‏‏چشم و زبان تيز "ولگرد" شهری ما

داريوش همايون


‏‏‏ " تمدن" با شهر آغاز شد ، اجتماعی كه بيش از مجموع افراد خود بود ؛ بدين معنی كه اعضايش از بيش ‏از برآوردن نيازهای شخصی خود بر می آمدند ؛ مازادی داشتند كه به ديگران می توانست برسد . مدرنيته ‏يا تجدد نيز از شهر برآمد ، با تسهيلات آموزشی و فضای فرهنگی و شبكه ارتباطی آن . در ايران ، تكانهای ‏تجدد از تهران و تا اندازه كمتری ، تبريز و رشت داده شد . از اين ميان تهران تاريخنگار دوران گذار خود ‏را به تجدد ، به فرنگی مآبی ، در جعفر شهری ( ١٩٩٩ ـ ١٩١۴ ) داشته است ؛ و اوست كه موضوع يك ‏بررسی كوتاه ولی روشنگر و تفكر انگيز از دكتر عباس ميلانی قرارگرفته است . دكتر ميلانی بررسی خود ‏را ( به انگليسی ) زير عنوان "تهران و تجدد ، هفتخوان شخصی جعفر شهری" *‏‎ ‎به سومين كنفرانس ‏دوساليانه بررسهای ايرانی ( واشينگتن ، مه ۲٠٠٠ ) عرضه كرده است .‏

‏  درآمدن تهران از شهر كوچكی در نزديك ويرانه های ری به پايتخت پادشاهان قاجار ، آغاز فرايندی بودكه ‏به تهران امروز ، يك "متروپليس" تا دوازده ميلون نفری از روی نمونه لوس آنجلس ، كشيده است : شهری ‏بی كاراكتر ، و به گفته دكتر ميلانی با تاريخ دراز و حافظه كوتاه . تهرانيان قديم خانه هاشان را زير زمين ‏ساخته بودند و در هنگام هجوم بيابانگردان ، مانند مغولان سده سيزدهم ، به غارهای زير زمينی خود پناه ‏می بردند . تهرانيان امروز در برجهای بلندی بسر می برندكه كه گذرگاههای تنگ شهری را به صورت ‏غار درآورده اند . ‏

‏  قاجاريان ، در واقع ناصرالدين شاه ، بودندكه دست به نوسازی تهران زدند . اين نوسازی به تهران يك ‏‏"طرح شهری " وديوارها و خندق و دوازده دروازه اش را داد و توپخانه و شمس العماره را . اما ديوار و ‏دروازه و خندق ، تازه تهران را شهری به ترتيب قرون وسطائی ساخت ؛ و سهم شمس العماره را در ‏نوسازی تهران از داستان ساعت آن می بايد شنيد كه نخستين ساعت عمومی در پايتخت و احتمالا ايران بود ‏و صدای زنگش به گفته شهری مردم را می ترساند ـ تا جائی كه آن را در پارچه های ستبر پوشاندند . چندی ‏نگذشت كه ساعت از كار افتاد ، ولی مردم بر آن بودندكه سه بوم در آن آشيان گرفته اند و هنگامی از ‏نهانگاه خود بيرون می آيند كه قراراست اتفاق بدی برای شاه بيفتد . " نخستين ساعت عمومی تهران ، بجای ‏آنكه اسباب كميت دادن يا مقداری كردن و اندازه گيری زمان باشد كه جزء اساسی و در واقع دلمشغولی ‏تجدد است ، يك مزاحمت عمومی و جايگاه تازه خرافات باشندگان پايتخت گرديد ." ( اختراع ساعت ‏مكانيكی در آلمان و ستاره شناسی نوين كپلر ، به چيرگی ديد مكانيكی جهان هستی كه ديوارهای جهانشناسی ‏كليسائی ، و مذهبی بطوركلی ، را فرو ريخت انجاميد . )‏

