مسئله دین نیست |
داريوش همايون |
گرفتاری دین با پیشرفت، گرفتاری گاه سازشناپذیر، تنها ناباوران را به
تکاپوی بیرون رفتن از بنبست نمیاندازد. امروز اندیشهمندان دیندار یا
اصلاحگران دینی از کشورهای گوناگون اسلامی بیش از همیشه درگیر این مسئلهاند.
(از و نه در کشورهای اسلامی، زیرا فضای سیاسی و به ویژه فرهنگی اجازه چنین
جسارتهائی را نمیدهد و آن اندیشهمندان تقریبا همه در بیرون کار میکنند و
کتابهایشان نیز عموما به زبانهای اروپائی است. ترکیه و ایران البته استثنا
هستند. ترکیه حکومتی عرفیگرا دارد و ایران جامعهای عرفیگرا.) پیشینه این کشاکش
به نخستین برخوردها با اروپای مدرن برمیگردد و داستانی دراز است. ما در ایران
دویست سالی است میدان جنگ دین و پیشرفت بودهایم. و آنچه از این جنگ درازآهنگ
بدر آمده پیشرفت ناقص ناهماهنگ، تاریخ ناشاد، فرصتهای ازدست رفته، و دین زخم
خورده و بیاعتبار شده به دست رهبران مذهبی است.
خود اینکه دین از دیرباز در چالش پیشرفت، یا دگرگونی، افتاده است و جلوههای
تندی گرفتن آن را از اندونزی تا تونس میبینیم، دو گزاره را آشکار میکند.
نخست، دین ناگزیر از سازگار کردن خود با پیشرفت است. دوم، چنان سازگار شدنی، با
دین در تضادی نیست که رهبران مذهبی و سودبرندگان از وضع موجود وانمود میکنند.
آنچه دگرگونی در دین را فرا آورده چیزی جز "نگرش دینی" نیست. در معنی عام خود،
دین اصولی است که بی آنها ماهیت دیگری میشود، و در هر شرایطی میماند؛ ولی با
آن اصول کارهای گوناگون میتوان کرد و روزافزون کردهاند. نگرش دینی رفتار
ویژهای است که اهل دین در هر زمان با دین دارند.
دین اگر مانند اسلام یا مسیحیت یک پدیده جهانی و تاریخی باشد بسیار چیزها
برای بسیار کسان است؛ موضوع نگرشها (تعبیرها و کارکردها)ی گوناگون که سراسر
تاریخ از آن پر بوده است. یک نمونه نزدیکش خرافات که در حرکت دین در تاریخ و
جغرافیا، بر آن بسته میشود تا جائی که شاعر خطاب به پیامبر گفت "گر تو ببینی
نشناسیش باز." فرایند نگرش باب روز به دین در این دو دین جهانی از فردای به
صلیب کشیدن مسیح و درگذشت محمد آغاز شد. در تاریخ هردو دین به اندازهای به
نمونههای متفاوت ــ و متضاد نیز ــ برمیخوریم که سخن گفتن از راست آئینی
orthodoxy را از نظر دینی میباید بی معنی دانست و تنها در بافتار (کانتکست)
سیاست و قدرت بررسی کرد.
مسیح از خشونت بیزار و به حکومت بیاعتنا بود. محمد ده سالی پس از موعظه
بیهوده مردمان در مکه، از تصرف مدینه و حکومت بر آن به حکومت سراسر عربستان
رسید و از دستههای کوچک مسلح "غزوات" پیشاپیش یک سپاه ده هزار نفری مکه را بی
جنگ از قریش گرفت. با اینهمه پاپها هنگامی که توانستند، حکومت کردند و لشگر
کشیدند (جولیوس دوم که جوشن نبرد میپوشید و شهرها را میگشود و از کشتار
مردمان باکی نداشت مشهور است.) "علما"ی شیعه هزار سالی چنان از حکومت رویگردان
بودند که تقریبا همه ادبیات شیعی به توجیه فرمانروائی حکمرانان وقت میپردازد.
آنگاه در دوره قاجار کسانی از میانشان ناگهان خواستند دست از پشت پادشاه
ناتوان بردارند و زمام حکومت را خود بگیرند و ولایت فقیه برقرار سازند؛ و در
دوره پهلوی توانستند. (علمای سنی هیچ گاه مدعی جدی حکومت نبودهاند).
در اسلام بر خلاف مسیحیت، خود محمد پیشینه عملگرائی را در دین گذاشت. او به
عنوان رهبر سیاسی و نظامی، همواره مصلحت روز را در نظر میگرفت و کامیابیهای
نمایانش به همان اندازه وحی مرهون مهارت سیاسیش بود. سنت او بهترین راهنمای
همه کسانی است که بخواهند بی رویگرداندن از دین نگرش دینی خود را تغییر دهند.
