" تمدن" با شهر آغاز شد ، اجتماعی كه بيش از مجموع افراد خود بود ؛ بدين
معنی كه اعضايش از بيش از برآوردن نيازهای شخصی خود بر می آمدند ؛ مازادی
داشتند كه به ديگران می توانست برسد . مدرنيته يا تجدد نيز از شهر برآمد ، با
تسهيلات آموزشی و فضای فرهنگی و شبكه ارتباطی آن . در ايران ، تكانهای تجدد از
تهران و تا اندازه كمتری ، تبريز و رشت داده شد . از اين ميان تهران تاريخنگار
دوران گذار خود را به تجدد ، به فرنگی مآبی ، در جعفر شهری ( ١٩٩٩ ـ ١٩١۴ )
داشته است ؛ و اوست كه موضوع يك بررسی كوتاه ولی روشنگر و تفكر انگيز از دكتر
عباس ميلانی قرارگرفته است . دكتر ميلانی بررسی خود را ( به انگليسی ) زير
عنوان "تهران و تجدد ، هفتخوان شخصی جعفر شهری"
* به سومين كنفرانس
دوساليانه بررسهای ايرانی ( واشينگتن ، مه ۲٠٠٠ ) عرضه كرده است .
درآمدن تهران از شهر كوچكی در نزديك ويرانه های ری به پايتخت پادشاهان
قاجار ، آغاز فرايندی بودكه به تهران امروز ، يك "متروپليس" تا دوازده ميلون
نفری از روی نمونه لوس آنجلس ، كشيده است : شهری بی كاراكتر ، و به گفته دكتر
ميلانی با تاريخ دراز و حافظه كوتاه . تهرانيان قديم خانه هاشان را زير زمين
ساخته بودند و در هنگام هجوم بيابانگردان ، مانند مغولان سده سيزدهم ، به
غارهای زير زمينی خود پناه می بردند . تهرانيان امروز در برجهای بلندی بسر می
برندكه كه گذرگاههای تنگ شهری را به صورت غار درآورده اند .
قاجاريان ، در واقع ناصرالدين شاه ، بودندكه دست به نوسازی تهران زدند
. اين نوسازی به تهران يك "طرح شهری " وديوارها و خندق و دوازده دروازه اش را
داد و توپخانه و شمس العماره را . اما ديوار و دروازه و خندق ، تازه تهران را
شهری به ترتيب قرون وسطائی ساخت ؛ و سهم شمس العماره را در نوسازی تهران از
داستان ساعت آن می بايد شنيد كه نخستين ساعت عمومی در پايتخت و احتمالا ايران
بود و صدای زنگش به گفته شهری مردم را می ترساند ـ تا جائی كه آن را در پارچه
های ستبر پوشاندند . چندی نگذشت كه ساعت از كار افتاد ، ولی مردم بر آن
بودندكه سه بوم در آن آشيان گرفته اند و هنگامی از نهانگاه خود بيرون می آيند
كه قراراست اتفاق بدی برای شاه بيفتد . " نخستين ساعت عمومی تهران ، بجای آنكه
اسباب كميت دادن يا مقداری كردن و اندازه گيری زمان باشد كه جزء اساسی و در
واقع دلمشغولی تجدد است ، يك مزاحمت عمومی و جايگاه تازه خرافات باشندگان
پايتخت گرديد ." ( اختراع ساعت مكانيكی در آلمان و ستاره شناسی نوين كپلر ، به
چيرگی ديد مكانيكی جهان هستی كه ديوارهای جهانشناسی كليسائی ، و مذهبی بطوركلی
، را فرو ريخت انجاميد . )
مانند هر جنبه ديگر تجدد در ايران ، تهران و اساسا شهرنشينی نيز می
بايست در انتظار پهلويها بماند ؛ و اين جعفر شهری بود كه بيش از هركس ديگری به
تهران وابسته ماند ( نخستين نام خانوادگيش شهريباف بود ) و تصوير زنده أی از
گذار تهران "از يك دهكده بادكرده .. . با گذرگاههای خاكی و خانه های خشتی ..
