تا کيهان پايدار بماند

داريوش همايون

    روزنامه نگاری به عنوان يک صنعت با "اطلاعات" و همزمان با برآمدن رضا شاه به ايران آمد. پيش از آن روزنامه نکاری در ايران زائده‌ای بر سياست بود و تا مرز کلاشی و دريوزگی هم می‌توانست برود. در جامعه‌ای که دمکراسی به رای دادن ــ آن هم در يک جامعه رعيتی و فئودالی با لايه نازک شهر نشين آن ــ خلاصه می‌شد، و آزادی به معنی شکستن هر قاعده و مقررات و حريمی بود، روزنامه‌ها ابراز وجود يک گروه کوچک سياسيکاران بودند که گذشته از استثناهای برجسته‌ای که در يک دوره پنجاه ساله به پنجاه روزنامه نرسيد از اين رسانه برای رسيدن به نان وجاه بهره می‌گرفتند. اين شيوه روزنامه نگاری پس از رضا شاه باز زنده شد و تا دهه پنجاه/هفتاد هنوز شمار رسانه‌هائی که می‌توان بدانها روزنامه شخصی گفت از روزنامه‌های حرفه‌ای بيشتر بود.

   اطلاعات شامگاهی عباس مسعودی تنها روزنامه حرفه‌ای آن زمان بشمار نمی‌رفت و مدت‌ها با "ايران" بامدادی در رقابتی سخت بود. ولی مسعودی نخستين روزنامه نگاری بود که برتری خبر را بر نظر در اين رسانه برقرار کرد. او که کارش را با يک خبرگزاری کوچک آغاز کرده بود اطلاعات را مهم‌ترين منبع خبر رسانی در دوران پيش از راديو و تلويزيون گردانيد. اين استراتژی با روح زمان نيز سازگاری داشت. ايران رضا شاهی يک کندوی تعطيل ناپذير فعاليت و سازندگی شده بود. هر روز در کشور خبری می‌شد که هم به گزارش دادن می‌ارزيد و هم حکومتی را که هيچ با انتقاد ميانه‌ای نداشت و جامعه‌ای غير سياسی و دلمشغول ساختن و بازساختن می‌خواست خوش می‌آمد. مسعودی به دو رگ حياتی روزنامه ــ پخش و آگهی ــ نيز توجهی بيش از معمول نشان داد و همان بود که به پيدايش صنعت رونامه نگاری در ايران انجاميد. با بزرگ‌تر شدن روزنامه، مدرن کردن چاپ نيز پيش آمد و اطلاعات نخستين چاپخانه با توليد انبوه را نيز به ايران آورد.

   برافتادن رضا شاه جامعه را از هر نظر باز کرد ــ از جمله بر بی قانونی نزديک به هرج و مرج. ولی در آن فضای باز فرصتی به شکفتن استعداد‌ها داده شد که پيش از آن نمی‌بود. نخستين فراورده‌های انقلاب آموزشی رضا شاهی، از آن جمله بازگشتگان دانشگاه‌های بيرون، پا به عرصه اجتماع گذاشتند و جوشش انرژی بيسابقه‌ای سرتاسر کشور را فرا گرفت. يکی از آن بازگشتگان، دکتر مصطفی مصباح زاده، به اطلاعات به عنوان سرمشق نگريست و با "کيهان" خود وارد رقابتی شد که به هردو روزنامه سودمند افتاد ولی روزنامه تازه نفس‌تر را بزرگ‌ترين موسسه مطبوعاتی تاريخ ايران کرد. اطلاعات با انخصاری که برقرار کرده بود و بويژه با موضع گيری سخت خود برضد رضا شاه پس از سرنگونی او، خود را از چشم "دستگاه حکومتی" انداخته بود و دکتر مصباح زاده بيشترين بهره برداری را از فرصتی که به او عرضه شد کرد.

