريب آلوده دامنی همجون رفسنجانی سپردند، وكم نبودند، منزوی
شدند و بسياری از همراهان با ارزش خود را از دست دادند. " ترميدوری" كه پس از
ترور خمينی آمد خود دور تازه ای از ترور بود؛ وفسادی را به سراپای كشور پاشيد
كه در ابعاد و زشتی خود كسی مانندش را به ياد نمی آورد. رای دادگاه برلين در
پرونده ميكونوس كه دستهای آلوده رفسنجانی و خامنه ای را نيزبه جهانيان نشان
داد، ورشكستگی سياست سازش با رژيم، به اميد كمك به بهببود اوضاع را، بيرحمانه
نمايان كرد.
۲- امتياز ندادن به رژبم و دشواركردن زندگی بر آن.
پيكار با رژيمی كه به زيان موجوديت ملی عمل می كند وما به دلائل سياسی
و اخلاقی و فرهنگی و، آری، زيبائی شناختی؛ به دليل وجودی، با آن مخالفت داريم،
نمی تواند با هر اندك نشانه اصلاحات متوقف شود. اصلاحات در چنين ساختار قدرتی
با چنين افرادی - ازنظر پيشينه و باورها و كارنامه بيست سال گذشته آنان - از
شناخت مصالح عمومی سرچشمه نمی گيرد. اصلاحات به معنی دل كندن از منافعی است كه
حالت ارث پدری يافته است و تنها در زير سخت ترين فشارها به آن تن درداده می
شود؛ و تا مراحل آخر، تا جائی كه به نقطه بی بازگشت برسد، نيمه كاره و موقت
است. برای پيكار باچنين رژيمی می بايد تفاوت بنيادی را كه ميان يك حكومت، حتی
خودكامه، ويك مافيای حاكم هست دريافت. يك رژيم گانگستر كه ترور و آدمربائی
ابزار ديپلماسی اش بوده است؛ و آدمكشی جوخه های مرگ اسباب تثبيت قدرتش، به خوبی
آماده است تا واپسين ايرانی را فدای خود سازد. نمونه های كاملتر چنين رژيمی را
در كره شمالی و عراق می توان سراغ كرد كه تنها زبان اجبار را می فهمند.
هر كوتاه آمدن دربرابر رژيمهای گانگستر برای آنها يك نازشصت است و
انگيزه اصلاح را ضعيف می كند. تغيير و اصلاح برای آنها يك معنی بيشتر ندارد:
پس كشيدن از لبه پرتگاه برای بدست آوردن زمان.
جمهوری اسلامی كره شمالی و حتی عراق نيست وبا مردمی مانند ايرانيان سروكار
داردكه درنهايت زيربار نمی روند وبه تعبيری "چرخ گوشت" تاريخند وهرنيروئی را
می فرسايند. برای واداشتن رژيم اسلامی به گشايش، فشارهائی بسيار كمتر لازم
بوده است.
با اينهمه در جمهوری اسلامی نيز حركت اصلاحی زير تاثير دو ضربه سخت از
بيرون آغازشدوخطاپوشيهای مخالفانی كه خود را عملا از مبارزه با آن كنار كشيده
بودند كمترين اثری نداشت: نخست، تحريم امريكا كه سرمايه گذاری در صنعت نفت
وگاز ايران را چند سال متوقف كرد و دركنار بسته شدن درهای اعتبارات خارجی، كمر
يك دستگاه حكومتی بدهكار دنيا را خم كرد؛ و دوم، دادگاه ميكونوس كه يك رسوائی
تاريخی بود و دركنار تحريم امريكا انزوای رژيم اسلامی را كامل گردانيد.
اينها بود كه سران رژيم را واداشت در انتخابات رياست جمهوری، دريچه
كوچكی بر مردم بگشايند و مردمی كه از آن دو رويداد دلگرم شده بودند
وجوانترهايشان، بويژه، خود را از افسانه مشيت امريكا و انگليس آزاد كرده بودند
از آن دريچه كوچك سيلی را بر رژيم سرازيركردند. پس از انتخابات ١٣٧۶/1997
بودكه درستی اين نظر آشكار شدكه تحريم امريكا اساسا معنی سياسی دارد و اثر
اقتصادی محدود آن را نه می بايد موضوع افسانه پردازيهای ۲۸ مردادی كرد -
چنانكه پاره ای منتقدان چپ كردند و بر ما تاختند - و نه از بابت آن بر حال
مردم ايران كه گوئی پس از تحريم، از شاخ فراوانی رفاه جمهوری اسلامی به ژرفای
بينوائی امپرياليستی افتادند اشك ريخت؛ باز چنانكه پاره ای منتقدان ديگر به
سرزنش بر سر ما ريختند و ما را به نامهربانی با مردم متهم كردند.
