هر بحران سياسی در ايران با خود هشدارها و بيم دادنهائی می آوردكه گاه از
سر اعتقاد وگاه فريب است ولی كمتر از سر آگاهی است . بسياری بر اينند كه با
برهم خوردن اوضاع ، ايران دچار بی نظمی و خونريزی خواهدشد كه دست كم در كوتاه
مدت احتمالش می رود . كسانی از اين فراتر می روند و يكراست به پرهيب ( شبح )
تجزيه ايران می آويزند : يا همين سير خرچنگ وار و يك گام به پيش و دوگام به پس
را می بايد تاب آورد تا هنگامی كه آرزوی محال سروران برآورده ، و ميدان
برايشان تهی از اغيار شود ؛ و يا دست به تركيب وضع موجود زدن همان و پاره پاره
شدن ايران همان . در مصاحبه ای با يك روزنامه در تهران ، يكی از متوليان نهضت
ملی-اسلامی و پوزشگران انقلاب و جمهوری اسلامی كه بيش از دو دهه است در انتظار
تجديد دوران خوش كوتاه حكومت محلل خود اعلاميه می دهند ، به همان پرهيب تجزيه
آويخته است . او كه بيشتر مصاحبه را با خانم خبرنگار به دفاع از وضع فروتر زن
در ايران اسلاميش گذرانده می گويد اكنون غم ايران را دارد نه اسلام را .
اين غمخواريها از كجاست و چه اندازه می بايد جدی گرفته شود ؟ ما در
محافل ناسيوناليستهای ايران كه از محافل ملی-اسلامی ، هم پرشمارترند و هم
بيشتر غم ايران دارند از اين نگرانيها كمتر می بينيم . از گروههای چپ تجزيه
طلب و چپهای غير تجزيه طلب كه دل رنجانيدن چپگرايان ديگر را ندارند بگذريم ،
ديگران بيشتر نگران واپس ماندگی روزافزون ايران اند كه در زير اين رژيم فاصله
اش با جهان پيشرفته پيوسته بيشتر می شود ؛ و اگر درپی سرنگونی ولايت فقيه
هستند از اينروست و نه برای تجزيه ايران . آنهاكه از رقابت با ديگران هراسی
ندارند و مانند ملی-مذهبی ها و همفكرانشان در بيرون و درون ، همه در انديشه
وارد شدن به حلقه خوديها در حكومت اسلامی نيستند ، گفتمان آزادی و ترقی را بر
هشدارهای تجزيه ترجيح می دهند و بيمی از پيامدهای سرنگونی رژيم ندارند .
اين نگرانی پايگاه خود در فردای پس از جمهوری اسلامی را می بايد در جای
درستش ، در مركز همه بحث و جدلهای نيروهای مخالف جمهوری اسلامی ، گذاشت .
گروههائی هستندكه خود را به انقلاب در مرحله "اصيل" آن ـ زمانی كه وحدت كلمه
برای كشتن و پاكسازی وابستگان رژيم پيشين و"غير خودی" های واقعی آن روزها و
اين روزها بود ـ نزديك می دانند و هنوز در دشمنی مفرط با آن رژيم ، زمينه
مشترك خود را با حزب الله حاكم جستجو می كنند . اينان آشكارا از دورتر بردن
ديوار گرد "خوديها ،" تا خودشان را نيز به زيان ديگران دربرگيرد ، پشتيبانی می
كنند . ديوار لازم است و می بايد هواداران پادشاهی را برای هميشه ، دست كم يك
دو نسل ديگر ، بيرون نگهدارد . تنها می بايد آن را فراگيرتر ساخت و خوديهای
پيشين را به حلقه بازآورد . مگر نه آنكه آنان در آن سالهای سرمستی و خودشيفتگی
كه می كوشيدند دريای جهان را دركوزه خود بريزند ، هر اشتباهی را كه می شد
تجربه كردند؟
گروههای ديگری نيز هستند كه ديوار را برای هيچ كس و دربرابر هيچ كس نمی
خواهند . خود را با اسلامگرايان انقلابی و سياسی و حكومتی هيچ نزديك نمی دانند
و زمينه مشتركی با مخالفان خود جز در دفاع از مردمسالاری و حقوق بشر و
يكپارچگی ايران نمی جويند . اين گروهها خواهان گفت و شنود با ماموران رژيم و
گشودن دفتر در تهران ، عضويت در احزاب جمهوری اسلامی ، و بازگشت به ايران ،
مگر با شرايط خود ، هنگامی كه بتوانند با آزادی و برابری با همه گرايشهای ديگر
، از جمله هواداران ولايت فقيه رقابت كنند ، نيستند . اينان همچنين كمترين
هشدارها را درباره تجزيه می دهند .