. و گندابروهای روباز" آن به بزرگشهری كه "در سالهای محمد رضا شاه يك بحران
شهری واقعی آن را درميان گرفته بود ، و به صورت خطرناكی ميان دارا و نادار به
دو بخش شده بود" در نزديك به بيست كتاب خود آورد . او در بيشتر زندگی خود
ناشناخته ماند و تنها در دهه های پايانيش اندك توجهی ازسوی دانش پژوهان يافت .
سبب را نويسنده چنين می آورد : " گفتمان مدرن انتلكتوئل ها را در ايران ، دست
كم تا چند سال پيش ، مفهوم روسی اينتليجنتسيا شكل می داد ؛ و شهری با خوش
نيامدنش از سياست و لاف و گزاف ايدئولوژی ، با لحن گاهگاهی طنزآلود و
تمسخرآميز خود ، و آمختگيش به آسايشهای بورژوازی ، به دشواری تمام با تصوير
تند و عبوسی كه روشنفكر متعهد از خود می نمود جور می آمد ."
دكتر ميلانی با آوردن گفتاورد "بلومبرگ" كه هسته تجدد و آموزه مركزی آن
، فرد پيشبرنده حق خويش است ، آثار شهری از شعر خاطرت و داستان كوتاه و"تهران
قديم" و تاريخ اجتماعی تهران و مجموعه هائی درباره خرافات مردم تهران و پزشگی
گياهی ، داستانهای كوتاه و سه رمان او "شكر تلخ" و "گزنه" و"قلم سرنوشت" را
"گونه ظريف و پر زور پيشبردحق خويش" self assertiveness توصيف می كند كه
نويسنده در آنها مركز همه چيز است . اما مثالهائی كه ياد شده است بيشتر
استغراق درخود را می رساندكه يك جنبه ديگر مدرن بودن شهری است ؛ تجددی در
مرحله گذار ، با زياده رويها و كوتاهيهايش . ايرانی پيشامدرن از آوردن نام خود
يا ضمير اول شخص اكراه می داشت ( "چنين گويد اين بنده حقير" ) شهری باكی از آن
نداردكه اندازه يقه و كفش خود را نيز به خواننده بدهد . احتمالا اين رگه
ابتذال دركارهای شهری نيز شناسائی كار سترگش را عقب انداخت .
يك درونمايه چيره بركارهای شهری آرزويش برای اصلاح مذهبی و درآوردن دين
از دست روضه خوانی و بيزاری بی اندازه اش از آخوندها بود . مانند عموم
همروزگاران خود ، او يادبود های زنده أی ار درجه فساد و نا آگاهی توده
دستاربندان و سهمشان در بدبختی ملی داشت و آثارش پر از نمونه های تكان دهنده
است . آن نسل ايرانيان به انقلاب اسلامی نپيوستند يا با بيميلی و دير تر از
همه پيوستند . ولی جوانترها كه روزگاران شهری و مانندهای او را نمی شناختند
هشدارهای آن نسل را اصلا نشنيدند . دكتر ميلانی گزندگی نثر شهری را در جائی كه
از سفز زيارتيش می نويسد با "چاسر" مقايسه می كند ، با داستان بخشاينده گناهان
.
مقايسه ديگر شهری با والتر بنيامين است ، يكی از فروغهای خيره كننده
جامعه شناسی و فلسفه آلمان كه قربانی "هولوكاست" شد . در حالی كه بنيامين
"پروژه آركاد" خود را درباره پاريس سده نوزدهم كه قرار بود "تاريخ اساسی" آن
شهر باشد ناتمام گذاشت ؛ شهری همان طرح را درباره تهران به مقدار زياد تمام
كرد . نويسنده ، شهری را چون بنيامين يك flaneur ، ولگرد ، شهر می نامد .
