خشونتی كه در تاريخ و سياست ايران ، ومناسبات ايرانيان ، جايگير شده است
و از عادتهای ذهنی و ارزشهای ما بر می خيزد، بزرگترين نشانه و سرچشمه
واپسماندگی ماست ـ چنانكه در هر جامعه واپسمانده ديگری . جامعه ها نيز مانند
افراد از مراحل كودكی و نوجوانی می گذرند و ما سرانجام درگذار از اين مراحل
هستيم . در بيرون ايران كه بيش از ده سال ، صحنه نبرد هفت لشگر بود و گروههای
كوچك ،كه از جمله به اين دليل نمی توانستند بزرگ شوند ، همه با هم كشمكش
داشتند، بهبود فضای سياسی ، چشمگير است . مخالفتها بر جای خود هست ( هر چند در
اصول مهمی مانند احترام به رای مردم و حقوق بشرو يكپارچگی ايران بيشتر
گرايشهای سياسی به همرائی رسيده اند ) ولی ديگر از جدلها و حملاتی كه تا همين
اواخر صفحات روزنامه ها را پر می كرد ؛ يا برخوردهای سخت در نشستهائی كه از
دگرانديشان گاهگاهی برپا می شد كمتر می توان ديد .فصل تازه أی در مراودات
سياسی ايرانيان گشوده شده است كه دو سه برگی بيشتر از آن نوشته نشده است و
برگهای بسيار در پيش است .
از آن مهمتر گرايشی به خشونت زدائی است كه در پيشرفته ترين ترين لايه
های جامعه بزرگتر ايرانی به چشم می خورد . در فضائی كه رنگ خون همه جا را
گرفته مردمانی از رساندن پيام رواداری ( درمحافل عربزده بيشتر تسامح و تساهل
بكار می برند ) خسته نمی شوند . هرچه حزب الله ، كه چندی است از خشونت عملی
كمتر بر می آيد ، زبان وحشيانه تری بكار می برد در آن سو برای گذراندن جامعه از
دوران خون آشامی ، كوشاتر می شوند . دانشجويان تا مدتها حملات حزب اللهيان را
به تظاهرات آرام و اجازه گرفته خود بی پاسخ گذاشتند تا ديگر بناگزير تاب
نياوردند و از خود دفاع كردند . به خوبی ديده می شودكه بسياری دست دركاران
سياسی به پختگی هرچند ديررس دست يافته اند. شايد هم خسته شده اند ـ كه در اين
مقولات همان پختگی است . انسان پخته انسانی است كه به اندازه كافی ديده است و
از تكرار دلزده شده است ، و می تواند هرچيز را در جايش بگذارد و بيش از اندازه
به چيزی اهميت ندهد .
ما بيشتر بيرون را می بينيم و از يادآوری پيشرفتهايمان هنوز خسته نمی
شويم . در اين سالهای دراز تبعيد كه بيشترش هدر شد ، برسر هرچيز ، برسر
رويدادهای تاريخ ، برسر درفش ملی ايران، برسر موضوعات روز ، برسر نامها بهم
تاخته اند و كشمكش هر چه بوده آن را سرانجام به يكديگر رسانده اند . بحث سياسی
يا تاريخی را برای بدست آوردن بيشترين امتياز ، برای از ميدان بدركردن ديگران
، شخصی كرده اند . حتا اگر سخن درستی داشته به بيهوده كوشيده اند خودش را چنان
بر سخنش بكوبند كه ديگر درجائی دهان نگشايد . يك گروه بزرگ شكست خورده تلخكام
، انتقام كوتاهيها و اشتباهات خود ، ويك تاريخ تراژيك را از يكديگر گرفته اند
. در پيرامون آنها گروههای بسيار بزرگتری، ترسان و نوميد يا سرگرم فعاليتهای
سودآورتر، شوق همراهی در پيكار و هيجان عمل را با تماشای اين منظره دلگير
فرونشانده اند ؛ در كناری نشسته اند و سرشان را به مشتزنيهای ميدانداران و
خرده گيريهای اين از آن گرم كرده اند و دلائل بيشتری برای هيچ نكردن بدست
آورده اند ـ اگر اصلا آن را لازم می داشته اند .
