در ششمین ماه جنبش سبز، با پیروزیها و هزینههایش پشت سر، کوشندگان
جنبش طبعا به مراحل پیش رو میاندیشند و پرسشها بر زبانهاست ــ آیا یک برنامه
مشخص بر پایه خواستهای مشترک جنبش (به تقریب، زیرا جنبش و خواستهایش را
دقیقا نمیتوان تعریف کرد) لازم است و در نبود آن مردم سردرگم نمیشوند؟ آیا
میباید اولویت این مرحله مبارزه شکست دادن احمدی نژاد و رسیدگی به جنایات رژیم
در این شش ماهه باشد؟ آیا درست است که همچنان از روزهای به اصطلاح مقدس رژیم
برای تظاهرات بهره گرفته شود؟ آیا اکنون که رژیم توانسته است کنترل خیابان را
در دست گیرد بجای ادامه تظاهرات، مرحله نافرمانی مدنی و اعتصابات فرا نرسیده
است؟ آیا کسانی که، بیشتر از بیرونیان، میگویند این کارها سودی ندارد و رژیم
را میباید با انقلاب برانداخت؛ یا آنها که هر روز بیشتر به خشونت رانده
میشوند حق ندارند؟ آیا پخش خبرها و تصویرهای سرکوبگری رژیم مایه ترسانیدن
مردم نمیشود؟
این پرسشها و مانندهای آنها بجاست و بر زبان بسیاری از کوشندگان بیرون نیز
میآید ــ همین بس که انسان دمی خود را در ایران تصور کند. شاید بد نباشد
همچنان خود را در ایران بگذاریم و پاسخهائی بیابیم.
نخست برنامه و خواست مشخص در این مرحله. در نگاه اول هیچ چیز منطقیتر از این
نمینماید که هر جنبشی برای رسیدن به هدف روشنی است. روشن بودن هدف، بسیج
همگانی را میسر میسازد و انرژی مبارزه را تمرکز میدهد. میگویند انتخابات در
۲۲ خرداد چنین نقشی داشت. اکنون که مردم خواستهای مشخصی ندارند جنبش از آن شور
و عظمت افتاده است.
این درست است که جنبش سبز دست گشادهتر شش ماه پیش را ندارد ولی بر ژرفای آن
افزوده شده است. در آن نخستین هفتهها نیز انتخابات مرحلهای از دگرگونی اساسی
تلقی میشد؛ به نظر مردم میرسید که با پیروزی انتخاباتی خواهند توانست
دگرگونیهای روزافزونی را بر رژیم تحمیل کنند. اکنون انتخابات به پس زمینه رفته
است ولی اعتراض به وضع موجود و خواست دگرگونی بنیادی بر جای خود هست. انتخابات
آزاد، با هدف تغییر سراسری روحیه و فلسفه سیاسی و گروه فرمانروای جمهوری اسلامی
جانشین میشود. شش ماه پیش هنوز اندیشه و عمل سیاسی در چهارچوبهای همین رژیم
جریان داشت. امروز کمتر کسی امیدی به اصلاح از درون نظام جمهوری اسلامی دارد.
این رژیم همین است و دیگر جائی برای خودفریبی نمانده است. شک نیست که مبارزه را
میباید در محدوده همین نظام سیاسی و از راههائی که در همین شرایط گشوده است
یا گشودنی است ادامه داد. ولی هدف مبارزه امروز از شش ماه پیش، هم به سطح
بالاتری رفته است و هم بر گروههای بزرگتری روشنتر شده است.
اگر جنبش اعتراضی نمیتواند صحنههای نخستین هفتهها را تکرار کند بیش از
نداشتن هدف معین به دلیل بسیج همگانی رژیم و ابعاد سرکوبگری است. این بسیج
همگانی از استخدام هزاران بسیجی تا دستگیری و شکنجه و کشتن و اعدامهای گسترده
تا محرومیت از تحصیل و محاکمات تلویزیونی را در بر میگیرد غافلگیری نخستین
حکومت جایش را به آمادگی داده است. اما جنبشی که انتخابات و آن تقلب تاریخی
نیز برایش بهانههائی بود؛ و رهبری نداشت که اراده عمومی را در خود متبلور سازد
لزوما به دلیل اعلام نکردن خواستهای مشخص از هم نخواهد پاشید. برنامه تفصیلی؛
مثلا انتخابات آزاد، آزاد کردن زندانیان سیاسی، رسیدگی به جنایات و دزدیهای
مقامات، بسیار خواستهای با اعتباری هستند ولی بیشتر به کار یک مبارزه سیاسی در
یک مرحله معین، مثلا یک پیکار (کمپین) یا انتخابات، میخورند. جنبشی بیمرز و
درازمدت که در حال شکل گرفتن از سوی مردمان بیشمار است و هم خودش پختهتر
میشود و هم آن مردم را برای زیستن در یک جامعه شهروندی آمادهتر میسازد بیش
از خواستهای محدود لازم دارد.
