ميراث مشروطه برای ما چيست؟ |
داريوش همايون |
مصاحبه
با بیبیسی به مناسبت صدمين سال انقلاب مشروطه
ارتباط ما با مشروطه
زمان درازی دست کم در طول حکومت محمد رضاشاه قطع شده بود و جز به مناسبت سالگرد
انقلاب مشروطه و برخی مراسم تشریفاتی سخنی از آن در میان نبود. اما در سالهای اخیر
و در دوره جمهوری اسلامی بار دیگر ارتباط ما با مشروطه برقرار شده است و حتا در
گفتارها و نوشتارها از آن به مثابه گذشتهای مترقیتر از آینده ( دست کم یک آینده
صد ساله تا امروز ) یاد میشود. شگفتی در این است که مشروطه را روشنفکران چند نسل
پیش برقرار کردند و اکنون صد سال تمام از آن دوره گذشته است. چرا مشروطه اینهمه در
ما زنده شده و بطور گستردهای به تحلیل و تفسیر آن میپردازیم؟
اين از کوتاهیهای بزرگ دوران پادشاهی پهلوی بود که با بی اعتنائی به
جنبش مشروطه نه تنها خودش را دربرابر آن قرار داد و به تبليغات مخالفان اعتبار
بخشيد، بلکه برنامه اصلاحی پر دامنهای را که بر پايه آرمانهای مشروطه خواهان بود
از مشروعيتی اضافی، که لازم و در مواردی حياتی میبود، بی بهره گردانيد. رويکرد بی
اعتنای حکومت در مخالفان آن نيز موثر افتاد و نگذاشت تجدد خواهی مشروطه که صرفا
تجدد خواهی پهلوی قلمداد شده بود، به صورت زمينه مشترکی برای هردو طيف درآيد. برای
آن گروه مخالفان رژيم نيز که به انقلاب مشروطه توجهی داشتند مسئله صرفا در بهره
برداری سياسی و تبليغاتی فرو کاسته شد. آنها انقلاب مشروطه را در رويه (جنبه)
آزاديخواهانه اش منحصر کردند تا از آن موضع بر خودکامگی رژيم پادشاهی بتازند. يک
طرف به برنامه ترقيخواهانه مشروطيت چسبيد بی آنکه کمترين امتيازی به پدران جنبش
مشروطه بدهد و سهم آنان را در جهشی که به جامعه دادند، و زمينه ساز بخش بزرگی از
دوران پهلوی شد، بشناسد. طرف ديگر دمکراسی را ــ در آزاديخواهيش خلاصه کرد بی آنکه
به عوامل واقعی شکست انقلابيان مشروطه و سهم پادشاهان پهلوی در جبران بسياری از
عوامل آن شکست ــ نبودن ساختارهای مقدمانی ــ کمترين نگاهی بيندازد.
در آنچه در دو دهه گذشته به جنبش زندگی دوباره بخشيده است سهم انقلاب
و حکومت اسلامی را نبايد از نظر دور داشت. اين پديده شگفت يک انقلاب ارتجاعی
اسلامی، هفتاد سال پس از انقلاب مدرن مشروطه نياز به بررسی دارد، و به ارزيابی
دوباره و ارجگزاری جنبش روشنگری و تجدد ايران در جامعهای که اسبابش را تقريبا هيچ
نداشت میانجامد. جنبش مشروطه مترقی بود و اگر مخالفان پادشاهی نيز مانند حکومتهای
عصر پهلوی آن را ناديده گرفتند به زيان خودشان شد. يک نياز روانشناسی هم هست.
