"خط قرمز" مبارزه

داريوش همايون

   در آستانه بيست و هفتمين سال انقلاب اسلامی، دورنمای همکاری سازمان‌های سياسی، و نه نيرو‌‌‌های مخالف، جمهوری اسلامی همچنان دور‌تر می‌رود؛ يک موضوع اختلاف برطرف نشده موضوع ديگری در جايش می‌نشيند. در اين بازار آشفته "قحط پريشانی نيست".

   هنگامی که عناصر غير حزب اللهی لشکريان انقلابی در پيکار قدرت نابرابر با رهبر پيشين خويش شکست خوردند و ناچار به تبعيديان موج اول که از خشم انقلابی خود آنها به بيرون زده بودند پيوستند، ميدان جنگ داخلی مخالفان همچنان ميدان دوران انقلاب بود. تبعيديان موج دوم با آنکه زخم‌های تازه‌تر و خونين‌تری (بويژه پس از کشتار ١٣٦٧/١٩٨٨) آنهم از دست رهبران و هم پيمانان خود بر تن داشتند، با همه نيرو بيش از يک دهه را در جنگيدن با نظام پادشاهی که ديگر نبود گذراندند. همه فراخوان‌های درآمدن از زندان گذشته و آماده شدن برای آينده‌ای متفاوت از آن ناشنيده ماند و همه دست‌های دراز شده‌ی همرائی برسر اصولی که جامعه آينده ايران را جای زندگی انسان امروزی سازد رها شده ماند.

   با فرازآمدن دوران "عملگرائی" بساز و بفروشی، و بويژه دوران اصلاحات دوم خردای، تکيه "مبارزه" بر مسئله همکاری با رژيم افتاد. بحث بر سر پادشاهی همچنان با قوت دنبال شد و سيل مرکبی که در سياه نمائی يک دوره تاريخ ايران بر کاغذ‌ها روان می‌کردند بند نيامد. بر عکس جنگيدن با پادشاهی توجيه تازه‌ای برای سياست نزديک شدن به دوستان "روز‌های قدسی ايثار" شد. (عبارتی که يکی از چپگرايان در لحظات شاعرانه‌ترش در "شرح درد اشتياق" بکار برده است.) آرزوی کنار آمدن با صاحبان اصلی انقلاب و تجديد "بهار آزادی" و ماه‌های دراز فرو نشاندن تشنگی خون، که در ١٨ شهريور به پايان اجتناب ناپذيرش رسيد، فضای سينه انقلابيان "بهمن" را پر کرد. کشمکش اين بار بر سر اصلاح پذيری رژيم بود؛ در عمل به معنی ادامه مبارزه يا سازشکاری.

   اکنون پس از يک ربع قرن و پس از آنکه بوی کهنگی بحث پادشاهی و جمهوری تنها به حساس‌ترين بينی‌ها نرسيده است (نمونه‌اش تجديد مطلع نويسنگانی که می‌ترسند مهم‌ترين اولويت تاريخی‌شان از ياد‌ها برود) و پس از آنکه اصلاح طلبان درون نيز دفتر دوم خرداد را بسته‌اند و به "مواضع حداقل" خرسندند و آن هم دريغ می‌شود، کشتی شکستگان_ نه يکبار و دوبار، چنگ در تخته پاره تقسيم ايران به واحدهای فدرال بر پايه زبانی زده‌اند تا رسيدن به همرائی بازهم دشوار‌‌تر شود. امروز شرط اول همکاری با آنها در کارزار مشترک با جمهوری اسلامی، پذيرفتن نظام فدرالی قومی و زبانی، و نه عدم تمرکز منطقه‌ای و جغرافيائی در عين حفظ حقوق فرهنگی و اجتماعی همه ايرانيان با هر زبان و مذهب؛ و پذيرفتن حقوق سياسی اقوام، و نه حقوق سياسی همه مردم ايران، است. در حالی که تبليغات ملت سازان گوناگون هر روز به کينه‌های قومی (به اصطلاح ملی) و اندک اندک نژادی دامن می‌زند، کسانی که بر يکپارچگی ايران به عنوان يک کشور و يک ملت پای می‌فشرند با دروغپردازی و تحريف و دشنام و اتهام روبرو می‌شوند، هر چند هم بر احترام به اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق‌های پيوست آن در حفظ حقوق فرهنگی و اجتماعی اقوام و مذاهب، و عدم تمرکز حکومت به عنوان ضرورت دمکراتيک و ضرورت توسعه هردو تاکيد کنند.

