آسيب شناسی مخالفان بيرون

داريوش همايون

    ما در بيرون زندگی می‌کنيم و از پرداختن به يکديگر گزيری نداريم. شمار ميليونی و کيفيت بالای اين توده‌ای که رخت به دمکراسی‌های غربی کشيده است، و همان زندگی در دمکراسی‌های غربی، با آزادی و غنای فرهنگی رويائيش (رويائی برای مانند‌های ما تشنگان سوخته) ما را در مقوله ويژه‌ای می‌گذارد. در ميان ما صد‌ها و هزاران کوشنده سياسی، بازيگران درام پنجاه ساله گذشته ايران، هستند که نمی‌توانند دست بردارند و نمی‌توان دست آنها را کوتاه کرد. با آنها به بسيار جا‌ها می‌توان رسيد و بی آنها پيکار رهائی و بازسازی ايران تنگدست خواهد بود.

   در ايران ممکن است مخالفان بيرون نه چندان شناخته باشند و نه جدی گرفته شوند ولی زمان‌هائی بوده است که سنگينی مبارزه بيشتر به بيرون افتاده است و اکنون به نظر می‌رسد چند گاهی باز چنين باشد. هنگامی که مانند اکنون هر صدای ناموافقی خفه می‌شود ناگزير نگاه‌ها به نيرو‌هائی می‌افتد که می‌توانند از همان مزيت آزادی در بيرون به سود کوشندگان درون بهره گيرند. مخالفان تبعيدی همچنين می‌توانند و به مقدار زياد توانسته‌اند راه را بر دگرگونی سرتاسر گفتمان جامعه روشنفکری ايران بگشايند و اگر پاره‌ای اصلاحات عمده در رويکرد‌های خود بکنند در دگرگون کردن منظره سياسی ايران نيز چنان تاثيری خواهند بخشيد.

   اما مانند هر گوشه جامعه بيمار ما پرداختن به نيرو‌های سياسی بيرون می‌بايد از آسيب شناسی آغاز شود. چرا هزاران تن از فعال‌ترين عناصر جامعه ايرانی پس از آن تجربه هولناک انقلاب اسلامی و پس از بيست و چند سال در اروپا و امريکا درس‌های خود را نياموخته‌اند و در اکثريت بزرگ خود چنين سترونند؟ درميان عوامل گوناگونی که می‌توان برشمرد دو عامل به نظر مهم‌تر از همه می‌آيد.

   نخست، گرفتاری با پيشينه‌هاست. فعالان سياسی تبعيدی گذشته‌های سنگينی دارند و دهه‌های گذشته را اساسا در دفاع و توجيه آن گذشته‌ها ــ که بی تاختن بر گذشته ديگران نشدنی است ــ گذرانده‌اند. در پيله گذشته‌ها ماندن، هم يک نياز سياسی و هم روانشناسی است. اين را می‌توان فهميد. ولی اين را هم می‌توان فهميد که بيرون از آنها که آن گذشته‌ها را زندگی کرده‌اند کسی چنان دلمشغولی‌ها را ندارد و نتيجه، بی ربط شدن کسانی است که در هزاران کيلومتری ايران گرفتار موضوعاتی هستند که از نظر زمانی همان فاصله را با هشتاد نود در صد جمعيت ايران دارد. از اين گذشته پيشينه‌های شخصی هر چه باشد در موقعيت فاجعه بار کنونی ملت ما غرق شده است. ما به عنوان دو نسل يک ملت باخته‌ايم و چندان تفاوتی ندارد که در پايگان (سلسله مراتب) باخت، هر کدام ما در کجا قرار داريم. مدرنيته از بازنگری و نقد همه چيز، از باور‌ها تا نظم موجود سرگرفت. آنکه نمی‌تواند خود را بازنگری کند از پويندگی مدرنيته بی بهره است. در موقعيت ما چنان بازنگری شرط لازم اعتباريافتن از نظر سياسی نيز هست. آنها که در پوسته دفاع از خود نمانده‌اند شکفتگی درونی و قبول عام بيشتری دارند.

   دوم، پويش قدرت است. نيرو‌های سياسی در بيرون سياست را چنان می‌ورزند که انگار در کشاکشی برسر قدرت‌اند. اما قدرت در هزاران کيلومتری و در دست کسانی است که تا در جايگاه خود هستند کسی از بيرون جرئت بازگشت به ميهن را نيز ندارد. پويش قدرت در بيرون در واقع بيش از دست و پا کردن موقعيتی درحلقه‌های آشنايان و نزديکان نيست. گذشتن و نگذشتن از چنان موقعيتی در عمل تفاوتی ندارد. گذشتن از آن دست کم محترمانه‌تر خواهد بود. همين پويش ميان‌تهی است که نمی‌گذارد کسان با واقعيت خود و ديگران روبرو شوند و آدم‌های ديگری بشوند و همه ما نياز داريم آدم‌های ديگری بشويم؛ به جهان مدرن پا بگذاريم و فرهنگ و سياست خود را امروزين کنيم.

* * *
   اکنون اگر کاستی‌های اصلی را درست دانسته باشيم می‌توانيم به چاره‌ها برسيم. باز نگری پيشينه‌های خود، ما را به گفتمان تازه‌ای می‌رساند که با سی سال پيش همه ما تفاوت‌های بنيادی خواهد داشت؛ و توافق بر چنان گفتمانی، بر يک سلسله مواضع همانند که با اصول همه عناصر اصلی و نه حاشيه‌های مهتابزده بخواند، سرآغازی برای سياست تازه و با معنی‌تری برای سراسر جامعه ايرانی خواهد بود.بهمين ترتيب پذيرفتن اينکه سياست در خدمت پويش قدرت، در شرايط تبعيد، جز وقت گذرانی و چرخيدن بر گرد خود نيست به ما امکان خواهد داد که سياست را، نه تنها در فضای تبعيدی، اصلاح کنيم. چند گاهی چشم پوشی از رسيدن به قدرت برای دگرگون کردن و سالم سازی سياست ورزی در ميان ايرانيان همان است که در تعبير انگليسی، ساختن فضيلت از ضرورت می‌گويند. پويش قدرتی را که نيست و نمی‌تواند باشد از معادله بيرون می‌بريم و ادب و انصاف و رواداری را بجای آن می‌گذاريم و آنگاه خواهيم ديد که چه نيروی سياسی از اين قبايل درهم افتاده پديد خواهد آمد.

   اصل آن است که نگرش قبيله‌ای و ناموسی را با رويکرد مدرن جانشين کنيم. در فرهنگ مدرن غربی همکاری و رقابت دو روی يک سکه‌اند. طرف‌های طيف سياسی نبايد خود را قبايل در حال جنگ بشمارند. انسان مدرن می‌تواند وفاداری‌ها، حتا هويت‌های گوناگون داشته باشد. اما برای مدرن بودن می‌بايد مدرنيته را در مرکز گفتمان سياسی گذاشت و از آنجا به برنامه‌ها و دستور کار agenda‌ها رسيد. آنگاه بيشتر ما خواهيم ديد که ديوار چينی در ميانه نيست و می‌توان در جاهای اساسی و حياتی با يکديگر همراه بود.

 نوامبر‏ ۲۰۰۶
www.d-homayoun.info