‏‏خشونت را از مبارزه بايد بيرون برد

داريوش همايون


‏‏ ‏ خشونتی كه در تاريخ و سياست ايران ، ومناسبات ايرانيان ، جايگير شده است و از عادتهای ذهنی و ‏ارزشهای ما بر می خيزد، بزرگترين نشانه و سرچشمه واپسماندگی ماست ـ چنانكه در هر جامعه واپسمانده ‏ديگری . جامعه ها نيز مانند افراد از مراحل كودكی و نوجوانی می گذرند و ما سرانجام درگذار از اين ‏مراحل هستيم . در بيرون ايران كه بيش از ده سال ، صحنه نبرد هفت لشگر بود و گروههای كوچك ،كه از ‏جمله به اين دليل نمی توانستند بزرگ شوند ، همه با هم كشمكش داشتند، بهبود فضای سياسی ، چشمگير ‏است . مخالفتها بر جای خود هست ( هر چند در اصول مهمی مانند احترام به رای مردم و حقوق بشرو ‏يكپارچگی ايران بيشتر گرايشهای سياسی به همرائی رسيده اند ) ولی ديگر از جدلها و حملاتی كه تا همين ‏اواخر صفحات روزنامه ها را پر می كرد ؛ يا برخوردهای سخت در نشستهائی كه از دگرانديشان گاهگاهی ‏برپا می شد كمتر می توان ديد .فصل تازه أی در مراودات سياسی ايرانيان گشوده شده است كه دو سه برگی ‏بيشتر از آن نوشته نشده است و برگهای بسيار در پيش است .‏

‏  از آن مهمتر گرايشی به خشونت زدائی است كه در پيشرفته ترين ترين لايه های جامعه بزرگتر ايرانی به ‏چشم می خورد . در فضائی كه رنگ خون همه جا را گرفته مردمانی از رساندن پيام رواداری ( درمحافل ‏عربزده بيشتر تسامح و تساهل بكار می برند ) خسته نمی شوند . هرچه حزب الله ، كه چندی است از ‏خشونت عملی كمتر بر می آيد ، زبان وحشيانه تری بكار می برد در آن سو برای گذراندن جامعه از دوران ‏خون آشامی ، كوشاتر می شوند . دانشجويان تا مدتها حملات حزب اللهيان را به تظاهرات آرام و اجازه ‏گرفته خود بی پاسخ گذاشتند تا ديگر بناگزير تاب نياوردند و از خود دفاع كردند . به خوبی ديده می شودكه ‏بسياری دست دركاران سياسی به پختگی هرچند ديررس دست يافته اند. شايد هم خسته شده اند ـ كه در اين ‏مقولات همان پختگی است . انسان پخته انسانی است كه به اندازه كافی ديده است و از تكرار دلزده شده ‏است ، و می تواند هرچيز را در جايش بگذارد و بيش از اندازه به چيزی اهميت ندهد .‏

‏  ما بيشتر بيرون را می بينيم و از يادآوری پيشرفتهايمان هنوز خسته نمی شويم . در اين سالهای دراز تبعيد ‏كه بيشترش هدر شد ، برسر هرچيز ، برسر رويدادهای تاريخ ، برسر درفش ملی ايران، برسر موضوعات ‏روز ، برسر نامها بهم تاخته اند و كشمكش هر چه بوده آن را سرانجام به يكديگر رسانده اند . بحث سياسی ‏يا تاريخی را برای بدست آوردن بيشترين امتياز ، برای از ميدان بدركردن ديگران ، شخصی كرده اند . ‏حتا اگر سخن درستی داشته به بيهوده كوشيده اند خودش را چنان بر سخنش بكوبند كه ديگر درجائی دهان ‏نگشايد . يك گروه بزرگ شكست خورده تلخكام ، انتقام كوتاهيها و اشتباهات خود ، ويك تاريخ تراژيك را از ‏يكديگر گرفته اند . در پيرامون آنها گروههای بسيار بزرگتری، ترسان و نوميد يا سرگرم فعاليتهای ‏سودآورتر، شوق همراهی در پيكار و هيجان عمل را با تماشای اين منظره دلگير فرونشانده اند ؛ در كناری ‏نشسته اند و سرشان را به مشتزنيهای ميدانداران و خرده گيريهای اين از آن گرم كرده اند و دلائل بيشتری ‏برای هيچ نكردن بدست آورده اند ـ اگر اصلا آن را لازم می داشته اند . ‏