اين هردو بجای آنكه نگاه خود را به گفته والتر بنيامين بر مردان بزرگ و
رويدادهای مشهور تاريخنگاری سنتی بدوزند خواستند شهر را توسط "دورريختگان" و
"خاكروبه های" تاريخ ، و آثار نيمه پنهان و گونه گون زندگی شهری جماعات
بشناسانند . روش بنيامين "اجرای اصل مونتاژ در تاريخ" بود ، به معنی فراهم
كردن ساختارهائی در مقياسهای بزرگ از كوچكترين و مشخص ترين اجزاء و در واقع
كشف تبلور رويداد كلی از راه تحليل لحظه كوچك شخصی .
" تاريخ تهران يازده جلدی شهری نيز تاريخ بوسيله مونتاژ است . او با
زبانی كه در دقت و جزئيات خود به نحو شگفت آوری غنی است ، لحظه أی را كه
نخستين نسيم تجدد به بسياری پيشه ها و نهادهای اجتماعی و خيابانها و محله ها
در تهران خورد می گيرد و سنتها و اطلاعات و گفتار باشندگان معمولی شهر را نقل
می كند .. . در آثار شهری بيش از هر نويسنده ، تاريخنگار ، يا منتقد اجتماعی
زمان ما می توان كاملترين بلور تمامی تجربه تهران را ، هرچند با تراش زمخت آن
، در لحظه حركت اكراه آميزش بسوی تجدد يافت ."
علاوه بر پيشبردحق خود و هواداری از اصلاح مذهبی و پايان دادن به نقش
آخوندها يك عنصر مهم ديگر روايت شهری در نگاه نويسنده ، طبيعت "اپيستمه" او (
اپيستمه از يونانی به معنی دانش می آيد و پسا مدرنيست ها آن را در معنی دانش و
شناخت ، در ارتباط با روش و اعتبار بخشی validation آن بكار می برند ) و
كلام او و ديدگاه تئوريك اوست كه التقاطی ، شخصی و ايرانی است و اثری از تئوری
غربی در آنها نيست : برای كسانی كه تجدد را در ايران بررسی می كنند ، يكی
ازآزارنده ترين مسائل ، يافتن اپيستمه ، گفتمان و چشم انداز تئوريكی است كه هم
از آنچه "استعمار زبان و حافظه" ناميده اند آزاد باشد و هم از بوميگرائی درخود
آسوده ، به خودباز گردنده ، و از خود رضائی خطرناكی كه می كوشد نادانيش را از
كار جهان با تكيه بر موقعيت ممتاز خويش از سر بگذراند . چالش ، يافتن اپيستمه
أی است كه ابعادفرهنگی جهانگرائی globalization را بشناسد ، اپيستمه أی
ژرف فرورفته در ويژگی سنت ايرانی و آگاه بر بحثهای تئوريك و سياسی جهانی كه به
صورتی روزافزون به تجدد روی می آورد و تجددی كه به صورتی روزافزون جهانگراست .
پاسخ ، به نظر می رسد در آنچه كه گيرتز "توصيف ستبر و پرحجم" می نامد باشد ،
در واگذاشتن موضوع بررسی مان به اينكه برای خودش سخن بگويد . به گفته ميگنولو ،
ما به يك "تفاهم گفت و شنودی" نيازمنديم كه همان اندازه كه سخن می گويد بشنود
.
آنچه نويسنده می گويد و برگرداندن نثر شيوا و دقيق و فنی انگليسی آن به
زبان هنوز نا آماده جامعه شناسی فارسی دشوار است ، آن است كه در بررسی مساله
تجدد در ايران يك نگاه و طرز تفكر مستقل ايرانی می بايد يافت كه به دانش
امروزين مجهز باشد ؛ نه احساس حقارت كند و نه خود را در بالاپوش برتريهای
دروغين و نامربوط بپوشاند . او در شهری پاسخ را می يابد : شهری در كيفيت اصيل و
گاه حتا بدوی اپيستمه و روايت خود ممكن است ندانسته همان كسی باشد كه آن گونه
ی "دانش محلی" را كه برای دريافتن مساله تجدد در تهران لازم داريم در دسترس ما
می گذارد . او آن نژادكميابی است كه ضعفش به عنوان يك انتلكتوئل ، نا آشنائی
محضش با غرب و تئوری های نو ، به قوتش به عنوان يك انباردار تاريخ اجتماعی
تهران در يك دوران جانفرسا تبديل شده است .