بازمانده ها و رسوبات آن عوالم را هنوز می توان در كناره های جامعه
سياسی بيرون ديد : جدل بجای بحث سياسی با معنی ؛ پاك كردن حساب به عنوان
انتقاد ؛ به چپ و راست پريدن از فراز قله های حق مداری و حق به جانبی . اما
اينها هرچه بيشتر به حاشيه رانده می شوند . برخی از آنان را با وامگيری از
اصطلاح سياسی انگليسی می توان مهتابزدگان حاشيه ای ناميد كه هيچ محيط سياسی از
آنان بی بهره نيست.
خطر بزرگتر در درون است ، با همه صداهای خردمندی و پختگی سياسی كه به
گوش می رسد . بيم آن می رودكه پس از خفقان كنونی می بايد انفجاری از دشمنی و
كينه را انتظار داشت . مبارزه سياسی در آن سرزمين اگر پروبالی يابد تا مدتی
احتمال دارد بيشتر به شكم دريدن و سر بريدن با وسائل ديگر شباهت داشته باشد .
انتظار همه بيماريهای دمكراسی را در ايران پس از جمهوری اسلامی می توان داشت ـ
پيش از همه سوء استفاده از آزاديهای دمكراتيك و مسخ كردن آن . ادب و انصاف بی
ترديد نخستين قربانيان آزادی خواهند بود و بسيار هنر خواهيم كردكه ميهن پرستی
را به دنبالش نياوريم . در آن هنگام نوبت هماوردان سياسی بيرون خواهد بود كه
با تجربه بيشتری كه در ادب ( اتيكت ) سياسی بدست آورده اند ، و يكی از اسباب
جامعه مدنی است ، به تعديل فضای سياسی پس از اين رژيم كمك كنند . تا زمانی
برسدكه يك ايرانی از ديدن سران خندان و دست در دست احزاب سياسی غربی ـ سخت
سرگرم پيكار انتخاباتی ـ با شگفتی از خود نپرسدكه اينان دوست هستند يا دشمن ؟
( دوست ، نه لزوما ؛ دشمن ، حتما نه .)
"ادب سياسی" كه امروز به صورتی بيسابقه در طبقه سياسی ايران در بيرون
رعايت می شود در عمل اساسا به معنی خويشتنداری در پاسخ و واكنش است . تعارف و
اظهار دوستی ها در ميان دگرانديشان بيشتر متاثر از ادب و تعارف عمومی است كه
از گوشه های نگهداشتنی فرهنگ ماست و هيچ نمی بايد با ريا اشتباه شود . در
رياكاری ، قصد فريب است . تعارف يك آئين و رسم است ؛ همه حدود و آداب و معنی آن
را می دانند . به خودی خود چيزی نيست . اما زندگی و مناسبات انسانی را دلپسند
می سازد . از آن رسمهاست كه زياده روی در آن نيز چندان عيبی ندارد . در اين
جهان بی ملاحظه گيها و زمختيها ، از اين سو زياده رفتن چه بهتر .
اما ادب سياسی ، به معنی همزيستی دگرانديشان در ميدان رقابت بيرحمانه
برسر قدرت ، را زيستن در دنيای پيشرفته تر غرب به بسياری ار ما آموخته است ـ
همان غرب كه در هر زمينه می بايد از آن بياموزيم، حتا تاريخ و فرهنگ خودمان .
برخورد آزاد و برابر و دور از سانسور طرفهای طيف سياسی كه در اين كشورهای
خوشبخت تر می بينيم از چيست ؟ دو عنصر اصلی آن را در تحول سياست در تمدن غربی
می توان يافت . نخست جداكردن خود ( شخص ، خانواده تبار ، قوم ، مذهب ، ملت ) از
انسانيت بزرگتر و عامتری كه از هر ارزشی بالاتر است ؛ و دوم جداكردن اعتقاد از
ايمان ، و به زبان ديگر ، غيرمذهبی كردن امر عمومی . ( غير مذهبی در معنای
گسترده تر خودكه مسلكها و آموزه های "هزاره ای " مانند كمونيسم و نازيسم را
نيز دربر می گيرد ."گولاگ" و قحطی های عمدی و سياسی اگراين و چين بدست استالين
و مائو ، و كوره های آدمسوزی نازيها تنها در يك فضای مذهبی شده مانوی امكان می
داشت .
