رفتن به ژرفای جنبش مشروطه

داريوش همايون


   اينکه در صد و يکمين سالروز انقلاب مشروطه هنوز می‌توان، و می‌بايد، در باره سوء‌تفاهم‌های پيرامون آن انقلاب نوشت نمی‌بايد کسی را به شگفتی اندازد. تاريخ نيز مانند عدالت است، تاخير به سود آن کار نمی‌کند. بررسی عمقی آن انقلاب در هنگامش انجام نگرفت. سران انقلاب بيش از آن درگير پيکار انقلابی و روزگار نابسامان خود بودند و سرعت تحولات در کشوری که نيمه‌جان و عملا پاره پاره از جنگ جهانی اول بدرآمد اجازه رفتن به ژرفا‌ها نمی‌داد. پس از آن نيز هر کس تصور سطحی خود را از آن انقلاب نگهداشت. تنها از چهار دهه‌ای پيش بود که نخستين بار در آن راستا کوشش‌هائی شد ولی ايران سال‌های ميان دو انقلاب جای بررسی‌های ژرف در هيچ زمينه‌ای نبود. سياست ــ که پردامنه‌تر از حکومت است ــ در همه جا به زيان حقيقت کار می‌کرد. هيچ کس نگاه جوينده را تا پايان نمی‌برد. يا نمی‌گذاشتند، يا خودش نيزحاضر نمی‌بود.

   انقلاب اسلامی زلزله‌ای بود که ايرانيان را از جا پراند و به ناچار با اين پرسش روبرو کرد که چرا چنان انقلابی در چنان زمانی، و به‌ويژه چرا هفتاد سال پس از انقلاب مشروطه؟ از آن پرسش ناچار به شناسائی انقلاب مشروطه می‌رسيدند و تازه آشفتگی بالا گرفت ــ همان داستان کوران و پيلی که برای هر دست يک احساس و يک معنی می‌داد. امروز نيز پس از اينهمه که درباره جنبش مشروطه نوشته شده است هنوز نمی‌توان گفت که به تاريخ پيوسته يعنی به ملکيت همه گرايش‌های سياسی ايران آمده است و سياسيکاران در جايگاه و پيام‌های آن به همرائی رسيده‌اند.

   از آنها که مشروطه را عملا به فراموشی سپرده‌اند و مصدق را جای آن و هر چه ديگر گذاشته‌اند اگر بگذريم سه بد‌فهمی بزرگ در معنی و پيام مشروطه هست: معدودی که در ميان سلطنت‌طلبان، همه انقلاب مشروطه را در متمم قانون اساسی ۱۹۰۷ و مذهب رسمی و پنج مجتهد خلاصه، و آن را محکوم می‌کنند؛ سلطنت‌طلبان و جمهوريخواهان بيشماری که از مشروطه، پادشاهی را می‌فهمند، هرکدام بنا بر مقصود خودشان؛ و اسلاميان اصلاح‌طلبی که مشروطه را با مشروط عوضی گرفته‌اند و "مشروطه‌خواهی" شان در پارگين ولايت فقيه مشروط فرو رفته است.

   از نخستين تعبير به همين يک دليل آشکار می‌توان گذشت که يک جنبش فکری و سياسی صد و بيست سی ساله را که همچنان زنده است و تازه دارد در انديشه سياسی ايرانيان جای مرکزی درست خود را پيدا می‌کند نمی‌توان به سبب يکی از انحرافات آن رد کرد. انقلاب مشروطه سويه‌هائی فراوان‌تر و تاريخی دراز‌تر از آن دارد. "مشروط خواهان" را نيز می‌بايد گذاشت که با گذشت زمان به ناچار از نزديک‌تر به موضوع بنگرند و از مشروط به مشروطه برسند. در جنبش مشروطه نيز نخست عدالتخانه می‌خواستند و اين انديشه چيره بود که چگونه می‌توان يک پادشاهی استبدادی که ايران را بازيچه اروپائيان کرده بود محدود (مشروط) کرد. اما پادشاهی استبدادی چرا سرنوشت ايران را در چيب‌های خود داشت و اروپائيان چرا ايران را بازيچه خود کرده بودند؟ انديشه آزادی و ترقی از آنجا به ذهن‌ها راه يافت. جامعه ايرانی قانون می‌خواست و نهاد‌های قانونی می‌خواست ولی بی آموزش امروزی، آزاد شدن از خرافات، از تسلط آخوند بر زندگی افراد و جامعه، و آموختن از، و ماننده شدن هرچه بيشتر به، جامعه‌هائی که به همه اينها رسيده بودند نمی‌شد حکومت قانون و استقلال داشت.

