پس از چند سال خاموشی كمابيش ، گفتگوی اتحاد نيروهای سياسی مخالف
رژيم اسلامی باز بالا گرفته است . گرمای روزافزون پيكار سياسی در جمهوری
اسلامی طبعا بسياری را در صف مخالفان گرمتر كرده است . در ميان بدبينان حرفه
أی نيز می توان كسانی را يافت كه فروپاشی يا ازهم پاشيدگی جمهوری اسلامی را
احتمال دورردستی نمی دانند . دو عامل ديگر نيز به ياری آمده است .
راديو و تلويزيونهای اندركنشی interactive كه با شنوندگانشان در
ايران گفت و شنود زنده دارند نمونه های جاندار و گاه تكان دهنده أی از احساسات
مساعد ( بگذريم از موارد انفجارهای احساساتی ) بسياری از ايرانيان را به وارث
پادشاهی پهلوی نشان داده اند - چنانكه بدترين دشمنان نيز نمی توانند انكار كنند
كه يك سرچشمه جوشان پشتيبانی از پادشاهی مشروطه در ايران هست و ، نيروی آن هر
چه باشد ، عاملی است كه می بايد در سياست ايران به شمار آورده شود . با همه بی
ميلی و مقاومتی كه هنوز در طيف گسترده أی از مخالفان پادشاهی ديده می شود
انكار نمی توان كرد كه پادشاهی مشروطه دست كم يك گزيدار option با اعتبار
برای ايران آينده است .
تا اين اواخر كه دسترسی مستقيمی به افكار عمومی ايران نمی بود موافقان
احساس می كردند كه چنان سرچشمه أی هست و مخالفان احساس می كردند كه نيست .
دشمنانی هم بودند كه بهتر می دانستند و تصميم خود را از دوازده سيزده سالی پيش
گرفتند كه جمهوری اسلامی مطمئن ترين وسيله جلوگيری از برقراری احتمالی پادشاهی
مشروطه در ايران است و می بايد آن را بهر بها نگهداشت و با ميانه روی و بی
ميانه روی ، و با اصلاحات و بی اصلاحات از آن دفاع كرد . اميد آنها در اصل به
رفسنجانی بود ، سپس بر خاتمی افتاد و با بی اثری روزافزون او ، می رود كه به
رفسنجانی برگردد .
اين شناخت ، به مخالفانی كه از دشمنی كور سالهای انقلاب و پيش از
انقلاب بدرآمده اند كمك كرد تا پيشگامی و آمادگی هميشگی مشروطه خواهان را برای
رسيدن به پاره أی توافقهای اصولی برای برقراری يك دمكراسی ليبرال - دمكراسی
محدود به حقوق بشر - در يك كشور يكپارچه با جمعيتی كه نابرابری و تبعيض ، آن
را هر روز با ازهم پاشيدگی تهديد نكند ، به ياد آورند . زيرا نمی بايد فراموش
كرد كه مشروطه خواهان از همان دو سه ساله پس از انقلاب بی توجه به موازنه
نيروها و درجه پشتيبانی واقعی يا فرضی خود و ديگران از اصل چندگرائی در پيكار
با جمهوری اسلامی دفاع می كردند ؛ و تا آنجا می رفتند كه به هواداران خود
هشدار می دادند كه از روزی كه احساس قدرت بی منازع كنند بترسند و از هم اكنون
در پی همكاری نيروهای گوناگون در مبارزه باشند .
