در فضای سياست
ايران بوهای تازه ای موج می زند، از هر سو سخن از جبهه و ائتلاف و همکاری است.
بار ديگر پس از يک رکود چندين ساله بازار سازمان سازی گرم شده است. پيداست که
نسيم تغييرات بر همه وزيده است و همه را به جنبش انداخته است. در اين روحيه
تازه، فرصت طلبی سهم خود را دارد و بيشترين سهم را دارد. ولی می بايد کوشيد که
نيروی برانگيزنده اصلی نباشد. در درون، صداهای دلاوری صلای ائتلاف همه گير
نيروهای آزاديخواه را سر داده اند و در بيرون تابش آفتاب امريکا سردترين دلها
را نيز گرم کرده است. دورنمای سرنگونی رژيم نمودار شده است و شمار روز افزونی
در انديشه آنند که جائی در زير آفتاب برای خود دست و پا کنند.
گروههائی اين مقصود اصلی را پوشيده تر بيان می کنند. بسياری هم که بيست و چند
سال "مبارزه" کرده اند ــ به اين معنی که به موقعيت شخصی، چه در تبعيد و چه در
آينده ايران، انديشيده اند و کوشيده اند جلو ديگران را بگيرند ــ باکی از آن
ندارند که همه تاکيد خود را بر مسابقه ای که نمی بايد در آن عقب افتاد بگذارند.
سخنانی که از کمک امريکا به مخالفان در ميان است مسابقه را تند تر کرده است و
اينجاست که می بايد از بهترين عناصر مخالف رژيم خواست که اجازه ندهند پيکار با
جمهوری اسلامی، تجربه نخستين سالهای پس از انقلاب را تکرار کند. زمينه دارد
آماده می شود و بی ترديد هر که بهتر و بيشتر بکوشد در وضع بهتری خواهد بود ولی
می توان از اين فرصت بهره های گوناگون گرفت.
سطح سياسی و فرهنگی جامعه ما هنوز چندان نيست که فرصت و آزادی برایمان بی خطر
باشد. ما البته در وضع عراق و افعانستان نيستِم و بهتراز مردمان جمهوريهای
قفقاز و آسيای مرکزی ــ که لابد بنا بر تعريف، با اختيار نظام جمهوری به
دمکراسی به آزادی رسيدند ــ از فرصت و آزادی که در پيش است بهره خواهيم گرفت.
با اينهمه تجربه اروپای خاوری را نيز دربرابر داريم. در آن جامعه های استبداد
زده، ناسزاوار تريِن کسان زودتر دست به کار شدند و صحنه را چنان آشفته و فضا
را چنان آلوده کردند که پاک کردن سياست سالها به درازا کشيد و در بيشتر آنها
هنوز به آنچه بايد نرسيده است. جامعه ايرانی هر چه هم به آن بنازيم به درجه ای
از نيهيليسم افتاده است که می بايد برای همه گونه احتمالات آماده بود. دربرابر
افراد بيشماری که به اميد غنيمت يا در آرزوی جبران مافات بهر بها به ميدان می
آيند بايد صف نيرومندی هم آراسته باشد که همه به پول و مقام و انتقام نينديشد
و نگاه بلند تری به اوضاع و احوال ايران و موقعيتی که نه تنها برای گروههای دست
درکار بلکه ملت ما دارد پيش می آيد بيندازد. (نيهيليسم به معنی ناپديد شدن هر
ملاحظه اخلاقی در انديشه و رفتار است و در شعار "هدف وسيله را تبرئه می کند" و
ضرب المثل آتش زدن قيصريه برای يک دستمال بهتر از همه بيان می شود.)
