بحث پرمعنی و سودمندی که آقای علی کشگر پیرامون قطعنامه کنفرانس جنبش
سبز حزب مشروطه ایران گشودهاند (خاستگاه فتحنامه لیبرال دمکراسی برابری
انسانهاست، تلاش آنلاین) بسیار بجاست زیرا فرصتی میدهد که به ایهامهای
فزاینده در موضوع شکل حکومت پادشاهی و نظام سیاسی دمکراسی لیبرال بپردازیم.
دو نکته اصلی در نوشته آقای کشگر هست: تعارض بنیادی پادشاهی با دمکراسی لیبرال؛
و تردید در همفکری من با پیکره حزب مشروطه ایران.
پس از بیست سال و بیشتر، توضیحات و بررسیهائی که دو سه کتاب نخستین مرا در
تبعید پوشانده است به نظر میرسد به درجهای همرائی concensus انجامیده است ـــ
اینکه طبیعت و نوع نظام سیاسی، دمکراسی به اضافه و در چهارچوب اعلامیه جهانی
حقوق بشر، اهمیت دارد، نه شکل نظام سیاسی که میتواند جمهوری یا پادشاهی باشد
(که در عمل نیز هست.) آقای کشگر با این گزاره مشکلی ندارند و گره را در جای
دیگر میبینند. اگر به موجب همان اعلامیه جهانی، که فتحنامه دمکراسی لیبرال
است، مردمان آزاد و برابر (در حقوق طبیعی و سلب نشدنی) به جهان میآیند چگونه
میتوان امتیاز پادشاهی را حتی در تشریفاتیترین صورت آن و صرفا به عنوان رئیس
کشور، به وراثت منتقل کرد؟ این ایراد بیربط نیست و پاسخ متقاعد کننده
میخواهد.
پاسخ ما در حزب مشروطه ایران این است که اگر این استدلال را تا پایانش ببریم
هیچ امتیازی نمیتواند به ارث برسد. من تردید دارم که پادشاهی به خودی خود
بزرگترین امتیازها باشد. فرزند کسی مانند بیل گیتس کدام را ترجیح میدهد،
وارث میلیاردها و فرصتهای بیمانند مایکروسافت بودن یا پادشاهی مثلا بتسوانا
و حتی بلژیک همیشه در تزلزل و نگرانی؟ پادشاهی در تعبیر امروزی پایدار مانده
خود، پاداشی است که در برابر خدمتی به خاندانی داده میشود و مانند دوران کودکی
تاریخ، حق کسی نیست. این خدمت میتواند در ایران کمک به همزیستی برابر اقوام
ایرانی در دولت ملت ایران و احتمالا گزاردن سهمی در نگهبانی نهادهای دمکراسی
در مواقع بحران باشد. اگر در فرایند آزادانه انتخابات مجلس موسسان و همه پرسی
پس از آن، پادشاهی در گونه لیبرال دمکرات به ایران برگردد مردم چشمداشت چنان
خدمتی خواهند داشت. از همین روست که در موروثی بودن پادشاهی لیبرال دمکرات
تبعیضی هم نیست زیرا تبعیض تفاوتی است خود به خود و در خود، ولی مردم حق دارند
هر لحظه پادشاهی را برچینند و امتیازات آن را پس بگیرند.
با توجه به پراکندگی نیروهای سیاسی ایران و چیرگی روحیه رویاروئی بجای همرائی
که در عموم آنان میتوان دید یک مقام تشریفاتی و بیطرف، وابسته به هیچکس،
میتواند عاملی در ثبات و آرامش باشد. همان پادشاهی بلژیک که یادی از آن شد
امروز در کنار بروکسل بزرگترین عامل نگهداری بلژیک یکپارچه است. (هیچ گروه
قومی در بلژیک نمیتواند بروکسل را که دیگ در همجوش والونها و فلامانهاست از
دست بدهد؛ تهران نیز همین حال را در ایران دارد).
