انتخابات ریاست جمهوری در ایران، چگونگی و فراآمد آن هر چه و هر که
باشد، چرخشگاهی در تاریخ جمهوری اسلامی است. در این انتخابات تغییر گفتمانی که
سی سال از آن دم زدهایم خود را، چه در سیاستها و چه در شیوهها، نشان
میدهد. این تغییر گفتمان (به معنی بحث غالب سیاسی و فلسفی) البته یک شبه روی
نداده، ولی انتخابات ریاست جمهوری آن را بهتر از همه تحولات گذشته جا انداخته
است. ما اکنون به روشنی میبینیم که زبان و شیوههای سیاستورزی با همین ده سال
پیش چه تفاوتی یافته است.
جمهوری اسلامی پیروزی گفتمانی بود که از دهه چهل/شصت به دست روشنفکران
تاریکاندیشی که "مشعلدار" همه جنبشهای فاشیستی بودهاند پایهگذاری شد.
(فاشیسم یک تعریف کلی دارد و آن اندیشیدن در چهارچوب خودی و غیر خودی است. هر
گرایش سیاسی و فکری که تاکیدش بر خودی و غیر خودی و بیحق کردن غیر خودی باشد
فاشیستی است). آن روشنفکران، اسلام مسجد را به عرصه روشنفکری بردند و یک
پارادایم، یا به زبان دیگر گفتمان، انقلابی از اسلام در آوردند که تودههای
روستائی کنارههای شهرها و طبقه متوسط شهری را به یکسان میتوانست بسیج کند و
دست آخوند مرتجع را به آسانی در دست انقلابی چپگرا بگذارد.
امروز گفتمان بخش بزرگتر روشنفکران و طبقه متوسط شهری و حتی لایههائی از
آخوندها بی دشواری زیاد در سنت دمکراسی لیبرال، مردمسالاری در چهارچوب
اعلامیه جهانی حقوق بشر، جای میگیرد؛ و در انتخاباتی که از آزادی انتخاب تهی
است فضائی غیر عادی و آبستن دگرگونیها پدید آورده است. این تغییر گفتمان
میرود که گره کور اسلام در سیاست را بگشاید و راه را بر سربلند کردن دوباره
گرایشهای فاشیستی از چپ و راست ببندد؛ و تا چنان نشود تغییر رژیمها و
حکومتها بس نخواهد بود و ایران ریزهخوار و بازیچه دیگران خواهد ماند، چنانکه
امروز بیش از چهل سال پیش شده است ــ پیاده شطرنج روسیه و گاو شیرده چین و
شکارگاه اختصاصی هر دو.
لازم به گفتن نیست که پیشبرد این گفتمان تازه ارتباطی به طرحهائی که برای
رهانیدن ایران از حکومت آخوندی میآورند ندارد و مانع هیچ اقدام بامعنی در آن
زمینه نخواهد بود. اما اگر ژرفتر به مسئله نگریسته شود رهانیدن ایران از
گفتمان اسلام انقلابی یا چپ برابری خواه توتالیتر یا گرایشهای گوناگون فاشیستی
راست، چاره نهائی جامعهای است که صد سال خود را محکوم به افتادن از چاه به
چاله و از چاله به چاه گردانید. از این گذشته همرای شدن بر این گفتمان تازه، آن
نیروی سیاسی را پدید خواهد آورد که نظام آخوندی را به نابودی تهدید کند. چنان
همرائی به مراتب کارسازتر از کوششهای بیهوده برای کنار هم نشاندن گروهها و
گرایشهائی است که در نبود یک زمینه فکری مشترک هیچ انگیزهای برای همکاری
ندارند و مخالفت با رژیم یا اوضاع نابسامان و حتی فاجعهبار کشور برای نزدیک
کردنشان بسنده نبوده است.
* * *
آن گفتمان انقلابی ــ آمیزهای از اسلام در تنگترین و زورگوترین تعبیر خود، و
ایدئولوژی چپ جهان سومی، آمیزهای که هم شکننده و هم از همان آغاز شکست خورده
بود ــ چندان نپائید و مانند ائتلافی که به قدرت رسیده بود یا خیال میکرد به
قدرت رسیده است، با پایان جنگ عراق، از هم گسیخت. نظام جمهوری اسلامی به زودی
میدان رقابت گروههای نیرومند بر سر تقسیم غنائم شد و موٌلفه ایدئولوژیک آن به
کوشش برای تحمیل ظواهر شرعی واپسمانده و ظالمانه محدود ماند. اما نقش برتر دین
در گفتمان سیاسی همچنان پائید و گفتمان انقلابی که دلها و مغزهای بیشمار را
در چنبر خود آورده بود به گرایش اصلاح طلبی، اصلاح رژیم و اصلاح دینی، دگرگشت
یافت. اسلام، چنانکه سدهها دانسته شده بود، در اوج قدرتی که هرگز نرانده بود،
در دستهای مستقیم رهبران مذهبی، و نشسته بر منابع کشوری چون ایران، هیچ سخنی
برای یک جامعه آشنا شده با جهان سده بیستم و بیست و یکم نداشت. بدتر از همه
بخش روزافزونی از تباهی حکومت اسلامی دامن خود دین را میگرفت. اما هنوز زود
بود که اندیشه سیاسی و حکومت از سیطره دین آزاد شود.