در مسابقه فوتبال تيمهای ايران و امريكا و رويدادهای پس از آن،
غمخواران - خود منصوب شده - مردم ديدند كه ايرانيان بر خلاف آنان معنی تحريم
را دريافته اند و هيچ دشمنی با امريكا از اين بابت ندارند؛ و اين ارزيابی درست
تر بوده است كه مخالفت مردم با جمهوری اسلامی است نه مبارزه ای، اگرچه محدود،
كه دولتهائی به ملاحظه سود ملی خويش با آن آغازكرده اند؛ و، به رغم اصرارهای
سروران مسالمت جو پس از رای خردكننده دوم خرداد، اين مردم مشروعيتی برای رژيم
نمی شناسند وهرچه را از جنس آن نيست می پسندند.
امروز ديواری كه امريكائيان برگرد جمهوری اسلامی كشيدند سوراخ شده است
ولی حكومت آخوندی نيز در وضع ياس آور مالی و اقتصادی است. تركيبی از عوامل
گوناگون ( انباشته شدن بدهی های سنگين دوره رفسنجانی، پائين افتادن بهای نفت،
فشار متراكم تورم و بيكاری ) توانسته است رژيم را با خطر واقعی ازهم پاشی يا
فروپاشی روبرو سازد، و اقتصاد را به سود نيروهای اصلاح طلب در مركز بحث سياسی
قرار دهد. بيرون آمدن از تنگنای اقتصادی كه بی شكستن انزوای سياسی بخت چندان
ندارد اكنون چنان اولويتی يافته است كه نيروهای محافظه كار جرات حمله مستقيم
به رئيس جمهوری راكه بدترين "غيرخودی" هاست ندارند زيرا می دانندكه مگر
اوبتواند حلقه را برگرد رژيم سست تر كند. ولی در سست كردن حلقه نيز آسايشی
نخواهد بود. باز شدن درها به غرب دريچه های بيشتری را از سيل بند خواهد گشود.
٣- پشتيبانی از مبارزه هوشمندانه مردم ايران.
اگر دو مولفه نخستين استرتژی ما از جناح چپ زير آتش قرارگرفت، سومين
آنها به حملاتی از جناح راست دامن زد. موضع گيری صريح ما در پشتيبانی از رای
مردم در انتخابات رياست جمهوری چند روز پس از اعلام نتايج انتخابات برای
مخالفاانی كه سالها عادت كرده بودند هر تحولی را در جمهوری اسلامی محكوم كنند
- و حق هم داشتند - با شگفتی روبرو شد. ولی كمتر كسی ما را به شيفتگی متهم كرد
چنانكه پاره ای مخالفان رژيم دچار آن شده اند. ما درعين احترام گذاشتن به
گزينش مردم ايران،كه گزينشی نه چندان آزادانه بود، همچنان در پيشاپيش صف
مبارزه برای دشواركردن زندگی بر رژيم، ازجمله ادامه تحريم و انزوای آن مانديم.
اين موضع گيری است كه استراتژی ما را از همه جدا می كند؛ زيرا آنها كه
در سختگيری بر رژيم با ما همراهند تحولات دو ساله گذشته را نمايشی، و نيروی
جديدی را كه در حكومت اسلامی برای اصلاحات می جنگد سروته همان كرباس می دانند،
و آنها كه در پشتيبانی از صورت كنونی مبارزه مردمی با ما هم نظرند سخت تر از
گذشته به دنبال امتياز دادن به رژيم هستند تا "دست نيروهای اصلاح طلب باز شود."
در ظاهر ما همه را از خود بيگانه كرده ايم ولی اگر منطق اين استراتژی در هرسه
مولفه آن دنبال شود و درسهای ده ساله گذشته درنظر گرفته آيد وضع بسيار بهتر می
شود.
سرنگونی جمهوری اسلامی كه اصل مهم در استراتژی است البته جای گفت و گو دارد.