ما نياز داريم که دست کم رگه ای از آرمانگرائی را وارد سياست خود کنيم. در
کشوری که بِيست و پنج سال حکومت مافيای اسلامی، آن را از هم گسيخته است و پيش
از آن هم نمونه سلامت و صلاح نمی بود، سياستی که سود شخصی، تنها ملاحظه و
نيروی برانگيزاننده اش باشد شيرازه اجتماعی را از هم بيشتر خواهد گسست. ما با
پند دادن و موعظه کردن به بهبود فضای ناسالم سياست ايران نخواهيم رسيد. می بايد
نيروئی را در خدمت مبارزه گذاشت که از مهار کردن گرايشهای ناسالم دراين ميدانی
که به تندی دارد پر می شود برآيد. امروز تا چشم کار می کند در اين ميدان به
عناصر و گرايشهائی می توان برخورد که می توانند پاره ای از ناپسند ترين جنبه
های گذشته ما را به آينده نيز بکشند. خطر به همان بزرگی است که فرصت، و بايد به
پای آن رسيد. گورزادان سياسی که اين بيست و چند ساله را به کشاکشهای گذشته خود
گذرانده اند هنوز می توانند به نسل تازه ای که می خواهد خود را بالا ببرد
بپيوندند. حق بجانبی آنان بيرون از محافل خودشان معنائی ندارد. می توانند آن
را تا پايان با خود ببرند ولی بهتر است اجازه ندهند که بيش از اين کمرشان را خم
کند. سياست ايران بيش از کوله بار و مرده ريگ به نگاههای تيز و گامهای چالاک
نياز دارد.
اين سودازدگی گذشته، هر خلعتی بر آن بپوشانند، از بيش از آنچه در دو سه دهه
پايانی دوران پهلوی کرد بر نخواهد آمد. در آن دهه ها بيشتر استعدادهايی که می
توانست به گسترش جامعه مدنی و توسعه سياسی ايران خدمت کند در ترکيبی از
انتقامجويی و تلخکامی، کناره گيری و خرابکاری هدر رفت و به خدمت نيهيليسم در
بدترين صورت آن درآمد. در آن زمانها با همه سرکوبگری و فساد، امکان مبارزه
سازنده، حتا اصلاح از درون، می بود. در شرايط بسيار بدتر جمهوری اسلامی نيز
امکان مبارزه بوده است و هست، چنانکه می بينيم. همچنان بسر بردن در فضای آن
سالها انرژی ملی ما را برای نوسازندگی سياست ايران ضعيف، و دست گرايشهايی را
نيرومند می کند که هيچ سودی در اين نوسازندگی ندارند، درست همان گونه که در
آن دهه ها می بود. بسا زنان و مردان، بسياری با بهترين نيت ها، پنج دهه به
اين دلخوش بوده اند که حق دارند، و هر اشتباه و کژروی را بر خود روا دانسته
اند و امروز خود و ملت خود را از هر حقی بی بهره می بينند. اکنون از اين حق
بجانبان هميشگی که همواره در جبهه يزدان با اهريمنان جنگيده اند و هر که
روياروي شان بوده خودبخود در صف محکومان جا می گرفته است می توان انتظار
داشت که پس از پنجاه سال اولويت ها را درست تر بشناسند ــ يا شايد هنوز
چشمداشت نا ممکنی است؟
***
می توان از
تکرار چند واقعيت که اميد است از سوی بيشتری از آزاديخواهان پذيرفته باشد
آغاز کرد:
ــ جمهوری اسلامی به پايان راه رسيده است و سرنگونی آن به هر صورت موضوع زمان
است. نمی توان پنداشت که چنين رژيمی در چنان اوضاعی همچنان بپايد. مردم جسارت
بيشتری می يابند؛ رهبری محلی پديدار می شود و افراد فراوانی رژيم را آشکارا
چالش می کنند؛ خطر از بيرون رو به افزايش است و حکومت، و نه غلط مشهور
حاکميت (sovereignty) جز بگير و ببند پاسخی برای هيچ مشکل خود ندارد. اما
بگير و ببند چيزی است که رهبری محلی پديدار شونده از آن استقبال می کند. در
زندان جمهوری اسلامی بودن، امروز از بزرگترين سرمايه های سياسی است که خود
نشانه ای بر آفتاب لب بام بودن رژيم است.