‏  مانند هر جنبه ديگر تجدد در ايران ، تهران و اساسا شهرنشينی نيز می بايست در انتظار پهلويها بماند ؛ و ‏اين جعفر شهری بود كه بيش از هركس ديگری به تهران وابسته ماند ( نخستين نام خانوادگيش شهريباف ‏بود ) و تصوير زنده أی از گذار تهران "از يك دهكده بادكرده .. . با گذرگاههای خاكی و خانه های خشتی .. ‏‏. و گندابروهای روباز" آن به بزرگشهری كه "در سالهای محمد رضا شاه يك بحران شهری واقعی آن را ‏درميان گرفته بود ، و به صورت خطرناكی ميان دارا و نادار به دو بخش شده بود" در نزديك به بيست ‏كتاب خود آورد . او در بيشتر زندگی خود ناشناخته ماند و تنها در دهه های پايانيش اندك توجهی ازسوی ‏دانش پژوهان يافت . سبب را نويسنده چنين می آورد : " گفتمان مدرن انتلكتوئل ها را در ايران ، دست كم تا ‏چند سال پيش ، مفهوم روسی اينتليجنتسيا شكل می داد ؛ و شهری با خوش نيامدنش از سياست و لاف و ‏گزاف ايدئولوژی ، با لحن گاهگاهی طنزآلود و تمسخرآميز خود ، و آمختگيش به آسايشهای بورژوازی ، به ‏دشواری تمام با تصوير تند و عبوسی كه روشنفكر متعهد از خود می نمود جور می آمد ." ‏

‏  دكتر ميلانی با آوردن گفتاورد "بلومبرگ" كه هسته تجدد و آموزه مركزی آن ، فرد پيشبرنده حق خويش ‏است ، آثار شهری از شعر خاطرت و داستان كوتاه و"تهران قديم" و تاريخ اجتماعی تهران و مجموعه هائی ‏درباره خرافات مردم تهران و پزشگی گياهی ، داستانهای كوتاه و سه رمان او "شكر تلخ" و "گزنه" و"قلم ‏سرنوشت" را "گونه ظريف و پر زور پيشبردحق خويش" ‏‎ self assertiveness‎‏ توصيف می كند كه نويسنده ‏در آنها مركز همه چيز است . اما مثالهائی كه ياد شده است بيشتر استغراق درخود را می رساندكه يك جنبه ‏ديگر مدرن بودن شهری است ؛ تجددی در مرحله گذار ، با زياده رويها و كوتاهيهايش . ايرانی پيشامدرن ‏از آوردن نام خود يا ضمير اول شخص اكراه می داشت ( "چنين گويد اين بنده حقير" ) شهری باكی از آن ‏نداردكه اندازه يقه و كفش خود را نيز به خواننده بدهد . احتمالا اين رگه ابتذال دركارهای شهری نيز ‏شناسائی كار سترگش را عقب انداخت .‏

‏  يك درونمايه چيره بركارهای شهری آرزويش برای اصلاح مذهبی و درآوردن دين از دست روضه خوانی ‏و بيزاری بی اندازه اش از آخوندها بود . مانند عموم همروزگاران خود ، او يادبود های زنده أی ار درجه ‏فساد و نا آگاهی توده دستاربندان و سهمشان در بدبختی ملی داشت و آثارش پر از نمونه های تكان دهنده ‏است . آن نسل ايرانيان به انقلاب اسلامی نپيوستند يا با بيميلی و دير تر از همه پيوستند . ولی جوانترها كه ‏روزگاران شهری و مانندهای او را نمی شناختند هشدارهای آن نسل را اصلا نشنيدند . دكتر ميلانی گزندگی ‏نثر شهری را در جائی كه از سفز زيارتيش می نويسد با "چاسر" مقايسه می كند ، با داستان بخشاينده ‏گناهان .‏