‏  بازمانده ها و رسوبات آن عوالم را هنوز می توان در كناره های جامعه سياسی بيرون ديد : جدل بجای ‏بحث سياسی با معنی ؛ پاك كردن حساب به عنوان انتقاد ؛ به چپ و راست پريدن از فراز قله های حق ‏مداری و حق به جانبی . اما اينها هرچه بيشتر به حاشيه رانده می شوند . برخی از آنان را با وامگيری از ‏اصطلاح سياسی انگليسی می توان مهتابزدگان حاشيه ای ناميد كه هيچ محيط سياسی از آنان بی بهره نيست.‏

‏  خطر بزرگتر در درون است ، با همه صداهای خردمندی و پختگی سياسی كه به گوش می رسد . بيم آن ‏می رودكه پس از خفقان كنونی می بايد انفجاری از دشمنی و كينه را انتظار داشت . مبارزه سياسی در آن ‏سرزمين اگر پروبالی يابد تا مدتی احتمال دارد بيشتر به شكم دريدن و سر بريدن با وسائل ديگر شباهت ‏داشته باشد . انتظار همه بيماريهای دمكراسی را در ايران پس از جمهوری اسلامی می توان داشت ـ پيش از ‏همه سوء استفاده از آزاديهای دمكراتيك و مسخ كردن آن . ادب و انصاف بی ترديد نخستين قربانيان آزادی ‏خواهند بود و بسيار هنر خواهيم كردكه ميهن پرستی را به دنبالش نياوريم . در آن هنگام نوبت هماوردان ‏سياسی بيرون خواهد بود كه با تجربه بيشتری كه در ادب ( اتيكت ) سياسی بدست آورده اند ، و يكی از ‏اسباب جامعه مدنی است ، به تعديل فضای سياسی پس از اين رژيم كمك كنند . تا زمانی برسدكه يك ايرانی ‏از ديدن سران خندان و دست در دست احزاب سياسی غربی ـ سخت سرگرم پيكار انتخاباتی ـ با شگفتی از ‏خود نپرسدكه اينان دوست هستند يا دشمن ؟ ( دوست ، نه لزوما ؛ دشمن ، حتما نه .) ‏

‏  "ادب سياسی" كه امروز به صورتی بيسابقه در طبقه سياسی ايران در بيرون رعايت می شود در عمل ‏اساسا به معنی خويشتنداری در پاسخ و واكنش است . تعارف و اظهار دوستی ها در ميان دگرانديشان بيشتر ‏متاثر از ادب و تعارف عمومی است كه از گوشه های نگهداشتنی فرهنگ ماست و هيچ نمی بايد با ريا ‏اشتباه شود . در رياكاری ، قصد فريب است . تعارف يك آئين و رسم است ؛ همه حدود و آداب و معنی آن ‏را می دانند . به خودی خود چيزی نيست . اما زندگی و مناسبات انسانی را دلپسند می سازد . از آن ‏رسمهاست كه زياده روی در آن نيز چندان عيبی ندارد . در اين جهان بی ملاحظه گيها و زمختيها ، از اين ‏سو زياده رفتن چه بهتر .‏