شرمساری از دسته گلی که به آب داده ايم با ياد آنچه نياگانمان بی اندکی هم از
امکانات فراوان ما در دوران پيش از انقلاب از آن برآمدند کاهش میيابد؛ و اين
آرزو-خواست نيز هست که ملت ما باز بر يک رژيم ارتجاعی و سرکوبگر پيروز شود. از نو
رخ نهادن به سوی جنبش مشروطه بخشی از فرايند پاک کردن حساب ملت ما با روشنفکری نسل
انقلاب ــ نسل دهههای چهل تا شصت / شصت تا هشتاد ــ است که، نه تنها در تاريخ
ايران، از باورنکردنیهاست.
اهمیت مشروطه
در تاریخ ایران چیست؟ مشروطه چه ساختاری را شکسته و چه ساختاری برقرار کرده است؟ به
عبارت دیگر میراث مشروطه برای ما ایرانیان چه بوده است؟
جنبش مشروطه آنچه را که در صد ساله بعدی به آن دست يافتيم به ما داد و
دست کم آغاز کرد. در يک جوشش انرژی و خوشبينی، از هر سو کسانی دست به نيازمودهها
زدند و از قاآنیها به نيما يوشيج و از امير ارسلان به تهران مخوف، و از وقايع
اتفاقيه به صوراسرافيل رسيدند. از تئاتر و رساله essay ــ که آبروی درخور اين
اصطللاح را به آن بخشيد و آن را از بار حوزهای آزاد کرد ــ و نقد اجتماعی، تا
دبستانها و آموزشگاههای عالی سبک اروپائی هر چه بود از مشروطه بود (غير از
دارالفنون که در آن زمان به انجطاط عمومی جامعه افتاده بود.) قرار دادن وظيفه صنعتی
کردن کشور و کشيدن راه آهن سراسری و پايه گذاری بانک و ارتش ملی؛ فرايافت حکومت
قانون، مستقل کردن قانونگزاری از فتوای آخوند، و پايه گذاری يک ديوانسالاری نوين
(ماموريت ناکام شوستر) تکههای ديگری از طرح (پروژه) پر دامنه مشروطه خواهان برای
نوسازندگی modernization ايران بود که البته اسبابش را نداشتند.
مشروطه به ما جامعه سياسی روشنفکری و افکار عمومی (روزنامه نگاران و
نويسندگان، انجمنها و سازمانهای مدنی، تظاهرات تودهای منظم و نه شورشهای کور)
بخشيد؛ همچنانکه آشنائی با فرايافت جرم سياسی به معنی دگرانديشی را. نخستين اعدام
سياسی در مشروطه روی داد و ايرانيان آموختند که به سياست به عنوان جنگ کلی total
war از جمله با اسلحه بنگرند. فرايند سياسی مدرن از همان هنگام با زور و کشتار و
سلاح آميخته گرديد. يک جامعه عميقا سنتی آنچه را که آسانتر و به دلش نزديکتر بود
از انقلاب روشنگری و مدرنيته خود گرفت. دريائی در کوزهای ريخته شد.
گروهی بر
آناند که مشروطه اول یعنی آنچه به استبداد صغیر ختم شد با مشروطه بعدی یعنی آنچه
پس از فتح تهران اتفاق افتاد، از یک جنس نبودند و ربط زیادی به هم نداشتند. مشروطه
اول سراسر فکر و اندیشه و جوشش اصلاحات بود و مشروطه دوم ( پس از فتح تهران ) بار
دیگر همان کسانی را به قدرت رساند که مشروطه اول قرار بود از اریکه قدرت پایین
بکشد. برداشت شما چیست؟
جنبشی که مشروطه اول نام گرفته است و تا به توپ بستن مجلس کشيد سراسر
در چهارچوب نظام سياسی موجود بود؛ امتيازی بود که با کمترين هزينه ولی به شيوهها و
ابعادی بی سابقه در تاريخ ايران از دربار قاجار ــ و با کمک فعال صدر اعظم پرقدرت
زمان، مشير الدوله (پدر حسن مشيرالدوله و حسين موتمن الملک پيرنيا، هردو از سران آن
انقلاب) گرفته شد ــ روايت ايرانی و متفاوت ماگنا کارتای ۱۲۱۵انگلستان ــ بود. رهبر
يا رهبران مشخصی نداشت و هر کس در جای خودش ماند. ادامه وضع موجود بود به شيوه
مدرنتر و با کمترين حس انتقام جوئی. جنبشی مردمی بود که هيچ گروهی دعوی مالکيت
انحصاری بر آن نداشت. مجلس اول مشروطه که چه از نظر حيثيت و چه توانائی انتلکتوئل،
ديگر در ايران همتائی نيافت بيشتر به قانونگزاری پرداخت و در آن به قول مشهور
مستوفی الممالک نه آجيل میگرفتند و نه آجيل میدادند. حتا امتيازی که آن مجلس در
تدوين متمم قانون اساسی، زير فشار، به مشروعه خواهان پشتگرم به دربار و امپراتوری
روسيه داد چيزی از حق بزرگ آن بيست سی نفری که شب و روزبی چشمداشت کار کردند
نمیکاهد.