‏  مقايسه ديگر شهری با والتر بنيامين است ، يكی از فروغهای خيره كننده جامعه شناسی و فلسفه آلمان كه ‏قربانی "هولوكاست" شد . در حالی كه بنيامين "پروژه آركاد" خود را درباره پاريس سده نوزدهم كه قرار ‏بود "تاريخ اساسی" آن شهر باشد ناتمام گذاشت ؛ شهری همان طرح را درباره تهران به مقدار زياد تمام ‏كرد . نويسنده ، شهری را چون بنيامين يك ‏flaneur ‎‏ ، ولگرد ، شهر می نامد . اين هردو بجای آنكه نگاه خود ‏را به گفته والتر بنيامين بر مردان بزرگ و رويدادهای مشهور تاريخنگاری سنتی بدوزند خواستند شهر را ‏توسط "دورريختگان" و "خاكروبه های" تاريخ ، و آثار نيمه پنهان و گونه گون زندگی شهری جماعات ‏بشناسانند . روش بنيامين "اجرای اصل مونتاژ در تاريخ" بود ، به معنی فراهم كردن ساختارهائی در ‏مقياسهای بزرگ از كوچكترين و مشخص ترين اجزاء و در واقع كشف تبلور رويداد كلی از راه تحليل ‏لحظه كوچك شخصی . ‏

‏  " تاريخ تهران يازده جلدی شهری نيز تاريخ بوسيله مونتاژ است . او با زبانی كه در دقت و جزئيات خود به ‏نحو شگفت آوری غنی است ، لحظه أی را كه نخستين نسيم تجدد به بسياری پيشه ها و نهادهای اجتماعی و ‏خيابانها و محله ها در تهران خورد می گيرد و سنتها و اطلاعات و گفتار باشندگان معمولی شهر را نقل می ‏كند .. . در آثار شهری بيش از هر نويسنده ، تاريخنگار ، يا منتقد اجتماعی زمان ما می توان كاملترين بلور ‏تمامی تجربه تهران را ، هرچند با تراش زمخت آن ، در لحظه حركت اكراه آميزش بسوی تجدد يافت ." ‏

‏  علاوه بر پيشبردحق خود و هواداری از اصلاح مذهبی و پايان دادن به نقش آخوندها يك عنصر مهم ديگر ‏روايت شهری در نگاه نويسنده ، طبيعت "اپيستمه" او ( اپيستمه از يونانی به معنی دانش می آيد و پسا ‏مدرنيست ها آن را در معنی دانش و شناخت ، در ارتباط با روش و اعتبار بخشی ‏validation‏ آن بكار می ‏برند ) و كلام او و ديدگاه تئوريك اوست كه التقاطی ، شخصی و ايرانی است و اثری از تئوری غربی در ‏آنها نيست : برای كسانی كه تجدد را در ايران بررسی می كنند ، يكی ازآزارنده ترين مسائل ، يافتن اپيستمه ‏، گفتمان و چشم انداز تئوريكی است كه هم از آنچه "استعمار زبان و حافظه" ناميده اند آزاد باشد و هم از ‏بوميگرائی درخود آسوده ، به خودباز گردنده ، و از خود رضائی خطرناكی كه می كوشد نادانيش را از ‏كار جهان با تكيه بر موقعيت ممتاز خويش از سر بگذراند . چالش ، يافتن اپيستمه أی است كه ابعادفرهنگی ‏جهانگرائی ‏globalization ‎‏ را بشناسد ، اپيستمه أی ژرف فرورفته در ويژگی سنت ايرانی و آگاه بر بحثهای ‏تئوريك و سياسی جهانی كه به صورتی روزافزون به تجدد روی می آورد و تجددی كه به صورتی ‏روزافزون جهانگراست . پاسخ ، به نظر می رسد در آنچه كه گيرتز "توصيف ستبر و پرحجم" می نامد ‏باشد ، در واگذاشتن موضوع بررسی مان به اينكه برای خودش سخن بگويد . به گفته ميگنولو ، ما به يك ‏‏"تفاهم گفت و شنودی" نيازمنديم كه همان اندازه كه سخن می گويد بشنود . ‏