اینکه من و حزب چه اندازه همفکریم بسته به این است که بخش کوچکتر یا بزرگتر
لیوان را ببینیم. درست است که من گاه از اینکه هنوز در پیکره حزب، حتی در
کادرهای آن بقایای طرز تفکری را میبینم که مسئله ایران برایش پادشاهی پهلوی
است و چندان کاری به اینهمه ادبیات حزبی که وقف مدرن کردن اندیشه و عمل سیاسی
شده است ندارد. آری ما هنوز در مرحله گذار از یک حزب سلطنتطلب به یک حزب راست
میانه، لیبرال دمکرات، با گرایش پادشاهی هستیم. ولی اگر بی پیشداوری به راهی که
در پانزده ساله گذشته پیموده شده است نگاهی بیندازیم با خوشبینی بیشتری به حزب
خواهیم نگریست. با همه ناخشنودی که از گفتاوردهای من در نوشته آقای کشگر
میبارد این حقیقت را نمیباید فراموش کرد که آن بخش پیکره حزب که به نظر من
هنوز اساسا در عوالم چهل سال پیش است در برخورد با سیاستها و اعلامهای رسمی
حزب و موضع گیریهای غیر رسمی ولی بحثانگیز من با روحیه تفاهم روبرو میشود و
در پایان پیام اصلی حزب، اگر هم نه لحن پیام را میپذیرد. ما انشعاب ایدئولوژیک
نداشتهایم؛ و نود درصدی از عمر نوح اشاره آقای کشگر را در ۱۵ سال آمدهایم.
اینهمه از لطف دوستان به من و همفکران من در کادرهای روزافزون حزب نیست و از
تحولات این سی ساله در همه چیز از جمله نگاه به پادشاهی سرچشمه میگیرد.
* * *
در نخستین سالهای پس از انقلاب و فرو کش کردن شور و حال انقلابی، بازگشت به
دوران پادشاهی آرزوی بیشتر ایرانیان میبود. نستالژی آن دو دهه پایانی سازندگی
و فراوانی هر خاطره بد دوران پادشاهی را از خاطرها میزدود. کسان بیشماری که
به خود وعده برگشت اوضاع و بسته شدن پرانتز جمهوری اسلامی را میدادند طبعا هر
انتقاد از گذشته را سنگی میپنداشتند که در راه آزادی سریع ایران انداخته
میشد. آن حسابها البته نادرست و آرزوپروری بود و برای همیشه نگذاشت نیروهای
سلطنتطلب وزنهای در مبارزه با جمهوری اسلامی شوند. حکومت انقلابی پیروزمند را
در زندگانی خمینی ــ جنگ عراق به کنار ــ تنها با کودتای نظامی که هیچ ربطی به
پادشاهی نمیداشت در همان چند ماه اول میشد برانداخت که آن نیز در نوژه فدای
ندانمکاری از همه سوی نظامی و سیاسی شد. از آن پس با رژیمی که دقیقهای را (به
هر دو معنی زمانی و کمی) برای محکم کردن جای خود هدر نمیدهد، براندازی تنها در
خیابانها و کافههای اروپا و امریکا میسر بوده است. بقایای "فعال" آن هواداران
یکسونگر هنوز روی عامل نستالژی حساب میکنند ولی نستالژی با گذشت زمان رابطه
معکوس دارد. بیست و پنج سال پیش هزاران تن در لوس آنجلس گرد میآمدند. امروز
چند صد تن.
