عرفیگرائی، دفاع از یگانگی و یکپارچگی ایران و دمکراسی لیبرال، و نه شکل حکومت، مقولههائی هستند که در جبهه ایدئولوژیک برای آینده ایران اهمیت دارند
سه هفتهای پیش از کنگره ما انتخابات امریکا چنان تکانی به تقریبا همه جهان داد
که بسیار احتمال دارد آغاز دوران تازه و بهتری باشد. از این رویداد نمیتوان بی
احساس خوشبینی تازهای به طبیعت بشری و توانائی اجتماع انسانی گذشت. امید در
نامحتملترین جاها و زمانها نیز بر نومیدی و ترس چیره میآید؛ دگرگونیهای
ژرف امکان دارد؛ و بحران سخت پیشدرامد نوسازی و پیشرفت است. چنین لحظههای
تاریخی، به انسان گرایش و توانائی تازهای میدهد که از قالبهای متعارف و عادت
شده بیرون آید و به افقهای تازهای بنگرد.
ما امروز از افتخار میزبانی شاهزاده گرامی و شنیدن سخنان تاملبرانگیز دوستان
برجستهای از طیف جمهوریخواه برخوردار بودیم. من میخواهم توجه دوستان و سروران
را به نکتههائی که به نظرم مهمتر میآیند جلب کنم. آنچه شاهزاده در باره
تفاوت شکل نظام سیاسی با محتوای آن گفتند به ویژه از سوی کسی مانند ایشان بسیار
پراهمیت است. شکل نظام به معنی پادشاهی یا جمهوری در برابر دمکراتیک بودن یا
نبودن محتوای نظام اهمیتی ندارد و میباید چنانکه گفتند آن را از موضوع کشمکش
بیرون برد. شاهزاده چنانکه هر شنونده ایشان میتوانست ببیند از مزیتی
برخوردارند که نمیباید در مبارزهای که در پیش داریم از آن چشم پوشید. شناخته
بودن و دسترس داشتن به مراجع بینالمللی سرمایههائی هستند که در رساندن صدای
ایرانیان به جهان به کار میآیند.
آقای دکتر گنجبخش که یک دانشمند فیزیکدان برجستهاند و من در چندین سال گذشته
از نزدیک کارهای ایشان را دنبال کردهام انگشت روی پارهای مسائل اساسی ما
گذاشتند، نخستینش اینکه مبنای دمکراسی توافق داشتن نیست، همرائی و همکاری در
عین حفظ اختلافات است. در اینجا باید اضافه کنم که برای رسیدن به چنان پختگی
سیاسی میباید چند اصل بنیادی که ما آن را در زیر عنوان دمکراسی لیبرال
میآوریم پایههای نظام سیاسی باشد و جامعه سیاسی بر آنها همرای شده باشد. آقای
گنجبخش همچنین با شهامتی که هنوز در بسیاری سیاستگران ما کمیاب است ضرورت
اسطورهزدائی از تاریخ و آمادگی پذیرفتن مسئولیت را در هر گوشه طیف سیاسی
یادآور شدند. من در سخنان ایشان مانند نوشتهها و سخنان همفکران دیگرشان در
فراکسیونی که تشکیل دادهاند نشانههای نوزائی اندیشه در صف جمهوریخواهان را
میبینم. این سروران هماکنون مشکل ایدئولوژیک جمهوریخواهان را حل کردهاند،
آنها جمهوریخواهی را از حالت یک ایدئولوژی بدر آوردهاند.
