مشروطه خواهان در بحث برسر خاتمی

داريوش همايون


‎‏‏‎‏‏دوستی گرامی و ناهمراه از خانواده چپ پس از خواندن نامه دبيرکل سازمان مشروطه خواهان ايران به رييس جمهوری امريکا ( راه آينده شماره ۳۷ مرداد ۷۷ ) در يادداشتی به تاسف بر موضع تندرو و "سکتاريستی" سازمان خرده گرفته بود چرا که آن نامه بوی نامهربانی به خاتمی می دهد و به حکومت امريکا هشدار داده است که در برقراری رابطه با جمهوری اسلامی شتاب نکند زيرا به رغم سخنان ميانه روانه رييس جمهوری اسلامی تجاوز به حقوق بشر به دست آن حکومت به بدترين صورتها ادامه دارد و نيز خواسته است که پولهای توقيف شده ايران به حکومتی که نماينده مردم ايران نيست داده نشود. دوستان ديگری در همان خانواده صفحات بيشمار روزنامه ها را در بيان سرخوردگی خود از اين که خاتمی در سوگ و بزرگداشت دژخيمی همچون لاجوردی سخن گفته است سياه کردند. در امريکا دوستان خانواده مشروطه خواه و گرايشهای در سوی راست آنان کوشيدند تظاهراتی به اعتراض بر حضور او در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به راه اندازند و راديو صدای ايران لوس آنجلس بر سر پخش سخنرانيهای او در امريکا که تصميمی درست بود به حملات و بد زبانيهای معمول اجتماعات پرجمعيت تر ايرانی در بيرون دچار آمد و باز جوی های مرکب در بحث از خوبی و بدی خاتمی بر صفحات روزنامه ها سرازير شد.

اين سودا زدگی چپ و راست که خاتمی را در مرکز بحث گذاشته است جز هدر دادن انرژی ها و گمراهی نمی آورد. هنگامی که هنوز از زنان و مردان جدی شنيده می شود که با آمدن خاتمی ديگر جای سختگيری به جمهوری اسلامی نيست يا با آمدن خاتمی هيچ تغييری روی نداده است و اگر هم روی داده به فريبکاری است چگونه می توان از گمراهی دم نزد؟

در اين ميان آنان که به نام دگرگشت گام به گام و آرام جامعه ايرانی عملا از پيکار کنار کشيده اند دست کم از يک تحليل جامعه شناختی درست آغاز می کنند و از آن نتايجی می گيرند که اگر همه از فرسودگی تبعيد برنخاسته باشد بهرحال با حسابگری های سياسی شان سازگارتر است - در همان سالهای تاراج بيدريغ منابع ملی به رياست رفسنجانی نيز بسياری از ايشان همين استدلال ها را با اعتقاد کمتر پيش می کشيدند. مساله اصلی برای همه اين گروه اميد بستگان به خاتمی شوق حضور در صحنه سياست ايران است. آنها در ناشکيبايی خود به آسانی به آرزوپروری wishful thinking نيز می افتند - چنانکه بيشتر پيش می آيد. يکی از مهمترين حسابگريهای سياسی پاره ای گروهها و عناصر مخالف از ۱۹۸۹ به بعد که جز به ندرت اشاره ای بدان نشده "امتياز"ی است که نسبت به پاره ای ديگر از مخالفان – بيشتر در خانواده راست - احساس می کنند و راه بازگشت خود را هموارتر می بينند.

اما انکارکنندگان دگرگونگی (استحاله) ژرفی که در جامعه ايرانی روی داده است و حکومت خاتمی گوشه ای از آن به شمار می رود جز آويختن به نظريه های توطئه تکيه گاهی ندارند. اگر گروه نخست برای راه يافتن به ميدان سياست ايران بی تاب است و می تواند ناخوشايند ترين رويدادها را ناديده بگيرد اين گروه دوم چنان در فضای تبعيد پابند شده است که از خوشايند ترين رويدادها نيز ناديده می گذرد. هر دو به يک اندازه از مداخله واقعيت ها در حسابها يا عادتهای سياسی خود ناشادند. انعطاف پذيری افراطی مخالفانی که موقتا ولايت فقيه را نيز می پذيرند تا از مانندهای نهضت آزادی عقب نمانند همزاد خود را در انعطاف ناپذيری افراطی مخالفان ديگر و جديتری می يابد که حوصله تحليل وضع پيچيده و تناقض آميزی را که در ايران پيش آمده است ندارند و نمی خواهند از همگنان عقب بمانند.