کارزاری که پس از به توپ بستن مجلس دوم درگرفت در خون غرق شد. مشروطه خواهان بجای
دربار اهل سازش مظفرالدين شاه با دربار جنگجوی محمد علی شاه سرو کار داشتند که خود
به جنگجوئی و استبداد طلبی اش کمک کرده بوند. ما به عادت سياه و سپيد ديدن سطحی و
مغرضانه مان نقش قهرمانان خود را در مصيبتهائی که بر سرکشور آوردهاند فراموش
میکنيم. روزنامههای "مبارزی" که زشتترين نسبتها را به مادر شاه میدادند و او
در آغاز از آنها به دادگستری ناتوان شکايت میکرد و بمب انداختن حيدر عمواغلی به
کالسگه شاه، که نخستين فصل تاريخ مصيبت بار مبارزات چريکی را نوشت، پارهای از
انحرافات بزرگ پيکار مشروطه خواهی بودند که به افراطیترين عناصر و گرايشها در
هردو سو ميدان دادند.
در مشروطه دوم دستههای مسلح و سواران عشايری نتيجه پيکار را تعيين
کردند نه گروههای تظاهر کنندگان و بست نشينان طبقه متوسط. مجلس پس از " اصلاح
دمکراتيک" قانون انتخابات و وانهادن نظام اصنافی به سود هر مرد يک رای، در دست
زمينداران و سران عشاير افتاده بود و با ضعيف شدن خصلت مردمیاش، گروههای فشار و
منافع شخصی سردمداران، نيروی برانگيزنده آن میبودند ــ به اضافه دستهای بازيگر
خارجی که سلسله جنبان اصلی شدند. مشروطه دوم "صاحبان" و بستانکارانی پيدا کرد که
ديگر به هيچ قاعدهای گردن نمینهادند. از مجاهدان و اعضای انجمنهای قارچ مانند و
خودسر تا فرماندهان عشايری و آخوندهائی چون بهبهانی هر کدام مشروطه خود را
میداشتند و میفهميدند.
اما به قدرت رسيدن کسانی که مشروطه اول میخواست از جا برکند با توجه
به کيفيت پائين گروه رهبری تازه مجلس و انقلاب؛ معلوم نيست به آن ناپسندی باشد که
آزاديخواهان شعاری جلوه دادهاند. امين السلطان در نخستين دوره صدر اعظمیاش در
پادشاهی محمد علی شاه مخالف مجلسی بود که احترامی بر نمیانگيخت. اما در نيابت
سلطنت ناصرالملک-احمد شاه اگر به بمب عمواغلی کشته نشده بود (يکی ديگر از ترورهای
بد فرجام دوران مشروطه) احتمالا از همه ناتوانانی که زمام کشور را تا سردار سپه در
دست گرفتند ــ هر کدام دو سه ماهی ــ بيشتر میتوانست به برقراری مشروطه کمک کند.