اقای دکتر خوبروی پاک یک مرجع مسلم در مسئله تمرکززدائی و از کارشناسان حقوق
اساسی هستند و ما بسیار از اینکه نظراتمان در موضوع حقوق مدنی اقوام ایرانی و
یکپارچگی ایران در عین عدم تمرکز، به ایشان نزدیک است خوشحال هستیم. یادآوی
اینکه ما قوم ایرانی نداریم و مشکلات کنونی کشور در موضوع اقوام نیز مانند دیگر
مشکلات اساسا به جمهوری اسلامی برمیگردد در عین بدیهی به نظر آمدن بسیار مهم
است. همه ما هر نامی روی خود بگذاریم و هر خطی میان خود بکشیم همیشه، دست کم از
دو هزار سال پیش، ایرانی شناخته شدهایم. نام کشور ما همان وقت نیز ایرانشهر
بود به معنی دولت یا کشور ایران و دو هزار سال پیش هم آن نام از آسمان نیفتاد و
پیشینه داشت و برای ساکنان این سرزمین ناآشنا نبود. بدون جمهوری اسلامی، ایران
در سی ساله گذشته با دمکراتیزه شدن ناگزیر جامعهای که با شتاب امروزی میشد،
به عدم تمرکز و حقوق مدنی و فرهنگی اقوام نیز میرسید.
آقای دکتر نوری علا نه از موضع یک موافق بلکه یک نگرنده خیرخواه به ما نگریستند
و دو مشکلی را که به نظرشان در کار ما هست خاطرنشان کردند. نخست ما که خود را
مشروطهخواه مینامیم چه مشروطهای را در نظر داریم؟ من تصور میکنم این مشکل
در جای دیگر است، در این است که هنوز مشروطه به مقدار زیاد مترادف با پادشاهی
گرفته میشود. ما باید از این فرصتی که ایشان برای ما در چنین موقعیتی پیش
آوردهاند استقبال کنیم. مشروطهای که ما در نظر داریم نوسازی شده و گسترش
یافته جنبشی است که در کمتر از یک نسل، جامعه ایرانی را از قرون وسطا به نوزائی
یا رنسانس سده شانزدهم و روشنگری سده نوزدهم و ناسیونالیسم سده نوزدهم اروپا
وارد کرد. پادشاهی بخش کوچکی از پروژه کشورگیر مشروطه خواهی است و هواداران و
مخالفانش در آن بسیار مبالغه کردهاند. یک تفاوت ما با سلطنتطلبان نیز در
همین است. ما بالاترین جا را به پادشاه یا شکل حکومت نمیدهیم، چنانکه خود
شاهزاده نیز امروز تاکید کردند.
یک جلوه این رویکرد به مشروطهخواهی در همراهی ما با آقای دکتر نوری علا در
پیشبرد عرفیگرائی یا سکولاریسم است که بخش مهمی از طرح مشروطهخواهی بود و
مانند بسا دیگر ناتمام ماند. جلوه دیگرش در پشتیبانی از تلاشهای خستگیناپذیر
خانم شکوه میرزادگی در نگهداری میراث ملی ایران است. ما از اینکه در این پیکار
مشارکت داریم سربلندیم. به عنوان مشروطهخواهان، این پشتیبانی بخشی از هدفهای
ما نیز هست که اکنون خانم میرزادگی بیش از هر کس دیگری دنبال میکنند.
مشکل دومی که ایشان به ما هشدار دادند اشتباه نگرفتن برنامه سیاسی با ایدئولوژی
است و گمراهیهائی که در ایدئولوژیک شدن حزب هست. در توضیح باید اضافه کنم که
از فروپاشی امپراتوری شوروی اصطلاح پایان ایدئولوژی بر سر زبانها افتاد ولی نه
به معنی لفظی کلمه. منظور از پایان در اینجا ایدئولوژی با "ای" بزرگ است یعنی
یک دستگاه فکری منسجم که مدعی توضیح دادن جهان است و برای همه چیز پاسخی دارد
ــ چنانکه مارکسیستها ادعا میکردند. در برابر، یک ایدئولوژی با "ای" کوجک نیز
هست که مجموعهای از ایدهها و گرایشهای فکری است که لزوما ارتباط ارگانیکی با
هم ندارند و دامنه محدودتری از ایدئولوژی با ای بزرگ را میپوشند. مثلا اقتصاد
بازار یک ایدئولوژی است ولی کاربردها و تعریفهای متفاوتی بسته به به اوضاع و
احوال دارد. در همین بحران سیستم بانکی جهانی، دولتها بیشترین مداخله را در
اقتصاد میکنند ولی همچنان در چهارچوب اقتصاد بازار ماندهاند. احزاب سیاسی جدی
همه ایدئولوژی به معنی طرح کلی و روحیه چیره بر برنامه سیاسی دارند و
برنامههای سیاسیشان در واقع مکانیسم اجرائی ایدئولوژیهای آنان است. ما حزب
ایدئولوژیک نیستیم ولی مشروطه ایدئولوژی ماست و مشروطه به گفته فریدون آدمیت
ایدئولوژی آزادی و ترقی است.