‏  اما ادب سياسی ، به معنی همزيستی دگرانديشان در ميدان رقابت بيرحمانه برسر قدرت ، را زيستن در ‏دنيای پيشرفته تر غرب به بسياری ار ما آموخته است ـ همان غرب كه در هر زمينه می بايد از آن ‏بياموزيم، حتا تاريخ و فرهنگ خودمان . برخورد آزاد و برابر و دور از سانسور طرفهای طيف سياسی كه ‏در اين كشورهای خوشبخت تر می بينيم از چيست ؟ دو عنصر اصلی آن را در تحول سياست در تمدن ‏غربی می توان يافت . نخست جداكردن خود ( شخص ، خانواده تبار ، قوم ، مذهب ، ملت ) از انسانيت ‏بزرگتر و عامتری كه از هر ارزشی بالاتر است ؛ و دوم جداكردن اعتقاد از ايمان ، و به زبان ديگر ، ‏غيرمذهبی كردن امر عمومی . ( غير مذهبی در معنای گسترده تر خودكه مسلكها و آموزه های "هزاره ای ‏‏" مانند كمونيسم و نازيسم را نيز دربر می گيرد ."گولاگ" و قحطی های عمدی و سياسی اگراين و چين ‏بدست استالين و مائو ، و كوره های آدمسوزی نازيها تنها در يك فضای مذهبی شده مانوی امكان می داشت .‏

‏  جداكردن "خود" و آنچه به خود ارتباط می يابد از انسانيت بزرگتر ، و سنجيدنش با آن ، به معنی پائين ‏آوردن سطح چشمداشت است ؛ جهان را در خود و برگرد خود خلاصه نكردن و همه چيز را برای خود ‏نخواستن ؛ برای ديگران نيز حق برابر شناختن ؛ خود را گاه در جای ديگران گذاشتن ، اينهمه به معنی گذار ‏از كودكی به دوران پختگی است . كودك تنها خود را می بيند و جهان را برای خودش می خواهد . او هرچه ‏‏"خود"ش رابزرگتر می كند و افراد و گروههای بيشتری را به خودش می پيوندد ، هم بزرگتر می شود و ‏هم افراد و گروههای بيشتری را در حق و سهم خود شريك می كند . در واقع با محدود ساختن خود ابعاد ‏بزرگتری می يابد . ‏
‏ ‏
‏  انسانگرائی ( هومانيسم ) رواقی- رنسانسی ، انسانيت بزرگتری پديد آورد ، بيش از هر دين جهانگيری . ‏پوزشگران آخوندها كه در دانشگاههای امريكا خوش نشسته اند فجابع سده بيستم را به پای دورشدن جامعه ‏های غربی از دين می گذارند . اما سده بيستم در واقع سده واپسين و بزرگترين پيروزی روحيه دينی و ‏گستردن آن در قلمروفلسفه و عمل سياسی بودكه توانست اسباب لازم را از تكنولوژی ،كه پيروزی ‏انسانگرائی فراهم كرده بود ، بگيرد و فجايعی را كه پيش از آن نمی توانست از عهده برآيد . اگر در پايان ‏آن سده ، فلسفه حكومتی و سياسی غير دينی انسانگرائی ، برتری خود را در پنج قاره جهان جشن گرفت از ‏آنجاست كه در انسانگرائی جائی برای مطلق نيست . فجايع تاريخ ، از كشتارهای مذهبی تا كشتارهای ‏مسلكی و از ولايت فقيه تا ديكتاتوری پرولتاريا از "مطلق" و "ايمان" برخاستند و تا عصر ما كشيده شدند . ‏از شش سده پيش فرهنگنگ نوينی جهان را فرامی گيردكه با گذاشتن شك فلسفی بجای يقين مذهبی ، و ‏گذاردن فرد دربرابر ماهيت بزرگتر ( سياسی باشد يا دينی ) چنان فجايعی را ناممكن می سازد . ما و ‏آيندگان ما می بايد اين فرهنگ نوين را به سراسر جامعه خود برسانيم .‏