مانیفستی برای جنبش
برای چنین جنبشی بیمرز که تا آینده امتداد دارد یک بیانیه کلی، یک مانیفست که
فلسفه آن را بیان کند مناسبتر خواهد بود ــ مانیفستی که نه دستور کار روزانه
بلکه الهام بخش همه کسانی باشد که خواستهای ویژه خود را نیز دارند یا ممکن است
پیدا کنند. فردا که شرایط اقتصادی برای گروههای بزرگ اجتماعی طاقتفرسا گردد
شعارها ناچار عوض خواهد شد ولی آن مانیفست خواهد ماند ــ حتی پس از پیروزی، و
بهویژه پس از پیروزی. چنان مانیفستی همان بهتر که در خود ایران نوشته و امضا
شود، و دربر گیرنده کلیترین خواستهای یک جامعه شهروندی، و نه گروهها و
لایههای اجتماعی، یعنی حقوق سلب نشدنی برابر همه افراد، و حق مردم بر حکومت بر
خود، و دور از هر مصالحه و چانهزنی بر اصول و ابهام در آرمان باشد.
اگر هر روز خواست معینی مانند انتخابات مردم را بسیج نکند ناامید نباید شد.
نمیباید فراموش کرد که گفتمان مطالبهمحور و نه مسائل انتخاباتی، آغازگر جنبش
سبز بود که بهانهاش انتخابات شد. انتخابات همیشه در جمهوری اسلامی بوده است.
این بار آرزوی سوزان حقوق بشر و دمکراسی بود که تودههائی را نخست به حوزههای
رایگیری و سپس به خیابانها کشاند. امروز آن آرزوها هر چه شده باشد سوزانتر
است و خشمی خاموش و فروننشستنی بر آن افزوده شده است. یک جنبش ملی در زیر یک
رژیم فاشیستی به هر نام، بیش از این لازم ندارد. بقیهاش را گندیدگی
گریزناپذیر نظام سپاهی-امنیتی– جمکرانی فراهم خواهد کرد.
از نظر عملی و شرایط خیابان نیز وضع با خواستهای مشخص یا بی آن تفاوتی نخواهد
داشت. اگر مردم مثلا برای آزادی زندانیان سیاسی یا محاکمه آدمکشان و
شکنجهگران به خیابان بریزند آیا رفتار آن آدمکشان و شکنجهگران عوض خواهد شد؟
آیا از گفتن الله اکبر و شرکت در نماز جمعه یا خواندن دعای کمیل کمتر میتوان
کرد؟ رژیمی که هر روز بیشتر به سرنیزه متکی میشود هر روز تحمل مخالفت را بیشتر
از دست میدهد و مخالفت را در معنای تنگتری تعریف میکند. در چنین رژیمهائی،
اگر دیر ماندند، هر چه ممنوع نبود اجباری میشد و هر چه خوشایند هر صاحب قدرتی
نبود کار گناهکار را به گولاگ میکشاند. رژیم اسلامی بر همان راه میرود ــ
ساختن جامعه ای هنگ آسا regimented که در آن خرافات جای آگاهی و شعور اجتماعی
را بگیرد، و دست روزیرسان حکومت اراده و کوشش فردی را خفه کند.(جمهوری اسلامی
گولاگ خود را نیز با زندانهائی که هماکنون شهرت جهانی یافتهاند ساخته است.)
پس از تجربه شش ماهه گذشته دیگر نمیتوان انتظار داشت هیچ گرایشی به ملایمت در
دستگاه سرکوبگری مانده باشد. خامنهای بیش از همه و احمدی نژاد نه کمتر از او
هر مخالفتی را میخواهند ریشهکن کنند.
قدرت جنبش در خواستها، بهتر است بگوئیم، آرزوهائی است که زمان برنمیدارند و
سدهها را ــ در مورد ما پنج سده ــ در بر میگیرند؛ نسل پس از نسل و تودههای
بزرگ را به حرکت در میآورند. ما خود تازه به این حرکت نیفتادهایم. چهار نسل
ایرانیان بیش از صد سال است کورکورانه و افتان و خیزان بر همان مسیر گام
زدهاند. میراث و بار این صد ساله اکنون در دست و بر دوش این نسل آخری است از
همه پیشینیان خود آگاهتر ــ به لطف همان میراث و بار ــ و دریغ است که باز
پایمال کمظرفی و ناشکیبائی و فرصتطلبی شود.
شکست دادن احمدی نژاد با همه فوریت و اهمیتی که دارد عملا قابل تعریف نیست.
مجموعه کنشهای جنبش سبز، همان ادامه جنبش، موقعیت او را ضعیف و به شکست دادن
او کمک میکند. کمخطرتر نیز هست. راه سبز امید نیز که از رویاروئی با
خامنهای پرهیز دارد آسانتر میتواند سیاستها و اقدامات احمدی نژاد را زیر
انتقاد و حمله ببرد و بجای سخنرانی در کلیات، مبارزه را زندهتر و به
رویدادهای روز نزدیکتر سازد. جنبش سبز از اینکه نقش یک نیروی مخالف و جایگزین
alternative را بگیرد و زبان اعتراض گروههای گوناگون اجتماعی باشد زیان نخواهد
کرد.
حتی چنان نقشی نیز از شدت سرکوبگری رژیم نخواهد کاست زیرا مسئله نشان دادن
واکنش متناسب نیست. رژیم میخواهد به بیشترین حد بترساند. با اینهمه جائی هست
که آن بیشترینه خشونت را که هنوز نشان ندادهاند زیرا از پیامدهایش
اندیشناکاند به کار خواهند برد: پیش کشیدن شعارهای سرنگونی و شیوههای
خشونتآمیز، و فاجعهبارتر از همه تروریستی، که میباید در فرصتی دیگر بدان
پرداخت. با وامگیری از سعدی، درٍ پرسشها از خودمان باز است و سلسله سخن دراز.