آقای دکتر حمید علی زاده که پیامهای شادباش بخشی از جبهه ملی در خارج و بخش
دانشجوئی آن در ایران و پیام آقای حشمتالله طبرزدی را ابلاغ کردند به خوبی
آگاهند که حزب مشروطه ایران همواره در پی فراهم کردن زمینه برای همرائی اصولی
گرایشهای سیاسی گوناگون در عین اختلاف بر سر تاریخ یا سیاستها بوده است. ما
تنها حزبی هستیم که اساسنامه خود را که ربطی به مسائل عقیدتی ندارد با اعلام
چنین آمادگی آغاز کردهایم. من امیدوارم که آقای طبرزدی با همه بیپروائی در
برابر خطر، از بابت پیام شادباشی که برای کنگره ما فرستادهاند دچار
محدودیتهای بیشتر نشوند.
* * *
ما چهارده سال است در چنین همایشها نگاهی، نه همیشه تعارفآمیز، به خویشتن، به
جامعه ایرانی، به جهان دگرگون شونده پیرامونمان میاندازیم. دستاوردهای ما با
مقیاسهای کوچک جهان کوچک تبعیدیان کم نبوده است ولی خود بهتر میدانیم که
کجاها هنوز کوتاه میآئیم و کجاها میباید شیوههایمان را دگرگون کنیم.
دوری از میهن که تقریبا همه چیز در آنجا روی میدهد دست و پای ما را نیز مانند
دیگران میبندد ولی ما میکوشیم از این محدودیت فضیلتی بسازیم و فراغت از
مبارزه قدرت را صرف مبارزه برای ایران و اندیشیدن در باره مسائل بنیادی جامعه و
دگرگون کردن فرهنگ سیاسی کنیم. امروز میخواهم بیشتر به سه مقوله که در چند سال
گذشته و به ويژه از کنگره ششم جای بالاتری در گفتار و اندیشه ما داشته است، و
جائی که همچنان در دو سال آینده میباید داشته باشد بپردازم. به نظر من در
اهمیت این مقولات برای آینده ایران مبالغه نمیتوان کرد.
نخست عرفیگرائی یا سکولاریسم است، بیرون بردن سیاست و حکومت از قلمرو تقدس؛
جلوگیری از بهره برداری سیاسی از مذهب، و تبعیض به نام مذهب. ما با خشنودی شاهد
بالا گرفتن این تفکر در درون و بیرون ایران هستیم ولی نمیتوانیم مطمئن باشیم.
فرصتطلبی همیشه هست و همه چیز را بهم میزند. در همان حال که جامعه روشنفکری
ایران برای نخستین بار دارد عرفیگرائی را بازمییابد و آینده ایران را دور از
بختک سیاست کربلائی میجوید، سودای همدستی با مذهبیان و "بوسیدن دستی که به
دندان نتوان برد" بسیار کسان را رها نمیکند. باز بهانهتراشی است که ما با
منافع کارگران سرو کار داریم نه عقاید آنها؛ و متعرض مذهب در حکومت یا سیاست
نمیباید شد. انگار که در یک نظام مذهبی بیخبر از توسعه و عدالت اجتماعی
میتوان منافع کارگران را تامین کرد. ما در کارزار خود با جمهوری اسلامی کمتر
سلاحی کارسازتر از عرفیگرائی داریم که به علت وجودی نظام ولایت فقیه میزند.