‏  آنچه نويسنده می گويد و برگرداندن نثر شيوا و دقيق و فنی انگليسی آن به زبان هنوز نا آماده جامعه ‏شناسی فارسی دشوار است ، آن است كه در بررسی مساله تجدد در ايران يك نگاه و طرز تفكر مستقل ‏ايرانی می بايد يافت كه به دانش امروزين مجهز باشد ؛ نه احساس حقارت كند و نه خود را در بالاپوش ‏برتريهای دروغين و نامربوط بپوشاند . او در شهری پاسخ را می يابد : شهری در كيفيت اصيل و گاه حتا ‏بدوی اپيستمه و روايت خود ممكن است ندانسته همان كسی باشد كه آن گونه ی "دانش محلی" را كه برای ‏دريافتن مساله تجدد در تهران لازم داريم در دسترس ما می گذارد . او آن نژادكميابی است كه ضعفش به ‏عنوان يك انتلكتوئل ، نا آشنائی محضش با غرب و تئوری های نو ، به قوتش به عنوان يك انباردار تاريخ ‏اجتماعی تهران در يك دوران جانفرسا تبديل شده است .‏

‎* * *‎

‏  خواننده رساله دكتر ميلانی ، كه نمونه درخشان ديگری از كاربرد سخن سنجی نوين باختری در ادبيات ‏فارسی است، هيچ مشكلی با آنچه او می خواهد ـ ديد مستقل ايرانی ، مجهز به دانش اروپائی برای بررسی ‏مساله تجدد در ايران ـ ندارد . حتا اينكه جعفر شهری ، نه انديشه هائی درباره تجدد بلكه " توصيف ستبر و ‏پرحجم" از گوشه أی از آن بدست داد ، و در نتيجه دقيقا آن سرمشقی نيست كه نويسنده درنظر دارد ، از ‏قوت استدلال رساله نمی كاهد . ما برای يافتن آن اپيستمه ، آن رهسپاريگاه تئوريك كه دكتر ميلانی می ‏خواهد ، می بايد به زوايای زندگی مادی و فرهنگی خود ، به گذشته و اكنون مان بنگريم ( و تهران ‏خوشبخت است كه در جعفرشهری غفلت شده ، آن "توصيف ستبر پرحجم" را يافت ) .اما برخلاف نظر ‏رساله ، از بررسی در ژرفای سنت نمی توان به تجدد رسيد . برعكس از مدرنيته است كه می توانيم به ‏ژرفای سنت خود برسيم و آن را چنانكه هست ببينيم و معنی هائی را كه ، شهری وار ، بر خود ما پوشيده ‏بوده است دريابيم . در عمل نيزچنين بوده است و سراسر رساله شاهدی بر آن است .‏

‏  از نيمه سده نوزدهم همچنانكه به دانشهای باختری دسترس يافتيم خود را اندكی بهتر شناختيم و هرچه بيشتر ‏بر آن دانشها تسلط يافتيم خودشناسی مان بيشتر شد . پيش از آن در ژرفای سنت غرق بودبم . تنها اكنون ‏است كه به بركت نسل تازه دانشوران وسنجشگران و فرهنگ شناسان ايرانی ، با آشنائی دست اول و تسلط ‏بيچون و چرايشان بر فرهنگ باختری ، می توانيم از فراز و از ژرفا به فرهنگ خود بنگريم و از آن ‏دستمايه هائی ـ و نه همه دستمايه ها را ـ در كار پايان ناپذير تجدد بگيريم .‏

‏  "ولگرد" تهران و "كارآگاه خصوصی شهری" ما كه "همه جا خانه اش بود و هيچ جا نبود" با چشمان تيز ‏و زبان تيزترش از پنجاه سال پيش می نوشت . ولی تنها امروز كسی پيدا می شودكه كه می تواند اهميت ‏‏"توصيف ستبر و پرحجم" و "دانش محلی" كليفورد گريتز ، يا "دريافت گفت و شنودی" والتر ميگنولو را ‏دركارهای او دريابد و معنی تاريخ اجتماعی تهرانش را به ما نشان دهد . "پيش پا افتاده" ترين گوشه های ‏فرهنگ ما ، نقالی يا دشنامهای تهرانيها ، تنها در پرتو سخن سنجی نوين و به ياری بنيامين و باختين جلوه ‏سزاوار خود را می يابند ـ باز چنانكه اين رساله نشان داده است . زبان فارسی با بينوائی واژگانی خود بويژه ‏در صفت ، كه فرا آمد ركود پانصدساله ادبی ما تا اين صد ساله است ، و ناآشنائی و رمندگی گوش ايرانی ‏از اصطلاحات فنی ، در اين زمينه ناتوانتر از آن است كه حق مطلب را بتوان ادا كرد . ولی پژوهندگان و ‏استادان بررسيهای فرهنگی و جامعه شناسی ايرانی در بيرون با نوشتن به زبانهای ديگر ما را وادار به ‏ترجمه می كنند ؛ گوش فارسی زبانان به واژه های غريب ولی دقيق تازه ، و واژه های زيبای خاك خورده ‏در فرهنگها ، آشناتر و فارسی پيوسته غنی تر و توانا تر می شود .‏

