توافق بر زمینه‌های مشترک

داريوش همايون


 برای گروه‌هائی که تقریبا در هیچ موضوعی موافقت ندارند، سهل است، موافقت را با غیر خودی‌ها اگر نه گناه، زیان‌آور می‌دانند، سخن گفتن از راه‌های حل اختلاف بیهوده می‌نماید (استدلال‌شان آن است که هر به رسمیت شناختنی، به غیر خودی‌ها مشروعیتی می‌دهد که گویا خود آنان دارند). با اینهمه از آنجا که هیچ‌گاه از انسان نمی‌باید نومید شد یادآوری پاره‌ای بدیهیات می‌تواند سودمند باشد.

برطرف کردن اختلاف‌نظر ــ و اختلاف بیش از موافقت، "حالت طبیعی" مردمان است ــ اساسا به دو شیوه صورت می‌گیرد: یا متقاعد شدن یک یا هر دو طرف، و یا زور. در اینجا زور، تنها تحمیل خشونت‌آمیز نیست و حکومت و قانون و دادگاه را نیز در بر می‌گیرد. نقش این نهاد‌ها واداشتن مردمان است به پذیرفتن زمینه‌های مشترکی که همزیستی را میسر می‌سازد. تجربه انسانی نشان داده است که مردمان باز در "حالت طبیعی" بیشتر از همان راه به موافقت رسیده‌اند، زیرا اگر به خود گذاشته شوند همه چیز را برای خود می‌خواهند. زمینه‌های مشترک، تعریف‌ها و نظاماتی است که مستقل، و پیش از بروز اختلاف میان هر دو طرف مفروض، و برای همه موارد همانند گذاشته شده است و همگان می‌باید رعایت کنند وگر نه یا قانون و دادگاه به سراغ‌شان خواهد آمد و یا تحمیل خشونت‌آمیز.

در سی ساله گذشته ایرانیان تقریبا در همه چیز با هم اختلاف داشته‌اند. هر جا آزادی عمل بیشتر بوده اختلاف‌نظر دامنه‌دار‌تر شده است. اما این اختلافات در تصویر کلی به چشم نمی‌آید. بقایای رو به زوال دورانی فرو رفته در انقلاب و حکومت اسلامی می‌توانند بقیه زندگی خود را نیز در زندانی که دیوار‌هایش را چند روز و چند نام می‌سازند با بد‌زبانی به یکدیگر بسر برند. آنچه مایه نگرانی است کشمکش تازه و بسیار تند‌تری است بر سر فدرالیسم و "هویت‌طلبی و حق تعیین سرنوشت ملیت‌های ایران" که چند سازمان قومی با همکاری عناصری در چپ و پشتیبانی آشکار دولت‌ها و محافلی در همسایگی ایران و دور‌دست‌تر‌ها راه انداخته‌اند.

امروز از مبارزه رژیم با جامعه مدنی ایران گذشته، هیچ بحثی را نشان نمی‌توان داد که بیش از آن به خشم و کین ــ در جا‌های روزافزونی ــ آغشته شده باشد. این بسیار پر معنی و در عین حال خطرناک است که هویت‌خواهان ملت‌ساز در مبارزه خود برای مرز کشیدن میان ایرانیان به همان آشتی‌ناپذیری رسیده‌اند که در مبارزه میان جمهوری اسلامی و پا بر جا‌ترین مخالفانش می‌توان یافت. شور و تعصب نه تنها زمینه‌های مشترک بلکه کمترین بردباری را در برابر دگراندیشان از میان برده است.
* * *
یک برخورد قلمی میان آقای محمد امینی و آقای دکتر گلمراد مرادی ــ یکی از بی‌شماری ــ در باره حزب دمکرات کردستان ایران گویا‌ترین نمونه سقوط بحث سیاسی به رویاروئی دشمنانه در مسئله قومی است. آقای امینی در نوشته‌ای با استناد به گفته‌های سران و اسناد رسمی آن حزب، تغییر استراتژی حزب دمکرات کردستان ایران را پس از انتخابات امریکا که احتمال حمله به ایران را در آینده قابل پیش‌بینی از میان برده بررسی کرده است. آقای مرادی در پاسخی سراسر تلخی و دشمنی، هر اتهامی به نویسنده و همفکرانش زده است بی آنکه هیچ دلیلی بر رد نظرات او آورده باشد. به نظر می‌رسد سنتی که حزب توده گذاشت و علی شریعتی و شاگردانش در مجاهدین خلق به کمال رساندند قاعده عمومی بحث سیاسی شده است: به سخن اشخاص کاری نداشتن و خودشان را با دشنام و اتهام از میدان بدر کردن.

