تلاش ـ بحث بیپايان
«رهبری» جنبش سبز اوج دوبارهای گرفته است. اين همه توجه و علاقه بر گرد اين
موضوع، آيا تنها مختص به روحيه ما ايرانیهاست، يا ضرورت پيشبرد هر مبارزهی
جمعی است؟ به عبارت ديگر؛ «مگر مبارزه بدون رهبری میشود؟!»
ملت ما چند بار شاهد «ظهور» رهبران بوده است. رهبران بغايت فرهمند، قدرتمند و
پرنفوذی که از عهدهی تکان سراسری جامعه و سرآمدانش برآمدهاند. رهبرانی که
حتا پس از گذشت دههها از مرگشان هنوز هم برای کسانی سايهشان کمرنگ نشده و
به قولی، «جمجمههایشان از درون گورها» بر آنها حکومت میکنند!
همايون ـ این گونه بحثهای بیرون مانند همه این
سی ساله سرگرمی است و پیامدی ندارد و نداشته است. اما بد نیست ببینیم منظور از
رهبری چیست. رهبری آن گونه که در جامعههای واپسمانده میشناسیم رهبری فرهمند
charismatic وبری است ــ شخصیتی که همان نامش بس است که تودهها را به حرکت
درآورد؛ کسی که سرنوشت ملت یا امری را تعیین میکند. در جامعههای مدرن آن گونه
رهبری ناممکن است. پیچیدگی و تنوع جامعه سیاسی چنان است که هیچکس نمیتواند
شخصیت و باورهای خود را بجای نیروهای اجتماعی بگذارد. سیاست در آن جامعهها
یک موضوعی نیست و بسیج مردم ــ لایههای اجتماعی و گرایشها و منافع فراوان و
گاه متناقض ــ نیاز به رهبران در هر سطح دارد. چنین نیست که سرانجام کسی یا
کسانی بر تارک جنبش سیاسی یا اجتماعی ننشینند و حتا جنبش به آنان شناخته نشود
ولی آنها پیوسته ناگزیر از کاستن فاصله خود با تودهها هستند ــ با مردمی که
تنها به درد زنده باد و مرده باد گفتن نمیخورند.
رهبریجویان بیرون اگر تنها در پی پیش انداختن خود در فضای مساعدتری که جنبش
سبز پدید آورده نباشند، از شناخت دگرگونی انقلابی که در جامعه ایرانی روی داده
است ناتواناند. آنها هنوز غرق در گذشتههای بیشکوه شکست خورده به نمونههای
مصدق و خمینی میاندیشند ــ نستالژیکترین آنان به اندیشه جا انداختن رهبری
مصدق در جنبش سبز افتادهاند! ملت ما محکوم است پس از گذاشتن خمینی بجای مصدق
سه دهه پیش اکنون مصدق را بجای خمینی بگذارد. گذشته زیستی اندازه ندارد. در این
جامعهای که گفتمان را پیش از اشخاص گذاشته است و رهبران را به پیروی خود
میخواند رهبری فرهمند وبری جائی نخواهد داشت؛ جستجوی (بیهوده) آن توهینی به
هوش مردم خواهد بود.
تلاش ـ صرف نظر از
دستههائی که در تلاش ثبت مقام رهبری به نام آقايان موسوی و کروبی و... هستند،
گروههای ديگری برای خود وظيفهای جز ستيز، نفی، کمرنگ جلوه دادن تا حد
بیاعتبار کردن نقش اين افراد نمیبينند. محافل ديگری نيز کوشش میکنند،
«رهبران» خود را بجای آنها بنشانند. آيا ادامه چنين فضائی میتواند برای جنبش
سبز زيانآور باشد؟
همايون ـ تردید دارم که حتا بتوانند زیانآور
باشند. اما برجسته شدن نقش موسوی درجنبش سبز بیش از کوشش صاحبان "اطاق فکر" از
دو عامل نیرو میگیرد. نخست، پیشرفت توقفناپذیرش در پهنه اندیشه و عمل سیاسی
که در بنیاد، و نه در تاکتیکها، اندک اندک تفاوتی با پیام و روحیه جنبش سبز
ندارد. دوم، دستگیری سرتاسری (به اصطلاح زشت این سالها فلهای) سرامدان سیاسی
و فرهنگی که جز موسوی و کروبی کسی را در میدان نگذاشته است. کروبی دلیرتر است
و به نظر میرسد برای جبران آنچه برای انقلاب و حکومت اسلامی کرده تا پایان، هر
چه باشد خواهد رفت. موسوی و خانم رهنورد در کنار او سیاستگرانهتر عمل میکنند.