ــ از درون ايران هيچ نشانه ای در دست نداريم که مردم مشکل هشتاد سال يا پنجاه
سال يا سی سال پيش را داشته باشند، و آن رهبری محلی که زندان رژيم را پذيره
می شود هرگز پروای مسايل چپ و راست تاريخی، بلکه باستانی و نئاندرتال، ايران
را نمی کند. دلمشغولی مردم، مسايلی است که دهها ميليون زندگي های سوخته در
آتش اسلام سياسی و حکومتی با آن روبروست.
ــ آينده ايران هيچ مسلم نيست که با انتظارات هر گروهی سازگار درآيد. کشوری
از هم گسيخته است، که اگر کمترين شباهتی به اجتماع کوچکتر بيرون داشته باشد
جای نگرانی های بسيار در آن است. جامعه ای است که نيروهايی ناشناخته همواره
آماده خواهند بود تا هر جا بروند و هر تعادلی را برهم زنند. برقراری دمکراسی
تنها يکی از سناريِوهاست
ــ نيروهای آزاديخواه در پراکندگی کنونی خود نه برای رهايی ايران کفايت می
کنند و نه دفاع از ارزشها و نهادهای دمکراتيک. آنها اگر باهم نايستند تک تک
فرو خواهند افتاد؛ اگر با هم کار نکنند يکايک قربانی يا تسليم ديکتاتوری
خواهند شد.
ــ زمان جمهوری اسلامی بسر آمده است و با اين ابرهای آتشزايی که در افق گرد می
آيد امکان دارد فرصت چندانی برای آن و برای نيروهای مخالف پراکنده نمانده
باشد.
از اينهمه يک نتيجه منطقی می توان گرفت: اگر افراد و گروههايی در پی رهايی
ايران و جلوگيری از تکرار اشتباهات و کژرويهای گذشته اند می بايد پيش از همه
نيرويی شوند که در گردباد دگرگونی هايی که درپيش است ناچيز نشود و چنان قدرت
سياسی و بويژه اخلاقی را بسيج کند که از افتادن جامعه به پرتگاههای هرج و مرج
و تباهی، و استبداد و سرکوبگری جلوگيرد. مانند هر کشور ديگری، ما، هم به
احزاب و گروهبندی های نيرومند و هم به همرايی آن احزاب و گروهبندی ها بر سر
اصول و قواعد بازی نياز داريم. اهميت اين هر دو به اندازه ای است که کنفرانس
کنونی حزب اگر بيش از همه به آن پردازد بيجا نخواهد بود. تلاشهايی که در چند
ماهه گذشته برای همکاری و همبستگی شده است اهميت نگاه تازه و روشنی را بر
موضوع آشکارتر می سازد. حزب مشروطه ايران با تعهدی که به نوسازندگی سياست و
جامعه ايران بطور کلی دارد از آغاز اين هدف دوگانه را دنبال کرده است. در
ميان احزاب جهان تنها ما هستيم که اساسنامه خود را با جمله ای آغاز کرده ايم
که به خوبی ضرورت همرايی احزاب و گروهها را تاکيد می کند. فراموش نبايد کرد
که اين جمله در آغاز اساسنامه آمده است که ربطی به اصول عقايد و برنامه سياسی
ندارد و يک سلسله مقرراتی است که مناسبات درونسازمانی را تعيين می کند؛ وگرنه
منشور حزب که پر از اشاره به يک نظام سياسی کثرت گرا (پلوراليستی) است :
"ماده ۱ ــ حزب مشروطه ايران که در اين اساسنامه حزب ناميده می شود از
هواداران پادشاهی مشروطه به منظور سازماندهی پيکار رهايی و بازسازی ايران بر
پايه يگانگی ملی و تماميت ارضی و استقلال ايران و برقراری مردمسالاری و
احترام به حقوق بشر تشکيل می شود و در مبارزه مشترک آماده همکاری با همه
نيروهای ملی و آزاديخواه است که به اصول ياد شده تعهد داشته باشند.
