‏‏زمانی برای خوشبينی ، زمانی برای هشيار

داريوش همايون


‏‏  ‏ پس از چند سال خاموشی كمابيش ، گفتگوی اتحاد نيروهای سياسی مخالف رژيم اسلامی باز بالا گرفته ‏است . گرمای روزافزون پيكار سياسی در جمهوری اسلامی طبعا بسياری را در صف مخالفان گرمتر كرده ‏است . در ميان بدبينان حرفه أی نيز می توان كسانی را يافت كه فروپاشی يا ازهم پاشيدگی جمهوری ‏اسلامی را احتمال دورردستی نمی دانند . دو عامل ديگر نيز به ياری آمده است .‏

‏  راديو و تلويزيونهای اندركنشی ‏interactive ‎‏ كه با شنوندگانشان در ايران گفت و شنود زنده دارند نمونه ‏های جاندار و گاه تكان دهنده أی از احساسات مساعد ( بگذريم از موارد انفجارهای احساساتی ) بسياری از ‏ايرانيان را به وارث پادشاهی پهلوی نشان داده اند - چنانكه بدترين دشمنان نيز نمی توانند انكار كنند كه يك ‏سرچشمه جوشان پشتيبانی از پادشاهی مشروطه در ايران هست و ، نيروی آن هر چه باشد ، عاملی است كه ‏می بايد در سياست ايران به شمار آورده شود . با همه بی ميلی و مقاومتی كه هنوز در طيف گسترده أی از ‏مخالفان پادشاهی ديده می شود انكار نمی توان كرد كه پادشاهی مشروطه دست كم يك گزيدار ‏option‏ با ‏اعتبار برای ايران آينده است . ‏

‏  تا اين اواخر كه دسترسی مستقيمی به افكار عمومی ايران نمی بود موافقان احساس می كردند كه چنان ‏سرچشمه أی هست و مخالفان احساس می كردند كه نيست . دشمنانی هم بودند كه بهتر می دانستند و تصميم ‏خود را از دوازده سيزده سالی پيش گرفتند كه جمهوری اسلامی مطمئن ترين وسيله جلوگيری از برقراری ‏احتمالی پادشاهی مشروطه در ايران است و می بايد آن را بهر بها نگهداشت و با ميانه روی و بی ميانه ‏روی ، و با اصلاحات و بی اصلاحات از آن دفاع كرد . اميد آنها در اصل به رفسنجانی بود ، سپس بر ‏خاتمی افتاد و با بی اثری روزافزون او ، می رود كه به رفسنجانی برگردد . ‏

‏  اين شناخت ، به مخالفانی كه از دشمنی كور سالهای انقلاب و پيش از انقلاب بدرآمده اند كمك كرد تا ‏پيشگامی و آمادگی هميشگی مشروطه خواهان را برای رسيدن به پاره أی توافقهای اصولی برای برقراری ‏يك دمكراسی ليبرال - دمكراسی محدود به حقوق بشر - در يك كشور يكپارچه با جمعيتی كه نابرابری و ‏تبعيض ، آن را هر روز با ازهم پاشيدگی تهديد نكند ، به ياد آورند . زيرا نمی بايد فراموش كرد كه ‏مشروطه خواهان از همان دو سه ساله پس از انقلاب بی توجه به موازنه نيروها و درجه پشتيبانی واقعی يا ‏فرضی خود و ديگران از اصل چندگرائی در پيكار با جمهوری اسلامی دفاع می كردند ؛ و تا آنجا می رفتند ‏كه به هواداران خود هشدار می دادند كه از روزی كه احساس قدرت بی منازع كنند بترسند و از هم اكنون ‏در پی همكاری نيروهای گوناگون در مبارزه باشند .‏