رسوخ مذهب در فرهنگ و سیاست، مشکلی است که ما در هر گام با آن روبرو شدهایم.
نمیتوان ایران را از ارتجاع و حکومت مافیائی و واپسماندگی فزاینده رهائی بخشید
و به عرفیگرائی اولویت نداد.
سیاست مذهبزده اکنون موجودیت این سرزمین ناشاد را نیز به خطر انداخته و
گروههای روزافزونی از ایرانیان را از ملت خود بیگانه کرده است. حزب به عنوان
یکی از پیشروان عرفیگرائی در ایران وظیفه دارد که در برابر گرایشهای
سازشکارانه بایستد و نگذارد کسانی بار دیگر با دستکم گرفتن مسئله، خود و کشور
را به آخوندها بسپارند. ما در اینجا نیز اصول را بالاتر از حسابهای سیاسی
(آن هم نادرست) میگذاریم. بیم از حساسیتهای مذهبی مردم نمیباید جلو روشنگری
در باره بهرهبرداری جنایتآمیز آخوندها را از آن حساسیتها بگیرد. پس از سی
سال زیستن با ریاکاری و فساد و بیاعتقادی آخوندها و همدستانشان ایرانیان به
جائی رسیدهاند که میان باورهای مذهبی و حکومت مذهبی تفاوت بگذارند. یک بار
دیگر روشنفکران ما (این بار نه اکثریتی از آنها) خود را به جای توده مردم
میگذارند، از سوی آنها تصمیم میگیرند و به سطح تصوری که از آنها دارند پائین
میآورند. اما این بار حتی بیش از سی سال پیش فرو افتادن به پائینترین مخرج
مشترک، هم اشتباه و هم نالازم است. مردم حتی در آن زمان آماده شنیدن پیام
ترقیخواهانهتری از روشنفکران خود میبودند.
* * *
دوم، نگهداری ایران است، آنچه پس از سی سال تاراج و ویرانی و ندانمکاری از این
سرزمین و دارائیهایش مانده است. من در سراسر طیف سیاسی ایران هیچ گروهی را
نمیشناسم که بیش از ما در این سالها برای دفاع از این کشور و ملت، سینه سپر
کرده باشد. مسئله برای ما بیش از بستگی عاطفی است که دیگرانی ممکن است احساس
نکنند. در پشت سر نگرانیهای ما یک محاسبه سرد و تردیدناپذیر قرار دارد. ما
بیش از امکانات ایران یکپارچه چیزی برای رساندن مردم خود به سطح زندگی و تمدن
بالای جهانی نداریم. جنگ و گرایشهای تجزیهطلبانه نه تنها به کشوری که
فداکاریهای صد نسل ایرانیان آن را تا اینجا کشانده است پایان خواهد داد بلکه
تکه پارههای ایران را نیز از رسیدن به چنان آیندهای باز خواهد داشت. آنها اگر
هم بتوانند اراده ملت ایران را، آن اکثریتی که برای دفاع از این سرزمین تا هر
جا میرود، در هم شکنند باز به ناکجا آبادشان نخواهند رسید. تکه پارههائی که
از پاکشوئیها و خونریزیهای برادرکشی بدر آیند، هر سرنوشتی بیابند ــ چه جدا
جدا و چه چسبیده به همسایگان ــ زیان خواهند کرد. امروز آن همسایگان گویای
فردایشان است ــ با این نمایشی که هم اکنون از دمکراسی و حقوق بشر و استقلال
میدهند. رستگاری ملت ما در افتادن به جان یکدیگر به نام فدرالیسم یا هویتطلبی
و چسبیدن به دیگران و باز کردن پای امریکا و روسیه و پاکستان و جهان عرب و
همسایگان دیگر به امور داخلیمان نیست. ما میباید مسائل خود را با رعایت اصول
جهانروای حقوق بشر در یک جامعه شهروندی با یکدیگر حل کنیم. ملتهای دیگر در
سدههائی که هنوز از شب دراز قرون وسطائی بیرون نیامده بود توانستند، ما نیز
میتوانیم.