انقلاب مشروطه تا در حال و هوای محافظه کارانه خود ــ محافظه کار در تعبير
ديزرائلی، نه بازرگان ــ سير میکرد پيروز بود. هنگامی که به راديکاليسم کودکانه چپ
و آنارشيسم فرصت طلبانه سياسيکاران نو پديد مشروطه افتاد به شکستی افتاد که از آن
دم میزنند.
برخی از صاحب
نظران از شکست مشروطه میگویند و برخی از پیروزی آن. به نظر میآید اگر مشروطه
پیروز شده بود، صد سال بعد، آرمانهای بلندش عین حلوا در دهان نمیگشت. با وجود این
اما سرانجام مشروطه پیروز شد یا شکست خورد؟
بهتر است از شکست مشروطه خواهان و پيروزی نسبی مشروطه سخن بگوئيم.
مشروطه خواهان يا در ناکامی شخصی و نوميدی از مردم و کشور درگذشتند يا چاره را در
دستهای نيرومند سردار سپه-رضا شاه جستند که از مشروطه تصورات خود را میداشت. ولی
مشروطه خواهی با سران و رهبرانش از ميان نرفت. آرمانها و طرحهای عملی آنان برای
تشکيل يک دولت-ملت و رساندن ايران به اروپا صد سال است در هر شريطی، حتا در يک رژيم
سراپا کربلائی-جمکرانی به صورتها و سرعتهای گوناگون دنبال میشود. چگونه میتوان
از شکست جنبشی سخن گفت که آرمانهای بلندش پس از صد سال هنوز زنده است؟
شما از یک جا
به جایی تاریخی در باره برآمدن رضاشاه گفتهاید. یعنی اینکه رضاشاه میبایست پیش از
مشروطه میآمد تا انقلاب مشروطه به هدفهای خود میرسید. ظاهرا باعث پیدایی رضا
شاه، شکست مشروطه بود، و البته روزگار نیز برای ظهور یک دولتمرد قوی آمادگی داشت.
چنانکه در همان زمان در کشور همسایه ما آتاتورک ظهور کرد. اما چرا زمان مناسب بر
آمدن رضاشاه از نظر شما پیش از مشروطه بود و اگر در آن زمان آمده بود چه چیزی
میتوانست اتفاق بیفتد؟
اين از مقوله اگرهای تاريخی است. گفتهاند که کليد نوشتن تاريخ،
دريافتن و نشان دادن اين معنی است که رويدادها میتوانست به گونه ديگری باشد. رضا
شاه بی ترديد مرد آن لحظه تاريخ ايران بود و هيچ کس جز او و بهتر از او نداشتيم.
ولی اگر قرار میبود که انقلاب مشروطه به آنچه میخواست برسد يک دوره ساختار سازی و
آماده کردن زير ساختها پيش از آن لازم میبود که تنها از رضا شاه برآمد. در هر
کشور ديگری، حتا همان ترکيه، چنين بوده است. عثمانیها پس از يک دوران چهار صد ساله
ساختن دولت نيرومند و پنجاه سال و بيشتر دوران تنظيمات که نمونه بسيار کاميابتر
اصلاحات نيمه کاره و سقط شده و نمايشی ناصرالدين شاه همان زمانها بود، تازه
آتاتورک را لازم داشتند که با پايه گذاری يک ديکتاتوری نوين مقدمات دمکراسی نوين
ترکيه را فراهم سازد ــ با اصلاحات سياسی و اجتماعی انقلابی اش و توجهی که به نهاد
سازی داشت. آن "اگر" من هيچ سودی جز روشن کردن تاريخ نمیتواند داشته باشد.
روشنفکری
دوره مشروطه داعیه قدرت نداشت، داعیه اصلاح داشت و خواستار تغییر بنیادی اوضاع بود.