‏  عنصر دوم ، جداكردن اعتقاد از ايمان ، و غير مذهبی كردن امر عمومی نيز ، چنانكه ديديم ريشه در ‏همان عنصر نخستين دارد . هنگامی كه ماهيتی ( خود در معنی هرچه گسترنده اش ـ از خانواده تا مذهب و ‏ملت )همه جهان را در خويش خلاصه نكرد ديگر حق را بر مدار خود نمی بيند . ديگران هم می توانند حق ‏داشته باشند . به اصطلاح رايج ، هر كه بامن نيست بر من نخواهد بود . من و آنكه با من نيست ، اگر هم از ‏ديد فلسفی در يك سطح نباشيم از ديد اخلاقی هستيم . يكی از ما احتمالا سخن درست تری دارد ، ولی هردو ‏ما حق داريم كه سخنی داشته باشيم . با غير مذهبی كردن امر عمومی ، حق و باطل ، كفر و ايمان ، يزدان ‏و اهريمن ، تاريكی و روشنائی ، مقولاتی غير سياسی می شوند و با پاك كردن فرايند سياسی از خشونت ، ‏از قلمرو عمل بيرون می روند . در قلمرو عمل ، در فرايند سياسی هيچ كس هميشه برحق نيست و همه ‏همواره دارای حق اند .‏

‏  بی اعتقاذی همه گير به "ايدئولوژی" ( نه به معنی يك طرز تفكر غالب ، بلكه يك سيستم نظری پاسخ دهنده ‏همه مسائل و پرسشها در عرصه انديشه و عمل ) در اين دهه ها به نيروگرفتن هر دو عنصر ياد شده در ‏ميان روشنفكران و انديشه وران ايرانی كمك كرده است . ما ديديم كه به نام مذهب ، به نام طبقه كارگر ، به ‏نام ملت تا كجاها می توان در راه حذف انسانيت رفت . ما ديديم كه "ايدئولوژی" ( به تعبير سياسی غربی با ‏I"‎‏" بزرگ ) هرچه باشد در پايان به مطلق سازی می رسد و هر تبهكاری و تجاوزی را روا می دارد . ديد ‏انسانگرايانه ، بسياری از روشنفكران ما را به آن انسانيت بزرگتر و عامتر متوجه ساخت ـ انسانيتی كه يك ‏سرش فرد صاحب حقوق انسانی است و سر ديگرش بشريتی كه همه اين كشاكشها بر سر اوست و اگر او ‏نباشد در جهان برای ما چيزی نمی ماند .‏

‏  غير مذهبی كردن به معنی مطلق زدائی امر عمومی بيشتر در روشنفكران چپ و اسلامی روی داد . آنها ‏به عنوان ستايندگان بزرگ آرمانشهرها سخت نيازمند بودند فروافتادن آن ناكجا آبادها را در گودالی كه به آن ‏زباله دان تاريخ می گويند ببينند . روشنفكران راستگرا با جهان بينی عمل گرايانه و مصلحت انديشانه خود ـ ‏هر دو سطحی ـ مطلقی نداشتندكه از دست بدهند ؛ ولی آنان نيز ، اگر حتا در خلوت درون خود ، نادرستی ‏بسياری از باورها و كاركردهايشان را در عمل ديدند و فروتن تر شدند . شكست آموزگاری بی همتاست ؛ و ‏در صد ساله گذشته كه صد ساله تكاپوی ملی برای دگرگونی بوده است ، همه در ايران دچار شكست شده اند ‏وبيشتری شكست خورده اند ـ پيروزمندان كنونی از همه بدتر . ( شكست خوردن را از دچار شكست شدن ‏می بايد جدا كرد . شكست خورده ديگر بختی ندارد . )‏