اختلاف اصلی گروههای سياسی عمده در بيرون ، كه اختلاف برسر استرتژی است
از همين تفاوت بر می خيزد . امروز پس از بيست سال زدوخورد ( در آن اوايل ،
بدنی ) گفتمان نيروهای مخالف يكی است . در موضوع مردمسالاری و چندگرائی (
پلوراليسم ) و حقوق بشر جنگی نمانده است . بقيه همه كشمكش برسر چند شخصيت يا
روز تاريخی است ؛ يا برخاسته از كوششهای كسانی است كه نمی دانند با گذشته خود
چه كنند . بيش از مباحث نظری ، بحث دگرگونی يا دگرگون كردن رژيم اسلامی است كه
دو سوی طيف مخالف را از هم جدا می كند .
ازهم پاشيدن ايران چنان دور از احتمال است كه جز به عنوان دستاويزجلوگيری از
جنبش مردمی هيچ انگيزه ای برای آن نمی توان تصوركرد . تصادفی نيست كه لولوی
تجزيه را كسانی بيشتر به رخ می كشند كه اعتباری نزد مردم ندارند ؛ جنبش مردمی
آنان را می ترساند ، و جنبش دانشجوئی آنان را تحقير می كند . در سه چهار ساله
گذشته خواسته اند كه باز نقش ميانجی را ـ اكنون كه ديگر لذت محلل شدن دركار
نيست ـ ميان حزب الله و رهبران دوم خردادی بازی كنند ولی از همه جا با سردی
رانده شده اند . هشدارهای آنان كسی را نخواهد فريفت .
آن رهبران مذهبی دور و نزديك قدرت كه غم اسلام را دارند و درباره گريز
مردم بويژه نسل جوان از پيرامون "روحانيت" و بدتر از آن ، هشدار می دهند بسيار
بيشتر حق دارند . اگر ازهم پاشيدنی هست در آنجاست ، در دژ هزار و چند صد ساله
فولكلوری است كه ديرپاترين وگاه نيرومندترين تاثير را بر جامعه ايرانی داشته
است و اكنون آن را از دست می دهد ؛ در بی اثری روزافزون نمادهای مذهبی است كه
به پرورش يك لايه نيرومند اجتماعی ياری داد و زندگی انگل وار اعضای آن را
امكان پذير ساخت . ايران دورانهای بسيار بدتر از اين را از سرگذرانده است . در
يك دو ساله پس از جنگ دوم و بويژه در بيست سی ساله آغاز سده بيستم ايران عملا
تجزيه شد و كار از احتمال و خطر و هشدار گذشت . اگر در آن زمانها ايرانيان
بادستهای تهی ، و در بهترين اوقات باكمترين وسائل ، استقلال و يكپارچگی كشور را
نگهداشتند امروز ايران عزم و امكاناتی به مراتب بيشتر برای برطرف كردن خطری
داردكه جز زمزمه هائی در گوشه های دورافتاده اجتماع تبعيديان و محافلی در يكی
دو كشور پيرامون ايران نيست .
در نيمه اول سده بيستم ايران چند بار در اشغال دراز مدت قدرتهای
جهانی آن روزگار مانند انگلستان و روسيه (شوروی ) و چند سالی در جنگ جهانی اول
، يك قدرت بزرگ منطقه أی يعنی امپراتوری عثمانی ، درآمد. اين بار چه قدرتهائی
ما را تهديد می كنند ؟ حتا آوردن نامشان به آنها اهميت خواهد داد . جمهوری
اسلامی دوزخی است ، ولی گرداگرد ايران را كدام بهشتهای پر كشش گرفته اند ؟ دست
كم ايران دورنمای پس از جمهوری اسلامی را داردكه هيچ كشور واپسمانده ای در
امكانات پيشرفت تند در همه زمينه ها به گردش هم نخواهد رسيد . هم اكنون جامعه
ايرانی به رغم اسلامی ترين حكومتها ، عرفی ( سكولار ) ترين جامعه در منطقه است
و در همه دنيای اسلامی از نظر رشد اجتماعی و فرهنگی مگر چند ملت با آن برابری
كنند .