کم و کاستی سياسی ما از نداشتن سنت نيرومند حزبی بر می خيزد. احزاب جدی
سرانجام راه بر ديکتاتوری می بندند زيرا نه تنها فضای عمومی را با نيروهای
جامعه مدنی پر می کنند بلکه ناگزير به همرايی، به توافق بر سر اصول و قواعد
بازی کشيده می شوند. آنها يا می بايد يکديگر را از ميان ببرند، که به دليل
نيرومندی شان نمی توانند، و يا در برابر مخاطراتی که دمکراسی را در هر جامعه
ای تهديد می کند در عين مخالفت با يکديگر همکاری کنند. از اينجاست که با همه
باورمندی خود به همبستگی و همکاری با دگرانديشان می بايد سخت در استواری
سازمانی حزب و نگهداری خود بکوشيم. يک حزب سياسی در چنين فضايی از هر سو در
سايش و فرسايش است. حتا همبستگی نيز اگر درست فهميده و عمل نشود می تواند يکی
از عوامل سايش و فرسايش بشود.
اين سخن را نمی بايد نشانه مخالفت با تلاشها در راه همبستگی از سوی حزبی
شمرد که اساسنامه اش را با آن جمله آغاز کرده است. تاکيد بر نقش احزاب و
تمرکز بر نيرومندی سازمانی حزب از جمله به دليل نقشی است که در همبستگی دارد.
نشست و برخاست و همکاری با دگرانديشان با همه سودمندی، نمی بايد جای کار منظم
تشکيلاتی را بگيرد. به نام همبستگی نمی بايد به ترتيبات سست و موقتی خرسند
بود. نشستن و گفتن و برخاستن بس نيست.
فضای سياست ايران حتا بيش از آنکه جنگلی باشد کويری است. جنگل نشانه از
ميانه برخاستن قواعد است؛ کوير نشانه بيقراری مزمنی است که نمی گذارد قواعد
پا بگيرد. مردمان مانند شن به هر بادی از اينجا به آنجا می روند؛ امروز در
جايی کپه می شوند فردا در جای ديگر؛ و چون انسان از شن انعطاف پذيرتر است،
گاه در يک زمان در دو جا هستند. همبستگی می تواند بهترين ريگ روان باشد.
بهانه ای آبرومندتر برای گريز از تعهد و انضباط نمی توان آورد. هم بودن و هم
نبودن، به همه جا سر زدن و به هيچ جا دل نبستن؛ برای هر فرصتی آماده بودن، و
همه فرصتهای واقعی را از دست دادن.
***
همبستگی را
می بايد درست فهميد. معنای اصلی همبستگی در شرايط ايران پايان دادن به جنگ
صليبی چپ و راست و هوادار پادشاهی و جمهوری است. جامعه ايرانی هشت دهه را در
اين جنگ از دست داده است. دو طرف جنگ به اندازه ای روحيه بی گذشت مذهبی را
وارد کشاکش مرگ و زندگی خود کردند که سرانجام مذهب بی گذشت، سراسر سياست و
جامعه ايرانی را به اين تباهی انداخت. اين جنگ را می بايد ميان سازمانهای
سياسی و احزاب ، و ميان سرامدان سياسی و فرهنگی پايان داد. نسلی که دنباله
اين جنگ را از انقلاب اسلامی به اين سو ادامه داده است اين بدهی را به مردم
ايران دارد که در واپسين سالهای خود، دفتر جنگ صليبی هشتاد ساله را ببندد.
بازماندگان اين نسل با چيره شدن بر گذشته خويش می توانند خدمت آخری به مردم
ايران بکنند. برای بسياری از آنان اين بزرگترين دستاورد زندگی هايی خواهد بود
که تاکنون دستاوردی بزرگتر از انقلاب "بهمن" شان و جمهوری اسلامی ناگزيرش
نداشته است.