برای همین هم کم و بیش پیروز شد. روشنفکری بعد از۱۳۲۰ ایران به جای تفکر و راه
گشایی در پی کسب قدرت بود. ولی نه تنها به قدرت نرسید بلکه از حواشی قدرت نیز به
بیرون پرتاب شد. چه عواملی باعث شد که روشنفکری ایران از داعیه اصلاح مملکت به
داعیه قدرت طلبی نقل مکان کند؟
روشنفکران مشروطه هم از قدرت بدشان نمیآمد. روشنفکر پيوسته در وسوسه
رسيدن به قدرت است. نفوذ و تاثير ايدهها با خود اقتداری میآورد که بويه قدرت را
نيرومند میسازد. اما قدرت به چه بها و برای چه؟ مشکل بخش بسيار بزرگتر روشنفکری
ايران در صد ساله گذشته وارونگی اولويتها، واپس ماندن از زمان، و ورشکستگی اخلاقی
بوده است. آنچه به روشنفکران دوران انقلاب مشروطه قدرت سياسی و اخلاقی شان را بخشيد
جاگير بودنشان در سپهر توسعه و تجدد اروپای باختری بود که تنها تجدد و کاميابترين
توسعه بوده است. روشنففکران پس از رضا شاه به طور روزافزون از آن سپهر بيرون
افتادند و بر خلاف ضرورت زمان ( تلاش کمر شکن برای رسيدن به پيشرفتهترينها،
چنانکه کره جنوبی در چهل و چند ساله گذشته کرده است) حرکت کردند ــ روی آوردن به
لنينيسم و اسلامگرائی، بجای دمکراسی ليبرال ترقيخواه. آنها در بينوائی اخلاقی و
انتلکتوئل خود، که از بيرون آمدن از سپهر توسعه و تجدد برخاست، هم تا هر جا، اگر چه
نفی خويش، رفتند و هم بخش ديگر روشنفکری ايران را که میخواست انقلاب مشروطه را به
نويدهای آن برساند، از پشتيبانی حياتی خود بی بهره و ناگزير از مصالحههای ويرانگر
ساختند. تا سرتاسر جريان روشنفکری ايران از تر و خشک در آتش انقلابی مايه شرمساری
سدهها و نسلها سوخت.
به نظر
میرسد روشنفکری مشروطه جدیتر، صادقتر و پرمایهتر از روشنفکر دورانهای بعد بود.
با توجه به اینکه سیر تاریخ به سمت پیشرفت میل دارد، میانمایگی و واپسماندگی
روشنفکران دورههای بعد چه مفهومی دارد؟
سير تاريخ، خرچنگی و در مسير پر پيچ و خم و دست انداز است ــ چنانکه
در اين صد ساله گذشته خودمان ديدهايم. ولی يک جريان زيرين پيشرفت در هر جامعهای
هست که گاه صدها سال میکشد تا به رو بيايد و جامعه را فرو گيرد. يک پيروزی انقلاب
مشروطه آنست که جريان زيرين پرقوتی پديد آورد که گاهگاه فرصت يافت و جامعه را فرو
گرفت و اکنون در موقعيتی که بسيار ياد آور دوران پيش از انقلاب مشروطه است، با
ابعادی پاک متفاوت که تعيين کننده خواهد بود، الهام بخش و نيرو دهنده طبقه متوسط ده
بيست ميليونی ايران است (يک قلم يک ميليون و دويست هزار آموزشگر.) واپسماندگی و
ميانمايگی در بخش بزرگ روشنفکران نسلهای پس از رضا شاه را در مقوله نادان علم به
دست افتاده میبايد بررسی کرد. پيش از آن، روشنفکران اندک شمار، سخت زير تاثير
انديشههای ترقيخواهانه اروپائی که درباره خود به ترديد نيفتاده بود، پيش
میراندند. روشنفکری ايرانی پس از رضا شاه که افزايش کمیاش به زيان بهبود و برآمدن
کيفی عمل میکرد (نوعی غوغا سالاری روشنفکری باب طبع پشت هم اندازی و زرنگی عمومی)
دچار توحش فاشيستی و ارتجاع لنينيست- استالينيستی و پسا مدرنيسم ساختار شکن فرانسوی
در اروپائی شد که برضد خويش برخاسته بود و در خودويرانگريش تا جنايات دهههای
وحشتناک سی و چهل و فلج دهههای پس از آن در سده بيستم رفت.