در عالم واقع که از نظريه پردازيهای ما بالاتر است جامعه ايرانی از زير دارد بيست ساله گذشته را واژگون می کند، دوستان افراطی راست هر چه بخروشند؛ و نظام حکومتی ايران راهی جز تسليم و بی آبرويی برای کسانی که برای پا نهادن درصحنه درون بيتابند نمی گذارد - دست کم تا آنجا که می توان ديد و خود بيتابان نيز همه از بازگشت دم می زنند و باز نمی گردند. قدرتهای خارجی نيز اگر به جمهوری اسلامی سخت نمی گيرند نه برای پيش انداختن دگرگشت دمکراتيک و گل روی خاتمی است. اروپاييان پيش از او نيز سی چهل ميليارد دلاری با دادن اعتبارات گوناگون به گرداندن چرخهای تاراج و سرکوبگری کمک کرده بودند. آنها منطق سياست و روابط بين المللی را بهتر از سرورانی می فهمند که هيچ امتيازی را به رژيم بيش از اندازه و پيش از موقع نمی دانند. در ماجرای سلمان رشدی اگر از اين منطق سخاوتمندانه نيروهای مخالف پيروی شده بود حکومت بريتانيا نمی توانست دولت جمهوری اسلامی را وادار به چنان عقب نشينی سازد و شرمساريش را بر ننگ بيفزايد.

به همين ترتيب اگر حکومت امريکا در اين اوضاع و احوال بر شرايط اليگارشی آخوندی گردن می نهاد و تحريم را بر می داشت و پولها را - مختصری که از هزينه های داوری و حساب سازيهای انبارداری و ادعای خسارتهای راست و دروغ بيشمار مانده است - پس می داد آيا جز نيرومند کردن سرکوبگران و پاداش دادن به هواداران استراتژی سرسختی در آن اليگارشی هنری کرده بود؟ ما اگر می گوييم اکنون که آخوندهای حاکم با نارضايی حتی در صفوف هواداران خود روبرويند هنگام سختگيری بر رژيم اسلامی است از آنجاست که دست نيروهای استبداد و فساد را ناتوانتر می خواهيم. خاتمی و نيروهای جامعه مدنی اين چند گام لرزان را نيز به برکت تنگناهای سياسی و اقتصادی توانسته اند. برای توسعه سياسی ايران کدام بهتر است، انصارحزب الله سير و انبوه يا بی پول و رو به کاهش؟ دراين خشکسالی اعتقادی که سراپای نظام جمهوری اسلامی راگرفته است پاداشهای مادی برای اوباش حزب اللهی هر چه کمتر بهتر.

* * *

در ايران هفته های اخير چرخش رويدادها چنان بوده است که می بايد هر دو نظريه افراطی در باره خاتمی را از نو زير پرسش ببرد. از سويی شدت تعرض متقابل نيروهای وضع موجود ( محافظه کار اصطلاح بسيار آبرومندی در سنت سياسی انگلوساکسون است که نمی توان در باره تردامنانی همچون خامنه ای و رفسنجانی به کار برد و آنان را با "ادموند برک" يا ديزرايلی در يک رديف گذاشت) و از سوی ديگر واپس نشينی داوطلبانه سازشکارانه اصلاحگران در حکومت پرسشهای تازه ای برای هر دو گروه پيش می آورد.

بستن روزنامه های آزادانديش و دستگيری روزنامه نگاران و نويسندگان که هنوز ادامه دارد با لت و کوب (ضرب و شتم ) وزير فرهنگ و وزير پيشين کشور آغاز شد. آن وزيران نه ازمحبت مسيحاوش که از ناچاری، گونه ديگر خود را عرضه داشتند و ضربه های بعدی پياپی فرود آمد. همزمانی اين تعرض پردامنه با بحران افغانستان وگشايش محدود ديپلماتيک به غرب نشان از يک استراتژی و يک همرايی تازه دارد. جناح های حکومت با بهره گيری از تب ساختگی جنگ در بده بستانی به هزينه آزادانديشان و جامعه مدنی به سازش يا دست کم آتش بسی رسيده اند که ميدان عمل رييس جمهوری را در بيرون باز تر و ساختار رسمی قدرت را در درون استوارتر می گذارد. در همه هفته های بگيرو ببند از رييس جمهوری و وزيران يک زمزمه ناخرسندی نيز شنيده نشده است. برعکس وزير فرهنگ اظهارخشنودی کرده است که روزنامه توس (جانشين "جامعه" بسته شده) سرانجام بکلی بسته شد. گردانندگان توس به وزير فرهنگ بدگمان بودند و اندک اندک انتقاداتی را از دوران رفسنجانی آغازکرده بودند.