اصلاح طلبی، آسانترین و کمهزینهترین راه حل میبود زیرا با رویکرد تدریجی و
سراسر سازشکاری خود حکومت اسلامی را نگه میداشت؛ ولی حکومت اسلامی آن اندازه
تغییر را نیز بر نمیتافت. اصلاح طلبان از کار نمایانی بر نیامدند و اعتماد
مردم و آخوندهای فرمانروا را به یک اندازه از دست دادند و به تندی بیاعتبار
شدند. آنگاه نوبت تاکید بر جمهوریت نظام در برابر اسلامیت آن رسید که
جمهوریخواهان از هر رنگ همچون ریسمان نجاتی در آن آویختند. در صورت واقعی خود،
بحث جمهوریت در برابر اسلامیت، از یک بهانه دیگر برای نگهداری حکومت اسلامی
فراتر نرفت زیرا از سوئی از خود حکومتکنندگان میخواست که داوطلبانه
امتیازاتی بدهند و هر چه را میتوانند نگه دارند. از سوی دیگر جمهوریت فرایافتی
چنان بی در و پیکر است که جمهوری اسلامی نیز در آن میگنجد. چیزی بر نیامد که
جمهوریت نظام همراه اسلامیت آن از پس این بازی لفظی نیز برآمد و امروز آن شعار
میان تهی حتی در خود ایران دارد به فراموشی میرود. کسانی با استدلالهائی از
این دست که جمهوری اسلامی، جمهوری نیست کوشیدهاند از خود جمهوری اسلامی
جایگزینی برای آن بدر آورند؛ ولی ورزشهای فکری از این گونه جای واقعیات سخت
سیاسی را نمیگیرد.
این چارهاندیشیهای نیمه کاره سرانجام نسل تازهای را که از کولهبارهای
عاطفی نسل انقلاب آسوده است، و نیز روشنترین ذهنهای نسل انقلاب، را به آنجا
رساند که رهائی خود و میهن را در بیرون آمدن از جمهوری اسلامی جستجو کنند. ولی
بیرون آمدن از جمهوری اسلامی در اصل پیشرفتی به شمار نمیرفت و در مراحل نخستین
به معنی حکومت خودیها به جای غیر خودیها (ما بجای آنها) میبود که در بیرون
ایران نیز هواداران بسیار دارد. اکنون آن دگرگشت اساسی که اندیشه سیاسی ایرانی
را به عصر دمکراسی لیبرال وارد کند در این انتخابات دارد روی میدهد. پیش از آن
در یک دو ساله گذشته افراد و گروههائی از سرامدان در ایران راه را بر این
رویکرد تازه ــ پذیرفتن حق همه ایرانیان اگر چه در صف مقابل سیاسی ــ هموار
کرده بودند. بالا گرفتن بحران سیاسی و اقتصادی، سنگین شدن وزنه مردم در
انتخابات، و آزادی گفتار بیشتری که با آن آمد تکان لازم را به گرایشی که در سطح
زیرین جامعه جریان داشت داد. سرانجام گروه بزرگ و با حیثیتی از سرامدان، خواست
اصلی را پیش کشیدند ــ دمکراسی و حقوق بشر برای همه ایرانیان. اکنون دیگران،
حتی تا حدودی پارهای کاندیداهای ریاست جمهوری، هستند که به آن خواست، به
گفتمانی که محورش مطالبه ولی پیامش دمکراسی لیبرال است میپیوندند و همین
اندازهاش نیز بسیار مهم است.
اینکه سهم ایرانیان تبعیدی و مهاجر در رهانیدن گفتمان سیاسی از اسلام و
روایتهای گوناگون آن، مانند ملی مذهبی، تعیین کننده بوده است در اینجا چندان
اهمیت ندارد. آن ایرانیان به سبب آشنائی مستقیم با فلسفه سیاسی غرب و کارکرد
دمکراسی لیبرال زودتر توانستند خود را به جهان امروز برسانند. بریده شدنشان
از جمهوری اسلامی نیز این فرایند را آسانتر میکرد. اکنون مهمترین نیروهای
اجتماعی ایران به این گفتمان میپیوندند و این خواست همیشگی ما بوده است. از
این پس میباید چشم به راه تحولات پردامنه باشیم ــ نخستین آنها افتادن
گرانیگاه مبارزه به درون ایران است به درجهای که میتواند بیشتر بیرونیان را
بیربط سازد.