‏  عامل دوم ، دوران تازه فعاليت وارث پادشاهی پهلوی است كه برای برطرف كردن دشواريها و ‏پيچيدگيهای حقوقی و بويژه سياسی ، و حتا تشريفاتی ، كه يك تصميم شتابزده مشاوران سالها پيش پديد آورده ‏بود ، نام رسمی خود را رضا پهلوی و نه شهريار ايران اعلام كرده است و مناسبات رو به گسترش و حياتی ‏خود را با دگرانديشان از حالت ناممكن پيشين بدرآورده است . برای آن دگرانديشان ديدار آشكار با شهريار ‏ايران عملی نمی بود ولی با رضا پهلوی چنان نيست . ( آنها كه در رضا پهلوی احساس كوچك شدن می ‏كنند ، آيا توجه دارند كه چه اهانتی در اين طرز تفكر نهفته است ؟ مگر نام انسان مهمترين نشانه او و ‏هويتش نيست ؟ چرا رضا پهلوی می بايد از نام خود بگريزد و در پشت عنوانی قرار گيرد كه پيوسته توجيه ‏و استدلال لازم دارد ؟ ) ‏

‏  اين ورود فعال به ميدان تلاش سياسی ، كه فرا آمد مستقيم ندای مردمی از ايران بود كه از راديوها و ‏تلويزيونهای بيرون پخش می شد با روشنتر شدن وضع در جمهوری اسلامی همزمان شده است و جای هيچ ‏سخن دوپهلو و اقدام نيمه كاره أی نيست . جريان اصلی مخالف در بيرون با آرزوی مردم در درون كه ‏سرنگونی اين رژيم را می خواهند بر رويهم همگام است . دوم خرداد به بن بست قانونی خود رسيده ولی تا ‏به آنجا برسد شرايط پيكارآزادی ايران را فراهم تر از پيش گردانيده است . امروز آسانتر از گذشته می توان ‏گفت كه راهی جز سرنگون كردن رژيم اسلامی برای مردم نيست و اگرهم سه چهار سالی می شد ‏سرنگونی را با اصلاحات گام بگام پيش برد ديگر چندان اصلاحاتی نمانده است كه از آن سخنی بتوان گفت ‏و حزب الله با هيچ چيز جز خيزش مردمی از ميدان بدر نخواهند رفت .‏

‏  در پهنه جهانی نيز سرمستی جنبش اصلاحی دوم خرداد كه مانند يك داروی آرامبخش ، وجدانهای گناهكار ‏دوستان غربی رژيم را آسوده می كرد و همچون يك شاه كليد در دست شبگردان دلال پيشه ، هر در بسته بر ‏رژيم را می گشود به بيداری ناخوشايندی رسيده است . دست كم در اسكانديناوی گفتگوهای اين نويسنده با ‏مقامات حكومتی كه بهمراه چند تن از سران حزب مشروطه ايران در ماههای ژانويه و فوريه صورت ‏گرفت جای ترديد نگذاشت كه اروپا در موضوع حقوق بشر كوتاه نخواهد آمد و اگر هم تلاش نه چندان ‏اميدوارانه خود را برای كمك به جريان اصلاح طلبی در حكومت اسلامی ادامه می دهد با پافشاری بر ‏حقوق مردم ايران خواهد بود . سخنان و اعلاميه های رهبران اروپائی ، از جمله در تهران در يك ماهه ‏گذشته تاييدی بر اين موضع اروپا بوده است و می بايد اميدوار شد كه در جامعه اروپائی ، همه ايتاليا و ‏فرانسه نيستند . ‏

‏  در امريكا نيز می توان انتظار داشت كه گروه تازه كه كارديده ترين و حرفه أی ترين تيم حكومتی امريكا ‏در دهه های اخير است هرچند هنوز سياستهای خود را اعلام نكرده ، برخلاف حكومت كلينتون ، سياست ‏خارجی را با روابط عمومی اشتباه نمی گيرد و خيال ندارد به نمايشها خرسند باشد . روشن است كه به سبب ‏طبيعت ناهنجار رژيم اسلامي ، هر سياست جدی در برابر جمهوری اسلامی از سوی هر كشوری باشد به ‏سود دراز مدت مردم ايران در پيكارشان با حزب الله تمام خواهد شد .‏

‏  بر اين دو پايه - شناخته شدن سهم و جايگاه مشروطه خواهان از سوی عموم دگرانديشان كه با ورود ‏نيرومند وارث پادشاهی پهلوی به ميدان برجسته تر شده است ؛ و يكسره شدن پيكار سياسی در ایران - كه ‏سخنرانی درباره اصلاحات را خارج از موضوع می سازد ، و رو به پيكار سرنگونی می رود - می توان ‏امروز بيش از گذشته به ساختن زمينه أی برای يك همرائی ( كانسنسوس ، ) درميان بخش بزرگتری از ‏مخالفان اميدواريهائی داشت . اتحاد هنوز دورتراز اينهاست .‏