آگاهی ملی و احساس ناسيوناليستی ايرانيان در پسزنشی به جهان بينی
آخوندی ، امروز بيش از هر زمانی است كه كسانی مانند اين نويسنده در دوران دراز
فعاليت سياسی خود به ياد دارند . ايرانيان از هر قوم در باور به سرنوشت تاريخی
اين ملت ـ برخاستن ققنوس وار از آتش حادثات و باز برفراز رفتن ـ يك تنه اند .
در بيزاری از فرمانروايانی بيگانه صفت ، بر مهر ميهن و نياخاك بيدارتر شده اند
. شكست پشت شكست ، آنان را شكست ناپذيرگردانيده است . ديگر شكستی دركار نخواهد
بود . چگونه ايرانيان ، اكثريت بسيار بزرگی از آنان می توانند پس از اينهمه
ناكاميها تن به شكستی ديگر ـ آنهم تجزيه نياخاك كه بزرگترين مصيبت تاريخی است
ـ بدهند ؟
ايران هرگز چنين توانائيهای مادی برای دفاع از سرزمين خود نداشته است .
در آن دورانهای پر خطر ، نيروی نظامی ايران از چند هزار يا چند ده هزار نمی
گذشت . امروز نيروهای مسلح ايران كه در "وقت پيچاپيچ" می توانند با هم كار
كنند به هشتصد هزار و بيشتر می رسند . ناتوانيهای ايران در جای خود هستند و
بسيارند ولی چنان نيست كه جمعی تاريخساز گمراه بتوانند با پشتيبانی اخلاقی يا
پولهای ناچيز اين و آن كشوری را كه با اينهمه يك قدرت بزرگ منطقه ای است
تهديد كنند ؛ يا فرقه ای آلوده به خيانت جنگی از خاك دشمن بر آن بتازد . بی
نظمی و حتا خونريزی در جاهای بسيار پيش آمده است و ربط مستقيمی به تجزيه ندارد
ـ آنهم كشوری كه در نزديك به سه هزار سال تاريخ يك بار هم از درون تجزيه نشده
است و همواره قدرتهای برتر ، تكه هائی را از بيرون كنده اند . اكنون آن قدرت
برتركجاست ؟
موقعيت نكبت بار كنونی نبايد هيچ كس را درباره اطمينان به خود وسربلندی
و آفرينندگی ايرانيان به اشتباه اندازد . يك فيلم ايرانی ساخته جعفر پناهی در
جشنواره سينمائی ونيز به عنوان بهترين فيلم ، جايزه شير زرين را برده است .
پناهی اهل ميانه و آذری ، "دايره" را باوسائل فنی معمولی ، بی دكور و با
هنرپيشگان غير حرفه أی ، بيشتر در خيابانها ساخته است . او با خبرنگار
"اينترنشنال هرالد تريبون" كه درخشدگی استثنائی سينمای ايران را به سنت دراز و
غنی ادبی آن می بندد موافق است و از آن پيشتر می رود : "ما هزاران ساله ايم
... زمانی فرمانروائی داشتيم . اوضاع تغييركرد و باز تغيير خواهدكرد ." پناهی
ديگری ، هنگامه كه خويشی ندارد ، و مدير فروش بين المللی "دايره" است در توضيح
اين جوشش انرژی در آن شرايط نامساعد می افزايد: "چنانكه جعفر در فيلمش نشان می
دهد [در ايران] همه چيز ممنوع است ، از اينرو همه چيز مجاز است ... بسته به
اينكه چه اندازه آفريننده باشيد .از اينجاست كه [ در ايران] اينهمه آفرينندگی
است ، زيرا هيچ چيز مجاز نيست و با شماست كه راهش را بيابيد و امكان پذيرش كنيد
." تاريخ و ادبيات و ميتولوژی ايران پر از مايه های سربلندی و ارجاعها (
رفرانس ) است . فيلمساز جوان ديگری ، سميرا مخملباف ، كه چندی پيش در جشنواره
ديگری جايزه بهترين فيلم را گرفت ، به آرش برمی گردد ـ كه جانش را در آن
تيرگذاشت و مرز ايران را فراتر برد . می گويد جوانان ايران می خواهند مانند آرش
باشند .