دريافتن اين نکته اصلی است که تلاشها برای همبستگی را از دسته بندی و ائتلاف
های تاکتيکی، يا سرگرمی و وقت گذرانی آميخته با احساس اهميت و سهمی داشتن،
جدا خواهد کرد. موضوع اين نيست که کسانی که عموما مشکل مهمی در ميان خود
ندارند با هم در هر ترتيباتی گردآيند و هر نام بزرگ پرمدعايی بر خود بگذرند.
کسان آزادند هر چه می خواهند بکنند. اعضای سازمانهای سياسی و احزاب نيز می
توانند و بايد در هر جا با دگرانديشان بر اصولی توافق، و نشست و برخاست و
همکاری کنند ــ به شرط اينکه به عضويت در گروههای تازه و سست کردن پيوندهای
تشکيلاتی نينجامد. اينها همه به پيشبرد همبستگی ياری خواهد داد. ولی تا وقتی
چپ و راست تاريخی ايران با هم به همرايی، يعنی توافق بر قواعد بازی دمکراتيک،
نرسند و هشتاد سال گذشته را پشت سر نگذارند همبستگی از بند و بست يا ائتلاف
تاکتيکی فراتر نخواهد رفت.
پشت سر گذاشتن گذشته نه به معنی گريز از آن است و نه فراموش کردن آن، و هيچ
مسئوليتی را پاک نمی کند. تنها می بايد گذشته را از صورت مساله سياسی روز بدر
آورد. در يک فضای دمکراتيک می توان انتظار هر اختلاف نظری را از جمله بر سر
گذشته داشت. اين خود دمکراسی و حقوق بشر است که اختلاف بر نمی دارد. گذشته
هر چه هم آن را به اکنون بکشانند دير يا زود به تاريخ خواهد پيوست؛ ما رقيبان
خود را در گرايشهای ديگر فرا می خوانيم که آن را از حالت مانعی در راه توسعه
و نوسازندگی سياست بدرآورند. مسايل امروز و آينده ايران به اندازه کافی بزرگ
هست که همه نيروی ما را به خود صرف کند. نبرد سياسی در ايران پس از جمهوری
اسلامی ميان نيروهای ميانه رو و استبدادی، ميان آنها که به بازسازی کشور می
انديشند و آنها که بر سر تقسيم غنايم می جنگند خواهد بود. در مقايسه با چنان
نبردی اختلاف بر سر تاريخ، ارزش ساعتی صرف وقت را نيز نخواهد داشت. چگونه می
توان دمکراسی را در ايران برقرار، و از آن مهمتر، نگهداری کرد؟
***
سير
رويدادها چنان است که نيروهای آزادی و ترقی در چپ و راست شايد به زودی خود را
ناگزير از گزينش خواهند يافت. زمان دارد بر همه تنگ می گيرد. اين گزينش در
جاهايی آغاز شده است. بخش مهمی از چپ آزاديخواه، بسياری از همانها که در آغاز
حکومت اسلامی نيز گزيدار همکاری با رژيم انقلابی را پذيرفتند، به نظر می رسد
تصميم گرفته است خود را بيشتر به جناح اصلاحگر حکومت اسلامی ببندد و تا پايان
تلخ نوميدی، از اصلاحات قانونی در درون نظام دفاع کند. برای اين بخش چپ،
مبارزه ای که در درون و بيرون ايران با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی درگرفته
است همان اندازه غير دمکراتيک می نمايد که هر گرايشی به پادشاهی مشروطه و
پارلمانی. بيشتر اعضای اين گروه از چپگرايان با چشمی که به بخشی از حکومت
اسلامی و به اصطلاح " جمهوريت نظام" دارند، و موضع گذشت ناپذيرشان در برابر
مشروطه خواهان، از دايره همکاری با بقيه بيرون رفته اند. ديگران بی آنکه در
نکوهش آنان اختيار از دست بدهند می بايد کوشش کنند که پايبندی شان را به
دمکراسی، زمينه ای برای همرايی در آينده نگهدارند که خواهد آمد و هر نيرويی
برای دفاع از دمکراسی مغتنم خواهد بود.