برای كسانی رژيم آخوندی يك طرف گفت وشنود مسالمت آميزاست كه می بايد با آن
نشست و اختلاف نظرهائی را كه بيش از تابشها يا نوانسهای (shade ) عقايد نيست
حل كرد. ( و در اين ميان به گفته عبيد زاكانی "پوست و دنبه اش هم سهم" حضرات
باشد ). برای كسان ديگری چندان اهميت ندارد كه جمهوری اسلامی چه اندازه بپايد.
همين اندازه كه اوضاع به آرامی تحول يابد خوب خواهد بود.
اما اگر آسيبهای كوتاه مدت و بويژه درازمدت نابودی منابع سرزمينی، و بی
بهرگی مردم ايران - بی بهرگی از سطح زندگی شايسته، از آموزش و بهداشت، و از
حكومت قانون - جائی در انديشه های ما درباره ايران داشته باشد با فوريت بيشتری
به مساله خواهيم نگريست. نگرانی از احتمال آشفتگی وخونريزی و افتادن مردم به
دام عوامفريبان و افراطيان و آنها كه شعارهای حد اكثر می دهند می بايد در
حسابهای ما جائی داشته باشد. ولی ما نمی بايد تصورات خود را بيش از حد بزرگ
كنيم و اسير آنها شويم. خطر تجزيه ايران وخطرخونريزی وكشتار، همان اندازه
مبالغه آميز است كه فرضيه رايج مغزشوئی آخوندی نوجوانان وجوانان ايرانی بی
پايه بود. همه اين فرضيه ها مردم ايران و توانائی های آنان را دست كم می گيرند
و هيچ از خود نمی پرسند كه چرا ما و تنها ما، در چهارراه هجومهای تاريخ، هنوز
اساسا همانيم كه سه هزار سالی بوده ايم، و همان هسته مركزی سرزمينی را حفظ
كرده ايم.
ما امروز با يك طبقه متوسط ايرانی سروكار داريم كه اين جامعه هيچگاه
نداشته است. در تجربه های پيشين ما با سياستهای توده ای، طبقه متوسط يا ازنظر
سياسی كم مايه بود ( انقلاب اسلامی ) ويا ابعاد ناچيزی داشت ( انقلاب مشروطيت
). جنبش ملی شدن نفت در گرماگرم جنگ سرد، در زير سايه عامل مسلط رقابت ابر
قدرتها بر سر ايران، از همان آغاز از سير طبيعی خود بازماند، و به پيكار
ناسيوناليستی منحصر شد. ولی در آن زيروروشدنهای تاريخی نيز ايران برجاماند و
مردم به زبان خونريزی و كشتار سخن نگفتند. كشتار، تنها زبان گروههائی بودكه
امروز در جامعه ايرانی آبروئی ندارند.
با كنارگذاشتن استراتژی مسلحانه - كه پس از عمليات باشكوه "چراغ موشی"
از خاك عراق، ديگر خودشان نيز باور ندارند - تنها استراتژی براندازی كه از آن
سخن توان گفت استراتژی پيكار سياسی است، وپيكار سياسی درواقع به معنی پيكار
مردمی است. ناگفته پيداست كه مردم ايران، مگر اقليتی، در خود ايران می زيند و
پيكار مردمی به دست آنها و تابع اوضاع و احوال آنها در هر مرحله است. و باز
ناگفته پيداست كه ما در بيرون می بايد به پيكار مردم ياری برسانيم و آنچه آنها
نمی توانند و ما می توانيم انجام دهيم.
در چنين صورتی هرگفتار وكرداری كه مردم را از توانائيهای خود نا مطمئن
سازد يا از قدرت درك مخالفان در بيرون نااميد كند زيان آور خواهد بود. اگر
پيشرفته ترين لايه های اجتماعی در ايران، زنان و مردانی كه از نظر دانش و بينش
هيچ دست كمی از هيچ مدعی در اجتماع تبعيدی ندارند، بر راهی پافشاری می كنند و
با قدرتهائی كه ما از بيم آنها گريخته ايم در می افتند و آنها را پس می زنند،
ناچار می بايد پذيرفت كه پيكار مردمی درمسيرهای ممكن پيش می رود و ماكاری بهتر
نداريم كه آن راه را هموارتر سازيم.