رژیم و اوضاع و احوال، آنان را سخنگویان و نمایندگان این جنبش ساخته است و آنها
میکوشند خود را به اندازه نقشی که چنین شرایطی به آنها داده است برسانند. گاه
در تاریخ ملتها پیش میآید که مردمانی کمابیش معمولی، مانند همه ماها، فرصت
مییابند که شخصیتهای تاریخی شوند. به قول اقبال "خرم آن کس" که این فرصت را
بشناسد و خود را به آن، و بزرگیها و مخاطراتش بسپارد.
در پشتسر حملاتی که به سران جنبش میشود تلاش نهچندان پوشیدهی کنار زدن خود
جنبش سبز را میتوان دید. در ایران دگرگشتی روی داده که نقش همه بیرونیان را
کمرنگ، گاه تا حد زوال کرده است. کسی در ایران به سخنان آنان توجهی نمینماید.
آنها اکنون که جنبش موقتا از خیابان دست کشیده است و بیشتر در اعلامیهها و
سخنان موسوی بازتاب بیرونی دارد به نقطه ضعف اشکار "رهبری" جنبش، پیشینه موسوی،
میزنند تا گفتمان خود را جانشین جنبش سبز سازند. مشکل آنها این است که اگر
تاکید بر پیشینهها باشد کمتر کسی از مدعیان سالم خواهد ماند. موسوی نخست وزیر
محبوب خمینی، نامه سیاهتر از آن کسان که همه جوانی خود را برای پیشبرد گفتمان
شریعتیها و آل احمدها و سپس خمینیها گذاشتند و احتمالا تا چهرهی بر ماه
تابان را دیدند نیست ــ هر کس به فراخور خود. امروز همه از موافق و مخالف در یک
قایق هستیم و گذشتهها را میباید بر یکدیگر و بر ملت خود ببخشائیم ــ همان ملی
کردن تاریخ و در آوردنش از سلاح سیاسی. در بیرون و درون جنبش سبز هر کس به
شیوه خود در تلاش بیرون آوردن کشور از این سیاه چالهاند و بهتر است دست از
گریبان گذشته یکدیگر بردارند. این روشها شایسته یخزدگان تاریخ است.
مشکل اصلی، نابسنده بودن گفتمانهائی است که به عنوان جایگزین گفتمان جنبش سبز
و زمینه همکاری عرضه میشود. در حالی که مردم در ایران همه راه دمکراسی لیبرال
را رفتهاند فراخواندنشان به اینکه در کاروانسرای انتخابات آزاد (از سوی گروهی
که در کنار جنبش سبز است و حملهای به هیچکس نمیکند) یا عرفیگرائی بیارامند
بازتابی نخواهد داشت. میباید به کاروان پیوست.
تلاش ـ به
تازگی بر اين بحث زاويه جديدی گشوده شده که در مصاحبه اخير «روز» با خانم
رهنورد و در پاسخهای ايشان تبلور يافته است. ضرورت پرهيز از «کورمال کورمال
رفتن و آنارشيسم» و به موازات آن حل مسئلهی «رهبری» به ياری قانون اساسی
جمهوری اسلامی. قانون اساسی جمهوری اسلامی حلقه توافق و پيوند جنبش سبز! چنين
طرحی چقدر واقعبينانه است؟
همايون ـ بیش از واقعبینانه زیرکانه است. خانم
رهنورد با چیرهدستی مشکل سیاسی راه سبز امید را گشودهاند. راه سبز امید
نمیتواند بیرون از قانون اساسی جمهوری اسلامی عمل کند. ادامه همین اندازه
فعالیتهای آن که بسیار لازم است، و تنها بخت آن برای تشکیل ائتلافی شامل عناصر
موثر رژیم برای شکست دادن احمدی نژاد در همین استراتژی است ــ هشدار دادن همه
آنها که از دستاندازیهای روزافزون سپاه و آدم آن، احمدی نژاد، بیمناک
شدهاند به اینکه دستکم از قانون اساسی و خودشان دفاع کنند.