* * *
خواننده رساله دكتر
ميلانی ، كه نمونه درخشان ديگری از كاربرد سخن سنجی نوين باختری در ادبيات
فارسی است، هيچ مشكلی با آنچه او می خواهد ـ ديد مستقل ايرانی ، مجهز به دانش
اروپائی برای بررسی مساله تجدد در ايران ـ ندارد . حتا اينكه جعفر شهری ، نه
انديشه هائی درباره تجدد بلكه " توصيف ستبر و پرحجم" از گوشه أی از آن بدست
داد ، و در نتيجه دقيقا آن سرمشقی نيست كه نويسنده درنظر دارد ، از قوت
استدلال رساله نمی كاهد . ما برای يافتن آن اپيستمه ، آن رهسپاريگاه تئوريك كه
دكتر ميلانی می خواهد ، می بايد به زوايای زندگی مادی و فرهنگی خود ، به گذشته
و اكنون مان بنگريم ( و تهران خوشبخت است كه در جعفرشهری غفلت شده ، آن "توصيف
ستبر پرحجم" را يافت ) .اما برخلاف نظر رساله ، از بررسی در ژرفای سنت نمی
توان به تجدد رسيد . برعكس از مدرنيته است كه می توانيم به ژرفای سنت خود
برسيم و آن را چنانكه هست ببينيم و معنی هائی را كه ، شهری وار ، بر خود ما
پوشيده بوده است دريابيم . در عمل نيزچنين بوده است و سراسر رساله شاهدی بر آن
است .
از نيمه سده نوزدهم همچنانكه به دانشهای باختری دسترس يافتيم خود را
اندكی بهتر شناختيم و هرچه بيشتر بر آن دانشها تسلط يافتيم خودشناسی مان بيشتر
شد . پيش از آن در ژرفای سنت غرق بودبم . تنها اكنون است كه به بركت نسل تازه
دانشوران وسنجشگران و فرهنگ شناسان ايرانی ، با آشنائی دست اول و تسلط بيچون و
چرايشان بر فرهنگ باختری ، می توانيم از فراز و از ژرفا به فرهنگ خود بنگريم و
از آن دستمايه هائی ـ و نه همه دستمايه ها را ـ در كار پايان ناپذير تجدد
بگيريم .
"ولگرد" تهران و "كارآگاه خصوصی شهری" ما كه "همه جا خانه اش بود و هيچ
جا نبود" با چشمان تيز و زبان تيزترش از پنجاه سال پيش می نوشت . ولی تنها
امروز كسی پيدا می شودكه كه می تواند اهميت "توصيف ستبر و پرحجم" و "دانش
محلی" كليفورد گريتز ، يا "دريافت گفت و شنودی" والتر ميگنولو را دركارهای او
دريابد و معنی تاريخ اجتماعی تهرانش را به ما نشان دهد . "پيش پا افتاده" ترين
گوشه های فرهنگ ما ، نقالی يا دشنامهای تهرانيها ، تنها در پرتو سخن سنجی نوين
و به ياری بنيامين و باختين جلوه سزاوار خود را می يابند ـ باز چنانكه اين
رساله نشان داده است . زبان فارسی با بينوائی واژگانی خود بويژه در صفت ، كه
فرا آمد ركود پانصدساله ادبی ما تا اين صد ساله است ، و ناآشنائی و رمندگی گوش
ايرانی از اصطلاحات فنی ، در اين زمينه ناتوانتر از آن است كه حق مطلب را
بتوان ادا كرد . ولی پژوهندگان و استادان بررسيهای فرهنگی و جامعه شناسی
ايرانی در بيرون با نوشتن به زبانهای ديگر ما را وادار به ترجمه می كنند ؛ گوش
فارسی زبانان به واژه های غريب ولی دقيق تازه ، و واژه های زيبای خاك خورده در
فرهنگها ، آشناتر و فارسی پيوسته غنی تر و توانا تر می شود .