   در بدهی که کيهان به اطلاعات داشت ترديد نمی‌توان داشت و تاکيد بر آن، حق يک نوآور برجسته تاريخ مطبوعات ايران را می‌گزارد بی آنکه از قدر شاگردی که از آموزگار درگذشت بکاهد. در تاريخ روزنامه نگاری نوين ايران اطلاعات و کيهان را در دورانی که بيش از سه دهه را دربرگرفت از يکديگر جدا نمی‌توان کرد. کيهان از آغاز بنا را بر آن گذاشت که هر چه را از اطلاعات بر می‌آمد بهتر کند. تا پايان هردو روزنامه در انقلاب اسلامی (زيرا از آن پس طبيعتی ديگر يافته‌اند) کيهان در همان زمين اطلاعات بازی کرد ولی بهتر و بزرگ تر. برتری دکتر مصباح زاده بر مسعودی در دو چيز بود: در روان بزرگ‌تر و ديد گشاده‌تر. هنگامی که کيهان در ۱۳۲۱/1942 انتشار يافت اطلاعات هفده ساله همانگاه از بی رقيبی به ايستائی تا مرز سنگ شدگی رسيده بود و پيش افتادن از آن برای روزنامه تازه چندان دشواری نمی‌داشت، بويژه که سرمقاله‌های محبوب‌ترين روزنامه‌نگار زمان، عبدالرحمان فرامرزی، به کيهان لبه تيزی می‌داد که پس از او نيز در رويکرد سياسی روزنامه ماند.

   کيهان همواره از مدير بسيار محتاط خود که از هر درگيری و روياروئی پرهيز می‌کرد جسور‌تر بود. محافظه کاری سياسی مصباح زاده که از مسعودی در می‌گذشت هيچگاه در کيهان بازتاب نيافت و روزنامه، قدرت خود و افزايش خوانندگانش را از همان دهه سی/پنجاه در بازتاب دادن گرايش‌هائی جستجو کرد که "دستگاه" establishment حکومتی نمی‌پسنديد و گاه با آن در جنگ بود. مهارت سياسی استثنائی مصباح زاده توانست روزنامه‌ای را که حکومت در زمان‌هائی بيشترين رنجش را از آن می‌داشت همواره در کنار حکومت و برخوردار از آن نگهدارد. اين گشاده بودن بر گرايش‌های سياسی غير حکومتی، در فضائی که طبقه متوسط فرهنگی يا به اصطلاح بهتر intelligentsia پيوسته از نظام حکومتی دور‌تر می‌افتاد کيهان را از همان نخستين دهه چنان از اطلاعات پيش اندخت که ديگر از قدرتی به قدرت ديگر پيوست. با آنکه ميان دو روزنامه تفاوت اساسی از نظر سطح کار نبود کيهان سرزنده‌تر جلوه می‌کرد؛ روزنامه‌ای بود هم سراسر در بستر آسوده دستگاه جا افتاده و هم زبان حال اردوی فزاينده مخالفان که از ميانه روی به راديکاليسم در حرکت می‌بودند. بر چيره دستی دکتر مصباح زاده همين می‌بايد بسنده باشد.

   از دهه سی/ پنجاه کيهان چنان در کنار اطلاعات جای خود را باز کرده بود که گاه خريداران به روزنامه فروش می‌گفتند "اطلاعاتی يک کيهان بده!" اين "دوگانه" تا نيمه دوم دهه چهل/شصت تقريبا سرتاسر روزنامه نگاری را تشکيل می‌داد؛ تا روزنامه ديگری آمد که تمايز انتلکتوئل را بر کاميابی بازرگانی، و چالش کردن گرايش‌های غالب را بر پيروی از مد روز مقدم داشت و آعاز پايان روزنامه عصر در ايران شد.

   برخلاف مسعودی که با گروهی از همکاران قديمی خود آسوده‌تر می‌بود و به دشواری به استعداد‌های تازه ميدان می‌داد مصباح زاده در‌های کيهان را گشوده بود. در اطلاعات نويسندگان و خبرنگاران پيش از مقامات ديگر با مقاومت و بی ميلی خود مدير روزنامه روبرو می‌شدند. در کيهان مدير روزنامه بهترين پشتيبان آنان بشمار می‌رفت. سياست اطلاعات وابسته-نيازمند نگهداشتن کارکنان از نظر مالی بود؛ در کيهان با گشاده دستی مشهور مصباح زاده وابستگی عاطفی بجای آن می‌آمد. مصباح زاده قرارداد‌هائی با مديران خود می‌بست که آنها را به ميليون‌ها و کيهان را به دهها ميليون رسانيد ــ امری که در اطلاعات امکان نمی‌داشت. از همين رو کيهان بزودی کيفيتی بسيار بالا‌تر يافت که طبعا به کاميابی بازرگانی مقايسه ناپذير انجاميد و از دهه دوم انتشار خود آغاز کرد در همه زمينه‌ها از رقيب و سرمشقی که دقيقا جا پای آن می‌گذاشت پيش بيفتد.