رابطه ميان تنگنای مالی وگشايش سياسی در جمهوری اسلامی چنان است كه تا
توافق اوپك به كاستن توليدات تكانی به بهای نفت داد، رئيس قوه قضائی به تهديد
آشكار دگرانديشان و و وزير فرهنگ، و بطور غير مستقيم، رئيس جمهوری پرداخت. حتی
اگر اين تهديد ها برای تقويت روحيه اردوی ولايت فقيه و جلوگيری از كناركشيدن
عناصری از آن اردو باشد باز همزمانی حمله او را با بالا رفتن بهای نفت نمی
توان تصادفی شمرد. پافشاری امريكائيان در ادامه استراتژی "جلوگيری" تاكنون
نگذاشته است كه اروپائيان كمك موثری به رژيم اسلامی بكنند. در ايتاليا ظاهرا
خاتمی نتوانسته است بيش از ۵٠٠ ميليون ذلار به صورت تضمين صادرات بگيرد و
قراردادهای نفتی پس خريد ( buy back، يا بيع متقابل در زبان زشت و غير دقيق
آخوندی ) تا به بار بنشيند طول خواهدكشيد؛ تنگنای مالی هنوز خواهد بود. ولی
برای آنكه فشار از محافظه كاران برداشته نشودكشورهای اروپائی همچنان نياز به
يادآوری واقعيات ايران دارند و می بايد هر دستگيری از رژيم را به بهبود وضع
حقوق بشر در ايران مربوط سازند.
برای متقاعدساختن اروپائيان به اينكه تغييرات محدود اين يك دوساله را
در ايران بيش از آنچه هست نگيرند و سياستهای خود را، به تعبيری، با پيشرفت
دمكراسی در ايران درجه بندی كنند از راههای امثال مجاهدين در دوسوی طيف سياسی
می بايد دوری جست. اصرار بر اينكه هيچ چيز در ايران عوض نشده است سخنان درست
ما را نيز نزد اروپائيان ، با شبكه گسترده اطلاعاتی و خبرگيری كه در ايران
دارند، بی اعتبار خواهدكرد. ما نمی توانيم انتظار داشته باشيم كه ديگران ما را
آنگونه كه می خواهيم حس كنند؛ ولی در توانائی ما هست كه افكار عمومی بيرون را
تاحدودی به سود مردم ايران بگردانيم.
ضرورت بهم بستن كمك اروپا به حقوق بشر خوشبختانه از سوی جريان اصلی
مخالفان رژيم اسلامی در بيرون شناخته شده است، هرچند هماهنگی و همكاری بيشتری
در اين مبارزه مطلوب تر خواهد بود. ما با خوشوقتی در هرجا توانسته ايم با
اعتراضات و روشنگريها در باره ادامه تجاوزات به حقوق بشر در ايران هماوائی
كرده ايم و پيوسته خواستار توجه حكومتهای غربی به امر حقوق بشر در ايران شده
ايم. از نظر ما اين بخش از پبكار سياسی در بيرون، ادامه پيكار مردمی در درون،
و از مهمترين كارهائی است كه در شرايط كنونی ازاينجا می توان انجام داد.
***
پابرجائی بر اصول
دمكراتيك وپافشاری بر هدف سرنگونی اليگارشی آخوندی، احترام گذاشتن به پيشرفته
ترين عناصر جامعه ايراني و پيوستن به مبارزه آنها در عين پيش افتادن از آنها،
در نظرگرفتن واقعيات سياست بين المللی، اينهمه تركيب آسانی به نظر نمی رسد اما
تناقضی هم در آن نمی توان يافت. در بيست ساله گذشته ما از اين استراتژی زيان
نكرده ايم.در اين سالها گردش زمانه درجهت بسياری از خواستهای اصلی ما بوده
است: پيشرفت در پرورش دمكراتيك جامعه ايرانی، برگشتن مردم از حكومت مذهبی و
اسلام در سياست و حكومت و ورود آنها به صحنه مبارزه فعال، ازهم گسيختگی درونی
و انزوای بيرونی جمهوری آخوندی؛ حتی اجتماع ايرانی خارج نيز در اين سالها
درسهائی گرفته است. ناشكيبائی بسياری از مبارزان قابل فهم است ولی جای هيچ
نااميدی نيست.
آوريل ١٩٩٩
|