"مستعمره كردن زبان و حافظه" كه ادوارد سعيد با حمله به خاورشناسان
صلايش را سر داد حود از يك روحيه استعمار زده بر می خيزد ؛ واكنش فرهنگی است
كه احساس حقارت خود را با سركشی و ردكردن نشان می دهد .خاورشناسان، فراوان
بوده اند و انگيزه های گوناگون وگاه ناستوده داشته اند ( نخستين هايشان هرودت
و گزنفون). ولی خاوری كه آنان به شناسائيش همت گماشتند صدها و هزاران سال
ازخودش بيخبر بود .شامپوليون با ارتش جهانجوی فرانسه به مصر آمد . ولی "چهل
قرن تاريخ"ی را كه ناپلئون در ميدان نبرد ، خطاب به سربازانش يادآوری كرد كه "
امروز به ما می نگرد" به مصريان و جهانيان شناساند . اگر خاورشناسان نمی بودند
تصورما از گذشته أی كه امروز اينهمه به آن می نازيم در همان نامهائی كه بر تخت
جمشيد و نقش رستم و مشهد مرغاب نهاده بوديم محدود می ماند . نگرنده تابلوهای
سياه قلم "فلاندن" به يك نگاه می تواند معنای ژرف منظره شتربانانی را كه در
پای پاره أی از باشكوهترين يادگارهای تاريخ جهان اطراق كرده اند دريابد .
اگر فرهنگ مدرن را با چيرگی نظامی چندكشور معين باختری يكی نگيريم ديگر
از "لكه" استعمار زبان و حافظه ، به معنی تاثير پذيرفتن از "اپيستمه ،" از
تئوريها و بحثهائی كه در آن فرهنگ مانند سيلی فزاينده روان است نمی توان سخن
گفت . فرهنگ مدرن اساسا در غرب ساخته می شود ولی برغم پسامدرنيستها ، ارزشها و
جهان بينی و روش شناسی ( متدولوژی ) آن جهانی است . ما لازم نيست برداشت پاره
أی خاورشناسان را از تاريخ و فرهنگ خود داشته باشيم كه آنهمه خشم و خروش
ادوارد سعيد را سبب شد ؛ ولی از روش شناسی ، همچنانكه از پژوهشهای آنان ، بی
نياز نيستيم . خود او سراپا غوته ور در فضای فرهنگی امريكا ، به انگليسی می
نويسد و اگر در چنين شرايطی نمی بود هيچ معلوم نيست كه دركجا قرار می داشت .
هر ملت واپسمانده أی می تواند با فراگرفتن از غرب و درآمدن از زندان عادتهای
ذهنی ، و روابط سياسی و اجتماعی دورانداختنی خود به اين جريان بندنيامدنی
آفرينشگری بپيوندد كه نامش فرهنگ نوين جهانی است .