امروز پس از ديوار برلين و با همه عراق و جمهوری اسلامی و بنلادن،
سير جهان به سوی آزادی و پيشرفت از سر گرفته شده است و روشنفکری ايرانی بار ديگر در
آن سپهر جاگير میشود. ما در جزيره تنها بسر نمیبريم و جز پيشرفت و آزادی سرنوشتی
نخواهيم داشت ــ مگر سرنوشت انسان را در زاغههای جهان سومی ــ اگر چه در حومه
شهرهای اروپائی ــ رقم زنند و آينده را از شنهای آن صحرای معروف و ژرفای آن چاه
هزار و سيصد ساله بدر آورند.
پس از انقلاب مشروطه تا
کودتای ۱۲۹۹ هرج و مرج بی سابقهای بر ایران حکمفرما شد. همین هرج و مرج پس از سقوط
رضاشاه نیز تا کودتای ۲۸ مرداد تکرار گردید و در هر دو دوره ایران به سمت حکومتهای
متعدد محلی و حتا پاره پاره شدن رفت. آیا این تصادفی است که هرگاه آزادی کم و بیش
چهره مینماید ایران به هرج و مرج میافتد؟ شاید بدبینانه باشد اما درست به همین
علت برخی اعتقاد دارند که آزادی با مزاج ایرانیان سازگاری چندانی ندارد؟ نظر شما
چیست؟
در هردو دوره عامل خارجی، مهمترين بود. تا پس از ۲۸ مرداد ايران صد و
پنجاه سال را ــ با استثنای سالهای رضا شاهی و دوران مصدق ــ عملا زير فرمان
بيگانگانی بسر برد که گردن بسياری از ايرانيان به آسانی دربرابرشان خم میشد. اين
يکی ديگر از تناقضهای ماست که از احتمال مداخله خارجی سخت برآشفته میشويم ولی با
واقعيت آن به آسانی کنار میآئيم. با آنکه پس از ۲۸ مرداد دست امريکا در ايران بالا
گرفت، هرگز به پای آن دورهها نرسيد. ما در يک اتحاد استراتژيک نابرابر با امريکا
بوديم ولی امريکائيان مانند روس و انگليس آن صد و پنجاه سال هر روز انگشتی در
گوشهای از کشور نمیکردند.
با همه ضعف سياسی جامعه ايرانی نمیتوان گفت که آزادی به مزاج ما کمتر
از اينهمه کشورهای جهان سومیکه در بيست سی سال گذشته به کاروان دمکراسی پيوستند
میسازد. گرايشهای گريز از مرکز در آن دورهها از سوی قدرتهای بزرگ همسايه با
استفاده از عوامل نارضائی درونی دامن زده میشد. از دهه نود سده گذشته ما ديگر نه
همسايه ابر قدرت داريم نه حتا عراقی که بتواند ما را تهديد کند. گرانيگاه گرايشهای
گريز از مرکز اکنون در درون است و میبايد پاسخ آن را با استوار ايستادن بر واقعيت
ايران داد. منظورم ايران يکپارچهای است که جامعه بين المللی میشناسد و میبايد بر
پايه اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاقهای پيوست آن اداره شود که هر چه را بشود در
چهارچوب يک کشور يک ملت بشود خواست دربر دارد و امضای دولت ايران نيز در پای ان
است. حقوق سياسی اقوام و حق مليتها بحثی بيرون از اين واقعيتهاست و اکثريتی از
مردم ايران هستند که جلو زياده رویها و امتياز دادنهائی از اين گونه را بگيرند.