عامل دوم ، دوران تازه فعاليت وارث پادشاهی پهلوی است كه برای برطرف
كردن دشواريها و پيچيدگيهای حقوقی و بويژه سياسی ، و حتا تشريفاتی ، كه يك
تصميم شتابزده مشاوران سالها پيش پديد آورده بود ، نام رسمی خود را رضا پهلوی
و نه شهريار ايران اعلام كرده است و مناسبات رو به گسترش و حياتی خود را با
دگرانديشان از حالت ناممكن پيشين بدرآورده است . برای آن دگرانديشان ديدار
آشكار با شهريار ايران عملی نمی بود ولی با رضا پهلوی چنان نيست . ( آنها كه
در رضا پهلوی احساس كوچك شدن می كنند ، آيا توجه دارند كه چه اهانتی در اين
طرز تفكر نهفته است ؟ مگر نام انسان مهمترين نشانه او و هويتش نيست ؟ چرا رضا
پهلوی می بايد از نام خود بگريزد و در پشت عنوانی قرار گيرد كه پيوسته توجيه و
استدلال لازم دارد ؟ )
اين ورود فعال به ميدان تلاش سياسی ، كه فرا آمد مستقيم ندای مردمی از
ايران بود كه از راديوها و تلويزيونهای بيرون پخش می شد با روشنتر شدن وضع در
جمهوری اسلامی همزمان شده است و جای هيچ سخن دوپهلو و اقدام نيمه كاره أی نيست
. جريان اصلی مخالف در بيرون با آرزوی مردم در درون كه سرنگونی اين رژيم را می
خواهند بر رويهم همگام است . دوم خرداد به بن بست قانونی خود رسيده ولی تا به
آنجا برسد شرايط پيكارآزادی ايران را فراهم تر از پيش گردانيده است . امروز
آسانتر از گذشته می توان گفت كه راهی جز سرنگون كردن رژيم اسلامی برای مردم
نيست و اگرهم سه چهار سالی می شد سرنگونی را با اصلاحات گام بگام پيش برد ديگر
چندان اصلاحاتی نمانده است كه از آن سخنی بتوان گفت و حزب الله با هيچ چيز جز
خيزش مردمی از ميدان بدر نخواهند رفت .
در پهنه جهانی نيز سرمستی جنبش اصلاحی دوم خرداد كه مانند يك داروی
آرامبخش ، وجدانهای گناهكار دوستان غربی رژيم را آسوده می كرد و همچون يك شاه
كليد در دست شبگردان دلال پيشه ، هر در بسته بر رژيم را می گشود به بيداری
ناخوشايندی رسيده است . دست كم در اسكانديناوی گفتگوهای اين نويسنده با مقامات
حكومتی كه بهمراه چند تن از سران حزب مشروطه ايران در ماههای ژانويه و فوريه
صورت گرفت جای ترديد نگذاشت كه اروپا در موضوع حقوق بشر كوتاه نخواهد آمد و
اگر هم تلاش نه چندان اميدوارانه خود را برای كمك به جريان اصلاح طلبی در
حكومت اسلامی ادامه می دهد با پافشاری بر حقوق مردم ايران خواهد بود . سخنان و
اعلاميه های رهبران اروپائی ، از جمله در تهران در يك ماهه گذشته تاييدی بر
اين موضع اروپا بوده است و می بايد اميدوار شد كه در جامعه اروپائی ، همه
ايتاليا و فرانسه نيستند .
در امريكا نيز می توان انتظار داشت كه گروه تازه كه كارديده ترين و
حرفه أی ترين تيم حكومتی امريكا در دهه های اخير است هرچند هنوز سياستهای خود
را اعلام نكرده ، برخلاف حكومت كلينتون ، سياست خارجی را با روابط عمومی
اشتباه نمی گيرد و خيال ندارد به نمايشها خرسند باشد . روشن است كه به سبب
طبيعت ناهنجار رژيم اسلامي ، هر سياست جدی در برابر جمهوری اسلامی از سوی هر
كشوری باشد به سود دراز مدت مردم ايران در پيكارشان با حزب الله تمام خواهد شد
.
بر اين دو پايه - شناخته شدن سهم و جايگاه مشروطه خواهان از سوی عموم
دگرانديشان كه با ورود نيرومند وارث پادشاهی پهلوی به ميدان برجسته تر شده است
؛ و يكسره شدن پيكار سياسی در ایران - كه سخنرانی درباره اصلاحات را خارج از
موضوع می سازد ، و رو به پيكار سرنگونی می رود - می توان امروز بيش از گذشته
به ساختن زمينه أی برای يك همرائی ( كانسنسوس ، ) درميان بخش بزرگتری از
مخالفان اميدواريهائی داشت . اتحاد هنوز دورتراز اينهاست .
