بسیار از جامعه تازهای که ایران دارد میشود و شده است نوشتهاند ولی
شاید هیچکدام گویاتر از آنچه در زیر میآید نبوده باشد. پیش از این،
گزارشهای راجر کوئن نیویورک تایمز بود که تا بیرونش نکردند از تهران فضای
تازه، و مردمی را که ایران و ایرانی شده است در گزارشهائی امپرسیونیستی که
در رسائی (بلاغت) به رمان نزدیک میشد گرفته بود و تصویر میکرد. این بار
یک ایرانی ناشناس، باز در سطح بالای روزنامهنگاری، آنچه را که این روزها
از زبان من نمیافتد، آن روح زمان هگلی را، به ما میشناساند؛ ما را به
درون پدیدهای میبرد که بیش از همه خود ایرانیان را به شگفتی انداخته است
ــ یکی دیگر از شگفتیهائی که این ملت نمردنی (امردادی) همواره در آستین
دارد.
گفتهاند که رماننویسان (و نقاشان) ناکام منتقد میشوند، اما بیشتری
روزنامهنگار میشوند. برتری روزنامهنگار که همچون رماننویس، جزئی و کلی
هر دو را میبیند و کلی را در جزئیات نشان میدهد، در حضور و فوریت اوست؛
او گواه است؛ در روندها گاه پیش از آنکه احساس شوند حضور دارد و به آنها
تکانی میدهد که گاه بی آن نمیشوند. او، هم روند گزار است (به معنی تعبیر
و باز نمودن) و هم میتواند روند گذار باشد. رماننویس بعدها دور از
مبالغهها و سرمستیهای لحظههای بزرگ، حقیقت و معنای آنچه را که گذشته است
در تضادها، طرفه irony ها، پیروزیها و تراژدیهایش نشان میدهد.
آن نوشته که امضای جنبش سبز ایران را دارد از ایران توسط دوستی در امریکا
به دست من رسیده است و بی تغییر در زیر میآید و از هرچه ما گفتهایم گواه
بهتری است. آن معجزهای که غزالی میگفت امکان دارد ــ به علت تغییر ناگزیر
در عناصری که یک پدیده را میسازند ــ دارد روی میدهد.
* * *
تاريخ اين قرن را که بنويسند، فصل اولش را با ما شروع خواهند کرد. لابد
جايی در مقدمه کتاب هم خواهند نوشت که پيش از جنبش ما هم در اين قرن وقايعی
رخ داده است، يازدهم سپتامبر ، جنگ افغانستان و جنگ عراق. اما همهشان
بازمانده از قرن قبل بودند، با گفتمانی مانده از آن قرن و با ابزار قرن
بيستمی، هواپيما و موشک و گلوله. و آن وقت خواهند نوشت که فصل اول را به ما
دادهاند برای اينکه فرزند راستين زمان خودمان بوديم و گفتمانمان، گفتمان
آغاز هزاره سوم بود.
همان اوايل کتاب خواهند نوشت که جنبشهای اجتماعی فرزند فناوریهای ارتباطی
هستند و همان جا خواهند نوشت که ما نخستين جنبشی بوديم که به تمامی،
مسيرهای ارتباطی نوينی که از آغاز اين قرن گسترش يافته بود را به کار
بستيم.
شايد همان جا مدخلی باز کنند به اينکه اين ابزارها چگونه ساختار جوامع را
تغيير دادند و چطور نگرش دنيا را به طبقات اجتماعي، گردش کار ، توليد و
توزيع ثروت، رهبری و مديريت اجتماعی و حتی نگرش دنيا به ارزشهای پايدار
انسانی را تغيير دادند.
در همان صفحه شايد، عکسی باشد از مخترع اولين نمونه گوشیهای تلفن همراه و
عکسی باشد از بنيانگذاران ويکی پديا، فيس بوک، بلاگر، يوتيوب، پادکست و يا
شايد از مجسمه آنها در ميدانهای اصلی شهرهای پيشرو جهان، و لابد زيرنويس
عکس هم خواهد بود: "چهرههايی که جهان قرن بيست و يکم را ساختند".
همانجا خواهند نوشت که تا پيش از اين، مسيرها يک طرفه بود : کسی مینوشت و
روزنامهها چاپ میکردند و الباقی مردمان میخواندند؛ يک نفر حرف میزد و
الباقی مردمان میشنيدند؛ يک نفر در صفحه تلويزيون بود و الباقی نگاهش
میکردند؛ کسی فرمان میداد و رهبری میکرد و تودههای بیشکل در پشت سرش
به راه میافتادند. خواهندنوشت که ساختار جامعه و توزيع اطلاعات و ثروت و
قدرت هرمی بود، و بعد خواهند نوشت و لابد پررنگ هم خواهند کرد که
فناوریهای نوين ارتباطي، جامعه را مسطح کرد. آنقدر به پايههای هرم
توانايی بخشيد که آنها را تا راس بالا کشيد. اين امکان را فراهم کرد که با
هم در ارتباط باشند، خبر بگيرند و خبر بدهند، اطلاعات رد و بدل کنند،
بگويند و بشنوند، ببينند و ديده شوند و مسيرهای تازهای پيدا کنند که
همکاری کنند، توليد فکر کنند، نقد کنند و پيشرفت کنند
.