* * *‎

‏  پس از پيام اخير وارث پادشاهی كه بسيار اثر خوبی گذاشت و "بليتز" تبليغاتی پس از آن ، محافلی از ‏سلطنت طلبان كه چند سالی را به كناره جوئی يا انتقادهای تلخ و بدتر از آن گذرانده بودند گرم شده اند و ‏انتظار می رود كه شمار بيشتری از آنان و نيز مشروطه خواهان دلسرد فعالتر شوند . فعال شدن از هر سو ‏كه باشد و بهر علت كه باشد به حال مبارزه كلی سودمند است و جای بحثی نيست . اما هشداری به همه اين ‏گروهها می بايد داد : با همه اميدبخش شدن موقعيت بهيچ روی نمی توان گفت كه پيروزی در چند قدمی ‏است . آنچه روی داده است و می دهد پيروزی را مطمئن تر ساخته است - همين و بس . مردم ايران پيكاری ‏دراز كه پيوسته دشوارتر و خطرناكتر خواهد شد در پيش دارند و روشن نيست كه تا كی می بايد قربانی ‏دهند و سختی برند . پيامها و "بليتز" تبليغاتی هر روزی نيست و اگر باشد اثری نخواهد كرد . تلاش برای ‏گرد هم آوردن گروهها و افراد پراكنده پر از سرخوردگيها بوده است و باز می تواند باشد .‏

‏  كسانی كه از چنين دورنمائی خوششان نمی آيد اگر انتظار داشته باشند كه به زودی به مقاصد خود - هر ‏چه هست - برسند يا هر روز انگيزه تازه أی به آنها داده شود باز دلسرد خواهند شد و هربار دلسردی بر ‏روحيه مبارزان تاثير بدتری خواهد گذاشت . چنانكه در همه اين سالها ، راهی بهتر از پايداری و مبارزه ‏سازمانيافته نبوده است و نيست . ‏

‏ يك جنبه منفی دلگرم شدن پاره أی از اين محافل ، می تواند مسابقه أی برای نزديك شدن به "مركز قدرت" ‏باشد .كسانی عادت كرده اند شاه را در مركز و بر فراز همه چيز ببينند و هر چه هم او بگويد كه شاه نيست ‏و تنها اگر مردم توانستند و خواستند به پادشاهی مشروطه ، پادشاهی پارلمانی كه در آن همه اقتدار حكومتی ‏، برخاسته از مردم و در دست نمايندگان مردم خواهد بود ؛ يا رهبر نيست و به عنوان يك شهروند منتها ‏شهروندی با نام و موقعيت استثنائی برای آزادی ميهنش می كوشد برايشان تفاوتی نمی كند . آنها شاه می ‏خواهند و رهبر ؛ و شاهی كه رهبر باشد ، و ستادی تشكيل دهد و همه كارها از آن ستاد اداره شود و افراد ‏مستقيما با شاه-رهبر و دست كم با ستاد رهبری او يا گماردگانش تماس داشته باشند و گزارش بدهند و ‏دستور بگيرند و بهر وسيله تقربی ، اگرچه به گماردگان بجويند . چنين روحيه هائی در گذشته بارها آزمايش ‏خود را داده است ولی ريشه كن كردنی نيست و هيچ نمی توان مطمئن بود كه با همه پيامدهای زيان آورش ‏در طول تاريخ باز به صورت هنجار ( نرم ) عمومی طيف هوادار پادشاهی درنيايد ؛ و كيست كه بتواند ‏خود را از وسوسه مركز قدرت بودن نگهدارد ؟

‏  اينهمه تا هنگامی كه پای ما به ايران نرسيده است زياده رويهای پاره أی افراد و گروههای هوادار ‏پادشاهی خواهد بود و به اجتماع بزرگتر ايرانيان خارج سرايت نخواهد كرد . ولی اين روحيات می تواند ‏آسيبهای كوتاه مدت و درازمدت بزند ؛ هم به پيكار ما با رژيم اسلامی ، و هم به پيكار مهمتر ما برای ريشه ‏دار كردن فرهنگ شهروندی و مردمسالاری . هنوز گروههای بزرگی از مردم ما گاه با كوتاه بينی و ‏آمادگی خود به چنگ زدن در هر فرصتی كه پيش آيد ، خوشبين ترين كسان را انديشناك می سازند . ‏فرهنگ سياسی كه چنان رفتارهائی را تشويق می كند‏‎ ‎برای آينده ايران در هر رژيمی خطرناك خواهد بود .‏