* * *
پس از پيام اخير وارث
پادشاهی كه بسيار اثر خوبی گذاشت و "بليتز" تبليغاتی پس از آن ، محافلی از
سلطنت طلبان كه چند سالی را به كناره جوئی يا انتقادهای تلخ و بدتر از آن
گذرانده بودند گرم شده اند و انتظار می رود كه شمار بيشتری از آنان و نيز
مشروطه خواهان دلسرد فعالتر شوند . فعال شدن از هر سو كه باشد و بهر علت كه
باشد به حال مبارزه كلی سودمند است و جای بحثی نيست . اما هشداری به همه اين
گروهها می بايد داد : با همه اميدبخش شدن موقعيت بهيچ روی نمی توان گفت كه
پيروزی در چند قدمی است . آنچه روی داده است و می دهد پيروزی را مطمئن تر
ساخته است - همين و بس . مردم ايران پيكاری دراز كه پيوسته دشوارتر و خطرناكتر
خواهد شد در پيش دارند و روشن نيست كه تا كی می بايد قربانی دهند و سختی برند
. پيامها و "بليتز" تبليغاتی هر روزی نيست و اگر باشد اثری نخواهد كرد . تلاش
برای گرد هم آوردن گروهها و افراد پراكنده پر از سرخوردگيها بوده است و باز می
تواند باشد .
كسانی كه از چنين دورنمائی خوششان نمی آيد اگر انتظار داشته باشند كه
به زودی به مقاصد خود - هر چه هست - برسند يا هر روز انگيزه تازه أی به آنها
داده شود باز دلسرد خواهند شد و هربار دلسردی بر روحيه مبارزان تاثير بدتری
خواهد گذاشت . چنانكه در همه اين سالها ، راهی بهتر از پايداری و مبارزه
سازمانيافته نبوده است و نيست .
يك جنبه منفی دلگرم شدن پاره أی از اين محافل ، می تواند مسابقه أی برای
نزديك شدن به "مركز قدرت" باشد .كسانی عادت كرده اند شاه را در مركز و بر فراز
همه چيز ببينند و هر چه هم او بگويد كه شاه نيست و تنها اگر مردم توانستند و
خواستند به پادشاهی مشروطه ، پادشاهی پارلمانی كه در آن همه اقتدار حكومتی ،
برخاسته از مردم و در دست نمايندگان مردم خواهد بود ؛ يا رهبر نيست و به عنوان
يك شهروند منتها شهروندی با نام و موقعيت استثنائی برای آزادی ميهنش می كوشد
برايشان تفاوتی نمی كند . آنها شاه می خواهند و رهبر ؛ و شاهی كه رهبر باشد ،
و ستادی تشكيل دهد و همه كارها از آن ستاد اداره شود و افراد مستقيما با
شاه-رهبر و دست كم با ستاد رهبری او يا گماردگانش تماس داشته باشند و گزارش
بدهند و دستور بگيرند و بهر وسيله تقربی ، اگرچه به گماردگان بجويند . چنين
روحيه هائی در گذشته بارها آزمايش خود را داده است ولی ريشه كن كردنی نيست و
هيچ نمی توان مطمئن بود كه با همه پيامدهای زيان آورش در طول تاريخ باز به
صورت هنجار ( نرم ) عمومی طيف هوادار پادشاهی درنيايد ؛ و كيست كه بتواند خود
را از وسوسه مركز قدرت بودن نگهدارد ؟
اينهمه تا هنگامی كه پای ما به ايران نرسيده است زياده رويهای پاره أی
افراد و گروههای هوادار پادشاهی خواهد بود و به اجتماع بزرگتر ايرانيان خارج
سرايت نخواهد كرد . ولی اين روحيات می تواند آسيبهای كوتاه مدت و درازمدت بزند
؛ هم به پيكار ما با رژيم اسلامی ، و هم به پيكار مهمتر ما برای ريشه دار كردن
فرهنگ شهروندی و مردمسالاری . هنوز گروههای بزرگی از مردم ما گاه با كوتاه بينی
و آمادگی خود به چنگ زدن در هر فرصتی كه پيش آيد ، خوشبين ترين كسان را
انديشناك می سازند . فرهنگ سياسی كه چنان رفتارهائی را تشويق می كند برای
آينده ايران در هر رژيمی خطرناك خواهد بود .