سينماگران ايران از سه چهار دهه پيش در متن سينمای جهانی ( غربی ) يك
سينمای ايرانی بوجود آورده اند كه امروز از پيشتازان ( آوانگارد ) سينمای
جهانی است . چشمان پشت دوربين فيلمبرداری ، ايرانی است كه تنها چنان چشمانی می
تواند ايران را بدين گونه ببيند و به تصوير بكشد ؛ ولی هر چيز ديگر از جمله
خود هنر-رسانه سينما از باختر آمده است . بهترين سينما گران ما باسوادترين آنان
هستند ـ ژرفتر فرورفته در فرهنگ سينمائی صد ساله گذشته جهان . رمان فارسی در
بهترين نمونه های خود مثال ديگری است ( رمان با مدرنيته پديد آمد و سينما هنر
مدرنيته در مراحل بالای تكنولوژيك آن است . ) نسل تازه سنجشگران يا منتقدان
اجتماعی و هنری ايران كه خود نويسنده تهران و تجدد از نمايندگان برجسته آن است
از نظر ارزشها و جهان بينی و روش شناسی تفاوتی با همتايان باختری شان ندارند و
سخت می كوشند كه پابپای تازه ترين پژوهشهای آنان بروند ( چنانكه ارجاعات همين
رساله نشان می دهد . ) ولی به عنوان ايرانی آشنا به سنتهای فرهنگی ما ، فرهنگ
و جامعه خود را با بينشی كه كمتر سنجشگر بيگانه می تواند به آن نزديك شود
بررسی می كنند ـ در واقع هرچه در "هفت دريا"ی آن فرهنگ غوته ور می شوند فرهنگ و
جامعه خود را بهتر می بينند و بهتر می نويسند .
همين فرايند در زمينه های ديگر كار كرده است . بحث از نقش استعمار غرب
جدا از شعارهای رايج ، تابوست و دلهای نازك بسيار را به خشم می آورد . ولی با
پديده استعمار نيز می بايد بيباكانه روبرو شد ( چنانكه ماركس كرد ) . ماموريت
تمدن گسترانه أی كه جهانجويان اروپائی برخود نهادند ـ به اصطلاح "بار امانت
انسان سفيد پوست" ـ اندكی بيش از يك برگ انجير بود كه به دشواری ، آزمندی برهنه
آنان را می پوشاند . ولی چنانكه "نايپول" اشاره می كند هيچ استعمار اروپائی به
گرد استعمار اعراب نرسيده است كه نه تنها هرچه را توانستند بردند و از جا
كندند وهر جا را می شد بر آن نشستند و ماندند ، بلكه هويت اقوام سرزمينهای
گشوده شده را نيز ريشه كن كردند و زبان و حافظه آنان راازخود انباشتند . نايپول
در سفرش به پاكستان بيست سال پيش از مقاله أی در يك مجله علمی تاريخی ياد می
كند كه در آن به ايستادگی دليرانه سنديان در برابر لشگريان مهاجم اسلام اشاره
شده بود ، و از شدت تعرض جامعه "علمی" پاكستان به نويسنده كه چگونه به خود
اجازه داده است به مقام سپاهيان عرب-اسلامی بی حرمتی كند به شگفتی می افتد .
شدت و ژرفای استعمار چنان است كه پاكستانی امروز ، كشندگان و قتل عام كنندگان
نياكان خودرا بزرگ می دارد و از اينكه رودر روی هجوم بيگانه درپی دفاع از بوم
و پيوند خويش برآمدند شرمسار است . از اين بابت تنها اسپانيوليها در امريكای
لا تين در آزمندی و فرهنگ كشی خود تا اندازه أی با اعراب قابل مقايسه اند ،
ولی بيشتر مرگ و ميری كه با خود به آن قاره آوردند از اثر بيماريهای تازه أی
بود كه با مهاجمان آمد و سرخپوستان بيدفاع را درو كرد . غزان و مغولانی كه در
سده های دوازدهم تا چهاردهم نخست خراسان بزرگ آن سده ها و سپس سراسر ايران را
ويران و بی جمعيت كردند استعمارگر ، به معنی آورنده يك تمدن تازه و برتر ، نيز
نبودند . حتا برده كردن ميليونها افريقائی ( در جائی تا سيزده ميليون تن ذكر
كرده اند ) بيشتر به ياری اعراب صورت گرفت كه شبكه گسترده أی از همان قرون
ميانه برپاداشته بودند .