"سیاست ما عین دیانت ماست" را آخوندها از او گرفتهاند. اشکال در این است که
خودشان را جای او میگذارند. اصلاحگران دینی همچنین میتوانند به ناسخ و منسوخ
های قرآن و احکامی که صورت نهائی خود را یکباره نیافتهاند بازگردند. از قرآن
میتوان چنانکه آمده است تر و خشکها گرفت.
اگر یک رهبر سیاسی-مذهبی که امروز در حکومت اسلامی ایران او را بالاتر از
بزرگترین شخصیتهای مذهبی اسلام میگذارند فتوی میدهد که حکومت میتواند اصول
دین را نیز تعطیل کند و صدا از کسی در نمیآید جای تردید نمیماند که در واقع
دیانت است که عین سیاست میشود؛ و منع شرعی وجود ندارد و بسته به مصلحت دولت
است ــ همان Raison d’Etat ی سرد و (سینیک) که بدنامیش دامن فرانسویان را
گرفته است تنها به این سبب که در سده هژدهم فرانسه زبان دیپلماسی بود.
اسلام در هزار و چهار صد سالی که از خاور تا باختر و در سه قاره بر زندگی
اجتماعات تاثیر گذاشته خود پیوسته ناگزیر از کنار آمدن با اقتضای زمان و مکان
بوده است. پادشاهی اموی در اسپانیا با خلافتهای دمشق و بغداد همانندی نداشت و
آن خلافتها خود دورههای متفاوت میداشتند. امپراتوری عثمانی نمونهای از
رواداری در چهارچوب اسلامی بود ــ چهارچوبی که سلطان میگذاشت. در همان زمان در
امپراتوری صفوی از رواداری به بدترین جنایات به نام دین درگذر بودند و مسیحیان
را گرامی میداشتند و یهودیان و زرتشتیان را با کشتن و تهدید به کشتن به اسلام
درمیآوردند ــ یکی را به مصلحت سیاست خارجی؛ دیگری را به ملاحظات سیاست
داخلی. در امپراتوری هندوستان گورکانی (مغول) اورنگ زیب قشری جانشین اکبر
آزاداندیش میشد.
در خود جامعههای مسلمان مردمان همه گونه رویکرد به دین را به رضای دل خود
دارند. در جاوه از همزیستی اسلام و هندوئیسم اندک اندک به تروریسم و بنیاد
گرائی رسیدهاند و اندک اندک میکوشند که از آن برگردند. در مصر آسانگیری
مذهبی در درازای دو نسل جای به خشونت و رادیکالیسم داده است. سنیان بسنی و
آلبانی با ترکان نزدیکتر به خود تفاوت دارند و اروپائیترند. اسلام در افریقا
بسته به منطقه و قبیله است. از همه اینها گذشته اسلامهای گوناگون هست که اگر
بتوانند ریشه یکدیگر خواهند کند ــ چنانکه صفویان در ایران با سنیان کردند و
اکنون آخوندها در بلوچستان میکنند. مردمان سرزمینهای آسیای مرکزی و قفقاز از
اسلام همسایگان خود میگریزند و در تاجیکستان دو نگرش به اسلام که همه از تفاوت
قبیلهای بر میخاست کشور را به جنگ داخلی کشاند. شیعه جمکرانی با وهابی حنبلی
همزیستی دارند ولی تا هنگامی که سیاست حکم کند. هر کدام خود را برحق میدانند
ولی در جهان واقع هردو هستند و نمیتوان گفت یکی باید دیگری را از میان ببرد.
از این نمونههای بیشمار چه میتوان آموخت؟
برای مردمی مانند ایرانیان که رفتارشان با دین در همین صد سال گذشته پر فراز و
نشیب از همه رنگ بوده است و همواره نیز اسلام، در اساس شیعیگری، را بخشی از
هویت خود دانستهاند مرزبندی میان دین، چنانکه آخوند میگوید و "روشنفکران
اسلامی" گفتهاند، با زندگی امروزین که بی خردگرائی و عرفیگرائی و انسانگرائی،
بی مدرنیته، به آن نمیتوان رسید آسانتر از همه است. اگر آخوند سی سال توانسته
است صرفا به اتکای قدرت سیاسی خود دین را هرگونه خواست بپیچاند، جامعه آزاد
پیشرفته نیز میتواند رفتاری گزینشی داشته باشد و تاکید را بر آنچه از آموزه
(دکترین) دینی که با شرایط زمان سازگارتر است بگذارد. به زبان دیگر مانند
همیشه نگرش دینی خود را تغییر دهد.
مردم ما مشکلی با دین ندارند. مسئله سیاسی است ــ مانند همیشه.
آوريل ٢٠٠٨
www.d-homayoun.info