گرايش افراد پراكنده به پيوند دادن خود به يك رهبر و تصميم گيرنده
نهائی قابل فهم است . زنان و مردانی در چهارگوشه جهان ،در صدها شهر ، هركدام
می خواهندكاری بكنند يا دست كم خودی بنمايند . ولی آيا می توان تصور كرد كه
مركزی برای پاسخ دادن ساده به آنها - بسيج و راهنمائی و برطرف كردن اختلافات هر
روزی به جای خود - در پيرامون آن رهبر و تصميم گيرنده نهائی بوجود آيد ؟ كدام
ستادی است كه از برقراری ارتباط دوسويه با معنی ، يعنی ارتباط تشكيلاتی ، با
چنين توده نامشخصی كه بسياری نيز معلوم نيست چه در پشت سر دارند ، برآيد ؟
سخن گفتن از ستاد و شورای هماهنگی و رهبری آسان است ولی آيا ما می خواهيم
وارث پادشاهی پهلوی را به صورت رئيس يك سازمان ناقص و ناساز كه بزرگی دعوی خود
را با خردی امكاناتش جبران می كند درآوريم ؟ يا می خواهيم كسانی به نام او و
صرفا به اعتبار بستگی به او سررشته كارها را در دست گيرند و در ميان خود ، و
با ديگرانی كه زير بار چنان ترتيباتی نمی روند ، پيوسته در كشاكش باشند و بسا
امكانات ، ناچيز بماند و بسا كارها از جريان درست خارج شود ؟
اين سخنان پيش بينی نيست ؛ يادآوری گذشته های نه چندان دور ، و
رويدادهائی است ، نه يك بار و دو بار ، كه در حافظه تاريخی كوتاه ما اهميت و
معنی خود را از دست داده اند و از هم اكنون كسانی در آرزوی تكرار آنها در جامه
های ديگر هستند .
آرزومندان ارتباط مستقيم و "پيوست با مركز قدرت" طبعا با گروهبنديهای
سياسی نظر خوشی ندارند و سازمانها و احزاب را اگر نه زيان آور ، بيهوده ، می
شمارند . ما در اين سالها بسيار شنيده ايم كه حزب و سازمان سياسی بد است چون
ميان افراد اختلاف می اندازد و آنها را از هم جدا می كند . اين سخن درست است و
اصلا سودمندی حزب در مرزبندی ميان آنهائی است كه می خواهند باهم برای پيشبرد
هدفها و برنامه معينی ، و نه صرفا رسيدن به رياست و رهبری ، كار كنند ، با
آنهائی كه در چنان چهارچوبی نمی گنجند . ولی همان كسان از ضرورت دهها و صدها
گروهبندی ، كه به ناچار كوچك و بی اثر خواهند بود دفاع می كنند . سازمانهای
سياسی منظم تر دست كم در ميان خود بر سر اصول اختلافی ندارند .
به اين منطق گمراه می بايد پاسخ داد كه گروهبنديهای نيرومند را نه به
چشم رقيب - كه نيستند - بلكه به عنوان بهترين وسيله بسيج سياسی می بايد نگريست
. سازمانهای سياسی ريشه دار ، می توانند مبارزه و مبارزان را در همه حال - و
نه تنها در روزهای آفتابی كه همواره نمی پايند - نگهدارند و افراد با ارزش
برای مبارزه را در همه حال از پراكندگی حفظ كنند . رابطه مستقيم جز برای گروه
كوچكی كه امكاناتی دارند غير عملی است ؛ ولی ارتباط پايگانی ( سلسله مراتبی)
تشكيلاتی را می توان برای توده های ميليونی نيز برقرار كرد .