‏  گرايش افراد پراكنده به پيوند دادن خود به يك رهبر و تصميم گيرنده نهائی قابل فهم است . زنان و مردانی ‏در چهارگوشه جهان ،در صدها شهر ، هركدام می خواهندكاری بكنند يا دست كم خودی بنمايند . ولی آيا می ‏توان تصور كرد كه مركزی برای پاسخ دادن ساده به آنها - بسيج و راهنمائی و برطرف كردن اختلافات هر ‏روزی به جای خود - در پيرامون آن رهبر و تصميم گيرنده نهائی بوجود آيد ؟ كدام ستادی است كه از ‏برقراری ارتباط دوسويه با معنی ، يعنی ارتباط تشكيلاتی ، با چنين توده نامشخصی كه بسياری نيز معلوم ‏نيست چه در پشت سر دارند ، برآيد ؟ ‏

‏ سخن گفتن از ستاد و شورای هماهنگی و رهبری آسان است ولی آيا ما می خواهيم وارث پادشاهی پهلوی ‏را به صورت رئيس يك سازمان ناقص و ناساز كه بزرگی دعوی خود را با خردی امكاناتش جبران می كند ‏درآوريم ؟ يا می خواهيم كسانی به نام او و صرفا به اعتبار بستگی به او سررشته كارها را در دست گيرند ‏و در ميان خود ، و با ديگرانی كه زير بار چنان ترتيباتی نمی روند ، پيوسته در كشاكش باشند و بسا ‏امكانات ، ناچيز بماند و بسا كارها از جريان درست خارج شود ؟

‏  اين سخنان پيش بينی نيست ؛ يادآوری گذشته های نه چندان دور ، و رويدادهائی است ، نه يك بار و دو ‏بار ، كه در حافظه تاريخی كوتاه ما اهميت و معنی خود را از دست داده اند و از هم اكنون كسانی در ‏آرزوی تكرار آنها در جامه های ديگر هستند . ‏

‏  آرزومندان ارتباط مستقيم و "پيوست با مركز قدرت" طبعا با گروهبنديهای سياسی نظر خوشی ندارند و ‏سازمانها و احزاب را اگر نه زيان آور ، بيهوده ، می شمارند . ما در اين سالها بسيار شنيده ايم كه حزب و ‏سازمان سياسی بد است چون ميان افراد اختلاف می اندازد و آنها را از هم جدا می كند . اين سخن درست ‏است و اصلا سودمندی حزب در مرزبندی ميان آنهائی است كه می خواهند باهم برای پيشبرد هدفها و ‏برنامه معينی ، و نه صرفا رسيدن به رياست و رهبری ، كار كنند ، با آنهائی كه در چنان چهارچوبی نمی ‏گنجند . ولی همان كسان از ضرورت دهها و صدها گروهبندی ، كه به ناچار كوچك و بی اثر خواهند بود ‏دفاع می كنند . سازمانهای سياسی منظم تر دست كم در ميان خود بر سر اصول اختلافی ندارند . ‏

‏  به اين منطق گمراه می بايد پاسخ داد كه گروهبنديهای نيرومند را نه به چشم رقيب - كه نيستند - بلكه به ‏عنوان بهترين وسيله بسيج سياسی می بايد نگريست . سازمانهای سياسی ريشه دار ، می توانند مبارزه و ‏مبارزان را در همه حال - و نه تنها در روزهای آفتابی كه همواره نمی پايند - نگهدارند و افراد با ارزش ‏برای مبارزه را در همه حال از پراكندگی حفظ كنند . رابطه مستقيم جز برای گروه كوچكی كه امكاناتی ‏دارند غير عملی است ؛ ولی ارتباط پايگانی ( سلسله مراتبی) تشكيلاتی را می توان برای توده های ميليونی ‏نيز برقرار كرد .‏