‏  اكنون دربرابر موقعيتی كه هيچ كس به درستی و دقت نمی تواند آن را توضيح دهد چه رسد كه چاره كند ، ‏كدام "سياه اندرون سنگدل" است كه هنوز احكام تاريخی صادر كند و قلم بر بود و نبود ديگران بكشد ؟ اين ‏حق مداريها در ميان كسانی كه در گذشته كمتر فرصتی را برای اشتباه كردن هدر داده اند ، يا آنها كه ‏اشتباهات خود را مانند نشان افتخار بر سينه آويخته اند بيشتر است . با اين باشندگان "پارك ژوراسيك" حتا ‏تاريخ و زباله دان معروف آن نيز كاری نتوانسته است و می بايد آنان را به حال خودگذاشت . اما ديگران كه ‏گاهگاه به عادتهای گذشته می روند می توانند قرارهای نانوشته رفتار متمدنانه شايسته جامعه مدنی را در ‏ميان خود استوارتر سازند و بلوغ سياسی جامعه روشنفكری ايران را پيش ببرند . ‏

* * *‎

‏  با حكومتی كه هيچ در اين عوالم نيست و هچه توانسته كشته است و باز هم خواهدكشت و سراسر گفتار ‏وكردارش از خشونت مايه گرفته است رفتار متمدنانه شايسته جامعه مدنی چه صورتی خواهد داشت ؟ در ‏خود ايران طبيعت پيكاری كه از يك سو بامسالمت و از سوی ديگر با خشونت جريان دارد بيشتر از سوی ‏حزب الله تعيين خواهد شد . "جنگ كلی"حزب الله با انحصارگرايان برای ريشه كنی اصلاحات سياسی است ‏كه می تواند مردم را ناگزير به درجه أی از خشونت كند . در بيرون اين ما هستيم كه طبيعت پيكار را تعيين ‏می كنيم . ‏

‏  روياروئی ما در بيرون با مقامات جمهوری اسلامی يا سفيران فرهنگی ايران است كه گاه و بيگاه و به ‏شمار بيشتر به كشورهای اقامتگاه ما می آيند . منظور از مقامات البته مسئولان بالای حكومتی است ؛ و از ‏سفيران فرهنگی ، آن انگشت شمارانی كه پيش روی يك جمعيت دستچين نشده ، دربرابر نيوشندگان ‏audience‏ آزاد بيرون ، از جمهوری اسلامی دفاع كنند . هر هنرمند و روشنفكر را كه از ايران می آيد سفير ‏فرهنگی جمهوری اسلامی ناميدن همان ديد يكسويه حزب اللهی است . اگر زيستن و كاركردن در ايران ‏شرط باشد ما با دهها ميليون سفير روبروئيم كه هر سال هزاران تن شان به خارج می آيند . بسياری از اين ‏‏"سفيران فرهنگی" مايه سربلندی ما و آيندگان اند . آنهايندكه در كنار تصوير دوزخی حكومت اسلامی ، ‏تصوير يك جامعه پويا و آفرينشگر را به جهانيان نشان می دهند . حضور آنها در بيرون بر اعتبار جمهوری ‏اسلامی نيفزوده است و برعكس ناهنگامی ‏anachronism ‎‏ آن را بيشتر به چشم كشيده است .‏

‏  رفتار ما با اين كسان چگونه باشد ؟ در تاريخ مبارزات سياسی نمونه های رفتاری گوناگون را می توان ‏نشان داد . داشناكها ديپلماتهای ترك را در خارج تا همين اواخر می كشتند . تهديد ماموران و بمب گذاری و ‏حمله به نمايندگيها و گروگان گرفتن كارمندانشان به فراوانی از سوی مخالفان انجام گرفته است . تظاهرات ‏مسالمت آميز يا خشونت بار شيوه ديگر و معمول تری بوده است . درگزينش هريك از اين شيوه ها می بايد ‏به اصولی بودن و به سودمندی آنها توجه داشت .‏