   فدراليسم به اين ترتيب خط قرمز سازمان‌های قومی، و نيز دو سه سازمان چپ سنتی شده است که گذشته از رسالت و پيشينه تاريخی خود در زمينه تماميت ارضی ايران، رگ حياتی‌شان را در چسبيدن به حق تعيين سرنوشت "مليت"‌ها می‌جويند. آنها البته نيکخواهانه اميدوارند که حکومت‌های فدرال "مليت"‌ها در ايران بمانند. اما اين خط قرمز، "روبيکن" جريان اصلی نيروهای مخالف نيز هست که گذار از آن ممکن نيست. (Rubicon نام باستانی رودکی در کنار شهر رم بود که سپاهيان رومی نمی‌توانستند در ورود به شهر با سلاح‌های خود از آن بگذرند، و سزار که نخستين ديکتاتور مدرن است مسلحانه از آن گذشت و در ميان هلهله عمومی به دمکراسی اليگارشیک رم پايان داد. در اصطلاح سياسی، گذشتن از روبيکن به معنی زير پا گذاشتن قواعد بازی دمکراسی، و بطور عام، نقطه بی برگشت است.) رسالت تاريخی که پاره‌ای گروه‌ها برای چند پاره کردن ايران دارند با رسالت تاريخی گرو‌ه‌های بسيار بزرگ‌تری که به هيچ بها اجازه نخواهند داد اين سرزمين بازهم از چهار طرف تراشيده شود در تعارضی افتاده است که آن دورنما را دور‌تر و دور‌تر خواهد برد.

   اقداماتی مانند برگزاری يک نشست تحريک آميز در واشينگتن به منظور صريح دامن زدن به آشوب در استان‌های مرزی ايران جز برانگيختن بدگمانی‌ها نتيجه‌ای نخواهد داشت و جمهوری اسلامی برنده واقعی غوغائی است که برسر فدراليسم قومی، به معنی زبانی، راه انداخته‌اند. با تعهد استوار تقريبا همه گرايش‌های سياسی مخالف به عدم تمرکز و به اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق‌های آن هيچ نيازی به اقدامات تفرقه اندازانه و ادبيات کينه و نفرت نيست. اقوام ايران ايرانی هستند و همه ايرانيان نه به اعتبار زبان يا مذهب خود، بلکه به عنوان انسان بايد از حقوق بشری، از جمله حقوق سياسی، برخوردار باشند. دادن امتيازات ويژه سياسی به افراد به دليل زبان مادری‌شان چيزی جز چند پاره کردن ملت و زمينه سازی برای چند پاره کردن سرزمين نخواهد بود.

   آنها هم که به تحريف، ميز گرد واشينگتن را همرديف حمله نظامی امريکا به ايران و تسلط بيگانه و تجزيه ايران وانمود می‌کنند و اتهام حفظ رژيم به ناسيوناليست‌های ايرانی می‌زنند، بهتر است از نزديک‌تر به واقعيات بنگرند. با شعار نمی‌توان سازمان‌های سياسی را در کنار هم آورد و در جهان دگرگون شونده امروز با آوردن مثال‌های تاريخی نمی‌توان از يکپارچگی ايران دفاع کرد. تاريخ ايران اتفاقا شاهد مکرر تکه تکه شدن ايران به دست بيگانگان بوده است. ما زيان نخواهيم کرد که سخن آخر خود را از هم اکنون بگوئيم و جای ترديد برای کسانی که با تاکتيک سالامی، ذره ذره مفهوم ملت ايران را از معنی تهی می‌کنند و پشتيبانان خارجی‌شان، در هر جا باشند نگذاريم. آری، ما اگر لازم باشد دربرابر مداخله خارجی برای نگهداری اين ملت، اين سرزمين، نينديشيدنی را نيز خواهيم انديشيد.

 اکتبر ۲۰۰۵
www.d-homayoun.info