   در زندگی سياسی نيز مصباح زاده از نمونه مسعودی پيروی کرد و به نمايندگی مجلس و سناتوری رسيد، هرچند در هردو سمت هيچ برجستگی نشان نداد. مسعودی سياست را برای خود آن می‌ورزيد وروزنامه را از جمله وسيله‌ای برای آن می‌شمرد. مصباح زاده سياست را همچون وسيله‌ای در خدمت روزنامه‌اش می‌دانست. تا مسعودی زنده بود اين تفاوت رويکرد‌های سياسی در دو روزنامه برجستگی داشت. اما از نيمه دوم دهه پنجاه/هفتاد جانشينان مسعودی به قدرت فروش چپگرائی تسليم شدند و در مسابقه‌ای با کيهان تا ۱۳۵۷ و تا هر جا می‌شد پيش تاختند.

* * *

   تا انتشار آيندگان آشنائی من با دکتر مصباح زاده به دانشکده حقوق برمی‌گشت که استاد آسانگير آن بود و در امتحان جزوه کم برگش همه ما نمره‌های خوب می‌آورديم. هنگامی که به انديشه راه اندازی چاپخانه‌ای برای آيندگان برآمدم از طريق دوستم آقای ايرج تبريزی که بخش شهرستان‌های کيهان را به صورت موسسه مطبوعاتی بزرگی در حد خودش درآورده بود دانستم که ماشين رتاتيو دوازده ساله کيهان به دليل خريد ماشين بزرگ‌تری آماده فروش است و جز ما البته هيچ مشتری نمی‌توانست داشته باشد. گفتگو‌های ما به تندی و بی چانه زنی به آنجا رسيد که بدهی پنج ميليون ريالی کيهان به بانک عمران به ما منتقل شد و ماشين در عوض به ما تعلق گرفت. ولی اين اقدام بی سابقهء کمک به روزنامه‌ای که بهر حال رقيبی بود به حال ما سودی نمی‌داشت اگر از کمک فنی کيهان نيز برخوردار نمی‌شديم. دکتر مصباح زاده با گشاده نظری و درجه‌ای از شناخت سود شخصی روشنرايانه که در ايرانيان کمياب است با آن هم موافقت کرد و چند تن از کارکنان فنی طراز اول کيهان تا پايان، شب‌ها به چاپخانه ما می‌آمدند و ماشين را به راه می‌انداختند. با آنکه آقای تبريزی در متقاعد کردن دکتر مصباح زاده سهم عمده داشت هرگز نمی‌توانم شگفتی و ستايش خود را از تصميمی که هيچ کس جز دکتر مصباح زاده نمی‌توانست بگيرد فراموش کنم.

   بازپرداخت آن بدهی اخلاقی هفت هشت سالی به درازا کشيد تا به وزارت اطلاعات و جهانگردی رفتم. در آن وزارتخانه جدولی برای تعيين نرخ آگهی دولتی با توجه به شمارگان (تيراژ) روزنامه‌ها بود و سال‌های دراز کيهان و اطلاعات را در يک رديف نگه داشته بودند و هيچ کس جرئت نکرده بود شمارگان بسيار بالا‌تر کيهان را به رسميت بشناسد. من، هم به دليل احترام به واقعيت (درجه بندی هتل‌های چندی راهم که کيفيت خود را بهبود داده بودند بی درخواست خودشان بالا برديم) و هم آن بدهی اخلاقی، کيهان را که هيچ درخواستی نکرده بود در مرتبه بالا تری گذاشتم و دشمنی خونين اطلاعات را به خود خريدم با پيامد‌هائی که پس از کناره گيری کابينه ما بلا‌فاصله ظاهر شد و بخت بلند من نگذاشت تا پايانش برسد. اما آنهمه به دوستی مردی که چنان نگاه بلندی داشت می‌ارزيد.

* * *
   اطلاعات و کيهان نخستين قربانيان جنبش انقلاب‌ی شدند که فرجامش را پيش بينی نمی‌کردند. صاحبان اطلاعات، چندی درپی کنار آمدن با رژيم تازه و رهانيدن ميراث خود برآمدند که به جائی نرسيد اما دکتر مصباح زاده از پای ننشست. هنگامی که بيست و سه سالی پيش به واشينگنتن آمد و با من نيز درباره طرح تازه‌اش گفتگوئی کرد در سنين بالای هفتاد سالگی بود که ديگران به گوشه‌ای می‌نشينند. راه انداختن روزنامه‌ای در تبعيد، چنانکه خود من چند سالی بعد تجربه کردم، سراسر ناکامی می‌نمود. ايرانيان تبعيدی در اروپا و امريکا از همان فردای پيروزی انقلاب ده‌ها روزنامه مخالف رژيم اسلامی راه انداخته بودند و محدوديت و کم اثری چنان کوشش‌هائی را به نمايش گذاشته بودند. دکتر مصباح زاده چگونه می‌توانست تجربه چهل سال پيشتر خود را تکرار کند؟ ولی او از روزنامه‌اش دل نکنده بود.