دراين فضای تازه مقدمات انتخابات مجلس خبرگان بی سر و صدا و بی مشارکت چنانکه کارگردانان آرزو دارند انجام می گيرد. تنها نگرانی مسئولان آن بوده است که شمار نامزدها کمتر از نمايندگان باشد که آن را هم با سرازير کردن عوامل خود چاره کرده اند. در باره شمار رای دهندگان از هم آغاز زمينه چينی کردند که کم بودن آن نشانه بی اعتمادی به رژيم نيست ( در همان حال که انبوهی رای دهندگان انتخابات رياست جمهوری را نشانه سرسپردگی مردم به رژيم وانمود می کنند) و تا آنجا رفتند که گفتند اصلا رای مردم لازم نيست و فقيهان مجلس را می بايد تنها خود فقيهان برگزينند- چنانکه کسی جز قاضی صلاحيت برگزيدن قاضيان را ندارد. مسلم است که اگر "وشاورهم فی الامر"مبنای دمکراسی بلکه عين دمکراسی باشد و "سقيفه بنی ساعده" و بيعت را همان انتخابات آزاد همگانی قلمداد کنند به آسانی می توان چنين تعبيرات دمکراتيکی نيز کرد.

اگرکسانی از همان آغازمی گفتند که با خاتمی مساله در جمهوری اسلامی حل نشده است و مبارزه را در همه جبهه ها می بايد شدت بخشيد نه از آنرو بود که تفاوتهای بزرگ او را با ديگر رهبران رژيم آخوندی و تفاوتهای بزرگی را که با آمدن او در حکومت اسلامی پديد آمده است نمی پذيرفتند. ولی آنها از همان هنگام می ديدند که او چه از نظر اعتقادی و چه خلق و خو کسی نيست که کار را بر سر سياستها و حتی اصول به رويارويی بکشد. او بيشتر کنش پذير يا "پاسيو" است و هيچ برای بهم زدن نظامی که خود پرورده دامن آنست نيامده است. ازاين گذشته تکيه بر قانون که ريسمان محکم اوست جای حرکت چندانی در نظام ولايت فقيه برايش نمی گذارد.

شيدايان خاتمی، آنها که از بزرگداشت او از لاجوردی چنان بهم بر آمدند، اکنون در برابر همدستی اش در سرکوب به نام قانون می بايد به کسانی که پس از انتخابات دوم خرداد نيازی به تغيير استراتژی نمی ديدند اندکی حق بدهند. به نام دوری از گرايشهای سکتاريستی نمی توان با رژيمی چنين تبهکار از در سازش و ملايمت در آمد. هم امريکاييان حق دارند که سخنرانی و مصاحبه های رييس جموری را – با همه ميانه روی و نوگرايی که در اوست - برای تغيير سياستهاشان بس ندانند، هم ما حق داريم از دنيا بخواهيم که برقراری روابط عادی را با رژيم آخوندی مشروط به پيشرفت در جبهه حقوق بشر در ايران سازند و به نام ياری دادن به خاتمی کسانی را تقويت نکنند که قدرت را قانونا و در واقع در دست دارند و از خاتمی نيز برای پيشبرد برنامه کارشان بهره برداری می کنند.

و آن مخالفان سرسخت که پيچيده ترين موقعيتها را با يک دو ضرب المثل توضيح می دهند چگونه می توانند انکار کنند که در خرداد سال پيش يک دگرگونی بزرگ در سياست ايران روی داد که برخاسته از دگرگونيهای بزرگ جامعه ايرانی و به کمک فشارهای ديپلماتيک و اقتصادی از هر سو بود. اينهمه مبارزه ساينده و فرساينده در سرتاسر دستگاه حکومتی آنهم با مداخله لايه های روزافزون اجتماعی که مرگ هر نظام خودکامه ای است، دست زدن به خشن ترين تاکتيکها برای وارونه کردن تحولات يک سال و نيمه گذشته و پذيرفتن خطر ايستادگی و سرپيچی عناصری از جامعه مدنی ايران همه برای فريب دادن امريکا يا اجتماع ايرانی بيرون بوده است؟ آيا امريکاييان به سادگی يا سرازپانشناختگی پاره ای مخالفان رژيم اند که بی گرفتن هيچ امتيازی پا بر مصالح استراتژيک خود بگذارند؟ يا اجتماع ايرانی بيرون با چنين سطح پيچيدگی و ظرافت sophistication چنان بازی پيچيده و ظريفی را لازم دارد، و اصلا چنين بازی خطرناکی با موجوديت يک رژيم لرزان، به فريب دادن عناصر حاشيه ای در بيرون می ارزد؟ دوستان ظاهرا در ارزيابی اهميت و تاثير "بيرون" اندکی به مبالغه افتاده اند.