‏  "مستعمره كردن زبان و حافظه" كه ادوارد سعيد با حمله به خاورشناسان صلايش را سر داد حود از يك ‏روحيه استعمار زده بر می خيزد ؛ واكنش فرهنگی است كه احساس حقارت خود را با سركشی و ردكردن ‏نشان می دهد .خاورشناسان، فراوان بوده اند و انگيزه های گوناگون وگاه ناستوده داشته اند ( نخستين ‏هايشان هرودت و گزنفون). ولی خاوری كه آنان به شناسائيش همت گماشتند صدها و هزاران سال ‏ازخودش بيخبر بود .شامپوليون با ارتش جهانجوی فرانسه به مصر آمد . ولی "چهل قرن تاريخ"ی را كه ‏ناپلئون در ميدان نبرد ، خطاب به سربازانش يادآوری كرد كه " امروز به ما می نگرد" به مصريان و ‏جهانيان شناساند . اگر خاورشناسان نمی بودند تصورما از گذشته أی كه امروز اينهمه به آن می نازيم در ‏همان نامهائی كه بر تخت جمشيد و نقش رستم و مشهد مرغاب نهاده بوديم محدود می ماند . نگرنده تابلوهای ‏سياه قلم "فلاندن" به يك نگاه می تواند معنای ژرف منظره شتربانانی را كه در پای پاره أی از باشكوهترين ‏يادگارهای تاريخ جهان اطراق كرده اند دريابد . ‏

‏  اگر فرهنگ مدرن را با چيرگی نظامی چندكشور معين باختری يكی نگيريم ديگر از "لكه" استعمار زبان و ‏حافظه ، به معنی تاثير پذيرفتن از "اپيستمه ،" از تئوريها و بحثهائی كه در آن فرهنگ مانند سيلی فزاينده ‏روان است نمی توان سخن گفت . فرهنگ مدرن اساسا در غرب ساخته می شود ولی برغم پسامدرنيستها ، ‏ارزشها و جهان بينی و روش شناسی ( متدولوژی ) آن جهانی است . ما لازم نيست برداشت پاره أی ‏خاورشناسان را از تاريخ و فرهنگ خود داشته باشيم كه آنهمه خشم و خروش ادوارد سعيد را سبب شد ؛ ‏ولی از روش شناسی ، همچنانكه از پژوهشهای آنان ، بی نياز نيستيم . خود او سراپا غوته ور در فضای ‏فرهنگی امريكا ، به انگليسی می نويسد و اگر در چنين شرايطی نمی بود هيچ معلوم نيست كه دركجا قرار ‏می داشت . هر ملت واپسمانده أی می تواند با فراگرفتن از غرب و درآمدن از زندان عادتهای ذهنی ، و ‏روابط سياسی و اجتماعی دورانداختنی خود به اين جريان بندنيامدنی آفرينشگری بپيوندد‏‎ ‎كه نامش فرهنگ ‏نوين جهانی است .‏