ديگران، آنها که به رهايی ايران از نيهيليسم و ويرانی می انديشند چاره ای جز
کار کردن با يکديگر ندارند. سياست نيز مانند طبيعت از وايو(خلاء) بيزار است.
مردم ايران و همه نيروهايی که سودی در براندازی جمهوری اسلامی دارند منتظر
کسی نخواهند ماند. اگر ميدان تهی باشد آزمندترين کسان آن را پر خواهند کرد و
آزمند ترين، لزوما شايسته ترين نيستند. ما هم اکنون گروههايی را می بينيم که
برای نشستن بر خوان غنايم به تندی سرهم بندی می شوند. ائتلافهای فرصت طلبانه
با هر که پيش آيد به منظور آنکه نامی در فهرست منتظران رهبری بيايد اعلام می
شود؛ فشار تحولات، فرصت سخت گيری و گزينش را محدود می سازد. در غياب سکه های
خوب، سکه های بد بازار را پر می کنند. اين منظره را با پا پيش نهادن می توان
پاک دگرگون کرد. حتا در آشفته بازاری مانند سياست ايران، سره از ناسره به
تندی باز شناخته می شود.
گرد هم آمدن شماری از احزاب و سازمانهای با اعتبار و سرامدان سياسی و
فرهنگی می تواند مسابقه ترحم انگيز کسانی را که برای نشستن روی صندلی های
محدود به يکديگر تنه می زنند به نمايش اميد بخش همرايی consensus ملی
بگرداند. بازتاب چنان رويدادی چنان گسترده و نيروبخش خواهد بود که به آسانی
می توان ابعاد ملی به آن داد. برای نخستين بار نمايندگان برجسته گرايشهايی که
در سراسر يک دوران هشتاد ساله، از برآمدن سردار سپه تا آغاز جنگ با تروريسم
اسلامی، جز فاصله های چند ساله، با يکديگر در کشاکش بوده اند به آن جنگ داخلی
پايان خواهند داد. در آن جنگ همه بازنده بودند؛ در اين همرايی تقريبا همه
برنده خواهند شد. ميدان بر همه گشاده است ولی هر کس حق گزينش دارد. هر کس می
تواند گروهبندی و ترتيبات خود را داشته باشد ولی وظيفه ماست که بهترين چهره
يک جايگزين alternative را به مردم ايران عرضه کنيم اين جايی است که ملاحظات
شخصی را می بايد به کمترينه رساند؛ جايی است که می بايد ايستادگی کرد. ولی
پيش از همه اينها آمادگی برای زيستن در جهان نوينی که ربطی به گذشته های ما
ندارد و ايران بازساخته ای که نمی بايد ربطی به بدترِين دورانهای صد ساله
گذشته ما داشته باشد لازم است.
کجايند روانهای آزاده ای که خود را از همراهان پای در گل جدا کنند و اگر
نمی توانند آنها را به پای خود برسانند پيش بيفتند؟ يک بخش مهمتر چپ، و همه
راست ميانه رو و غير نوستالژيک در بيرون، دست خود را هم اکنون به موج
نيرومندی که از دوم خرداد گذشته است و سرنگونی جمهوری اسلامی را می خواهد
دراز کرده است. آينده ايران پيش روی ما و در برابر چشمان مان دارد ساخته می
شود. تنها کسانی می توانند در اين آينده سهمی داشته باشند که گذشته، چشمان
شان را از ديدار و گامهای شان را از رفتار باز نداشته باشد. ■
۷ ژوئن ۲۰۰۳
|