اين گرايش به شكستن و اتميزه كردن هواداران به نام ارتباط مستقيم با
رهبر ، در تناقض آشكار با سخنان خود وارث پادشاهی پهلوی است كه هم بهتر از
بسياری از هواداران پرحرارت ، محدوديتهای خود را می شناسد و هم بيشتر از
بسياری از آنان به اثبات اعتبارنامه دمكراتيك خود پايبند است . تاكيدات مكرر او
به اينكه "ازمن نپرسيد برای شما چه می توانم بكنم بلكه شما چه می توانيد برای
خودتان و كشور بكنيد" ؛ و اصرار هميشگيش به اينكه رهبر و رئيس حزب و تشكيلات
نيست ، از همين جاست . او بهتر می داند كه از هم اكنون می بايد پايه های يك
پادشاهی مشروطه را گذاشت ، پادشاهی پارلمانی را كه همه چيزش بسته به رای مردم
است ، و نه هركس يك رای يك بار ؛ و تنها بخت او در اين است كه اكثريتی از مردم
ايران ، با دودليها و بدگمانيهائی كه به همه كس و همه چيز پيدا كرده اند
متقاعد شوند كه او حقيقتا مدافع ارزشها و كاركردهای دمكراتيك است و مانند همه
كسان ديگری نيست كه تابش گرمای محبوبيت عمومی متورمشان كرد - با همه پيامدهای
اخلاقی و فيزيكی آن .
* * *
دمكراسی و روحيه
دمكراتيك ، آنهم برای مردمی مانند ما با هسته سخت اقتدارگرائی و رهبر پرستی كه
زير پوسته نازك و نورس دمكرات منشی مان دست نخورده مانده است ، باكتاب و
سخنرانی ، هر اندازه هم مكرر ، برقرار نمی شود . پرورش دمكراتيك نياز به
ورزيدن و ورزاندن دارد و در ميان گرد و خاك سياستگری هر روزه به دست می آيد .
تجربه به ما می گويد كه برای زيستن در امنيت و بهروزی ، چاره ای جز يك حكومت
دمكراتيك و جامعه باز نيست ، ولی غريزه ما به راه حلهای ميانبر ، به آويختن به
اين و آن رهاننده ، گرايش دارد . ما ديده ايم كه كه رهاننده ، اگر حقيقتا زورش
به گرگ برسد شبانگه با كاردش آهنگ گلوی گوسفند را می كند ( روان گوسفند هر چه
می خواهد از او بنالد ) ؛ ولی درس تاريخ نخستين قربانی هر هيجان ماست .
اكنون ، و در شرايطی كه هنوز گروه تملق گويان و به خدارسانندگان دليلی
نمی بينند كه هنرهای خود را به نمايش گذارند ، می بايد بر فرايند دمكراتيك پای
فشرد . از همين جا می بايد جلو انحرافات را حتا در سطح كوچك هواداران پادشاهی
گرفت . ما بسيار مانده است كه قدرتی بشويم ، ولی از هم اكنون می توانيم رو به
تباهی كنيم و بگذاريم بدترين عناصر و بدترين روحيه ها در ميانمان پرورش يابند .
هر گرايش سياسی ايران ، هر چه هم كوچك ، می بايد از همين جا برخطر رشد عادات
استبدادی هشيار باشد .
رهانيدن ايران تنها به دست گروههای بسيار بزرگی از خود ايرانيان ، با
گرايشهای گوناگون ميسر است و مباد كه يك گرايش - اگرچه خود ما باشيم - انحصار
افتخارات و قدرت را داشته باشد . با همه خوشبينی ها و اميدواريها كه هيچ قصد
فرونشاندنش نيست ما بيرونيان بخش كوچكی از جامعه ايرانی هستيم و ما هواداران
پادشاهی ، می بايد بسيار تلاش كنيم و بسيار هوشيارانه و صميمانه تلاش كنيم كه
پشتيبانی گروههای بزرگتری را در درون و بيرون به دست آوريم . نستالژی و گريه و
فرياد ، عنصری جدانشدنی در سياست است بويژه در "سالهای وبائی" مانند اين سالها
؛ ولی جای كار منظم تشكيلاتی با برنامه و سخن روشن بهم پيوسته ای را كه تاب
موقعيتها و مسائل پيچيده ملی را بياورد - نه هر روز و هر جا به مناسبت چيزی
گفتن و به فراموشی شنوندگان اميدوار بودن - نمی گيرد .