‏  سينماگران ايران از سه چهار دهه پيش در متن سينمای جهانی ( غربی ) يك سينمای ايرانی بوجود آورده ‏اند كه امروز از پيشتازان ( آوانگارد ) سينمای جهانی است . چشمان پشت دوربين فيلمبرداری ، ايرانی ‏است كه تنها چنان چشمانی می تواند ايران را بدين گونه ببيند و به تصوير بكشد ؛ ولی هر چيز ديگر از ‏جمله خود هنر-رسانه سينما از باختر آمده است . بهترين سينما گران ما باسوادترين آنان هستند ـ ژرفتر ‏فرورفته در فرهنگ سينمائی صد ساله گذشته جهان . رمان فارسی در بهترين نمونه های خود مثال ديگری ‏است ( رمان با مدرنيته پديد آمد و سينما هنر مدرنيته در مراحل بالای تكنولوژيك آن است . ) نسل تازه ‏سنجشگران يا منتقدان اجتماعی و هنری ايران كه خود نويسنده تهران و تجدد از نمايندگان برجسته آن است ‏از نظر ارزشها و جهان بينی و روش شناسی تفاوتی با همتايان باختری شان ندارند و سخت می كوشند كه ‏پابپای تازه ترين پژوهشهای آنان بروند ( چنانكه ارجاعات همين رساله نشان می دهد . ) ولی به عنوان ‏ايرانی آشنا به سنتهای فرهنگی ما ، فرهنگ و جامعه خود را با بينشی كه كمتر سنجشگر بيگانه می تواند به ‏آن نزديك شود بررسی می كنند ـ در واقع هرچه در "هفت دريا"ی آن فرهنگ غوته ور می شوند فرهنگ و ‏جامعه خود را بهتر می بينند و بهتر می نويسند . ‏

‏  همين فرايند در زمينه های ديگر كار كرده است . بحث از نقش استعمار غرب جدا از شعارهای رايج ، ‏تابوست و دلهای نازك بسيار را به خشم می آورد . ولی با پديده استعمار نيز می بايد بيباكانه روبرو شد ‏‏( چنانكه ماركس كرد ) . ماموريت تمدن گسترانه أی كه جهانجويان اروپائی برخود نهادند ـ به اصطلاح ‏‏"بار امانت انسان سفيد پوست" ـ اندكی بيش از يك برگ انجير بود كه به دشواری ، آزمندی برهنه آنان را ‏می پوشاند . ولی چنانكه "نايپول" اشاره می كند هيچ استعمار اروپائی به گرد استعمار اعراب نرسيده است ‏كه نه تنها هرچه را توانستند بردند و از جا كندند وهر جا را می شد بر آن نشستند و ماندند ، بلكه هويت ‏اقوام سرزمينهای گشوده شده را نيز ريشه كن كردند و زبان و حافظه آنان راازخود انباشتند . نايپول در ‏سفرش به پاكستان بيست سال پيش از مقاله أی در يك مجله علمی تاريخی ياد می كند كه در آن به ايستادگی ‏دليرانه سنديان در برابر لشگريان مهاجم اسلام اشاره شده بود ، و از شدت تعرض جامعه "علمی" پاكستان ‏به نويسنده كه چگونه به خود اجازه داده است به مقام سپاهيان عرب-اسلامی بی حرمتی كند به شگفتی می ‏افتد . شدت و ژرفای استعمار چنان است كه پاكستانی امروز ، كشندگان و قتل عام كنندگان نياكان خودرا ‏بزرگ می دارد و از اينكه رودر روی هجوم بيگانه درپی دفاع از بوم و پيوند خويش برآمدند شرمسار است ‏‏. از اين بابت تنها اسپانيوليها در امريكای لا تين در آزمندی و فرهنگ كشی خود تا اندازه أی با اعراب قابل ‏مقايسه اند ، ولی بيشتر مرگ و ميری كه با خود به آن قاره آوردند از اثر بيماريهای تازه أی بود كه با ‏مهاجمان آمد و سرخپوستان بيدفاع را درو كرد . غزان و مغولانی كه در سده های دوازدهم تا چهاردهم ‏نخست خراسان بزرگ آن سده ها و سپس سراسر ايران را ويران و بی جمعيت كردند استعمارگر ، به معنی ‏آورنده يك تمدن تازه و برتر ، نيز نبودند . حتا برده كردن ميليونها افريقائی ( در جائی تا سيزده ميليون تن ‏ذكر كرده اند ) بيشتر به ياری اعراب صورت گرفت كه شبكه گسترده أی از همان قرون ميانه برپاداشته ‏بودند . ‏

