خرافات، سراسر بجای مذهب |
داريوش همايون |
دين به دو نياز
آدميان پاسخ میگويد: اخلاقيات که پايه اصلی است، و معجزه که انسان پرورش نيافته بی
آن نمیتواند جهان را بفهمد. منظور از اخلاقيات نه هر نظام رفتاری، مانند آخوندهای
ايرانی است که ناپسندی جز در امور "ناموسی" آنهم نه برای خودشان، نمیشناسند، بلکه
ethics است به معنی ارزشهای تغيير ناپذير که انسانيت را به فضيلت اجتماعی برساند.
منظور از معجزه توضيح دادن پرسشهائی است که در وهم نمیگنجند تا هنگامی که علم
پاسخشان را بيابد. همه دينها بر اين دو ساخته میشوند. حتی دينهائی که پيامشان
سراسر اخلاقی است مانند آئينهای زرتشتی، بودائی و بهائی، يا در دست تودههای عوام
به رهبری پايگان مذهبی به معجزه آراسته (گاه آلوده) شدهاند يا، با گردن نهادن به
نياز روحی توده عوام، نسب نامه خود را به پيشگوئیها و معجزات میرسانند. در اين
ميان مذاهبی هستند مانند هندوئيسم و شيعيگری که تعادل ميان اخلاق و معجزه را پاک به
سود دومی بر هم زدهاند و بيشتر در قلمرو ميتولوژی و فولکلور قرار میگيرند.
شيعيگری با وارد کردن اصل امامت از جريان اصلی اسلام جدا شد ولی امامت
بدون فرايافت (کانسپت) عصمت به معنی خطا ناپذيری، و "علم لدنی" (نياموخته و کسب
نشده، همان فره ايزدی) صرفا مسئله جانشينی است و جاذبه ديرپائی ندارد. از اينجا
درخت معجزه شاخ و برگ خود را میگستراند و از هر که نسبتی با امام داشته، صرفنظر از
آنچه خود بوده و از آن برآمده است، قبله حاجات میسازد؛ وبه امامی که در کودکی در
چاه رفت و زندگی جاودان دارد میرسد و از آن هم میگذرد و تا دفترهای چاه جمکران در
شهرهای گوناگون امتداد میيابد که تازهترين امامزادهها و جايگاههای پرستش و
دريافت نذورات شدهاند. با چنين نظام اعتقادی و در دست پايگان مذهبی که ناچار با هر
دينی میآيد معجزه اندک اندک ميدان را بر اخلاقيات تنگ میکند و نظام رفتاری به
پائينترين مخرج مشترک فرو میغلتد. اين سرنوشت همه دينهاست، تا هنگامی که پيشرفت
فرهنگی به مردمان احساس برآشفتگی و انزجار بدهد و دينمداران را به انديشه اصلاح
اندازد ــ چنانکه در آئين کاتوليک، بی دست زدن به اصلاح مذهبی، پيش آمد. آئين مسيح
که خودش نمونه آزادگی و پاکی روان بود به ياری واپسماندگی مردمان و قدرت گرفتن
پايگان مذهبی، چند صد سالی بخش بزرگی از جهان را در تيرگی قرون وسطا و فسادی که از
واتيکان بهر جا پخش میشد فرو برد. در شيعيگری که نه از اختلاف اصولی بلکه از نبرد
قدرت سرچشمه گرفت، سوء استفاده سياسی از دين زمينه اصلی، و سهم پايگان (سلسله
مراتب) مذهبی در فاسد کردن آئين و جامعه، بيشتر بوده است و تا دوران ما کشيده شده
است.
چنانکه اشاره شد معجزه تا مراحل معينی از تکامل جامعههای بشری نيازی
"طبيعی" است. ولی معجزه که با توضيح دادن پديدهها و پاسخ دادن پرسشهای بيرون از
فهم اغاز میشود، همان جا نمیماند و برای توجيه و مشروعيت بخشيدن به گفتار و
کرداری به کار میرود که با معيارهای عقلی و اخلاقی سازگار نيست؛ و در نتيجه هرچه
نا معقولتر و سخيفتر میشود. تا جائی که هر زيبائی استعاری که در معجزه است ــ
آذرخشی که سلاح زئوس است و آتشی که بر ابراهيم گلستان میشود ــ به خرافات مبتذلی
میانجامد که بر زندگی روزانه ميليونها ايرانی حکومت میراند (ايران از بدترين
نمونههاست).
جمهوری اسلامی که با پيام برکشيدن اسلام به عنوان سرنوشت و بافت هستی
جامعه ايرانی و از آنجا به کشورهای ديگر آمد، بيست و هفت سالی است که دارد فرايند
فروکاستن اخلاقيات را به نظام رفتاری پستترين عناصر اجتماعی، و معجزه را به
بدترين خرافات، کامل میکند و اکنون در مراحل پايانی اين فرايند، مذهب را سراسر از
درونه غير خرافیاش تهی کرده است. امام زمان که نهايت جهانشناسی و الهيات شيعی است
سرانجام به دست بی فرهنگترين (فرهنگ با "ف" بزرگ) مردمان در هر لباس، چنان بالا
رفته که همه شخصيتهای مذهبی اسلام و شيعيگری را زير سايه برده است. آخوندها
خواستند ايران را به سطح خود پائين آورند ولی بيشتر توانستهاند مذهبی را که همه
اسباب کامرانی آنهاست به حد خودشان برسانند.
امروز بی دشواری میتوان گفت که توده مذهبی ايرانی از دين خود تنها
چشمداشت عملی دارد ــ برطرف کردن مشکلات روزانه، رسيدن به خواستهای پيش پا افتاده
که برای ايرانی معمولی دور از دسترس است. شيعيگری بويژه از دوران صفوی جامعه ايرانی
را در مرخصی از خرد و اخلاق انداخت. امروز آنچه از هزار و چند صد سال پيش به عنوان
ابزار کارزار سياسی و فرهنگی، اذهان پارهای مردمان هوشمند را به خود مشغول داشت و
از پنج سدهای پيش سير نزولی شتابان خود را به مجموعهای از مبتذلترين خرافات از
سر گرفت، به دست فرمانروايان اسلامی خالص و بيواسطه، مردانی نه کمتر از آيت الله و
حجت الاسلام، به درجه تازهای از انحطاط میرسد؛ و به دکتر سروش، که در پناهگاه
اروپائیاش در سلوک روشنگری خود پيشتر و پيشتر میرود، جرئت داده است پرسش ديرين
(علامه) محمد اقبال لاهوری را پيش بکشد: آيا شيعه با آموزه (دکترين) امامت، آموزهی
خاتميت پيامبر را نفی نمیکند؟
کسانی در اين بحث ساختارشکن، جوانههای اصلاح مذهبی شيعه را میبينند
و ممکن است حق داشته باشند. ولی اصلاح مذهبی در شيعه و اسلام بطور کلی بدون بيرون
رفتن از بخش مهمی از جزم (دگم) مذهبی، ممکن نيست ــ چنانکه در همين برابر نهادن
امامت و خاتميت میتوان ديد. اگر اصلاح مذهبی شيعه تنها با نفی بنياد فکری آن امکان
داشته باشد ديگر از اصلاح مذهبی سخن نمیتوان گفت. اصلاحگران مذهبی هم اکنون با
پرسش راست آئينان (ارتدوکس) شيعی روبرويند که با اين ترتيب از مذهب چه خواهد ماند
ومیخواهند چه برسر آئين بياورند؟
نوامبر ۲۰۰۵
www.d-homayoun.info