جداكردن "خود" و آنچه به خود ارتباط می يابد از انسانيت بزرگتر ، و
سنجيدنش با آن ، به معنی پائين آوردن سطح چشمداشت است ؛ جهان را در خود و
برگرد خود خلاصه نكردن و همه چيز را برای خود نخواستن ؛ برای ديگران نيز حق
برابر شناختن ؛ خود را گاه در جای ديگران گذاشتن ، اينهمه به معنی گذار از
كودكی به دوران پختگی است . كودك تنها خود را می بيند و جهان را برای خودش می
خواهد . او هرچه "خود"ش رابزرگتر می كند و افراد و گروههای بيشتری را به خودش
می پيوندد ، هم بزرگتر می شود و هم افراد و گروههای بيشتری را در حق و سهم خود
شريك می كند . در واقع با محدود ساختن خود ابعاد بزرگتری می يابد .
انسانگرائی ( هومانيسم ) رواقی- رنسانسی ، انسانيت بزرگتری پديد آورد ،
بيش از هر دين جهانگيری . پوزشگران آخوندها كه در دانشگاههای امريكا خوش نشسته
اند فجابع سده بيستم را به پای دورشدن جامعه های غربی از دين می گذارند . اما
سده بيستم در واقع سده واپسين و بزرگترين پيروزی روحيه دينی و گستردن آن در
قلمروفلسفه و عمل سياسی بودكه توانست اسباب لازم را از تكنولوژی ،كه پيروزی
انسانگرائی فراهم كرده بود ، بگيرد و فجايعی را كه پيش از آن نمی توانست از
عهده برآيد . اگر در پايان آن سده ، فلسفه حكومتی و سياسی غير دينی انسانگرائی
، برتری خود را در پنج قاره جهان جشن گرفت از آنجاست كه در انسانگرائی جائی
برای مطلق نيست . فجايع تاريخ ، از كشتارهای مذهبی تا كشتارهای مسلكی و از
ولايت فقيه تا ديكتاتوری پرولتاريا از "مطلق" و "ايمان" برخاستند و تا عصر ما
كشيده شدند . از شش سده پيش فرهنگنگ نوينی جهان را فرامی گيردكه با گذاشتن شك
فلسفی بجای يقين مذهبی ، و گذاردن فرد دربرابر ماهيت بزرگتر ( سياسی باشد يا
دينی ) چنان فجايعی را ناممكن می سازد . ما و آيندگان ما می بايد اين فرهنگ
نوين را به سراسر جامعه خود برسانيم .
عنصر دوم ، جداكردن اعتقاد از ايمان ، و غير مذهبی كردن امر عمومی نيز
، چنانكه ديديم ريشه در همان عنصر نخستين دارد . هنگامی كه ماهيتی ( خود در
معنی هرچه گسترنده اش ـ از خانواده تا مذهب و ملت )همه جهان را در خويش خلاصه
نكرد ديگر حق را بر مدار خود نمی بيند . ديگران هم می توانند حق داشته باشند .
به اصطلاح رايج ، هر كه بامن نيست بر من نخواهد بود . من و آنكه با من نيست ،
اگر هم از ديد فلسفی در يك سطح نباشيم از ديد اخلاقی هستيم . يكی از ما
احتمالا سخن درست تری دارد ، ولی هردو ما حق داريم كه سخنی داشته باشيم . با
غير مذهبی كردن امر عمومی ، حق و باطل ، كفر و ايمان ، يزدان و اهريمن ،
تاريكی و روشنائی ، مقولاتی غير سياسی می شوند و با پاك كردن فرايند سياسی از
خشونت ، از قلمرو عمل بيرون می روند . در قلمرو عمل ، در فرايند سياسی هيچ كس
هميشه برحق نيست و همه همواره دارای حق اند .
بی اعتقاذی همه گير به "ايدئولوژی" ( نه به معنی يك طرز تفكر غالب ،
بلكه يك سيستم نظری پاسخ دهنده همه مسائل و پرسشها در عرصه انديشه و عمل ) در
اين دهه ها به نيروگرفتن هر دو عنصر ياد شده در ميان روشنفكران و انديشه وران
ايرانی كمك كرده است . ما ديديم كه به نام مذهب ، به نام طبقه كارگر ، به نام
ملت تا كجاها می توان در راه حذف انسانيت رفت . ما ديديم كه "ايدئولوژی" ( به
تعبير سياسی غربی با I"" بزرگ ) هرچه باشد در پايان به مطلق سازی می رسد و
هر تبهكاری و تجاوزی را روا می دارد . ديد انسانگرايانه ، بسياری از روشنفكران
ما را به آن انسانيت بزرگتر و عامتر متوجه ساخت ـ انسانيتی كه يك سرش فرد صاحب
حقوق انسانی است و سر ديگرش بشريتی كه همه اين كشاكشها بر سر اوست و اگر او
نباشد در جهان برای ما چيزی نمی ماند .