فجايع استعمار اروپائی بجای خود ، ولی جهان راكدی كه درخود پيوسته
پوكترمی شد وايوئی ( خلائی ) پديدآورده بود ، و طبيعت به گفته مشهور از خلاء
بيزار است . سرزمينهای تمدنهای بسته ی رو به انحطاط ، خود نتوانستند بر موج
بالاگيرنده تجدد و توسعه اقتصادی كه اكتشافات علمی و اختراعات تكنولوژيك ،
نيروی پيشران آن می بود سوارشوند و با هزينه های هراس آور انسانی و مادی
ناگزير از پيوستن به دنباله هايش شدند . اروپائيان ثروت اين سرزمينها را تاراج
و اقتصاد بومی آنان را خفه كردند ، ولی دست كم شيوه های بسيار كارامدتر توليد
، و بهره برداری از منابع محلی را به مردم آموختند و با شستن گوشه أی از پليدی
باورنكردنی زندگی روزانه شان به افزايش بيسابقه جمعيت آنان كمك كردند . اگر
مهاجمان پيشين باخود تنها ويرانی آوردند و حداكثر ، با گشودن مناطق بزرگی از
جهان ( به قول اسكندر هنگامی كه گره "گورديان" را به شمشيرگشود ، اين
نيزگشودنی است ) موقتا يك دوران تازه فوران انرژی تازه را در ميان دو انحطاط
سبب شدند ، استعمار اروپائی درهای يك جهان پويا را بر قاره های ديگر گشوده است
كه هرچه می گذرد نفسش تازه تر می شود و امكاناتش برای نخستين با در تاريخ
نامحدود است .
سرزمينهای استعمار زده سرنوشتی همانند نداشته اند . از ميانشان جامعه
هائی كه زودتر روح ، و نه صرفا ابزار، اين نيروی تازه را در تاريخ جهانی
گرفتند امروز شانه به شانه استعمارگران پيشين می سايند . آنها كه هنوز از
استعمار اقتصادی و فرهنگی می نالند وبه خود دل می سوزاننند و به نقش قربانی دل
خوش كرده اند ، باز دارند فرصت را از دست می دهند . ما جهان سومی ها سرانجام
می بايد از بازيگران يك تراژدی تاريخی ، به شركت كنندگان مسابقه جهانی درآئيم
. همه ما بسيار بيش از بدترين مهاجمان و استعمار گران بر خويشتن ستم كرده ايم
و هنوز می كنيم . اين برای تبرئه اروپائيان نيست . ما حتا غزان و مغولان و
اعراب را نيز تبرئه نمی كنيم . مساله ما اكنون است و نمی خواهيم درگذشته بسر
بريم .
تهران وتجدد كه بهانه أی برای اين مختصر تصفيه حساب تاريخی شده است ،
رساله أی است نزديك به ٣۵٠٠ كلمه ؛ ولی همين ٣۵٠٠ كلمه را بی آشنائی
ژرف و از نزديك با نويسندگان و دانشوران اروپائی و امريكائی نمی شد نوشت . از
بارتلد و هوركارد و گرنی در ميان خاور شناسان تا والتر بنيامين و گيرتز و
ميگنولو و باختين در ميان جامعه شناسان و سنجشگران به اين رساله كوچك شكل داده
اند . حتا كيفيت نثر شهری را در مقايسه با رمان پاتريك شاموازو می توان دريافت
: "سبك و زبانی كه كه كوره راه تازه أی می پيمايد ، در مرزگفتار و نوشتاركه می
كوشد همنهادی ( سنتز ) از نحو نوشتار و ضرباهنگ گفتار ، از بدست آوردگی
acquiredness نوشته و بازتاب reflex گفته ، از تنهائی نوشتن و مشاركت
در سرود جمعی . "شهری در بيشتركارهايش سرود جمعی تهران است … او را می
بايد بلند خواند ."
نوامبر ۲٠٠٠
ـــــــــــــــــــــــــــــ
* Tehran and Modernity , Jafar
Shahri s Personal Odyssey
|