از این گذشته پیکار ما با جمهوری اسلامی است که به تلاش هماهنگ همگانی ما بستگی
دارد. به امید حمله امریکا نشستن، و قومی کردن مبارزه ملی ــ هر گروه زبانی
تنها نگران حال خودش ــ در دو سه ساله گذشته آسیبهای سخت بر این پیکار زده
است. فرمانروایان اسلامی با خشنودی به منظرهای مینگرند که هر روز شکستهتر
میشود و به کشاکشهائی مینگرند که تیزی حملات به رژیم آنها را میگیرد. آنها
با آزادی عمل بیشتر، پشتگرم به موافقت نهانی گروههائی که به تندی لحن ضد
ایرانی میگیرند به ویرانی نشانههای فرهنگ و تاریخ ایران سرگرم شدهاند. سود
مشترک در ایران ستیزی، مبارزه با جمهوری اسلامی را میتواند زیر سایه بگیرد؛ و
ایرانیان بیش از آن با یکدیگر درگیر شوند که به دشمن ملی بپردازند. اصلا خود
تعریف دشمن ملی در پرده ابهام رفته است.
حزب ما چهارده سال پیش، گوئی با پیشبینی چنین موقعیتهائی، در اصل یکم منشور
خود چنین تعهد کرده است: "استقلال و تماميت ارضی و يگانگی ملی ايران برای ما از
همه بالاتر است و به هر قيمت و در هر وضعی از آن دفاع میکنيم." آزمایش این
تعهد هر بار که گفتگو از حمله به تاسیسات اتمی ایران بالا گرفت پیش آمد. ما به
جای آنکه در موضوعی بدین اهمیت "سلامت را در کنار" بدانیم و خاموش بنشینیم؛ یا
بدتر از آن، چلبیوار، با سر هم کردن گروهبندیها جایگزینسازی کنیم و خود را
به رخ امریکائیان بکشیم؛ یا شعارهای میانتهی و برای لای پرونده بدهیم به آنچه
پیش از آن "اندیشیدن درباره نیندیشیدنی" اصطلاح کرده بودیم بازگشتیم؛ در میان
اتهامات ظاهربینان و بد خواهان با صراحت اعلام کردیم که در صورت حمله به ایران
جای ما موقتا در کنار جمهوری اسلامی خواهد بود که از نظر ما با دنبال کردن
برنامه تسلیحات اتمی، تنها مسئول چنان رویدادی است. برای ما آسان نمیبود که
چنین موضع ناخوشایندی که با همه اصول دیگر منشور حزب در تضاد است بگیریم. ولی
امری هست که از هر چیز دیگری از جمله جانهای خودمان بالاتر میآید: استقلال
و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران، که در جنگی چنان ویرانگر بر باد خواهد رفت.
موضعگیری حزب در مخالفت با سیاست تغییر رژیم از سوی دیگران، در عین پشتیبانی
از کارسازترین تحریمها بر ضد رژیم اسلامی دنباله همین نگرش اصولی است. ما
میخواهیم دیگران تنها جلو برنامه اتمی جمهوری اسلامی را بی جنگ بگیرند.
بقیهاش مسئله خود ماست. برای ما یادآوری حملاتی که ١۲ سال پیش از سوی همین
ظاهربینان و بدخواهان به حزب میشد مایه سرگرمی است. در آن هنگام تنها ما از
تحریم رژیم دفاع میکردیم و گروههای دیگر، اگر خاموشی نگزیده بودند میگفتند
که دود تحریم به چشم مردم خواهد رفت. امروز خوشبختانه دود توهم و عوامفریبی
تصوری از بسیاری چشمان بیرون رفته است. در برابر دور نمای ضربشصت نظامی، گزینه
تحریم کمرشکن اقتصادی پذیرفتنیتر است. هر چه باشد دود بر شعله سوزنده برتری
دارد.