بعد آن وقت بالای همان صفحه عکس ما را خواهند گذاشت. خواهند نوشت که ما
اولين جنبش اجتماعیای بوديم که رهبرش همهمان بوديم، برنامهريزش هم
همهمان و آن کسی هم که نامش را صدا می زديم، حداکثر سخنگوی بخشی از
مطالبات ما بود. شايد همان جا کادری هم باز کنند و داخلش بيانيه ميرحسين را
که نوشته با توجه به اينکه مردم در نماز جمعه شرکت میکنند، دعوتشان را
میپذيرد و میآيد به عنوان نمونه بگذارند و لابد برای خوانندگان آن دوره
توضيح هم بدهند که تا پيش از آن مرسوم بوده است که رهبر يک جنبش اعلام کند
که میرود و مردم را دعوت به آمدن کند.
بعد لابد زير آن فصلی باز میکنند که چطور جنبشی که مرکز فرماندهی نداشت،
آنقدر هماهنگ عمل میکرد، آنقدر خوب ايدهها، خواستها و شعارهايش مطرح
میشد، نقد میشد، کامل میشد و بعد يک روز آن قدر خوب بيان میشد که انگار
همه اين ميليونها نفر، سالها با هم تمرين کردهاند. شايد همانجا، در
نسخه الکترونيکی اين کتاب تاريخ لااقل، لينکی هم باشد به فيلمی از ما که
بلندگو فرياد میزند مرگ بر آمريکا و ما اين همه آدم جواب میدهيم مرگ بر
روسيه بیآنکه کسیمان از قبل به اين پاسخ فکر کرده باشد، بیآنکه هماهنگ
کرده باشيم چنان فرياد میزنيم که انگار يک دهانيم و يک حنجره.
همانجا خواهند نوشت که ما اولين حزبی بوديم که شورای مرکزی نداشت، دبير کل
نداشت، شاخه سياسی نداشت. خواهند نوشت حزبی بود با آنارشی کامل که رفتاری
کاملا نظاممند داشت. لابد طعنهای هم خواهند زد به احزاب آنارشيست دهههای
قبل از ما که وجودشان نظاممند بود و رفتارشان آنارشيستی. خواهند نوشت که
حزب ما ارگان حزبی نداشت ، اما با اين همه مواضعش روشن بود، برنامههايش هم
درست تنظيم میشد. خواستهايمان هم جمعبندی میشد، نقد میشد ، کامل میشد
و به واضحترين شکلی بيان میشد.
در همين فصل خواهند نوشت که ما آخرين روزهای تفنگ و گلوله را زندگی کرديم و
نشان داديم که هر کجا که آگاهی و اطلاعات و مسيرهای کافی برای ارتباط
انسانی وجود داشته باشد، گلوله بیمعنی است. لابد عکسی هم خواهند گذاشت از
تکگلولهای در جايی از موزه آزادی ما و زيرنويسش خواهند نوشت "آخرين
گلولهای که از خشاب در آمد".
روش ظريفی هم لابد پيدا خواهد شد که حساب کند وزن کل الکترونهای سازنده
وبلاگها و وبسايتهای ما، چقدر است و حساب خواهد کرد که همهشان باهم يک
هزارم وزن يک گلوله هم نمیشدند. شايد وزن همه مولکولهای هوای شعارهای ما
را هم حساب کند، تمام مرگ بر ديکتاتورهایمان، تمام زندانی سياسی آزاد بايد
گرددهایمان و آخرش نشان دهد که وزن همهشان با هم، وزن يکی از ديوارهای
زندان اوين هم نمیشده است.
بعد خواهند نوشت که ما تعريف دوبارهای کرديم از جامعه انساني، از روابط
انسانی، از جهانی بودن و از زندگی در دهکده جهانی. بعد هرکدام اين
تاريخنويسها هم لابد نامی به ما خواهد داد، سادهترينشان لابد خواهد
نوشت انقلاب سبز، ديگریشان خواهد نوشت انقلاب سکوت، آن يکی خواهد گفت
انقلاب لبخند و لابد کسی اين وسط پيدا خواهد شد که بنويسد انقلاب آگاهی.