رویکرد درست به نظر من آن بود که در فرصت طولانی تبعید، به بازنگری بنیادی مشکل
جامعه ایرانی بپردازیم؛ از جمله پادشاهی را نیز مانند همه سویههای جهانبینی
خود مدرن کنیم و به جای مزیتهای دوران پادشاهی که سخن از کاستیها را نیز پیش
میآورد، بیشتر تکیه را بر دلائل سودمندی آن برای آینده ایران، و زمینههای
موجود قابل استفادهاش در تفکر اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی بگذاریم (مثلا آن
قدرت اخلاقی که میتواند به ثبات و یکپارچگی ایران و نظام سیاسی دمکرات و
آزادمنش آن کمک کند.) به نظر من نوسازندگی و دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران پس
از فاجعهای که مردم با تسلیم شدن به شعارها و برنامههای سیاسی ویرانگر و
رهبران سیاسی خطرناک بر سر خود آورده بودند بزرگترین اولویت به شمار میآمد و
نمیشد با گریز از ارزیابی درست و منصفانه تاریخ همروزگار ایران و شاهپرستی و
بازگشت و انتقام دم از دگرگونی فرهنگ سیاسی زد. اما سلطنتطلبان یعنی تقریبا
همه هواداران پادشاهی که ذرهای از توطئهبافی پائین نمیآمدند (هنوز هم
نمیآیند) همه این سخنان را خطرناک میانگاشتند. پیام همیشگی آنان بازگشت و
انتقام، و استراتژیشان گرد آمدن زیر فرماندهی شخص پادشاه ــ هر کدام مستقیما
ــ بود و هست.
من از همان هنگام که پایم به بیرون رسید از بازگشت پادشاهی ولی درصورت مدرن شده
آن در بستر یک جهانبینی امروزی و در عین بیپردهترین نقدها از دوران گذشته
دفاع کردم و هنوز بر همان هستم. با این تفاوت که بر خلاف آن دو سه سال نخستین،
کسی را به گرویدن به پادشاهی نمیخوانم و همرائی بر سر پادشاهی مشروطه را
بهترین رویکرد نمیدانم. نگاهم در این موضوع باز شده است؛ لیبرال دمکراتتر
شدهام. تفاوت دیگر این که امروز بیش از دهههای گذشته نگران آیندهام. این
باور که هر چه را در آینده برای ایران میخواهیم از هماکنون میباید بسازیم
مرا منتقد سختگیرتری از امر پادشاهی کرده است. حساسیت من در برابر هر
کوچکترین انحراف بیشتر شده است اما هیچ "فاصلهگیری از شکل نظام پادشاهی" که
باور داشتن بدان منافاتی با "زندگی کردن در اندیشههای خود" (من) ندارد در میان
نیست.
موضعگیری سخت من در موضوع فدرالیسم و پذیرش آن به عنوان یک راه حل، یا دعوی
رهبری، از سوی نامزد پادشاهی؛ یا در برابر نشستهای لندن و پاریس در گرماگرم
جایگزینسازی در رابطه با تهدیدهای نظامی امریکا را میباید در این بافتار
context دید. به همین ترتیب تاکید روزافزون من بر اهمیت نظام سیاسی و نه شکل
ظاهری حکومت از همین جا بوده است. تردید نیست که گذر سی سال بسیاری نظرها را
در باره نقش پادشاهی در مبارزه کنونی و در آینده ایران تغییر داده است و هر
سیاستگری در عین پابرجائی بر اصول خود میباید گوشهایش را نیز گاهگاه به
زمین بچسباند. با این نسلی که ایران را در شماره و در گفتمان خود سراسر فرا
گرفته است سخنان و رویکردهای سی سال پیش حتی در بیرون ایران نیز خریداری
ندارد.
همه اینها بر میگردد به اینکه از کجا آغاز کنیم و از چه نظرگاهیperspective
به موقعیت بنگریم. برای من مسئله اصلی نه افراد است نه خاطرهها نه احساسات.