آنها كه می كوشند عمر جمهوری اسلامی را درازكنند ـ حالا جمهوری اسلامی
موافق طبع تری مانند آن سالهای نخستين كه خود نيز دستی در سفره داشتند ـ می
بايد استدلالهائی متقاعدكننده تر از بيم تجزيه ايران بيابند . اقوام ايران
خواستهائی دارند كه درست است و درچهارچوب يك سياست مردمی به همه آنها خواهند
رسيد . سخن گفتن و آموزش به زبانهای گوناگون ايران و رسانه هائی به آن زبانها
مساله ای نيست و اگر كمبودهائی هست و بوده است در بافتار context كم و كاستی
های فراوان ما در هر زمينه است كه هنوز فرصت برطرف كردنشان را نيافته ايم ولی
خواهيم توانست . از اين خواستها و ناخرسنديها نمی توان نتايج بيش از اندازه
گرفت . خواستهای مردم در ايران ارتباطی به روشنفكران نا آگاه و نيمه آگاهی
ندارد كه برای چندمين بار زندانی جهان خودساخته شان شده اند ؛ در حلقه های
خودشان می چرخند و پيوسته متعصب تر می شوند .
* * *
بحث دگرگونی يا
دگرگون كردن جمهوری اسلامی كه تا چندی پس از انتخابات مجلس از گرمی افتاده بود
باز بالا گرفته است . تا آن انتخابات كارها چنان پيش رفت كه می شد اميدوار بود
دگرگونی ، اندك اندك خود را بر رژيم تحميل كند و مردم از راه صندوق رای
بتوانند ، هر چه هم به كندی و سكندری خوران ، از قدرت مافيا بكاهند . شكست در
آن انتخابات وضع را عوض كرد. مافيای حزب الله ناگهان خود را بر لب پرتگاه ديد
و با همه توانش به دفاع از امتيازات سياسی و مالی خود پرداخت . ترور ، تدارك
كودتا ، اشغال مجلس وسركوب بيرخمانه دانشجويان همه در طرح "پاتك" ( حمله
متقابل ) حزب الله آمده بود . ترور با تيراندازی به حجاريان به دشواری برخورد
و موقتا كنار گذاشته شد . كودتا برای چندمين بار با مشكل كمبود تفنگ و معمای
رفتار تفنگدارن روبرو شد و ازآن نيز چشم پوشيدند . اشغال مجلس با سپر انداختن
اكثريت مجلس در برابر دستور خامنه ای غير لازم شد و پيشينه ای هم برای فلج
كردن مجلس با مداخله صريح و مشخص رهبر گذاشتند . سركوب دانشجويان و مردم مانند
گذشته ادامه يافت .
اما برنده ترين سلاح حزب الله خشونت قضائی بود : دادگاه بجای تفنگ ؛
قاضی در مقام انصار . رژيم اسلامی در فاسدكردن همه جنبه های زندگی فردی و
اجتماعی ، دادگستری را به جائی برد كه پائين تر از آن نمی توان كشيد . آخوندها
توانستند دادگستری را از عنصر داد تهی كنند ( در فارسی ، هم قانون و هم عدالت
معنی می دهد كه پيوستگی اين دو فرايافت را می رساند . قانون می بايدعادلانه
باشد و عدالت بی قانون نمی شود ) وآن را سراسر وابسته به مصلحت سازند ـ
همانگونه كه تا پيش از رضا شاه و اصلاحات داور می بود . در آن زمانها مصلحت به
تشخيص هر آخوند بود ، بسته به ناپاكی ( در بيشتر موارد ) يا پاكدامنی اش .
اكنون مصلحت يك گروه درنده فرمانروا ست . دادگستری بی هيچ پروا و آزرم به يك
ابزار قدرت فروكشيده شد و در جامه قانون به پاكسازی دستگاه حكومت از رقيبان و
خاموش كردن هر صدای متفاوت پرداخته است . بن بست اصلاحات اكنون كامل به نظر می
رسد . مجلس با خامنه أی روبروست كه اختيارات قانونيش را اعمال می كند ، و جرات
اقدام ندارد ؛ مطبوعات زير شمشير دادگاهی هستند كه به شكايت هر بسيجی می تواند
فرود آيد ؛ و مقامات حكومتی هر دم در تهديد محاكمه و بازداشت هستند . رئيس
جمهوری هر روز امتياز تازه ای می دهد و بی اثرتر می شود . آنچه می خواست ،
يعنی عمل كردن در چهارچوب قانون اساسی ، دارد زير بينی اش روی می دهد .