ما هيچ نگرانی از آينده دمکراسی در ايران نبايد داشته باشيم. موقعيت کنونی ما در
زير اين رژيم، به تکيه کلام افسران اسرائيلی در بدترين لحظههای جنگ، "ياس آور است
ولی جدی نيست." آنچه کم داريم چنان روحيههای شکست ناپذير است، به اندازهای که
میبايد.
یکی از
احزابی که در سالهای اخیر در خارج از کشور تشکیل شده از قضا نام مشروطه را با خود
دارد و یادآور مشروطه است. این حزب مشروطه خواه ( حزب مشروطه ایران ) به نظر میرسد
دیر هنگام متولد شده باشد. مشروطه را همواره با سلطنت همراه میکردند که نزدیک سی
سال پیش برافتاد. آن زمان حکومت سلطنتی بود و میگفتیم مشروطه سلطنتی، و اساس
انقلاب مشروطه نیز همین بود که سلطنت را مشروطه و قانونمند کند. اما اینک که سلطنت
برافتاده و جمهوری به پا شده است، حزب مشروطه چه معنایی میتواند داشته باشد؟
انقلاب مشروطيت انقلاب مشروط ايران نبود و میخواست حکومت پادشاهی را
قانونی کند نه مشروط که بهر حال مانند هر ديکتاتوری ديگری سراسر بی قيد و شرط
نمیبود. مشروطيت را دربرابر constitutionalism گرفته بودند. حزب مشروطه ايران در
سازمان دادن حکومت، دمکراسی پارلمانی را در شکل پادشاهی آن میخواهد که در ماهيت
هيچ تفاوتی با جمهوری پارلمانی و قانونی ندارد. اما مسئله بسيار بالاتر و مهمتر
از شکل حکومت است. آرمان حزب مشروطه ايران مدرن کردن جامعه و فرهنگ و سياست ايران
است، همه با هم؛ و پيش بردن پروژه ناتمام انقلاب تجدد و روشنگری ايران است که در صد
ساله گذشته دچار همه گونه انحراف و خرابکاری شده است. ما نمیبايد اشتباه صد ساله
فرو کاستن جنبش مشروطه را به شکل حکومت ادامه دهيم. پس از صد سال جای آن دارد که
معانی و ابعاد يکی از مهمترين و سربلندترين رويدادهای تاريخ ايران شناخته آيد.
میان حزب مشروطه ایران که
شما بنیانگذارش هستید و مشروطیت ایران در صد سال پیش چه نسبتی بر قرار است؟ آیا حزب
مشروطه همان خواستهای مشروطیت را دنبال میکند؟
ما بهر حال صد سال است خودمان و با دنيا پيش آمدهايم و بسيار چيزها
میدانيم و میتوانيم که از حوصله انقلابيان محافظه کار و خرد پيشه مشروطه بيرون
بود. بسياری از آنچه مشروطه خواهان آن روز میخواستند امروز بدست آمده است. زير
ساختهائی که آرزويشان میبود پيش پا افتاده است. آرمان امروزی يک مشروطه خواه که
بنا بر تعريف در تکاپوی مدرنيته است پويش والائی است؛ پيوستن به بالاترين ردههای
انسانيت که در خود مسئوليت جهانی را نيز دارد؛ رسيدن به جائی که بتوان در گشودن
مسائل کوه آسائی که مدرنيته پيش آورده است دستی برآورد. يک چشم ما در حزب مشروطه
ايران همواره به بيست و پنج شش سده پيش مینگرد ــ هنگامی که ما و تنها ما، فرد
انسانی را مسئول پيروزی کيهانی نيروهای نيکی بر بدی میدانستيم.
اوت ۲۰۰۶
www.d-homayoun.info