‏  اگر مسالمت يا خشونت با اصول عقايد گروهی در تضاد باشد ناچار می بايد آن را كه سازگاراست برگزيد ‏وگرنه آن گروه بی اعتبار خواهد شد . اگر كسانی می گويند ايران را از چنبر خشونت تاريخی می بايد آزاد ‏كرد طبعا از نظر اصولی نمی توانند با مقامات و ماموران رژيم اسلامی ـ كه عموم معايبی راكه می گويند ‏دارد و لازم نيست برای اثبات سرسختی در مخالفت ، هر روز تكرار شود ـ با خشونت برخوردكنند . همه ‏تاكيدها بر ماهيت جنايتكارانه رژيم و سياهكاريهای آن در توجيه حمله فيزيكی و خشونت به مقامات و ‏ماموران رژيم بيهوده است . هنگامی كه اصل عدم خشونت در باره كل رژيم اسلامی بكار می رود نمی ‏توان اجزاء آن را استثنا كرد . تظاهرات خشونت آميز برضد مقامات جمهوری اسلامی ، اكنون كمابيش در ‏انحصار بقايای گرايش توتاليتر چپ_مذهبی در نيروهای مخالف رژيم درآمده است . اينان يك بار در برلين ‏بيشترين خدمت را به حزب الله در پاكسازی مبارزان جامعه مدنی ايران كردند . سازمانيافته ترينشان در ‏خاك عراق به دليل اشتراك منافع خود با حزب الله در نابودكردن هر جايگزين دمكراتيك در ايران سود ‏پاگيری در به خشونت كشاندن هرچه بيشتر پيكار سياسی دارد . اين گروه تنها راه رهائی خود را در يك ‏جنگ داخلی در ايران می داند . علاوه بر اين دستگاههای امنيتی رژيم آشكارا در آن رخنه كرده اند و به ‏آسانی ميتوانند به نام آن به خشونت تا حد تروريسم دست بزنند . چنانكه دوستی اشاره كرد ، خمپاره هائی كه ‏به اينسو و آنسو می اندازند می توانند در آينده دقيقتر هدفگيری شوند . ‏

‏  يك ملاحظه عملی ديگر نيز هست . تظاهرات خشونت آميز ، بجز افراطيان چپ يا مذهبی ، شمار هرچه ‏كمتری از ايرانيان مخالف را جلب می كند و بويژه جوانان از آن روی بر می تابند . روحيه رواداری و ‏مخالفت دمكراتيك بر خستگی بيست ساله افزوده شده است . ايرانيان نمی توانند دريابندكه چرا در شيوه ‏مبارزه استثناهائی هست . چرا همه جا درباره تحمل و مسالمت سخن می گويند ولی آنجا كه پای مخالف ‏واقعی به ميان می آيد فراموش می كنند . نديدن اين ملاحظه عملی ، مخالفان را منزوی و به محافل خودشان ‏محدود خواهدكرد ؛ هرچه شمارشان كمتر شود به خشونت بيشتری روی خواهند آورد و هرچه خشونت ‏بيشتری كنند شمارشان كمتر خواهد شد . ما می بايد شيوه هائی برای اعتراض و مبارزه درپيش گيريم كه ‏بيشترين سود را داشته باشد .‏

‏  اقدامات ضد رژيم در بيرون يا برای انتقامجوئی است يا جلب توجه افكار عمومی درهرجا ، يا هردو . ‏انتقامجوئی كه افراطی ترين نمونه اش در كشتن ديپلماتهای ترك بود سترون ترين شيوه هاست و ضربه آن ‏تنها بر تروريسنها می خورد .كشتن و زدن ممكن است چند دل گمراه را تسكين دهد ولی آسيبی به يك ‏حكومت نمی زند و هر احساس موافقی را به عاملان اين شيوه ها از ميان می برد . خشونتهای ديگر نيز از ‏اين قاعده بركنار نيستند وعموما نتيجه معكوس می دهند . انتقامجوئی در هر اقدامی می بايد به سود مقاصد ‏ارزنده تر كنار گذاشته شود . مساله ما خنك كردن دلهايمان نيست و بسيار بالاتر از اينهاست .‏