مسئله اصلی ایرانی است یکپارچه و در همین مرزها؛ از بند تاریخ خود، بخشی به
یاری همان تاریخ بدر آمده؛ (عنوان یکی از کتابهایم را گذار از تاریخ
گذاشتهام) از جهان اسلامی و جهان سوم و جهان خاورمیانهای بیرون جسته؛ و پای
در سده بیست و یکم استوار کرده. شکل حکومت فرعی است؛ تعبیر تاریخ مسئله
باورهای فردی؛ و سیاستگزاریهای استراتژیک و روزانه موضوع بحث و توافقهای
طرفهای دست درکار. مسلم است کسی که از پادشاهی آغاز و در پادشاهی تمام میکند
و در حزب مشروطه ایران نیز مانده است با من مشکل دارد. ولی گذر زمان و واقعیات
سرانجام کار خود را خواهد کرد. دریافتن اینکه نمیتوان با این سلاح جمهوری
اسلامی را برانداخت بسیاری را از حقمداری و نگرش سیاه و سپید آن سالهاشان
بدر آورده است. و ما هنوز در نتایج سحریم. هنگامی که ژرفا و معنای جنبش سبز به
تمامی بر خود آن جنبش نیز آشکار شود به خوبی خواهیم دید که کدام رهیافت
درستتر بوده است: بهره گرفتن سازنده از دوران تبعید و درسهای صد سال کشاکش ما
با تجدد، یا درجا زدن در دوران پادشاهی از هر دو سوی طیف سیاسی؟
ما امروز در پانزدهمین سال حزب میتوانیم بی هیچ خودستائی یا فروتنی کاذب ادعا
کنیم که حزب تنها یک سازمان سیاسی موثر در مبارزه با جمهوری اسلامی؛ یک پیشاهنگ
بازسازی فرهنگ سیاسی ایران؛ یا یک جریان پیشرو در طیف هواداران پادشاهی که
بسیار لازم میبود زیرا به هر حال طیفی گسترده است و نیاز به مدرن شدن دارد
نبوده است. این حزب درست به دلیل هوادار پادشاهی بودن توانست بزرگترین سهم را
در متمدن کردن فضای سیاستهای مخالف و آسانتر کردن همرائی بر اصول دمکراسی
لیبرال داشته باشد ــ درست به همین دلیل که رابطه میان هواداران و مخالفان
پادشاهی رابطه تاریخی نفرت و کینه بوده است. رویکرد آزادمنشانه بیشترین تاثیر
را از سوی کسانی میبخشید که طرف اصلی آن دشمنی خونین میبودند. از بیطرفها
یا موافقان چنان رویکردی دور از انتظار نمیبود و جز تاثیر محدودی نمیداشت.
آینده پادشاهی در ایران بستگی به عوامل فراوان و پیشبینیناپذیر دارد و نقش
هواداران پادشاهی را میباید در پرتو نیروها و گرایشهای پرزوری نگریست که نو
به نو در جامعه دیگرگون ایران سر بر میآورند و هماکنون بسیاری معادلهها را
دگرگون کردهاند. حزب مشروطه ایران سهم اصلی خود را در دفاع از پادشاهی در صورت
مدرن آن گزارده است. خدمتی که این حزب در آینده میتواند به امر پادشاهی بکند
نشان دادن صورت مدرن و متمدنانه یک گرایش هوادار پادشاهی است. دیگر زمان آن است
که بیش از پیش پیام حزب را در متن روشنگری ایرانی که سرانجام به شکوفائی رسیده
است تکامل داد و نیروی خود را در پشتیبانی از جنبشی که میباید کوشید همچنان
سبز بماند و تکه تکه نشود گذاشت. پانزده سال پیش فضای دیگری بود. امروز
خوشبختانه فضای دیگری است. آن روشنگری ایرانی از محافل روشنفکری به لایههای
بزرگ اجتماعی راه یافته است. برای من تردید نیست که آیندگان از دو دهه پایانی و
آغازین سدههای بیست و بیست و یک به عنوان آغاز عصر بلوغ روشنگری enlightenment
ایرانی نام خواهند برد. این روشنگری بیشتر زیر تاثیر روشنگری بریتانیائی
(انگلیسی و به ویژه اسکاتلندی) و کمتر اثر گرفته از روشنگری فرانسوی است و نه
رویکرد مکانیکی آن را دارد نه دانههای توتالیتاریسم روسوئی را در خود. در عصر
روشنگری کمتر کسی فرصت داشت از معنی به صورت بپردازد.