در اینجا نیاز به دفاع از آقای امینی نیست که در نوشته دیگری همچنان با روحیه احترام به واقعیت حق سخن را ادا کرده و جای تردید در درستی گفتار خویش و تهی‌دستی آن دشنام‌نامه نگذاشته است. اما چنین برخورد‌هائی که به فراوانی در رسانه‌های الکترونیک از سوی سخنگویان و هواداران سازمان‌های قومی انتشار می‌یابد می‌باید ما را به اندیشه اندازد که داریم به کجا می‌رویم. ما می‌بینیم که کمترین انتقاد و درست‌ترین سخن خلاف نظر و منافع یک گروه، با کینه‌جوئی پاسخ داده می‌شود؛ با واژه‌ها و عباراتی خون چکان، نوشته‌هائی که گفته فردوسی را به یاد می‌آورد: "یکی نامه چون خنجر آبگون."

ما اکنون با کسانی سروکار یافته‌ایم که تنها پذیرش پیشاپیش و بی قید و شرط راه‌حل خود را نمی‌خواهند بلکه خواهان تحمیل معانی و مفاهیم و تعریف‌های خود هستند؛ نه تنها تاریخ ساخته خود را می‌نویسند بلکه اعلامیه جهانی حقوق بشر خود را دارند. مسئله، دیگر در اختلاف‌نظر نیست، در همه یا هیچ است. گفت و شنود ناممکن شده است زیرا هرچه گفته شود پاسخ همان است. حتی گفتگوی کران از آن بهتر است، زیرا کران این عذر را دارند که سخنان یکدیگر را نمی‌شنوند. هیچ ایرانی نیست که بخواهد مسائلش را با هم‌میهنان خود به زبان اسلحه حل کند. ما مسائلی داریم که در طول زمان و به ویژه در دوران جمهوری اسلامی بر پیچیدگی‌شان افزوده شده است و اکنون به این فضای ناسالم رسیده‌ایم که تنها به سود دشمنان ایران تمام خواهد شد؛ اما اگر گروه‌ها و کسانی هر دعوت به توافق بر زمینه‌های مشترک را نیز فاشیسم و شوونیسم می‌نامند جز زور چه راه حلی خواهد ماند؟

برای آنکه کار به خشونت نرسد می‌باید نخست بر زمینه مشترک توافق کنیم. این زمینه مشترک، هنجار (نرم) ها و مقررات بین‌المللی است و ربطی به نظرات دلخواسته ما ندارد. نمی‌توان انتظار داشت که دیگر ایرانیان خاموش بنشینند، چون جمعی از آنان، جمع‌هائی از آنان، تصمیم گرفته‌اند ملتی جدا از ملت ایران باشند و به نام دمکراسی دست بر بخش‌هائی از سرزمین ملی بیندازند. این نخواهد شد؛ و هیچ کس با اتهام شوونیسم و فاشیسم از میدان بدر نخواهد رفت. ملت تعریفی پذیرفته شده جهانی دارد و حقوق آن را قوانین بین‌المللی شناخته‌اند. سرزمین ملی در هر کشوری که روی نقشه جغرافیا و عضو سازمان ملل متحد است ملک مشاع آن ملت است؛ همه مردم آن کشور بر هر گوشه آن حق دارند و هیچ جمعی نمی‌تواند ادعای مالکیت ویژه بکند. همه ساختار حقوق بین‌الملل عمومی و مجموعه عهدنامه‌های بین‌المللی پایندان (ضامن) این ترتیبات است و برهم زدن آنها تقریبا همواره به جنگ انجامیده است. در کنار این مقررات و هنجار‌ها اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست آن نیز هست که فرد انسانی را بالا تر از هر چیز می گذارد و حقوق شهروندی، حقوق فرهنگی و مدنی (به معنی دمکراسی و عدم تمرکز) همه شهروندان کشور را دربر دارد. این سخنان که حقوق شهروندی بس نیست و علاوه بر افراد، گروه‌ها نیز حقوقی دارند بیرون رفتن از آن زمینه مشترک، از هنجار‌های پذیرفته شده جهانی، است که به تحمیل خشونت‌بار میدان می‌دهد. ما یا می‌توانیم به زبان اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست آن با هم سخن بگوئیم (و برای این کار نخست می‌باید آن اسناد را بخوانیم) و ایرانی بدور از زورگوئی و تبعیض بسازیم و یا اختلاف از تنها راه دیگری که می‌ماند "برطرف" خواهد شد.

ژانويه ٢٠٠٩
www.d-homayoun.info