نام آور بودن و محبوبيت داشتن ، اگرچه نسبی ، مزايای بزرگی برای هر
گرايش سياسی است . ولی هيچ چيز جانشين شبكه أی از افراد كه آماده كار منظم
درازمدت هستند نخواهد شد . محافل و افراد پراكنده أی كه گاهگاه به تماس مستقيم
به فعاليتی بيفتند سودمندی و پايندگی محدودی دارند ؛ و اداره آنان به صورت يك
شبكه ، هم به دليل نبود امكانات و هم به دليل ناسازگاريهايشان با يكديگر ،
عملا نا ممكن خواهد بود . حتا سازمانهای سياسی جا افتاده با تشكيلات منظم گاه
و بيگاه با بی انضباطی ها و تكرويها و كارشكنی های درونی روبرويند .
ما در كنسرتهای اخير يك خواننده محبوب آن سالها پياپی جمعيتهائی را
ديده ايم كه هرگز در بيرون گرد نيامده بودند - و با پرداخت پولهائی كه باور
نكردنی می نمايد . از نستالژی و اشكريزان و فرياد و غليان احساسات نيز در اين
كنسرتها چنان سيلابی روان شده است كه تا مدتها - اگر هرگز - هيچ رهبر و رهاننده
ای كه به چشم آيد ، آن را تجربه نخواهد كرد . نه خود آن خواننده و نه
جمعيتهائی كه در هر شهر تالارهای بزرگ را پر كردند كمترين انتظاری نداشتند كه
اين سيلاب احساسات ، كوچك ترين معنی و اهميت سياسی داشته باشد .
برای ما هواداران پادشاهی نه تنها سازمانيابی خودمان ، بلكه سازمانيابی
هماوردانمان در ميان ديگر مخالفان رژيم غنيمتی است . لازم نيست به دوتوكويل
برگرديم كه نخستين بار اهميت احزاب سياسی را در دمكراسی ياد آور شد - هرچند
چنان بازگشتی در فرصت ديگر بی مناسبت نخواهد بود . جامعه سياسی "اتميزه"
زاينده هرج و مرجی است كه برابر نمونه اشتباه ناپذير ارسطو ، به استبداد می
انجامد . بی احزاب نيرومند ، يا حكومت بسيار ناتوان خواهد شد يا بسيار پرقدرت
؛ چندگاهی سررشته كارها به دست هوچيان و هرج و مرج طلبان خواهد افتاد تا
اقتدارگرايان و ديكتاتورها به انتظام امور برخيزند . بهمين ترتيب در شرايط
كنونی ، سازمان نداشتن يا ، به احتمال بسيار بيشتر ، نخواهد گذاشت كارها به
جائی برسد ، يا بهر حال مبارزه را از عنصر دمكراتيك آن تهی خواهدكرد .
زمان تمرين دمكرات منشی اكنون است كه قدرتی در ميانه نيست وگرنه فردا
در هنگامه جنگ برسر قدرت با اين روحيه ها كه اينجا و آنجا می بينيم و با اين
تصور ساده شده ای كه از دمكراسی داريم اميد چندانی به يك نظام مردمسالار نمی
توان داشت . دمكراسی را تنها با رای اكثريت تعريف كردن شعار دادن است . برای
آنكه اكثريت بتواند رای بدهد و بتواند هميشه رای بدهد مكانيسمها و فرهنگی لازم
است كه از مسئوليت فردی شهروندان آغاز می شود ، از صفات و فضيلت های مدنی ، كه
يك توده بی شكل دستخوش باد حوادث و آرزومند رهاننده و پيشوا بدان نخواهد رسيد
. اينهمه كه از جامعه مدنی و سازمانهای مدنی گفته می شود به معنی وجود روحيه
عمومی مسقل و سازمان پذيری جامعه است . با جامعه مدنی ، ديگر از پيوند مستقيم
رهبر و توده سخن نمی توان گفت .
مارس ۲٠٠١
|