‏  تظاهرات ايستاده يا درحال حركت با "پلاكارد"ها و همراه با شعارها و فريادها و پخش اعلاميه در جاهای ‏استراتژيك و زمانهای مناسب و بی درگيری با پليس ، پذيرفتنی ترين شيوه اعتراض و جلب توجه عمومی ‏در جامعه های دمكراتيك است . پليس در اين كشورها زير نظارت دمكراتيك نگهبان نظم و قانونی است كه ‏زندگی آزاد را برای شهروندان و برای پناهجويانی مانند ما امكان پذير می سازد . ما نمی توانيم مزايای ‏زندگی در يك جامعه دمكراتيك را بخواهيم اما به نظامات و انضباط هايش گردن ننهيم . اين درست روحيه ‏أی است كه فردا به احتمالی كه چندان كم نيست در ايران به نظام دمكراتيك پايان خواهد داد و مردم را در ‏گزينش ناخوشايند و ناگزيری ميان نظم و امنيت به بهای ديكتاتوری از يك سو ، و آزادی به بهای هرج و ‏مرج از سوی ديگر به ديكتاتوری متمايل خواهد ساخت ـ همچنانكه چند بار در سده بيستم شد . همه آنهاكه ‏قانون و نظامات دمكراتيك را زير پا می گذارند دلائل محكم خود را دارند ولی تفاوتی نخواهد داشت . در يك ‏جامعه نيرومند به كناره ها رانده خواهند شد و در جامعه ضعيفی مانند ايران، ميدان را برای زورگويان ‏هموار خواهند كرد .‏

‏  عناصر دمكرات منشی كه در بيرون دركنار آنارشيستها و افراطيان چپ و معدود افراطيان راست در ‏تظاهرات خشونت آميز برضد رژيم شركت می جويند می بايد پيش از هرچيز به ماهيت همراهان خود ‏بينديشند ـ هر چه هم اتفاقی باشند و خود را از آنها دور بگيرند . هيچ ملاحظه و سودی نمی بايد دمكرات ‏منشان را دركنار افراطيان توتاليتر يا هرج و مرج طلبان دشمن آزادی قرار دهد . دشمنی ما با رژيم اسلامی ‏با افراد نيست ؛ با شيوه تفكر و عملی است كه هركه نماينده آن باشد روياروی ما قرار می گيرد . منزوی ‏كردن چنان كسانی به آموزش دمكراتيك شان نيز ياری خواهد داد . ما تنها دريك موقعيت ، هنگامی كه ‏باتهديد خارجی روبروئيم ، از اين اصل دور می شويم ؛ و دركنار هركس ، از جمله جمهوری اسلامی ، از ‏ميهن خود تا تهديد بيگانه باقی است دفاع می كنيم . ‏

‏  شعارهای يگانگی و دست در دست هم برای مبارزه با دشمن مشترك ، كه از آغاز هم طنينی نداشتند ‏امروز بی معنی تر از هميشه شده اند . يگانگی نيز مانند خود مبارزه می بايد برای چيزی باشد نه صرفا ‏برضد چيزی . به يگانگی می بايد در مفهوم گسترده تر استراتژيك آن نگريست ، نه ملاحظات كوتاه تاكتيكی ‏‏. نيروهائی می توانند ، با هر درجه نزديكی ، همكاری كنندكه درباره خطوط اصلی جامعه و نظامی كه ‏جايگزين جمهوری اسلامی خواهد بود به همرائی ( به معنی موافقت و نيز موافقت برسر موافقت نداشتن ) ‏رسيده باشند . از اواخر دهه هشتاد استراتژی پيكار با جمهوری اسلامی نيز اهميتی در همين اندازه يافته ‏است ؛ و سازشكاران فراوان از شمول همكاری وهمرائی بيرون رفته اند . صفها كوچكتر ولی فشرده تر ‏شده است .‏

‏  به تظاهرات ضد رژيم بازگرديم . همه چيز حكم می كندكه در اينجا نيز دست از هر خشونت برداريم .‏

‏ ‏اکتبر ۲٠٠٠