   کيهان لندن که به اين نام مشهور شد با تهيه‌هائی اساسی‌تر از هر روزنامه تبعيدی پيش و پس از خود آغاز به کار کرد. روزنامه تازه يک برنامه کار (که ترجمه ناقصی از business plan است) داشت که از همان جا آن را متفاوت می‌کرد. او گروهی از همکاران پيشينش را گرد آورد تا يک روزنامه حرفه‌ای که هدفی را دنبال می‌کرد و نه يک روزنامه مبارزه که هيچگاه نمی‌توانست حرفه‌ای بشود انتشار دهند. بسيج مالی که برای روزنامه تازه تدارک شد اجازه می‌داد که چند تنی تمام وقت و گروهی نيمه وقت با امکانات کافی اگرچه در کمترينه، روزنامه‌ای برای سراسر اجتماع تبعيدی ــ و بزودی، بيشتر مهاجر ــ درآورند. هدف کيهان مبارزه با جمهوری اسلامی بود نه از نظرگاه دشمنان رژيم پيشين؛ ولی ماموريت آن برقراری ارتباط و بازتاب دادن تلاش‌های اجتماعی از ايرانيان بود که هزار هزار در چهار گوشه جهان پراکنده می‌شدند.

   چهار دهه تاريخچه کيهان به عنوان بزرگ‌ترين موسسه مطبوعاتی ايران با خود انتظارات و تکاليفی می‌آورد که از سوئی دست و پا را می‌بست و از سوی ديگر روزنامه را به بالا‌تر و بالا‌تر می‌راند. کيهان نمی‌توانست در شکل و محتوا استاندارد‌های خود را زير پا بگذارد و با آنکه در همه اين دو دهه دمی از بيم باز ايستادن آسوده نبوده است همچنان بهترين و بزرگ‌ترين و آبرومند‌ترين مانده است. مانند هر تلاش ديگری در جهان تبعيدی ما کيهان نيز سهم خود را از اشتباهات و کوتاهی‌ها و فراز و نشيب‌ها داشت ولی دست کم از ده دوازده سالی پيش و بويژه در چند ساله گذشته روزنامه‌ای شده است که با توجه به محدوديت‌های مالی، از نگاه سردبيری چيزی کم ندارد. از اين برجستگی عنصر سردبيری در کيهان نمی‌بايد به آسانی گذشت. همه کاراکتر روزنامه به عامل سردبيری برمی‌گردد: نگهداری سطح کار؛ هماهنگی عناصر گوناگونی که روزنامه را می‌سازند؛ گذاشتن خود بجای خواننده و کمک به او که به آنچه می‌جويد برسد. کيهان به سبب توانائی در اين زمينهء تعيين کننده رقيبی در بيرون ندارد و آزادی گفتارش آن را طبعا بالا‌تر از بسياری روزنامه‌های دربند ايران می‌گذارد. از همين روست که توانسته است به نياز‌های گروه‌های بزرگی از ايرانيان فرهيخته‌تر و معتدل‌تر که هم در بيرون جا افتاده‌اند و هم از انديشه درون فارغ نمی‌شوند پاسخ گويد و در ايران نيز از خواندنی‌های لازم برای سياستگزاران کنجکاو‌تر بشمار می‌رود. به برکت شبکه همکاران رسمی و غير رسمی کيهان ما از بسياری از آنچه هم ميهنان از لندن تا سيدنی می‌کنند آگاه می‌شويم و هر هفته مهم‌ترين رويداد‌ها و روند‌ها را در سياست ايران دنبال می‌کنيم.

   در جهانی که رسانه‌های نوشتاری با چالش سخت رسانه‌های الکترونيک روبرويند و در يک اجتماع ايرانی پراکنده که هزينه پست برای بسياری خوانندگان عاملی بازدارنده است آينده کيهان را نمی‌توان مسلم گرفت. کمترين قدردانی از مردی چنان باهمت آنست که يادگار دکتر مصباح زاده پايدار بماند.

 دسامبر‏ ۲۰۰۶
www.d-homayoun.info