* * *

بحث سياسی اگر برای گذراندن وقت يا زندگی نباشد برای يافتن و نشان دادن راه عمل سياسی است. کسان آزادند که هر احساسی در باره خاتمی داشته باشند. ولی ما با تصميم های دراز مدت و کوتاه مدت درباره آنچه می بايد برای آن کشور انجام داد روبروييم. با جمهوری اسلامی چنين که هست ــ با زشتی روزافزون واقعيت آن ــ چه می بايد کرد؟ مساله مبارزه نه با شعار مرگ بر خاتمی به اصطلاح مبارزان راستين حل می شود و نه با قلمفرسايی مسالمت جويان درباره فضيلت های او. هر نگاه سطحی و بی پيشداوری، از آنگونه که در گزارشها و تفسيرهای بيگانگان به فراوانی می توان يافت، نشان می دهد که وضع ايران از همه نظر رو به وخامت می رود و خاتمی و همکارانش در برابر نيروهای وضع موجود به اصطلاح محافظه کاران از کار چندانی برنمی آيند و اصلاحات همچنانکه اصلاحگران از خود توان ايستادگی ندارند و فشار از بيرون نيز لازم است.

همچنين هر نگاه سطحی به جامعه ايرانی از برآمدن لايه های اجتماعی و روندهای نيرومند انديشگی و سياسی خبرمی دهد که دولت را چالش کرده است و گذشت زمان و موازنه قوا به سود اوست. در همين قدرت نمايی موج تازه سرکوبگری، نيرومندی اين لايه ها و روندها را همان اندازه می توان ديد که ترس فرمانروايان را. جوانان و طبقه متوسط ايران ( زنان و دانشجويان بويژه) و عمده آنچه نيروی کار جامعه ايران را می سازد با اين رژيم و فرمانروايان در کشاکش وجودی است؛ آن بطور طبيعی می ماند، اين به زور نابوديش را عقب می اندازد. بخش بسيار کوچکی از جمعيت در سرزمينی که همه چيز می تواند داشته باشد بخش بسيار بزرگی را از هر خوشبختی بی بهره کرده است - بيشترين بدبختی برای بيشترين تعداد درست به خلاف فرمول بنتام. در هيچ کشوری چنين وضعی پايدار نمی ماند.

مشروطه خواهان بر پايه اين واقعيات بديهی - به اين معنی که درسياستگزاری نيازی به بحث آن نيست نتايج زير را گرفته اند:

۱- راه يافتن گروهی اصلاحگر و پشتگرم به افکار و آرای عمومی به ساختار رهبری جمهوری اسلامی از ضرورت مبارزه با رژيم نکاسته است زيرا ماهيت رژيم همان است و قدرت اصلی در دست عناصری است که به سبب پيشينه و طرز کار خود و به سبب آنچه هستند و نمايندگی می کنند می بايد هر چه زودتر از صحنه سياسی ايران کنار روند.

۲ - به همين دليل سرنگونی جمهوری اسلامی همچنان می بايد هدف مبارزه بماند. مصلحت اکنون و آينده ايران در اين است که سرنگونی بی آشفتگی و خونريزی صورت گيرد چنانکه در عموم سرنگونيهای دهه گذشته بوده است. با اينهمه نمی توان مردم را منع کرد اگر در برابر زياده رويهای حکومت به تنگ آيند و کار را به آشوب و خشونت بکشانند.