در عین حال راه سبز امید میباید جنبش سبز را نیز در کنار خود نگه دارد که با
کل این رژیم و قانون اساسی آن در ستیز است. قانون اساسی به عنوان جلوگیری از
"کورمال رفتن و پرهیز از آنارشیسم" فراخواندن جنبش سبز است به اینکه سود عملی
پیشرفت گام به گام هماهنگ را دریابد و محدودیتها را بشناسد و راه سبز امید را
کمتر سرزنش کند. یک ملاحظه عملی نیز هست. چه موسوی و چه خانم رهنورد در هر فرصت
تاکید میکنند که قانون اساسی میتواند در راستای حقوق مردم تغییر یابد. این
دعوی را در عمل میباید آزمود. قانون اساسی جمهوری اسلامی اجازه تغییر میدهد
ولی نه اصلاح. زیر پا گذاشته شدن قانون از سوی احمدی نژاد این موضعگیری را
آسان کرده است. اگر میتوان قانون اساسی را برای حکومت فردی نادیده گرفت
تجدیدنظر در آن برای تامین حقوق مردم به مراتب سزاوارتر خواهد بود. اما
تجدیدنظر با لغو کردن یکی نیست.
تلاش ـ مطالبات مشترک بجای
رهبری و بجای قانون اساسی جمهوری اسلامی، طرح ديگريست که به منظور حفظ چندگانگی
يا رنگارنگی جنبش سبز ارائه میشود. میگويند؛ چرا از همين امروز «اعلامیه
جهانی حقوق بشر» را به عنوان سند وحدت اين جنبش قرار ندهيم؟
همايون ـ اعلامیه جهانی حقوق بشر همه روح و معنای
جنبش سبز است. هرچه از جنبش میآید همان را میرساند. زمانی در باره جنبش سبز
نوشتم همه برای همه به پا خاستهاند ــ همهی صاحب حقوق، همهی بیتبعیض.
اعلامیه ... سند هست، نیاز به سند شدن ندارد. از همین جاست که هیچ گفتمان دیگری
جای دمکراسی لیبرال اعلامیه ... را نگرفته است. کمتر و بیشتر از آن چه میتوان
خواست؟
تلاش ـ همرائی و همکاری
حول شعارهائی چون «سکولاريسم»، «انتخابات آزاد» يا «رفراندم» «استراتژیهای»
ديگری هستند، که هر يک به محوری برای تلاشهای گروهها و محافل ايرانی ـ بدل
شدهاند. در مقابل اين همه «نقشهی راه» چاره چيست؟ با استفاده از اين گفتهی
شما که «بیراههها بیشمارند، و راه يکی است»، اين «راه» کدامست؟
همايون ـ حتا اگر استراتژیهای دیگر میتوانستند
مانند گفتمان جنبش سبز به همرائی و همکاری کمک کنند نیازی به آنها نمیبود. چه
اصراری بر رفتن بر بیراهههاست؟ ما هنوز از نقشه راه سخن نمیگوئیم. نخست
میباید ببینیم که به کجا میخواهیم برسیم؟ تنها هنگامی که با این پرسش اساسی
روبرو شویم خواهیم دانست که ارزش نقشههای راه چیست؟
مقصد ما نه یک حکومت عرفیگرای صدامی است نه انتخابات آزاد فلسطینی در غزه. ما
میخواهیم عرفیگرائی را همراه با دمکراسی و بقیه حقوق بشر، و انتخابات آزاد را
برای ریشهدار کردن دمکراسی و (نه تعطیل آن پس از گرفتن اکثریت) داشته باشیم ــ
انتخابات و عرفیگرائی نه به تنهائی بلکه بر بستر دمکراسی و حقوق بشر که هم مقصد
و هم نقشه راه است.