غير مذهبی كردن به معنی مطلق زدائی امر عمومی بيشتر در روشنفكران چپ و
اسلامی روی داد . آنها به عنوان ستايندگان بزرگ آرمانشهرها سخت نيازمند بودند
فروافتادن آن ناكجا آبادها را در گودالی كه به آن زباله دان تاريخ می گويند
ببينند . روشنفكران راستگرا با جهان بينی عمل گرايانه و مصلحت انديشانه خود ـ
هر دو سطحی ـ مطلقی نداشتندكه از دست بدهند ؛ ولی آنان نيز ، اگر حتا در خلوت
درون خود ، نادرستی بسياری از باورها و كاركردهايشان را در عمل ديدند و فروتن
تر شدند . شكست آموزگاری بی همتاست ؛ و در صد ساله گذشته كه صد ساله تكاپوی
ملی برای دگرگونی بوده است ، همه در ايران دچار شكست شده اند وبيشتری شكست
خورده اند ـ پيروزمندان كنونی از همه بدتر . ( شكست خوردن را از دچار شكست شدن
می بايد جدا كرد . شكست خورده ديگر بختی ندارد . )
اكنون دربرابر موقعيتی كه هيچ كس به درستی و دقت نمی تواند آن را توضيح
دهد چه رسد كه چاره كند ، كدام "سياه اندرون سنگدل" است كه هنوز احكام تاريخی
صادر كند و قلم بر بود و نبود ديگران بكشد ؟ اين حق مداريها در ميان كسانی كه
در گذشته كمتر فرصتی را برای اشتباه كردن هدر داده اند ، يا آنها كه اشتباهات
خود را مانند نشان افتخار بر سينه آويخته اند بيشتر است . با اين باشندگان
"پارك ژوراسيك" حتا تاريخ و زباله دان معروف آن نيز كاری نتوانسته است و می
بايد آنان را به حال خودگذاشت . اما ديگران كه گاهگاه به عادتهای گذشته می
روند می توانند قرارهای نانوشته رفتار متمدنانه شايسته جامعه مدنی را در ميان
خود استوارتر سازند و بلوغ سياسی جامعه روشنفكری ايران را پيش ببرند .
* * *
با حكومتی كه هيچ در
اين عوالم نيست و هچه توانسته كشته است و باز هم خواهدكشت و سراسر گفتار
وكردارش از خشونت مايه گرفته است رفتار متمدنانه شايسته جامعه مدنی چه صورتی
خواهد داشت ؟ در خود ايران طبيعت پيكاری كه از يك سو بامسالمت و از سوی ديگر
با خشونت جريان دارد بيشتر از سوی حزب الله تعيين خواهد شد . "جنگ كلی"حزب
الله با انحصارگرايان برای ريشه كنی اصلاحات سياسی است كه می تواند مردم را
ناگزير به درجه أی از خشونت كند . در بيرون اين ما هستيم كه طبيعت پيكار را
تعيين می كنيم .
روياروئی ما در بيرون با مقامات جمهوری اسلامی يا سفيران فرهنگی ايران
است كه گاه و بيگاه و به شمار بيشتر به كشورهای اقامتگاه ما می آيند . منظور
از مقامات البته مسئولان بالای حكومتی است ؛ و از سفيران فرهنگی ، آن انگشت
شمارانی كه پيش روی يك جمعيت دستچين نشده ، دربرابر نيوشندگان audience آزاد
بيرون ، از جمهوری اسلامی دفاع كنند . هر هنرمند و روشنفكر را كه از ايران می
آيد سفير فرهنگی جمهوری اسلامی ناميدن همان ديد يكسويه حزب اللهی است . اگر
زيستن و كاركردن در ايران شرط باشد ما با دهها ميليون سفير روبروئيم كه هر سال
هزاران تن شان به خارج می آيند . بسياری از اين "سفيران فرهنگی" مايه سربلندی
ما و آيندگان اند . آنهايندكه در كنار تصوير دوزخی حكومت اسلامی ، تصوير يك
جامعه پويا و آفرينشگر را به جهانيان نشان می دهند . حضور آنها در بيرون بر
اعتبار جمهوری اسلامی نيفزوده است و برعكس ناهنگامی anachronism آن را
بيشتر به چشم كشيده است .