جمهوری اسلامی بدين ترتيب و با يك دوره سه چهار ساله انحراف ، به اصل
اصلاح ناپذير خود بازگشته است . آنانكه می گفتند اين رژيم دگرگونه ( به اصطلاح
سروران سازشكار آن روزها استحاله ) نمی شود و می بايد آن را دگرگون كرد حق
داشتند . تا سه چهار سالی تركيب مردم و روزنامه های كم و بيش آزاد و آن بخش كم
قدرت تر رژيم كه به مردم پشتگرمی داشت دركار دگرگون كردن رژيم بودند . امروز از
آن روزنامه ها چيز زيادی نمانده است و بخش مردمی تر رژيم از توان می افتد و
تنها مرد م مانده اند كه رژيم را دگرگون كنند . اين مردم چه می توانند و تا
كجاها بايد بروند ؟
نه گفتن مانند هميشه ، رای دادن ، سازمان يافتن و تظاهرات ، كارهائی
است كه از مردم بر می آيد و در يك نگاه می توان گفت كه مردم ايران در مقايسه
با رژيمهای نزديك به رژيم آخوندی مانند برمه ، آزادی و قدرت عمل بسيار بيشتری
دارند . آنها هنوز می توانند با اطمينان به اينكه رايهايشان خوانده خواهد شد ـ
اگرچه بعدا باطل شود ـ رای بدهند و دست كم "نه" بلند كوبنده خود را بر فرق
مافيا بزنند ؛ و می توانند سازمان يابند . می توانند ، هنوز و تا ضربه های
بعدی حزب الله ، در احزاب موجود گرد آيند يا احزاب تازه أی بسازند . در كمتر
ديكتاتوری ديگری اين درجه آزادی عمل برای مردم فراهم است .
با آنكه رای دادنهای سه گانه مردم در سه ساله گذشته چندان انتظار رای
دهندگان را برنياورده است هنوز انتخابات ،كاری ترين سلاح در دست مردم است .
اين رژيم خود را برخاسته از يك انقلاب مردمی می داند و هر چه هم زورگو و بی
پروا ، با هر شكست انتخاباتی به لرزه می افتد . از همين جاست كه سرتاسر
استراتژی و تاكتيكهای حزب الله كوششی برای برگرداندن مردم به خانه هايشان ، به
فضای ترسان و دلمرده پيش از دوم خرداد است . بستن روزنامه ها و دستگيری رهبران
روشنفكری و متوقف كردن رئيس جمهوری و مجلس همه برای آن است كه به مردم نشان
دهند سودی در مبارزه نيست و رای دادن وندادن تفاوتی نخواهد كرد .
نوميدشدن مردم از فرايند انتخاباتی بزرگترين پيروری حزب الله خواهد بود
و می بايد از آن جلوگيری كرد . رای دادنهای مردم بی اثر نبوده است ؛ فضای
سياست ايران به صورتی گشوده است كه بازبستن آن به تلاش برای برگرداندن روح
زندانی در شيشه ( انسان مه آلود شاعر فرانسوی ) بی شباهت نيست . پرونده هائی
را برملا كرده اند كه هرگز نمی گذاشتند ؛ آدمكشی های زنجيره أی متوقف شده است ،
هر اقدام به ترور با خود مشكلاتی می آوردكه مايه چشم پوشيدن از آن می شود ؛
رهبران تراز اول رژيم برای هميشه رسوا شده اند و هيچ هاله أی برگرد سرشان
نمانده است . اينهمه و بيشتر به بركت حضور مردم بوده است و مردم در اين سالها
اساسا با رفتن پای صندوقهای رای حضور داشته اند . در انتخاب ميان بد و بد تر
مردم هيچ اشتباه نكرده اند . ايران پس از سه انتخابات ، آن نيست كه مردم می
خواستند ولی همان هم نيست كه حزب الله در آسودگيش غنوده بود . انتخابات ، آن
آرامش گورستانی را برهم زد و گورهای فراوانی را كه كنده بودند تهی گذاشت .
مردم نمی بايد دستاوردهای خود را دست كم بگيرند .