‏  فجايع استعمار اروپائی بجای خود ، ولی جهان راكدی كه درخود پيوسته پوكترمی شد وايوئی ( خلائی ) ‏پديدآورده بود ، و طبيعت به گفته مشهور از خلاء بيزار است . سرزمينهای تمدنهای بسته ی رو به انحطاط ‏، خود نتوانستند بر موج بالاگيرنده تجدد و توسعه اقتصادی كه اكتشافات علمی و اختراعات تكنولوژيك ، ‏نيروی پيشران آن می بود سوارشوند و با هزينه های هراس آور انسانی و مادی ناگزير از پيوستن به دنباله ‏هايش شدند . اروپائيان ثروت اين سرزمينها را تاراج و اقتصاد بومی آنان را خفه كردند ، ولی دست كم ‏شيوه های بسيار كارامدتر توليد ، و بهره برداری از منابع محلی را به مردم آموختند و با شستن گوشه أی از ‏پليدی باورنكردنی زندگی روزانه شان به افزايش بيسابقه جمعيت آنان كمك كردند . اگر مهاجمان پيشين ‏باخود تنها ويرانی آوردند و حداكثر ، با گشودن مناطق بزرگی از جهان ( به قول اسكندر هنگامی كه گره ‏‏"گورديان" را به شمشيرگشود ، اين نيزگشودنی است ) موقتا يك دوران تازه فوران انرژی تازه را در ميان ‏دو انحطاط سبب شدند ، استعمار اروپائی درهای يك جهان پويا را بر قاره های ديگر گشوده است كه هرچه ‏می گذرد نفسش تازه تر می شود و امكاناتش برای نخستين با در تاريخ نامحدود است .‏

‏  سرزمينهای استعمار زده سرنوشتی همانند نداشته اند . از ميانشان جامعه هائی كه زودتر روح ، و نه ‏صرفا ابزار، اين نيروی تازه را در تاريخ جهانی گرفتند امروز شانه به شانه استعمارگران پيشين می سايند ‏‏. آنها كه هنوز از استعمار اقتصادی و فرهنگی می نالند وبه خود دل می سوزاننند و به نقش قربانی دل ‏خوش كرده اند ، باز دارند فرصت را از دست می دهند . ما جهان سومی ها سرانجام می بايد از بازيگران ‏يك تراژدی تاريخی ، به شركت كنندگان مسابقه جهانی درآئيم . همه ما بسيار بيش از بدترين مهاجمان و ‏استعمار گران بر خويشتن ستم كرده ايم و هنوز می كنيم . اين برای تبرئه اروپائيان نيست . ما حتا غزان و ‏مغولان و اعراب را نيز تبرئه نمی كنيم . مساله ما اكنون است و نمی خواهيم درگذشته بسر بريم .‏

‏  تهران وتجدد كه بهانه أی برای اين مختصر تصفيه حساب تاريخی شده است ، رساله أی است نزديك به ‏‏٣۵٠٠ ‏‎ ‎كلمه ؛ ولی همين ٣۵٠٠ ‏‎ ‎كلمه را بی آشنائی ژرف و از نزديك با نويسندگان و دانشوران اروپائی و ‏امريكائی نمی شد نوشت . از بارتلد و هوركارد و گرنی در ميان خاور شناسان تا والتر بنيامين و گيرتز و ‏ميگنولو و باختين در ميان جامعه شناسان و سنجشگران به اين رساله كوچك شكل داده اند . حتا كيفيت نثر ‏شهری را در مقايسه با رمان پاتريك شاموازو می توان دريافت : "سبك و زبانی كه كه كوره راه تازه أی می ‏پيمايد ، در مرزگفتار و نوشتاركه می كوشد همنهادی ( سنتز ) از نحو نوشتار و ضرباهنگ گفتار ، از ‏بدست آوردگی ‏acquiredness‏ نوشته و بازتاب ‏‎ reflex ‎‏ گفته ، از تنهائی نوشتن و مشاركت در سرود جمعی . ‏‏"شهری در بيشتركارهايش سرود جمعی تهران است ‏‎…‎‏ او را می بايد بلند خواند ."‏

نوامبر ۲٠٠٠

‏ـــــــــــــــــــــــــــــ
* Tehran and Modernity , Jafar Shahri s Personal Odyssey‎