رفتار ما با اين كسان چگونه باشد ؟ در تاريخ مبارزات سياسی نمونه های
رفتاری گوناگون را می توان نشان داد . داشناكها ديپلماتهای ترك را در خارج تا
همين اواخر می كشتند . تهديد ماموران و بمب گذاری و حمله به نمايندگيها و
گروگان گرفتن كارمندانشان به فراوانی از سوی مخالفان انجام گرفته است . تظاهرات
مسالمت آميز يا خشونت بار شيوه ديگر و معمول تری بوده است . درگزينش هريك از
اين شيوه ها می بايد به اصولی بودن و به سودمندی آنها توجه داشت .
اگر مسالمت يا خشونت با اصول عقايد گروهی در تضاد باشد ناچار می بايد
آن را كه سازگاراست برگزيد وگرنه آن گروه بی اعتبار خواهد شد . اگر كسانی می
گويند ايران را از چنبر خشونت تاريخی می بايد آزاد كرد طبعا از نظر اصولی نمی
توانند با مقامات و ماموران رژيم اسلامی ـ كه عموم معايبی راكه می گويند دارد
و لازم نيست برای اثبات سرسختی در مخالفت ، هر روز تكرار شود ـ با خشونت
برخوردكنند . همه تاكيدها بر ماهيت جنايتكارانه رژيم و سياهكاريهای آن در
توجيه حمله فيزيكی و خشونت به مقامات و ماموران رژيم بيهوده است . هنگامی كه
اصل عدم خشونت در باره كل رژيم اسلامی بكار می رود نمی توان اجزاء آن را
استثنا كرد . تظاهرات خشونت آميز برضد مقامات جمهوری اسلامی ، اكنون كمابيش در
انحصار بقايای گرايش توتاليتر چپ_مذهبی در نيروهای مخالف رژيم درآمده است .
اينان يك بار در برلين بيشترين خدمت را به حزب الله در پاكسازی مبارزان جامعه
مدنی ايران كردند . سازمانيافته ترينشان در خاك عراق به دليل اشتراك منافع خود
با حزب الله در نابودكردن هر جايگزين دمكراتيك در ايران سود پاگيری در به
خشونت كشاندن هرچه بيشتر پيكار سياسی دارد . اين گروه تنها راه رهائی خود را در
يك جنگ داخلی در ايران می داند . علاوه بر اين دستگاههای امنيتی رژيم آشكارا
در آن رخنه كرده اند و به آسانی ميتوانند به نام آن به خشونت تا حد تروريسم
دست بزنند . چنانكه دوستی اشاره كرد ، خمپاره هائی كه به اينسو و آنسو می
اندازند می توانند در آينده دقيقتر هدفگيری شوند .
يك ملاحظه عملی ديگر نيز هست . تظاهرات خشونت آميز ، بجز افراطيان چپ
يا مذهبی ، شمار هرچه كمتری از ايرانيان مخالف را جلب می كند و بويژه جوانان
از آن روی بر می تابند . روحيه رواداری و مخالفت دمكراتيك بر خستگی بيست ساله
افزوده شده است . ايرانيان نمی توانند دريابندكه چرا در شيوه مبارزه
استثناهائی هست . چرا همه جا درباره تحمل و مسالمت سخن می گويند ولی آنجا كه
پای مخالف واقعی به ميان می آيد فراموش می كنند . نديدن اين ملاحظه عملی ،
مخالفان را منزوی و به محافل خودشان محدود خواهدكرد ؛ هرچه شمارشان كمتر شود
به خشونت بيشتری روی خواهند آورد و هرچه خشونت بيشتری كنند شمارشان كمتر خواهد
شد . ما می بايد شيوه هائی برای اعتراض و مبارزه درپيش گيريم كه بيشترين سود
را داشته باشد .