* * *
سرانجام گشاده کردن چشمانداز حزب که سه چهار سالی است در سخنان و نوشتههای ما
جائی هر چه بالاتر مییابد. حزب مشروطه ایران، سازمان مشروطه خواهان ایران
پیشین، با تعبیر تازه و گستردهتری از مشروطیت پایهگذاری شد. این تعبیر تازه و
گسترده با همه جای مهمی که به پادشاهی مشروطه برای آینده ایران میداد اساسا
برنامهای برای به انجام رسانیدن طرح تجددخواهی انقلاب مشروطه بود که دامنهاش
از شکل حکومت، پادشاهی یا جمهوری، بسیار فرا تر میرفت. برنامه سیاسی و ادبیات
حزبی که بر گرد آن در شانزده ساله مراحل مقدماتی و پایهگذاری رسمی حزب شکل
گرفت از نظام سیاسی دمکراسی لیبرال و از اقتصاد سیاسی راست میانه دفاع میکرد.
در آن سالها و تا همین اواخر این مفاهیم در ایران چندان شناخته نبودند و
اصطلاحات چپ و راست و لیبرال به سهلانگاری به کار میرفتند. لیبرال و
لیبرالیسم به ویژه موضوع بدترین سوءتفاهمها بود؛ یا اسلامیها و چپگرایان
همچون دشنام نثار مخالفان سیاسی خود میکردند و یا ناظران ناآگاه خارجی چون
حلقه گل بر گردن گروهی یکسونگر که مخالف باورهای جزمی خود را از هر فضیلتی
بیبهره میداند میآویختند.
در خود حزب احتمالا هستند کسانی که یا لیبرال را مشکوک و در نهان ضد پادشاهی
میشمرند و یا در کاربرد امریکائی آن به سوسیالیسم نزدیک میدانند. ما در
کارزار فرهنگی و آموزشی خود از این آزمونها بسیار داشتهایم. شاید هیچ حزبی را
در این سی ساله نتوان نشان داد که به اندازه ما درگیر شکافتن مسائل و روشنگری
در باره خود بوده باشد. این فرایند از همان مشروطه آغاز شد. بسیاری هموندان و
هواداران ما از همان جا اشکال داشتند. لیبرال دمکرات نیز مانند مشروطیتی که
پادشاهی تنها جزء کوچکی از آن به شمار میرود در گوش ایرانی تازه و ناآشناست
ولی سرتاسر نظام حکومتی مورد نظر ما تنها در آن قالب میگنجد. حکومت اکثریت
مردم در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر نامش دمکراسی لیبرال است ــ دمکراسی که
دیکتاتوری اکثریت را نیز بر نمیتابد و حقوق سلب نشدنی فرد انسانی را در یک
جامعه شهروندی تضمین میکند و هم در شکل پادشاهی و هم جمهوری با موفقیت کار
کرده است. ما مانند شخصیت نمایشنامه مولیر که نمیدانست همه عمر نثر میگفته
است از نام فلسفه سیاسی خود بیخبر بودیم. اکنون پی بردهایم که به پیشروترین
و آزادمنشترین خانواده سیاسی جهان تعلق داریم و به جای آنکه بگذاریم دیگران ما
را به میل خود تعریف کنند خود پیشگام شدهایم.
لیبرال دمکراسی چهار پنج دهه است در حزبی به همین نام در ژاپن، همچنانکه
هماکنون در اسپانیا به رهبری حزب سوسیالیست و در بریتانیا به رهبری حزب کارگر
(هر دو عضو خانواده سوسیال دمکرات، چپ میانه و از نظر سیاسی در اردوی دمکراسی
لیبرال، و هر دو مانند ژاپن دارای شکل حکومت پادشاهی مشروطه) حکومت میکند. هر
کشور دیگری نیز، که حکومت به رای اکثریت انتخاب میشود و افراد در پناه اعلامیه
جهانی حقوق بشر هستند دارای نظام دمکراسی لیبرال است، اقتصاد سیاسی آن هر چه
میخواهد باشد.