‏  اين گرايش به شكستن و اتميزه كردن هواداران به نام ارتباط مستقيم با رهبر ، در تناقض آشكار با سخنان ‏خود وارث پادشاهی پهلوی است كه هم بهتر از بسياری از هواداران پرحرارت ، محدوديتهای خود را ‏می شناسد و هم بيشتر از بسياری از آنان به اثبات اعتبارنامه دمكراتيك خود پايبند است . تاكيدات مكرر او ‏به اينكه "ازمن نپرسيد برای شما چه می توانم بكنم بلكه شما چه می توانيد برای خودتان و كشور بكنيد" ؛ و ‏اصرار هميشگيش به اينكه رهبر و رئيس حزب و تشكيلات نيست ، از همين جاست . او بهتر می داند كه از ‏هم اكنون می بايد پايه های يك پادشاهی مشروطه را گذاشت ، پادشاهی پارلمانی را كه همه چيزش بسته به ‏رای مردم است ، و نه هركس يك رای يك بار ؛ و تنها بخت او در اين است كه اكثريتی از مردم ايران ، با ‏دودليها و بدگمانيهائی كه به همه كس و همه چيز پيدا كرده اند متقاعد شوند كه او حقيقتا مدافع ارزشها و ‏كاركردهای دمكراتيك است و مانند همه كسان ديگری نيست كه تابش گرمای محبوبيت عمومی متورمشان ‏كرد - با همه پيامدهای اخلاقی و فيزيكی آن .‏

* * *‎

‏  دمكراسی و روحيه دمكراتيك ، آنهم برای مردمی مانند ما با هسته سخت اقتدارگرائی و رهبر پرستی كه ‏زير پوسته نازك و نورس دمكرات منشی مان دست نخورده مانده است ، باكتاب و سخنرانی ، هر اندازه هم ‏مكرر ، برقرار نمی شود . پرورش دمكراتيك نياز به ورزيدن و ورزاندن دارد و در ميان گرد و خاك ‏سياستگری هر روزه به دست می آيد . تجربه به ما می گويد كه برای زيستن در امنيت و بهروزی ، چاره ‏ای جز يك حكومت دمكراتيك و جامعه باز نيست ، ولی غريزه ما به راه حلهای ميانبر ، به آويختن به اين و ‏آن رهاننده ، گرايش دارد . ما ديده ايم كه كه رهاننده ، اگر حقيقتا زورش به گرگ برسد شبانگه با كاردش ‏آهنگ گلوی گوسفند را می كند ( روان گوسفند هر چه می خواهد از او بنالد ) ؛ ولی درس تاريخ نخستين ‏قربانی هر هيجان ماست .‏

‏  اكنون ، و در شرايطی كه هنوز گروه تملق گويان و به خدارسانندگان دليلی نمی بينند كه هنرهای خود را ‏به نمايش گذارند ، می بايد بر فرايند دمكراتيك پای فشرد . از همين جا می بايد جلو انحرافات را حتا در ‏سطح كوچك هواداران پادشاهی گرفت . ما بسيار مانده است كه قدرتی بشويم ، ولی از هم اكنون می توانيم ‏رو به تباهی كنيم و بگذاريم بدترين عناصر و بدترين روحيه ها در ميانمان پرورش يابند . هر گرايش ‏سياسی ايران ، هر چه هم كوچك ، می بايد از همين جا برخطر رشد عادات استبدادی هشيار باشد .‏

‏  رهانيدن ايران تنها به دست گروههای بسيار بزرگی از خود ايرانيان ، با گرايشهای گوناگون ميسر است و ‏مباد كه يك گرايش - اگرچه خود ما باشيم - انحصار افتخارات و قدرت را داشته باشد . با همه خوشبينی ها و ‏اميدواريها كه هيچ قصد فرونشاندنش نيست ما بيرونيان بخش كوچكی از جامعه ايرانی هستيم و ما هواداران ‏پادشاهی ، می بايد بسيار تلاش كنيم و بسيار هوشيارانه و صميمانه تلاش كنيم كه پشتيبانی گروههای ‏بزرگتری را در درون و بيرون به دست آوريم . نستالژی و گريه و فرياد ، عنصری جدانشدنی در سياست ‏است بويژه در "سالهای وبائی" مانند اين سالها ؛ ولی جای كار منظم تشكيلاتی با برنامه و سخن روشن بهم ‏پيوسته ای را كه تاب موقعيتها و مسائل پيچيده ملی را بياورد - نه هر روز و هر جا به مناسبت چيزی گفتن ‏و به فراموشی شنوندگان اميدوار بودن - نمی گيرد . ‏