اقدامات ضد رژيم در بيرون يا برای انتقامجوئی است يا جلب توجه افكار
عمومی درهرجا ، يا هردو . انتقامجوئی كه افراطی ترين نمونه اش در كشتن
ديپلماتهای ترك بود سترون ترين شيوه هاست و ضربه آن تنها بر تروريسنها می خورد
.كشتن و زدن ممكن است چند دل گمراه را تسكين دهد ولی آسيبی به يك حكومت نمی
زند و هر احساس موافقی را به عاملان اين شيوه ها از ميان می برد . خشونتهای
ديگر نيز از اين قاعده بركنار نيستند وعموما نتيجه معكوس می دهند . انتقامجوئی
در هر اقدامی می بايد به سود مقاصد ارزنده تر كنار گذاشته شود . مساله ما خنك
كردن دلهايمان نيست و بسيار بالاتر از اينهاست .
تظاهرات ايستاده يا درحال حركت با "پلاكارد"ها و همراه با شعارها و
فريادها و پخش اعلاميه در جاهای استراتژيك و زمانهای مناسب و بی درگيری با
پليس ، پذيرفتنی ترين شيوه اعتراض و جلب توجه عمومی در جامعه های دمكراتيك است
. پليس در اين كشورها زير نظارت دمكراتيك نگهبان نظم و قانونی است كه زندگی
آزاد را برای شهروندان و برای پناهجويانی مانند ما امكان پذير می سازد . ما نمی
توانيم مزايای زندگی در يك جامعه دمكراتيك را بخواهيم اما به نظامات و انضباط
هايش گردن ننهيم . اين درست روحيه أی است كه فردا به احتمالی كه چندان كم نيست
در ايران به نظام دمكراتيك پايان خواهد داد و مردم را در گزينش ناخوشايند و
ناگزيری ميان نظم و امنيت به بهای ديكتاتوری از يك سو ، و آزادی به بهای هرج و
مرج از سوی ديگر به ديكتاتوری متمايل خواهد ساخت ـ همچنانكه چند بار در سده
بيستم شد . همه آنهاكه قانون و نظامات دمكراتيك را زير پا می گذارند دلائل
محكم خود را دارند ولی تفاوتی نخواهد داشت . در يك جامعه نيرومند به كناره ها
رانده خواهند شد و در جامعه ضعيفی مانند ايران، ميدان را برای زورگويان هموار
خواهند كرد .
عناصر دمكرات منشی كه در بيرون دركنار آنارشيستها و افراطيان چپ و
معدود افراطيان راست در تظاهرات خشونت آميز برضد رژيم شركت می جويند می بايد
پيش از هرچيز به ماهيت همراهان خود بينديشند ـ هر چه هم اتفاقی باشند و خود را
از آنها دور بگيرند . هيچ ملاحظه و سودی نمی بايد دمكرات منشان را دركنار
افراطيان توتاليتر يا هرج و مرج طلبان دشمن آزادی قرار دهد . دشمنی ما با رژيم
اسلامی با افراد نيست ؛ با شيوه تفكر و عملی است كه هركه نماينده آن باشد
روياروی ما قرار می گيرد . منزوی كردن چنان كسانی به آموزش دمكراتيك شان نيز
ياری خواهد داد . ما تنها دريك موقعيت ، هنگامی كه باتهديد خارجی روبروئيم ،
از اين اصل دور می شويم ؛ و دركنار هركس ، از جمله جمهوری اسلامی ، از ميهن
خود تا تهديد بيگانه باقی است دفاع می كنيم .
شعارهای يگانگی و دست در دست هم برای مبارزه با دشمن مشترك ، كه از
آغاز هم طنينی نداشتند امروز بی معنی تر از هميشه شده اند . يگانگی نيز مانند
خود مبارزه می بايد برای چيزی باشد نه صرفا برضد چيزی . به يگانگی می بايد در
مفهوم گسترده تر استراتژيك آن نگريست ، نه ملاحظات كوتاه تاكتيكی . نيروهائی
می توانند ، با هر درجه نزديكی ، همكاری كنندكه درباره خطوط اصلی جامعه و نظامی
كه جايگزين جمهوری اسلامی خواهد بود به همرائی ( به معنی موافقت و نيز موافقت
برسر موافقت نداشتن ) رسيده باشند . از اواخر دهه هشتاد استراتژی پيكار با
جمهوری اسلامی نيز اهميتی در همين اندازه يافته است ؛ و سازشكاران فراوان از
شمول همكاری وهمرائی بيرون رفته اند . صفها كوچكتر ولی فشرده تر شده است .
به تظاهرات ضد رژيم بازگرديم . همه چيز حكم می كندكه در اينجا نيز دست
از هر خشونت برداريم .
اکتبر ۲٠٠٠
|