تراژدی نه، همه فاجعه |
داريوش همايون |
این روزها در میان خبرهای هرروزه اعدامها(ی رسمی) و کشتنها(ی
پنهانی) در زندانهای جمهوری اسلامی، و جوانانی که بهای شرکت در تظاهرات
مسالمتآمیز را با جان خود میپردازند، دو کتاب به دستم رسید که میتوانند
انسان را از ایرانی بودن شرمسار کنند. ولی من کتابها را در پنجمین ماه جنبش
سبز میخواندم و با احساسی از خوشبینی و دلگرمی به ایران و آینده آن به پایان
مطالعه دردناک خود رسیدم: "سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی در ایران" از سهراب
نیکو صفت (دو جلد، انتشارات پیام) داستان رفتاری است که حکومتهای ایران با
پشتیبانی فعال یا ضمنی عموم مردم در پانصد ساله اخیر تاریخ ایران با اقلیتهای
مذهبی به ويژه بابیان و بهائیان، و یهودیان پس از آنها کردهاند؛ و "کلاغ و گل
سرخ" از مهدی اصلانی (چاپ دوم، از انتشارات آرش) خاطرات زندان یک کوشنده چپ
انقلابی است که به تصادف سرنوشت از کشتار سال ۶۷/88 جان به دربرد. سرکوب و
کشتار ... به پیش از آن پانصد سال نمیپردازد که موضوع آن نیست؛ و کلاغ و گل
سرخ پیش و پس از آن کشتار را در بر نمیگیرد که ربطی به خاطرات نویسنده ندارد.
اما من صفحات هر دو کتاب را با یادآوری هرروزی آنچه ما مردم دو هزار سال است
با خود کردهایم خواندم. سرکوب و کشتار ... به ویژه سهم اندازه نگرفتنی صفویان
را در انسانیتزدائی از قدرت سیاسی در جامعهای نشان میدهد که آن را با
پستترین وسیلهها در مذهب به روایت بحار الانوار فرو بردند؛ و ما اکنون به
بهای جان و آزادی صدها و هزاران در کار بیرون آوردنش هستیم.
در تنگنای این نوشته کوتاه نمیتوان گوشهای هم از تصویر بزرگتر سرکوب و کشتار
... و تصویر کوچکتر کلاغ و گل سرخ را نشان داد: آن سیاست یا اسلام یا اعدام که
در آغاز بر ضد اکثریت سنی به کار رفت و کشتارهای جمعی مذهبی را در ایران و
عثمانی و سیصد سال جنگ فرساینده دو همسایه و جدا شدن بخشهای بزرگی از ایران را
آورد و سپس دامن یهودیان و زرتشتیان را گرفت؛ و آنگاه بار دیگر زشتترین صورت
خود را در پادشاهی ناصرالدین شاه که از ننگینترین دورههای تاریخ نزدیکتر
ایران است و قتلعامهای باورنکردنی او و امیرکبیر نشان داد. کشتارهای بعدی
بهائیان در جمهوری اسلامی که جلد دوم کتاب را پوشانده است، با نام و نشان
قربانیان بیشمار؛ ریشهکنی سیستماتیک زرتشتیان و گریزاندن بیشتر جمعیت یهودی
ایران که در پژوهش آقای نیکو صفت به دقت آمده است ...
تصویر کوچکتر و عبرتآموزتر در خاطرات زندان آقای مهدی اصلانی است ــ یک چریک
پیشین که در آرمانگرائی خونین و حقانیت righteousness آشتیناپذیر خویش قربانی
انقلاب آرزوئیاش میشود و تجربه درهمشکننده شکنجههای حکومت اسلامی و
اعدامهای جمعی ۳۷۰۰ تنی از همرزمان انقلابی خود را میگذراند. او امروز با
باززیستن و بازگفتن آن تجربههای تلخ یک زندگی نابود، خوانندگانش را دمی در
آن برزخ (معادل ناقصی برای purgatory کاتولیکی) رها میکند تا شاید روانهای
خود را پالایش دهند.
* * *
هر دو کتاب به اندازهای خواننده را سراسر اندوهگین به جای میگذارند که نخست
میخواستم آنها را تراژدیهائی بنامم. ولی با همه دردناک بودن، هیچ کدام تراژدی
نیستند. تراژدی در صورت اصلی یونانیاش درامی دلشکن است که در آن هر دو سوی
کشاکش حق دارند. تراژدی بیننده را با معمائی روبرو میکند که نمیتواند از آن
بیرون آید. او را با پیشکشیدن پرسشهای وجودی، به ژرفای روان خودش میبرد و
رویاروی تناقضهای خودش میگذارد. از اینجاست که ارسطو میگفت روان انسان در
برخورد با تراژدی پالایش مییابد ــ آنچه یونانیان کاتارسیس مینامیدند.
سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی در ایران و دگراندیشان سیاسی در کلاغ و گل سرخ
هر کدام به دلائل مربوط به خود تراژدی نیستند (و این کلاغ و گل سرخ را
دردناکتر میکند.) در سرکوب و کشتار ... سهم قربانی و دژخیم روشن است. قربانی
همه حق را دارد که آنچه هست و برای خود درست میداند بماند و دژخیم هیچ حقی در
کشتن و سرکوب او ندارد. یا اسلام یا اعدام، غیر انسانی و محکوم است و توجیهی
برنمیدارد. در کلاغ و گل سرخ حق با هیچ کس نیست؛ نه قربانی نه دژخیم، نه به
زندان افتاده نه زندانی نشده، نه آنها نه ما. کلاغ و گل سرخ برگی از یک پرونده
ستبر محکومیت است ــ محکومیت جامعهای که بدترین را به آسانی تحمل و بهترین را
به آسانی تباه میکرد و برایش هیچ چیز از خودکشی آسانتر و هیچ چیز از رفتن بر
راه درست دشوارتر نمیبود. هر دو کتاب گوشههائی از داستان دراز و هراسآور
ملتی هستند که تاریخش را خواست با خون و شکست بنویسد و با لذتی که یادآوریش
هم انسان را دلاشوب میکند سدهها با سر از این چاه به آن چاه افتاد و هیچ دوره
کوتاه بهبود و پیشرفت را نیارست و به کمترین فرصت کمک کرد که دستاوردها ناچیز
شوند؛ و بهترینهای ممکن به ویرانی یا کام مرگ بیفتند. این تاریخی است که
تراژدی نیز از آن دریغ شده است؛ همهاش فاجعه.
اما اگر این دو کتاب تراژدی نیستند فاجعههائی را تصویر میکنند که اکنون به
اطمینان میتوان گفت در خدمت پالایش روان ما بوده است. پس از دو هزار سال
فرمانروائی تعصب و حقانیت که زرتشتیگری ساسانی بنیاد نهاد و اسلام به زور
شمشیر تا پایانش در جمهوری اسلامی آورده است ما رو در رو با فاجعههائی
اینچنین، داریم میآموزیم که هیچکس، هیچ امری، آن اندازه برحق نیست که
دیگران را از میانه بردارد؛ هیچ آرمانشهری بر این زمین نمیتوان ساخت؛ هیچ
رستگاری با خونریزی و پائین آوردن مردمان به جانوران درنده دست نمیدهد.
من به این توده زیبا ــ زیبائی ظاهری این زنان و مردان جوان نیز چشمگیر است ــ
که میتواند چشم در چشم بسیجی قربانی درنده خوئی حکومت بدوزد و مرگ بر هیچکس
بگوید میاندیشیدم و آن دو کتاب مرا به چهار صد سال و پنجاه سال پیش فرانسه
میبرد ــ کشتار هوگنوتها (پروتستانهای فرانسوی) در یک روز مقدس کاتولیکی، سن
بارتلمی ــ دیگران هم تجربه ما را داشتهاند. یک تاریخنگار امریکائی در کتابی
به تازگی فضای آن زمانها را چنین تصویر میکند:
«واژه رواداری tolerance دلالتهای مثبتی را که امروز دارد نداشت و برای اکثریت
بزرگ اروپائیان بیزاریآور بود. آزادی پرستش [در واقع عقیده] از میانبرنده
یگانگی کلیسا شمرده میشد؛ و کلیسا پی و پایه نظم اجتماعی بود. برای بسیاری از
کاتولیکها کشتار روز سن بارتلمی و قصابی هوگنوتها تجربهای رازآمیز و عرفانی،
و لحظهای از جنس رستاخیز عیسی بود که در آن به خداوند نزدیکتر شدند.»
فاصله چهار صد و پنجاه سال اهمیت ندارد. ما پنج سده تاریخ اروپای مدرن را
فهمیده و نفهمیده، نارسا و کژ و مژ، خواه و ناخواه در صد ساله گذشته
گذراندهایم. آن توده زیبا تقریبا همه آن تجربه را گرفته است و دارد میگیرد.
فاجعههائی که در آن دو کتاب ارزنده تصویر شده است و بسا فاجعههای دیگر که
کتابهای خود را میطلبند سرانجام دارند ما را از روحیه و رویکرد مذهبی، نه خود
مذهب، که تنها میباید از زور و نه وجدان مردمان، جدا شود بدر میآورد. دو هزار
سال با روحیه مذهبی زندگی کردهایم اکنون زمان آن است که در رواداری زندگی کنیم
ــ آنچه بر خود روا میداریم بر دیگران روا بداریم.