موضوع مهمتر برای روانشناسی ايرانی ، و يك مايه بزرگ ضعف سياسی جامعه
ما ، نسبت ميان تكاپو و انتظارات است . مردم در اين سه چهار ساله چه فداكاری
كرده اند ، چه رنجی بيش از سه بار رای دادن برای دگرگون كردن سياست و حكومت
كشور خود ـ كه همه زندگی شان را برايشان تعيين می كند ـ كشيده اند و از بابت
اين تكاپو چه اندازه می توانند انتظار داشته باشند ، و چه اندازه حق دارند نا
اميد شوند ؟ آنها می توانند بگويند دل به يك رهاننده بستند واو نتوانست؛ پس،
از رفتن پای صندوق رای هم نا اميد می شوند. ولی آيا كار ايران بهمين سادگی است
كه چند انتخابات بشود و اين دريای پليدی بخشكد ؟ يا يك رهاننده بيايد و خود را
به زندان و كشتن بدهد و اگر از معجزه برنيامد يا دست كم شهيد و مظلوم نشد همه
را از خود نوميد سازد ؟
كسی نيست كه در ميان اين مردم اندكی لبه انتظارات را به خود بچرخاند .
مردمی كه حاضر به گرد آمدن در يك ترتيبات با انظباط و پردوام نيستند و از
پذيرفتن تعهد های دراز مدت می گريزند و نام حزب و سازمان آنان را می رماند از
رهبران و رهانندگان خود چه می توانند بخواهند ؟ فورانهای گاهگاهی احساسات و
پشتيبانی های خودبخود و فوری خوبند و جای خود را دارند ؛ ولی پيكار سياسی كه از
سازماندهی ، از نيروی منظمی كه بتوان بر آن حساب كرد ، بی بهره باشد به وزش
بادهای فراوان ميدان سياست بسته است . نبود سازماندهی ، پيگيری را از پيكار می
گيرد . حرفه ايهای حزب الله كه كاربردهای زور و پول را به اندازه هر مافيای
ديگری می شناسند از ابراز احساساتی مانند جشن عمومی پيروزی تيم فوتبال ايران
چه باك دارند ؟ اينكه حزب مشاركت اسلامی يا سازمانهای همراه آن نمی توانند
گروههای بزرگی را سازمان دهند به خودشان ارتباط دارد . ولی آنها حق دارند از
هواداران خود در انتخابات بخواهندكه اين هواداری را مانند هر جای ديگر دنيا با
پشتيبانی عملی دراز مدت همراه سازند . همين ضعف سازمانيابی كه از نقص
روانشناسی ما بر می خيزد به كيش شخصيت و نياز عاجزانه به رهبران و رهانندگانی
می انجامدكه پديده هائی استثنائی اند و لزوما به ما دست نخواهد داد . ما جزخود
رهاننده أی نداريم .
آنچه برای مردم می ماند تظاهرات و اعتصابات است ، سلاحهائی برنده كه
رژيمهای يكپارچه تر و خونريز تر از جمهوری اسلامی را به زير افكنده است ـ
تندترين شكل دگرگونی . هشداردهندگان تجزيه ، اين شكل دگرگونی را هيچ نمی
پسندند و ادامه وضع موجود را ترجيح می دهند . اما مردم زير فشارهای ديگری
هستند و ، مطمئن به استحكام درونی اين ملت ، ترسی از لولو های ملی- مذهبی ها
ندارند . اين بر خود حزب الله است كه چاره را بر مردم می بندد . كسی در ايران
بی نظمی و خونريزی نمی خواهد ولی جز انقلابيان كنارگذاشته شده و آسوده در درون
و بيرون ، هيچ كس تاب وضع موجود را ندارد و اين وضع چنين نخواهد ماند . اصلاح
گران را به توقف انداخته اند و فشار از پائين لازم است .
حزب الله با جناح دوم خرداد در نبردی بيرحمانه و نابرابر است اما در
واقع افكار عمومی را به چالش خوانده است ، مردم سازمان نيافته أی كه هرگاه
خواسته اند خيابان را در اختيار گرفته اند . اين عامل خيابان ممكن است گاه و
بيگاه دلسرد شود و در بيشتر زمانها بترسد ؛ ممكن است در زير بار زندگی روزانه
فرصت نيابد تا كمر راست كند . اما در آنجا هست و مانند سيلابی آرام در زير
جريان دارد و هيچ كس نمی تواند پيش بينی كند كه چه وقت به خروش خواهد افتاد .
اکتبر ۲٠٠٠
|