میدان نبرد ایدئولوژیک ما با بقایای سوسیالیسم مارکسیستی و کمونیسم، از یک سو و
اسلامیان و فاشیستهای گوناگون از سوی دیگر جز فلسفه سیاسی دمکراسی لیبرال و
اقتصاد سیاسی راست میانه نیست. ما ویژگیهای این اقتصاد سیاسی را در منشور خود
چنین آوردهایم:
* نظام اقتصاد بازار و ابتکار فردی، ولی زیر نظارت دمکراتیک دولت مسئول حفظ
حقوق کارگر و کارفرما و مصرفکننده.
* تعبیر عدالت اجتماعی به صورت مسئولیت جامعه در دادن فرصت برابر به افراد
جامعه و کمک به کسانی که نمیتوانند ــ نه اینکه نمیخواهند ــ با کار خود
زندگیشان را تامین کنند.
نبرد ایدئولوژیک اکنون در ایران و در بیرون ایران در این جبههها جریان دارد نه
بر سر شکل حکومت که امروز برای اکثریت ایرانیان درگیر مبارزه بقا، از اولویتی
برخوردار نیست؛ و پاسخ ما به چنین چالشی نمیتواند تنها تاکید بر بخش کوچکی از
برنامه سیاسی حزب باشد. اگر ما به طور روزافزون بر آن نود و چند درصدی از
منشور خود تاکید میکنیم که با موجودیت ایران و بیشترین خوشبختی برای بیشترین
ایرانیان سر و کار دارد از همین روست. برقراری یک جامعه شهروندی، به عبارت دیگر
نظام دمکراسی لیبرال، و یک برنامه اقتصادی راست میانه در ایران اولویتی بزرگتر
است تا ادامه بحثهای خسته کنندهای که اکنون زمانشان نیست. ما در هنگام خود،
زمانی که مردم ایران بتوانند تصمیم بگیرند مانند همیشه موثرترین پشتیبانی را
از پادشاهی مشروطه خواهیم کرد ولی امروز با مسائل فوریتری روبروئیم. در برابر
تجزیهطلبانی که از حقوق مدنی به حق تعیین سرنوشت میجهند؛ و آنها که از عدالت
اجتماعی به نبرد طبقاتی میرسند ما سلاحی برندهتر از جامعه شهروندی و اقتصاد
بازار با مسئولیت اجتماعی نداریم. در یک جامعه شهروندی کشاکشهای ناگزیر
اجتماعی در یک فضای دمکراتیک و با در نظر گرفتن حقوق فرد و جامعه فیصله
مییابد؛ و عدالت اجتماعی اگر با مسئولیت شخصی همراه شود هم فرد و هم جامعه را
پیش میبرد. اینها مسائلی است که پاسخشان را در پادشاهی خوب است و جمهوری بد
است نمیتوان یافت.
آنچه به حزب ما شکوفائی داده و نگذاشته است به همراه اعضای خود پا به سن بگذارد
همین پابرجائی بر اصول و آمادگی برای گشودن افقهای تازه در چهار چوب همان اصول
بوده است. کنگره هفتم میتواند این سرزندگی را نگهدارد و به آن نیروی تازهای
ببخشد. من امیدوارم که دوستان و همرزمان نگاه خود را به آینده و به آنچه در
جامعهی ایرانی دستخوش همه گونه دگرگونیها میگذرد نیز بیفکنند. حزب ما همواره
قدرت خود را از جای برجستهای که در بحث سیاسی داشته گرفته است. ما همچنان
میباید سوار بر موج نواندیشی پیش برانیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گسترش یافته سخنرانی در کنگره هفتم