۳- وجود نيروهای آزاديخواه و نوگرا چه در حکومت و چه در جامعه بطور کلی بهترين پايندان سرنگونی بی خونريزی رژيم آخوندی است. خاتمی و همفکران او رقيبان ما نيستند و تا آنجا که به پيشبرد فرايند و نيروهای دمکراتيک در ايران ياری دهند هيچ آسيبی به مبارزه نمی زنند. حمله به آنها و همصدا شدن با حزب الله و مجاهدين خلق و موضع گرفتن در برابر مردمی که از او پشتيبانی می کنند به امر ما هيچ خدمتی نمی کند. اينکه خاتمی که بوده است و چه خيالاتی دارد نا مربوط است زيرا ما با روندها و نيروهايی در جامعه ايران سروکار داريم که خاتمی به عنوان برنده انتخابات دوم خرداد فراورده آنهاست و اگر از آنها جدا شود و آنها را از دست بدهد ديگر قابل اين بحثها نخواهد بود. تا آن هنگام ما هدفها و موضوعات حمله ی باربط تری داريم ( تنها تفاوتی که نسبت به پيش از دوم خرداد در روش ما پيدا شده است ).

۴- ورود در بازی سياسی جناحهای گوناگون رژيم به سود ما نيست. ما نه در رژيم آخوندی هوادار گروهی هستيم نه آگاهی کافی از آنچه در راهروهای قدرت می گذرد داريم. نامه نگاری به سران حکومت و گشودن دفتر در تهران و نوشتن مقاله در روزنامه های ايران و مصاحبه با آنها را به دوستانی می گذاريم که لابد از ما واقعگرا تر و ايرانگرا ترند يا به عواملی ارزانی می داريم که چنانکه در اينجا و آنجا به سربلندی می گويند با ازخودگذشتگی نزديک به قهرمانی از موضع مشروطه خواهی با ماموران دست چندم جمهوری اسلامی طرح انتقال مسالمت آميز قدرت را به اين سو می ريزند.

۵- بر عکس ورود در مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران به سود همگانی است و می بايد بطور جدی در برنامه روزانه فعاليتهای ما قرار گيرد. پشتيبانی از روزنامه نگاران دگرانديش و دانشجويان و زنان مبارز ايران برای ما می بايد دست کم همان اهميت را بيابد که سالگردها و مراسم سنتی. اگر پشتيبانی ما از روند نوگرايی و دموکراسی به سود عواملی در حکومت هم باشد گو باش و اگر پاره ای از آن مبارزان نمی خواهند يا نمی توانند پا به پای ما در "سکولاريسم" بيايند گو نيايند. امروز زمان اين کشاکشها نيست و فردا به احتمال زياد جای آن نخواهد بود - اينگونه که جامعه ايرانی تحول می يابد.

۶- در جبهه سياست خارجی می بايد از سختگيريهای ديپلماتيک و اقتصادی بر جمهوری اسلامی حمايت کرد تا مانند موضوع سلمان رشدی در جهت حقوق بشر ناگزير به دادن امتياز شود. به هيچ نام نمی بايد مردم ايران را از تنها پشتيبانی خارجی که دارند و با هيچ مصلحت ملی در تعارض نيست بی بهره داشت. (سروصداهای بنياد ۱۵خرداد و پيشنمازهای چند شهر و سرمقاله های چند روزنامه را در اينکه فتوا به قوت خود باقی است نمی بايد جدی گرفت. از آن گوياتر سکوت سران تراز اول رژيم در برابر تعهدات رسمی وزير خارجه ايران است. آخوندها در اين موضوع يکی از ارزانترين و درعين حال دشوارترين عقب نشينی ها را کردند).

* * *

نمی بايد انتظار داشت که جنگ لفظی بر سر خاتمی در ميان بيرونيان پايان گيرد. از همه گذشته اين يکی از آسانترين و در دسترس ترين موضوعات برای نوشتن است. اما شايد بشود اميدوار بود که عناصر سازمان يافته تر بيشتر به اقدامات عملی و نه تنها صدور اعلاميه بينديشند. هنگامی که پای عمل به ميان آيد بسياری اختلاف نظرهای سخنسرايانه (رتوريک) بيرنگ خواهد شد. پيکار آزادی و ترقی در جمهوری اسلامی پايان نگرفته است. بگير و ببندها جز مرحله ديگری در اين راه پر نشيب و فراز نيست. نيروهای جامعه مدنی تنها يک دور را باخته اند و هنوز در ميدانند. پشتيبانی از آنها مهمتر است تا از خاتمی که در صد تار عنکبوت بستگی های شخصی و اعتقادی و قانونی گرفتار است و اگر اهميتی دارد به دليل پشتيبانی آن نيروهاست. پيش از دوم خرداد چه کسی به ياد رييس کتابخانه ملی می بود؟

 اوت ۱۹۹۸
www.d-homayoun.info