‏  نام آور بودن و محبوبيت داشتن ، اگرچه نسبی ، مزايای بزرگی برای هر گرايش سياسی است . ولی هيچ ‏چيز جانشين شبكه أی از افراد كه آماده كار منظم درازمدت هستند نخواهد شد . محافل و افراد پراكنده أی كه ‏گاهگاه به تماس مستقيم به فعاليتی بيفتند سودمندی و پايندگی محدودی دارند ؛ و اداره آنان به صورت يك ‏شبكه ، هم به دليل نبود امكانات و هم به دليل ناسازگاريهايشان با يكديگر ، عملا نا ممكن خواهد بود . حتا ‏سازمانهای سياسی جا افتاده با تشكيلات منظم گاه و بيگاه با بی انضباطی ها و تكرويها و كارشكنی های ‏درونی روبرويند .‏

‏  ما در كنسرتهای اخير يك خواننده محبوب آن سالها پياپی جمعيتهائی را ديده ايم كه هرگز در بيرون گرد ‏نيامده بودند - و با پرداخت پولهائی كه باور نكردنی می نمايد . از نستالژی و اشكريزان و فرياد و غليان ‏احساسات نيز در اين كنسرتها چنان سيلابی روان شده است كه تا مدتها - اگر هرگز - هيچ رهبر و رهاننده ‏ای كه به چشم آيد ، آن را تجربه نخواهد كرد . نه خود آن خواننده و نه جمعيتهائی كه در هر شهر تالارهای ‏بزرگ را پر كردند كمترين انتظاری نداشتند كه اين سيلاب احساسات ، كوچك ترين معنی و اهميت سياسی ‏داشته باشد .‏

‏  برای ما هواداران پادشاهی نه تنها سازمانيابی خودمان ، بلكه سازمانيابی هماوردانمان در ميان ديگر ‏مخالفان رژيم غنيمتی است . لازم نيست به دوتوكويل برگرديم كه نخستين بار اهميت احزاب سياسی را در ‏دمكراسی ياد آور شد - هرچند چنان بازگشتی در فرصت ديگر بی مناسبت نخواهد بود . جامعه سياسی ‏‏"اتميزه" زاينده هرج و مرجی است كه برابر نمونه اشتباه ناپذير ارسطو ، به استبداد می انجامد . بی احزاب ‏نيرومند ، يا حكومت بسيار ناتوان خواهد شد يا بسيار پرقدرت ؛ چندگاهی سررشته كارها به دست هوچيان ‏و هرج و مرج طلبان خواهد افتاد تا اقتدارگرايان و ديكتاتورها به انتظام امور برخيزند . بهمين ترتيب در ‏شرايط كنونی ، سازمان نداشتن يا ، به احتمال بسيار بيشتر ، نخواهد گذاشت كارها به جائی برسد ، يا بهر ‏حال مبارزه را از عنصر دمكراتيك آن تهی خواهدكرد .‏

‏  زمان تمرين دمكرات منشی اكنون است كه قدرتی در ميانه نيست وگرنه فردا در هنگامه جنگ برسر ‏قدرت با اين روحيه ها كه اينجا و آنجا می بينيم و با اين تصور ساده شده ای كه از دمكراسی داريم اميد ‏چندانی به يك نظام مردمسالار نمی توان داشت . دمكراسی را تنها با رای اكثريت تعريف كردن شعار دادن ‏است . برای آنكه اكثريت بتواند رای بدهد و بتواند هميشه رای بدهد مكانيسمها و فرهنگی لازم است كه از ‏مسئوليت فردی شهروندان آغاز می شود ، از صفات و فضيلت های مدنی ، كه يك توده بی شكل دستخوش ‏باد حوادث و آرزومند رهاننده و پيشوا بدان نخواهد رسيد . اينهمه كه از جامعه مدنی و سازمانهای مدنی ‏گفته می شود به معنی وجود روحيه عمومی مسقل و سازمان پذيری جامعه است . با جامعه مدنی ، ديگر از ‏پيوند مستقيم رهبر و توده سخن نمی توان گفت . ‏

‏ مارس ۲٠٠١‏