   امروز نيز درخواست مشروط کردن ولايت فقيه آسان‌ترين و بی‌پايه‌ترين شعار است زيرا بی آزاد کردن سياست از نظامی که ولايت فقيه می‌آورد، و بی آزاد کردن جامعه از فرهنگی که در آن امام زمان با سرعت نور از چاه سامره یه يکی از دو چاه جمکران يا هردو آنها جابجا می‌شود (گفتاوردی از يک دانشجوی فوق ليسانس در تهران) و حتی درس‌خواندگانی به "صدقه رفع هفتاد بلا" باور دارند به اين درخواست ساده نيز نمی‌توان رسيد. (کمک به نيازمندان خوب است ولی نخست، می‌بايد به قصد کمک باشد نه خريد مصونيت و دوم، در آن سرزمين پربلا چرا صد‌ها سال چيرگی چنين خرافات هيچ کمکی به مردم نکرده است و هر روز وضع‌شان بد‌تر می‌شود؟) مانند مشروطه‌خواهان صد و اند سال پيش اين افراد نيز، اگر در تباهی اصلاح‌طلبان غرق نشده باشند، ناگزير به تمدنی که حتی ذهن‌های آخوند‌زده را بر سرچشمه‌های نور گشوده است نه به چشم دشمن و مهاجم فرهنگی بلکه هماوردی که می‌بايد پيوسته از او آموخت خواهند نگريست؛ و آنگاه ديگر مسئله را در قالب تنگ "مشروط" خواهی نخواهند ديد. برای آنان نيز مانند مشروطه‌خواهان مسئله مرکزی، توسعه و ترقی، دموکراسی و حقوق بشر خواهد گرديد و ولايت فقيه دشنامی به شعور و حرمت انسانی خواهد شد.

   اما فروکاستن (تقليل) مشروطه به پادشاهی که جز يک شکل حکومت نيست و طبيعت آن مانند يک شکل ديگر حکومت يعنی جمهوری بستگی به نظام و فرهنگ سياسی دارد، از ديرپا‌ترين و زيان‌آور‌ترين و پردامنه‌ترين بدفهمی‌ها بوده است. هواداران پادشاهی از هشت دهه‌ای پيش با اين رويکرد، خود را نه تنها از يک برنامه عملی فراگير، بلکه از يک سلاح سياسی کارساز در رقابت‌شان با گرايش‌های سياسی ديگر بی‌بهره ساختند. مشروطه در گستره نظری خود می‌توانست به هدف‌های بلند آنان خدمت کند، و آنهمه بی‌اعتنائی و نگرش تشريفاتی، به مشروعيت خودشان نيز آسيب زد. جمهوريخواهان از آن سو به افراطی ديگر افتادند و چون پادشاهی می‌تواند مشروطه هم باشد در بی‌اعتنائی تا مخالفت نيز رفتند و خود به خود خويشتن را در طرف بازنده گذاشتند.
* * *
   آن پرسش بنيادی که در تکانه انقلاب اسلامی برای گشاده‌ترين ذهن‌ها پيش آمد در سه دهه گذشته بهترين ادبيات سياسی سه چهار نسل صد ساله گذشته ايران را به ما داده است. ديگر هيچ جستار (بحث،مبحث) جدی در تاريخ و فلسفه سياسی و تفکر اجتماعی ايران نيست که از نگاه تازه به نقش و آرمان‌های جنبش مشروطه تاثير نپذيرفته باشد. بازنگری جنبشی که هرچه از پيشرفت داشته‌ايم از آن داريم يک عصر تازه روشنگری را در جامعه ايرانی آغاز کرده است که از ترکيه اصيل‌تر و ژرف‌تر و از جهان عرب يک سده پيش‌تر است. بيش از صد سال آرزو داشتيم يک نگاه ايرانی به مدرنيته بيندازيم ــ نه پوشيده در مذهبی که هزار سال با هر چه مدرن جنگيده بود، نه سردرگم در اختراع آنچه ديگران صد‌ها سال با کاميابی به کار برده بودند، نه سرمست از بزرگی‌های سپری شده‌ای که ديگر سخنی برای گفتن ندارند. نگاهی برگرفته از نقد بی ملاحظه تاريخ و فرهنگ ايران، همه فرهنگ ايران، و دوخته بر بهترين‌هائی که فرهنگ دامنگير غرب به جهان داده است. نگاهی نه شيفته‌وار، ولی ستاينده والائی در هر جا بتوان يافت.

   اکنون می‌توانيم با دريافت درست از جنبشی که رنسانس و عصر جديد (سده ۱۷) و عصر روشنگری ايران همه با هم بود، چندان که در گنجايش ما می‌گنجيد، و جامعه‌ای قرون وسطائی را ــ هنوز در بخش‌های قابل ملاحظه جمعيت ــ به سده بيستم پرتاب کرد به چنان نگاهی برسيم. تجربه صد ساله ما که سراسر به جنبش مشروطه، غفلت از آن، انحراف از آن، و پشت کردن بدان (در انقلاب اسلامی) برمی‌گردد در اين گوشه جهان بی‌مانند است.

 اوت‏‏‏ ۲۰۰۷
www.d-homayoun.info